شعر دفتراشعار سیروس اسدی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,110
  • پاسخ ها 96
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
گفتگو


آه ای سپیده ام! ای ماه نازنین
ای مهر جاودان،وی عشق آخرین
لبخند ناز تو همرنگ صبح من
روی چو ماه تو خورشید این زمین
این جان خسته را کردم فدای تو
ای باغ آرزو،ای صبح بی قرین
یک شب کنارمن تا صبحدم بمان
پابر سرم بنه بر چشم من نشین
در دل نهفته ام یک عمر راز عشق
با کس نگفته ام زین عشق آتشین
فریاد میزنم شاید که بشنوی
من عاشق توأم، عاشق فقط همین...
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ساز عشق


    در « گلبانگ » صدایت
    رهاست،
    احساس، اندوه، شور
    آنسان که در « آسمان عشق »
    بی بدیل است
    نگاهت
    ای پر سوز ترین نای عشق،
    حکایت شیوای
    شیدایی،
    « خلوت گزیده » در سکوت
    پرنیان صدای آسمانیت
    هنوز...
    « بوی باران » می دهد
    بگذار تا ببارد « آه باران »
    با طنین آوازت،
    عطرزندگی، شور عاشقی
    بر این « شب و سکوت کویر»
    تا روزی،
    « سپیده » سر زند
    از این شبان تیره ی ممتد
    تا،
    « سرود مهر » آفرین تو
    پیچد بی امان
    در زیر این « گنبد مینا »
    تنها،
    « عشق داند »
    اعجاز صدای تو را
    در این ،
    « غوغای عاشقان »
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جدایی

    این جا بمان،مرو، باگریه گفت: مردسرگشته مثل باد،پیچیدمثل درد
    این بار آخراست می بوسدش به ناز
    این بار اوّل است، این مرد گریه کرد!
    در لابلای یک تقویم کهنه دید،
    یک باغ خاطره، سرسبز نه، که زرد
    زان عشق آتشین،برجا نمانده است
    جز اشک های گرم،بر گونه های سرد
    یک روز می رود ازپیش تو به قهر...
    این را شنیده بود، زان پیر دوره گرد
    حالا رسیده است آن روز شوم و باد،
    بر دشت تکیه داد، با مرد گریه کرد...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تمنا

    جز چشم تو، این ستاره ی دنباله دار

    کدام خورشید
    آسمان تاریک دلم را
    به میهمانی روشنایی خواهد برد؟
    جز آهِ من
    این کبود آتش زا
    کدام شعله ی سرکش
    زمستان منجمد،
    دلت را
    تا آستانه ی بهار
    خواهد رساند؟
    ای اشتیاق کال،
    بلوغ نارس تمنّا
    کدام باران،
    کدام معجزه ی لطیف
    بر کویر عطشناک تنت
    خواهد بارید؟
    کدام اشتیاق حریص
    سیب سرخ لبانت را
    خواهد گَزید؟
    ای زیبایی بکر!
    چشم خدا نیز در تو خیره مانده است...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    راز

    با باد
    می رقصد

    بر دار...
    تنها،
    با چشمانی باز
    در امتداد افق
    و دهانی،
    که هنوز
    در سکوت فریاد می زند:
    « تبر دار پیر
    به غارت باغ آمده است »
    بر دار می رقصد،
    با باد...
    با پیرهنی به رنگ
    آتش
    وآتشی پنهان در دل،
    بی پا، بی دست
    با هرچه نیست یا هرچه هست،
    می رقصد!
    مَرد
    ای آفتاب!
    تعجیل نکن
    ای روز تا شب بمان،
    بر دار می رقصد هنوز،
    مردی
    که خورشید در نگاهش
    طلوع می کرد
    و عشق،
    در صداقتش به بلوغ
    می رسید
    ***
    با باد می رقصد
    تنها
    بر دار
    مردی که در باران
    آمده بود...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قافله


    چشمان تو از دیار شب آمده اند
    لب های تو با بار رطب آمده اند
    هر سو گذری فتاده بیرون از تن
    جان ها که زدست تو به لب آمده اند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    خورشید2

    بستند بدان تیرک چوبی،شاید
    -اورا-که زراه رفته اش بازآید
    دیری ست که از چاله ی خونش هرشب
    خورشید به آسمان زمین می زاید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دلتنگی

    منم این مرد که از بودن بیهوده ی خود

    دلگیر است.
    افقی روشن نیست،.
    بجز این تیره شب پست و پلشت
    همه جا ویرانی ست
    همه دل ها غمگین
    گوئیا این شب وحشت را
    پایانی نیست
    منم این مرد دل آزرده
    که از یاد خدا هم رفته ست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    فاجعه


    آخرین سرو تبر خورده ی

    این باغ که افتاد

    به خاک...

    خبر از سوگ بهاری می داد ،

    که پر از شور شکوفایی بود

    دست غارتگر این وحشی شب

    دیرگاهی است ،هنوز

    رفته در جامه ی دوست

    قصد ویرانی این باغ پر از

    سرو و صنوبر دارد

    روزگاری است که غیر از من و تو

    هیچ کسی در غم و اندیشه ی

    این باغ اهورایی نیست

    آه! ازاین خیل ملخ های غریب

    که

    حریصانه به نابودی این

    باغ پر از شعر و شعور آمده اند

    آه! از این وحشی شب

    که در اندیشه ی

    خشکاندن گل هاست هنوز...

    « آخرین برگ سفر نامه ی باران این است » 1

    باغ، این باغ اهورایی را

    باید از فوج کلاغان شب اندیش تهی کرد

    که فردا دیر است
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تاراج


    خنده بر اشک پدر ، نعش برادر تاکی
    خانه برهم زدن شادی مادر تا کی

    موج سبز است که افراشته قامت چون سرو
    تیشه بر ریشه ی این سرو تناور تاکی
    قفس آکنده ز آواز قناری تا چند؟
    آسمان خالی ز پرواز کبوتر تاکی
    دست مرگ است به تاراج بهار آمده است
    شاهد غارت این باغ صنوبر تاکی؟
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا