نقد و بررسی فیلم ایرانی "ایستاده در غبار"، این بار یک نگاه منفی

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 120
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
cb17a8d27afea04f7d996e7a6fdf118a_M.jpg
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]کافه سینما-نقد رسیده-محمدرضا احمدی:[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]اول: شوق دیدار
دیدن مجموعه آخرین روزهای زمستان که حسابی گل کرده بود و بعد از مدت ها دوباره حال و هوای آوینی را زنده کرده بود باعث می‌شد اشتیاق بی اندازه ای برای دیدن ایستاده در غبار داشته باشم. اولین فیلم داستانی محمدحسین مهدویان عزیز. راهیابی دو فیلم اولی به بخش اصلی مسابقه فیلمهای داستانی جشنواره فجر و درو کردن و تقسیم جوایز بینشان صبر و قرار هر علاقمندی را مثل من برای تماشایشان از بین می‎‌برد. فقط همین نبود. این بار سینمای ایران و بزرگانش به پای این دو فیلم ایستاده بودند و بهروز افخمی و مجید مجیدی و بزرگان دیگر به خصوص درباره ی ارزشمند بودن ایستاده در غبار و تولد یک سبک جدید در سینمای داستانی صحبت می‌کردند. این مقدمات شرح کوتاهی بود که حس و حالم را قبل از دیدن فیلم برتر جشنواره ی فجر و سینمای ایران (حداقل به اعتقاد عده ی زیادی) ترسیم کند. مزید بر اینکه علاقه ی من به شخص متوسلیان به خاطر خواندن کتاب‌های روایت فتح که طعم شیرین‌شان به کام هر موافق و مخالفی می‌نشست باعث می‌شد اشکالات جزیی فیلم هم برایم قابل اغماض باشد. برای اینکه با بهترین شرایط ممکن با فیلم مواجه شده باشم چاره ای نبود جز این که پردیس کوروش را انتخاب کنم. نفس‌ها در سالن تاریک حبس شد و سرانجام ایستاده در غبار...
دوم: در غبار
فیلم ایستاده در غبار قرار است داستان زندگی قهرمانی جسور را بر روی پرده خلق کند و در سایه ی بنای یک داستان جذاب تماشاگر خود را همراه کند. شباهت چهره شخصیت اول فیلم خیلی زود شما را می‌گیرد. جنس تصاویر قدیمی به شما کمک می‌کند که راحت تر آنها را باور کنید. صدای راوی گرچه به تدریج ندیدن مطلق چهره اش آزاردهنده می‌شود ولی داستان را جلو می‌برد. خیلی با اشتیاق و دقت ماجراهایی را که راوی ها تعریف می‌کنند نگاه می‌کنید. در هر بخش منتظر اتفاقی هستید که به شکل‌گیری شخصیت قهرمان کمک کند ولی چیزی نمی‌گذرد که می‌فهمید گویا نباید منتظر چیز خاصی باشید. متوسلیان کنار پدرش شیرینی می‌پزد که می‌پزد. قرار نیست این صفت او نقشی در روند داستان داشته باشد. رابـ ـطه اش با پدر صمیمی نیست ولی فقط محض اطلاع. بیشتر تقویم تاریخ را ورق می‌زنید. همچنان ورق می‌زنید تا چیزی از شخصیت اول فیلم گرفتارتان کند اما فقط راوی‌ها عوض می‌شوند که منطق این تعویض را هم نمی‌فهمید. چرا یک بار راوی خانم پرستار جوانی می‌شود که حضورش بین راویان مرد دیگر وعده می‌دهد قرار است خلوت عاشقانه و محجوبی از یک مرد بزرگ را ببینید ولی به این وعده هم عمل نمی‌شود. موسیقی و تصاویر اسلوموشن مرتب وعده ی چالشی را می‌دهند ولی حتی دستگیرشدن متوسلیان در چاپخانه هم عادی است. خدا را شکر می‌کنید که به زندان افتاد و قرار است با راوی زندان کارستانی راه بیندازند و رژیم شاهنشاهی را حداقل در زندان به چالش بکشند ولی می‌بینید متوسلیان روبروی یک ساواکی نشسته و اظهارنامه ی ندامت امضا می‌کند. می‌گویی اینها را ول کن. بعد از انقلاب که وارد سپاه شد تازه ماجرا شروع می‌شود. ولی چرا رفیق دوران کودکی اش می‌گوید انگیزه ی ورود به سپاهش تبدیل شدن به یک انسان قوی است که همه چیز را زیر سلطه خود ببرد؟ و پله پله پله از قله پایین می‌رویم و چند نفر هم هرچند دقیقه بلند می‌شوند و می‌روند ولی بنشین تا آخر فیلم. هیچ‌وقت نفهمیدیم بر سر این سردار بزرگ سرزمینمان چه آمده که محکم نمی‌گویند شهید متوسلیان. حتمن برای این دیگر فیلم فکری کرده چون بالاخره ضربه ی پایانی درام است و مهم‌ترین قسمت ولی نمیدانم چرا بنز متوسلیان که اسلوموشن پشت شمشادها میپیچد باید بپذیری که تمام؛ متوسلیان تمام شد. حتی نویسنده و کارگردان به خودشان زحمت نمی‌دهند که نقطه ی اوج و یا پایان ملتهبی خلق کنند و یا حداقل عکس جذابی بر روی پرده ترسیم کنند. فقط شرح حال بدون ظرافت و زیبایی خانواده ی او را می‌بینی که آن را هم به خاطر کاستی های گذشته ی داستان درست درک نمی‌کنی.
از فواید دیدن فیلم ایستاده در غبار شناختی است که برایمان به دست می آید؛ مهدویان هنوز در آخرین روزهای زمستان مانده و به جز اینکه حتی به زور گریم دوباره بدلی برای چهره ی یک شخصیت تاریخی بسازد و برای یکی دو صدای باقی مانده از او تصویرسازی کند هیچ دستاورد دیگری ندارد. موسیقی فیلم از تنوع بی بهره است و مواقعی هم که به سراغ نواهای محلی میرود نمی‌تواند همراه با تصاویر به شکل گرفتن حس تماشاگر کمکی بکند. مهدویان با استفاده ی مکرر و غیرخلاقانه از نمای بسته ی دوربینی که همیشه از پشت مانعی ناظر ماجراست باعث ملال تماشاگر در نیمه ی دوم می‌شود و او را در حسرت دیدن حداقل لانگ شات‌هایی که برای یک فیلم جنگی ضروری است باقی می‌گذارد. بعد از سپری شدن بخشی از فیلم دیگر حتی بازیگر نقش متوسلیان هم فقط حرکات ثابتی را مرتب تکرار می‌کند تا اگر احیانا مخاطبی درگیر شباهتش شده باشد هم بفهمد مشغول تماشای تنها یک بازسازی ساده است. اگر خدای نکرده شناخت قبلی از شخصیت متوسلیان نداشته باشید در فیلم با انسانی روبرو می‌شوید که ذاتا عصبانی و کم حرف است و تنها کاری که با اسلحه انجام داده شمشیربازی در کودکی آن هم در خلوت است. او سلحشوری است که هیچ وقت مواجهه با دشمنش را نمی‌بینید. تنها پلانی که معلوم است مهدویان هم مثل بعضی از بزرگان شیفته ی آن بوده و قرار است بار تمام کاستی های فیلم را در نزدیک نشدن متوسلیان به صحنه های درگیری پر کند نمای بلند کردن بیسیم وسط میدان جنگ است. تصور کنید فرماندهی را که تمام افرادش در حال نابود شدن هستند و تنها هنرش التماسی بدون هیجان پای یک بیسیم است و بس... فرماندهی که معروف به تربیت نیروهای کارآمد است و فیلم وقتی سراغ این ویژگی اش هم می‌رود به وزوایی عصبانی می‌پردازد که از فرمان نامعقول متوسلیان تمرد کرده و با بزرگواری او بخشیده شده و به عنوان نیرویی که آینده دارد از طرف او معرفی می‌شود؛ کسی که قرار است در سکانس بعد به شکلی کاملن ضعیف و غیرحماسی شهید شود؛ یعنی پوزخندی به پیش‌بینی سکانس قبل. فیلم به جای تکیه کردن بر اتفاقاتی که ریشه در واقعیت دارند و پرورش دادن‌شان در راستای خلق یک سلحشور بر پرده ی سینما بر گزارش همراهان متوسلیان تکیه می‌کند که باز حاجی خراب کرد و عصبانی شد و... . مثل زندان شاهنشاهی که فیلم تاکید می‌کند متوسلیان بدون اتفاق خاصی اظهارنامه ی تاسف می‌نویسد و امضا می‌کند. مهدویان تماشاگر را که منتظر یک رویارویی پرهیجان یکی از فرماندهان پرهیبت اش است با فیلمش به غباری می‌برد که قرار نیست بنشیند و تا چشم کار می‌کند فقط غبار است و غبار است و غبار.
سوم: تراژدی
اما تراژدی غمبار هیچکدام از این حرف‌های حساب نیست. مصیبت سکوت جامعه ی سینمایی است در برابر واردشدن یک فیلم مستند چشم پرکن به بخش مسابقه اصلی فیلمهای داستانی. ظلم بزرگ قرار گرفتن این فیلم نه غیرداستانی بلکه ضدداستانی در کنار فیلم باآبرو و جذابی مثل ابد و یک روز است و برداشتن جایزه ی مسلم از سبد فیلمی چون بادیگارد که تمام همتش خلق داستانی جذاب و قهرمان محور است. حیرت از بزرگانی است که گویا چشمه داستان‌شان خشکیده و یا سینمای داستانی دلشان را زده. باور کنید کسی که خاطره ای از جنگ و آوینی مهجور نداشته باشد با دیدن ایستاده در غبار هیچ اتفاقی برایش نمی افتد. قطعن مسوولان جشنواره باید پاسخگوی چنین اهمال بزرگی باشند و قبل از آنها سینمای حزب باد ما فکری برای خودش بکند. این سطور را نوشتم به خاطر احترام به سینمای داستانگو که زیر سایه اش فیلم خوبی چون ابد و یک روز سر بر آورده و به خاطر علاقه به مهدویان، بهروز افخمی، مجید مجیدی و اهالی عزیز سینمای‌مان.
محمدرضا احمدی
نقد رسیده به کافه سینما
[/BCOLOR]
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
189
پاسخ ها
0
بازدیدها
167
پاسخ ها
11
بازدیدها
663
پاسخ ها
0
بازدیدها
145
بالا