خب رمان من راجب یه دختره که خیلی محدودیت توی جایی که زندگی میکنه. ژانرشم تاریخی فانتزیه. زمانی که با یکی از کشورا وارد جنگ میشن با یه اسم جعلی برای ثابت کردن خودش میره به اردوگاه نظامی جادوگرا و بهترین دوستای خودشو پیدا میکنه.
در مورد دختری به اسم جنیفر که به همراه برادرش جیکوب و پدرومادرش برای تابستون میرن به خونه پدربزرگ و مادربزرگشون توی شیکاگو.بعد یه مدت جنیفر میره زیر شیروونی و یه آینه پیدا میکنه،و از آینه رد میشه و آینه اون رو به یه دنیای دیگه میبره.
رمانم درباره مشاور مدرسه ای است طی یک تصادف میتونه یک دختربچه ای رو ببینه که لباسش همیشه سبزه بعد از اون قتل هایی اتفاق میافته که قربانی ها همه کودک آزار بودن و راز های زندگی زنه فاش میشن
رمانم درباره یک پسرس به نام مهرداد که نامزدش که اسمش ملیحه است یک روز قبل ازواج میزاره می ره چهارسال تلاش میکنه پیداش کنه اما بعدش ناامید میشه توی شرکتی که هستش یک دخترس به نام اَسرین که ادم سرد و بی احساسیه با دختره اتفاقی همکلام میشه و این دوتا تصمیم میگیرن مرهم زخم های هم شن
(خودم فکر کردم اسمشو بخاطر ملیحه بذارم اما نظر بقیه هم میخواستم)