آخرین ماه از زمستان را
تا بهار به انتظارت می نشینم
اما تو زودتر بیا
بیا و نگاهت را به من قرض بده
آخر نمی دانی
تنها کنجِ چشمانِ تو می توان آرام گرفت
بیا و لبخندت را به من ببخش
و مرا به مهمانی آغوشت دعوت کن
آخر نمی دانی
آغـ*ـوشِ تو
گرم ترین و دنج ترین جای دنیاست
تا تمامِ برف های تنم را در آن آب کنم
تا نفسی تازه کنم
تا زمستانم به بـ..وسـ..ـه ای ختم به خیر شود
بیا
تا در قلمرو بازوانِ تو
قصرِ آرزوهایم را از نو بنا کنم
بیا که تا نیایی
دلِ من هزار راه می رود
راستی تو از کدام راه می آیی؟!
می خواهم به پیشوازِ بهارم بیایم
می خواهم جای سبزه ها
دستانم را در دستانت گره زنم
می خواهم
قدم به قدم این مسیرِ مانده تا تو را
اسپند دود کنم
تا کور شود هر آنکه نتواند دید
قصه ی عاشقی ما را
تا چشمِ بد دور باشد
از این تقدیر
از این رسیدن ها