شعر دفتراشعار سیروس اسدی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,110
  • پاسخ ها 96
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
کبود آمد گل سرخ شهیدم
رسید از راه سرو روسپیدم

نگاهم را به پایش حلقه کردم
که با او دست و انگشتر ندیدم
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تو را در یک بهار سبز دیدم
    به، دو، بیتی، دو چشمت را خریدم

    به پایت ریختم شعر دلم را
    و از باغ نگاهت عشق چیدم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پریشان
    تو ای کدامین
    بهار!
    با کدام قافله آمدی
    که عطر تنت را
    کویر بی باران
    سـ*ـینه گشوده است
    ***
    بانوی ایل آفتاب...
    آه !
    ای لبخند مذاب...!
    نامت را سواران دشت بی آواز
    به یغما می برند
    با طعم تنت که « سپید »
    با شعر چشمت که
    « سیاه »
    هنوز ،
    تا صبح...تا تو...
    هزار قبیله ی بی لیلی
    فاصله است
    ***
    هنوز خٌنکای سٌکر آور تنت
    دیوانه ام می کند
    در گرمگاه
    این
    اندوه بی پایان...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اعتراف
    چه می خواهیدازمن
    ای واژه های مبهم؟
    ای قطار کلمات درهم ریخته!
    چگونه وصف می کنید
    او را
    وقتی که خود از این سان
    ناتوانید
    وقتی زیبائیش را تاب نمی توانید
    آورد؟
    او که،
    چشمانش « غزلی » ناسروده است
    لبانش شیرین ترین « دوبیتی »
    گیسوانش،
    طولانی ترین « قصیده » ی شب
    او که پوست تنش ،
    تلفیقی است
    از « سپید » و « غزل »
    لبخندش
    « هایکو » ست
    و نگاهش شیوا ترین شعر
    « پست مدرن »
    چگونه، ای واژه های درهم!
    می توانید،
    او را درتار و پود شعر
    بگنجانید
    وقتی او شاعر تر از شماست؟
    وقتی او رازناک ترین
    سروده ی خداست
    دست بر دارید از سرم
    ای واژه های عقیم
    نه، هرگز، نه من شاعرم،
    و نه او به وصف می آید
    من هنوز محسور
    آن چشم شور آفرینم
    رهایم کنید...
    بگذارید تا آن غزال غزل گو
    شعری دیگر،
    شوری تازه ،
    بیافریند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تاوان
    آتش گرفتم
    از بس که
    چشمانت برمن
    تابید
    ***
    این تاول های آتشین
    گدازه های دل من است
    فوران کرده
    از دهلیز جانم
    ***
    به کدامین گناهم
    به مسلخ
    می برید،
    ای چشم های او؟
    روزی ریشه خواهم زد دوباره
    آنسان که امروز
    پنجه خواهم زد در خون
    تا گـ ـناه این جنون
    این عشق ناگهان...
    که چون توفانی سرگردان
    در من وزیده است
    بی کیفر نماند
    ***
    آه ای چشم های او!؟
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تمنا
    جز چشم تو،
    این ستاره ی دنباله دار
    کدام خورشید
    آسمان تاریک دلم را
    به میهمانی روشنایی خواهد برد؟
    جز آهِ من
    این کبود آتش زا
    کدام شعله ی سرکش
    زمستان منجمد،
    دلت را
    تا آستانه ی بهار
    خواهد رساند؟
    ای اشتیاق کال،
    بلوغ نارس تمنّا
    کدام باران،
    کدام معجزه ی لطیف
    بر کویر عطشناک تنت
    خواهد بارید؟
    کدام اشتیاق حریص
    سیب سرخ لبانت را
    خواهد گَزید؟
    ای زیبایی بکر!
    چشم خدا نیز در تو خیره مانده است...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قافله
    چشمان تو از دیار شب آمده اند
    لب های تو با بار رطب آمده اند

    هر جا گذری فتاده بیرون از تن
    جان ها که ز دست تو به لب آمده اند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    راز
    با باد
    می رقصد
    بر دار...
    تنها،
    با چشمانی باز
    در امتداد افق
    و دهانی،
    که هنوز
    در سکوت فریاد می زند:
    « تبر دار پیر
    به غارت باغ آمده است »
    بر دار می رقصد،
    با باد...
    با پیرهنی به رنگ
    آتش
    وآتشی پنهان در دل،
    بی پا، بی دست
    با هرچه نیست یا هرچه هست،
    می رقصد!
    مَرد
    ای آفتاب!
    تعجیل نکن
    ای روز تا شب بمان،
    بر دار می رقصد هنوز،
    مردی
    که خورشید در نگاهش
    طلوع می کرد
    و عشق،
    در صداقتش به بلوغ
    می رسید
    ***
    با باد می رقصد
    تنها
    بر دار
    مردی که در باران
    آمده بود...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دلم را تشنه ی پرواز کردی
    شبم را غرق در آواز کردی

    نگاهت را مگیر از من مپوشان
    دو چشمی را که بر من باز کردی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    به صحرای جنون مردی نمانده ست
    به دل ها سایه ی دردی نمانده ست

    دریغا از سیاووشان این دشت
    بجز خاکستر سردی نمانده ست
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا