شعر دفتراشعار سیروس اسدی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,110
  • پاسخ ها 96
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
بهار از کوچه ی دل تا سفر کرد
پرستو باز آهنگ سفر کرد

شقایق با دلی خونین از این باغ
سحر عزم سفر با چشم تر کرد
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    این جا منم و دلهره ای پیر و دگر هیچ
    آنجا تویی و کنده و زنجیر و دگر هیچ

    این جا منم و وسوسه ی از تو سرودن
    آن جا تویی و بازی تقدیر و دگر هیچ

    این جا من و شرم از تو از با تو نرفتن
    آلوده به صد تهمت و تکفیر و دگر هیچ

    ای مانده تو تنها تر از آیینه و خورشید
    ماندی تو یک جادّه و شمشیر و دگر هیچ

    ترسم که نماند زتو ای مرد تهمتن
    جز نقش به خون خفته ی یک شیر و دگر هیچ

    اینک تو این فوج کلاغان شب اندیش
    مانده ست به دستان تو یک تیر و دگر هیچ
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زندگی را دوست دارم من به پاس چشم هایت
    من گرفتار شبم، ای شب لباس چشم هایت

    آه! ای باغ بلورین، با تبسّم های شیرین
    دور کن آن اشک ها را از تماس چشم هایت

    می روم در عمق چشمت، در سیاهی می شوم گم
    می زنم دل را به دریا، بی هراس چشم هایت

    با دو دستی حلقه بسته،زائری پیر و شکسته
    می کند هردم طواف و التماس چشم هایت

    ای تو تنها تکیه گاهم، ای همه پشت و پناهم
    عشق را تفسیر کردم، بر اساس چشم هایت
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آن صبح که شب تا سحر از دلهره پر بود
    کوفه زخدا خالی و از ساحره پر بود

    در خلوت یک کوچه و در خانه ی یک مرد
    از یاد خدا وسعت یک حنجره پر بود

    بر کوفه چه رفت آن شب خونبار که تا صبح
    از آه یتیمان علی، یکسره پر بود؟

    شب بود و سکوت و سحر و خلوت یک شهر
    کز همهمه ی ممتد یک زنجره پر بود

    با گرمی خورشید نگاه تو نیامیخت
    آن شهر پر از فتنه که از شب پره، پر بود

    از درد تو امّا نشد آگاه، کسی آه
    جز چاه که زمزمه و خاطره پر بود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در این شبانه ی ممتد که صبح ناپیداست
    دلم چو لاله ی در خون نشسته ای تنهاست

    به پای معبد شب ریختند خون سحر
    کجاست مرزسپیده، در این شبانه کجاست؟

    در آسمان نگاهم که از پرنده تهی است
    تو مانده ای و غروبی که رنگ خاطره هاست

    به گریه های من ای شب، بخند و باز بخند
    ولی شکوه رهایی، همیشه در فرداست

    بیا و با من از آن خاطرات سرخ بگو
    تو، ای که رنگ لبانت شرابگون گیراست

    بگیر دست مرا، زین میانه ام بردار
    که با تو بودن و مردن برای من رؤیاست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غمی در چشم هایت کرده لانه
    غمی چون غربت من، جاودانه

    نگاهت سوی آفاقی است تاریک
    دو دستت شاخه های بی جوانه
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هم چو ن نگاه خسته ی شب فرسود
    چشمی که عاشقانه به راهت بود

    رفتی و از نگاه تو ردّی نیست
    در زیر این کبود غبار آلود

    در دیده هم چو اشک نماندی دیر
    از سـ*ـینه هم چو اشک گذشتی زود

    در من هنوز شور جنون جاری است
    در تو شکو ه عشق اگر آسود

    بعد از تو دست های کسی با مهر
    قفل سکوت پنجره را نگشود

    ای چون غبار خاطره ها در یاد
    ای عشق بی شکیب، ترا بدرود

    روزی دوباره هم چو بهاری سبز
    می آیی ای همیشه ترین موعود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    باز امشب دل چه تنها مانده است
    دست هایش در خدایا مانده است

    سفره ی اندوهم امشب خالی از
    اشک و آه و ای دریغا مانده است

    یک تبسّم یک نگاه آشنا
    در سکوت خانه ام جا مانده است

    موج هایی آمد و او را ربود
    چشم هایم سمت دریا مانده است

    راز آن چشمان در خون خفته چیست
    با من این تشویش و امّا مانده است

    با غم و حسرت گذشت امروز من
    روبرویم وهم فردا مانده است

    شعله ی آهی و بغضی سر به زیر
    یادگار این دل وامانده است
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    باز عشقی تازه در من پا گرفت
    باز هم دل دامن صحرا گرفت

    باز مجنون دل دیوانه ام
    در شب گیسوی لیلا جا گرفت

    هستیم را سوخت و با من هرچه بود
    آخر این عشق جنون آسا گرفت

    سایه ای از طرح یک لبخند بود
    آن چه دل را از من شیدا گرفت

    گردبادی بود و در جانم گرفت
    آتشی شد خشک و تریک جا گرفت

    ناگهان در یک غروب نازنین
    یک نگاه آتشین درما گرفت
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بی تو گفتم که می توانم زیست
    سادگی کردم این میسّر نیست

    آن شب تلخ رفتنت تا صبح
    چشم آیینه بود و من که گریست

    در تو تا شور خنده ها خشکید
    در من این رود گریه ها جاری است

    پشت پرچین سبز چشمانت
    راز آن گریه های مبهم چیست

    آن چه از تو برای من مانده است
    چشم هایی همیشه بارانی ست
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا