شعر دفتراشعار سیروس اسدی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,110
  • پاسخ ها 96
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
هزاران شعر ماتم خیز بام
دلی از درد و غم لبریز بامن

زلال روشن آیینه با تو
غروب و غربت پاییز با من
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شب است و یاد تو و دانه دانه ی باران
    شکفته بر تن هر گل جوانه ی باران

    گرفته از غم غربت ، دلم بیا امشب
    بخوان دوباره به گوشم ترانه ی باران

    زپشت پنجره ی خیس می توان حس کرد
    حضور خسته ولی، صادقانه ی باران

    به ناز خیل غمت تکیه می زند بر دل
    چو شاخه ای که نهد سر به شانه ی باران
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پیش از این باغ دلت عرصه ی پاییز نبود
    افق چشم تو این گونه غم انگیز نبود

    دست های تو پر از شبنم و گل بود و نسیم
    دل دریائیت از دلهره لبریز نبود

    دلت از عاشقی و عشق نمی کرد حذر
    همچو امروز چنین تشنه ی پرهیز نبود

    مهربان بود دلت با گل و با سبزه و سنگ
    و شبت خالی از آواز شباویز نبود

    غزلم سوخت و در دیده فرو مرد نگاه
    وای من! شعر من اینگونه غم انگیز نبود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شاپرک پرواز کن پرواز کن
    دشت و جنگل غرق در آواز کن
    بال و پر بگشا و در آفاق عشق
    نغمه ی شور و جنون آغاز کن
    خستگی، دلمرده گی از حد گذشت
    شاپرک آهنگ دیگر ساز کن
    سایه ها آیینه ی دلتنگی اند
    روزنی بر روشنایی باز کن
    شاپرک این جا کسی عاشق نبود
    خیز و زین گرداب غم پرواز کن
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زقیل و قال زمانه خوش است رستن ها
    دلی به عشق سپردن، زخود گسستن ها

    چو شبنمی که در او رقـ*ـص صبح پرواز است
    دل از نشیب بریدن به اوج بستن ها

    به زیر خنده ی من موج گریه پنهان است
    زبس چو آینه سرشارم از شکستن ها

    خوشا سوار بر آن وحشی غرور آهنگ
    ودر کُنام پلنگی ز پا نشستن ها

    خوش است دل به نگاهی سپردن و مردن
    وباز دل به بهاران عشق بسته ها
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    طلوع چشم تو آغاز صبح بیداری ست
    و در نگاه تو معنای زندگی جاری ست

    به زیر چتر تسلّای خویش گیر مرا
    که زخم دشنه ی یاران، نگار من کاری ست!

    زلال عاطفه در جویبار جان خشکید
    و سـ*ـینه ها همه آیینه ی سیه کاری ست

    چه خسته می گذرد روزگار روزگار قطبی من!
    و زندگی که پر از لحظه های تکراری ست

    دل زمانه چو سنگ است و ما پر از فریاد
    سکوت نیز در این اضطراب دل خواری ست

    تمام هستیم از شب، پراست، آه ای خوب!
    بیا که چشم تو آغاز صبح بیداری ست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کاش می شد عشق را تفسیر کرد
    خواب چشمان تو را تعبیر کرد

    کاش می شد هم چو گل ها ساده بود
    سادگی را با تو عالم گیر کرد

    کاش می شد در خراب آباد دل
    خانه ی احساس را تعمیر کرد

    کاش می شد در حریم سـ*ـینه ها
    عشق را با وسعتش تکثیر کرد

    کاش می شد هم چو باران بیدریغ
    لحظه های سبز را تصویر کرد!
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بهار سوخته شد همرکاب آتش و دود
    کجاست معجز باران، چه شد سخاوت رود؟

    تمام چلچله ها در سکوت جان دادند
    ولی کسی درِ این باغ بسته را نگشود

    ببین که پنجره ها بی بهار پوسیدند
    و کس ترانه ی باران به گوش گل نسرود

    در انتظار غریبی دو چشم خسته ی من
    به راه مانده کسی می رسد غبار آلود

    در امتدادغروبی به رنگ دلتنگی
    نگاه آینه مانده ست و آسمان کبود

    نیامدی که گل و لاله بود و شعر و غزل
    کنون از آمدنت بی گل و بهار چه سود؟

    به دوش می کشد آنک، صلیبی از آهن
    مسیح من که تنش زخمی خــ ـیانـت بود

    به باد رفت اگر تمام هستی من
    به پایداری آن عشق سربلند درود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آن که با خود تو را از این جا برد
    عشق را از قبیله ی ما برد

    دست مرموزی از نهایت شب
    گل خورشید را به یغما برد

    موج هایی که رنگ غربت داشت
    زورق کوچک دلت را برد

    دلت این جا غریب بود آری
    عش آمد تو را به دریا برد

    چه شد آن چشم های غمگینت
    که دلم را به باغ رؤیا برد؟

    وحشت بی تو بودنم بخشید
    آن که با خود تو را از این جا برد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    به لب مرا ترانه ای نمانده است
    که شور عاشقانه ای نمانده است

    جز این بهار سوخته که دیدی
    زباغ و گل نشانه ای نمانده است

    مجال یک دوباره دیدنت نیست
    نه فرصتی! بهانه ای نمانده است

    زعشق این همیشه کیمیا نیز
    دریغ جز فسانه ای نمانده است

    به کوچه های غم گرفته بانگی
    ز گریه ی شبانه ای نمانده است

    جز این قفس که یادگاری از توست
    برایم آشیانه ای نمانده است

    چو باد در قفای او دویدم
    از او ولی نشانه ای نمانده است
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا