شعر دفتراشعار سیروس اسدی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,110
  • پاسخ ها 96
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
کسی از پنجره ی باز مرا می خواند
با نگاهی پرآواز مرا می خواند

کسی از جنس شب و شعر و شقایق هر شب
تا سراپرده ی یک راز مرا می خواند

شطّی از آینه و نور و غزل می بارد
شبحی زمزمه پرداز مر می خواند

همه ی هستی من محو نگاهی است غریب
نگهی خانه برانداز مرا می خواند

من از او دورم و آن زمزمه ی جادویی
چه صمیمانه به آواز مرا می خواند

گردبادی که مرا سخت به خود پیچیده است
با کدامین پر پرواز مرا می خواند؟

بین من تا افق روشن او فاصله هاست
او ولی باز مرا باز مرا می خواند
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تمام روزنه ها را توبسته می خواهی
    تو بال جلجله ها را شکسته می خواهی

    دریغ از تو دریغ! ای تجسّم احساس
    که تار و پود دلم را گسسته می خواهی

    مرا و شعر مرا چون غروب یک پاییز
    همیشه ساکت و رنجور و خسته می خواهی

    تو دل سپرده ی شب های تار بی سحری
    چگونه جلوه ی صیحی خجسته می خواهی

    من از شکوه شکفتن چه گویمت، وقتی
    بهار را تو به قابی نشسته می خواهی

    تو رمز و لذّت پرواز را نمی دانی
    که بال چلچله ها را شکسته می خواهی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کمر بسته دستی به ویرانیم
    ومن در خیال گل افشانیم

    کدر کرده چشمان آیینه را
    نفس های سرد زمستانیم

    چه رفته است با من که در هر نفس
    پر از لحظه های پشیمانیم

    نهان کرده ام زیر این خنده ها
    حدیث غم و اشک پنهانیم

    رقم خورده تقدیر من این چنین
    که عاشق شوم تا بسوزانیم

    تو را چشم در راهم! آری هنوز
    که با یک نگاهت بمیرانیم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دگر چشمت آیینه ی راز نیست
    نگاهت به مـسـ*ـتی غزل ساز نیست

    دلت باغ متروک صد خاطره ست
    که مرغی در آن نغمه پرداز نیست

    تو تکرار مضمون شعر غمی
    تو را غیر از این نغمه آواز نیست

    چو شبنم به خورشید دل بسته ای
    ولی در تو آن شور پرواز نیست

    تو ابری که می باری امّا عبث
    دگر در نفس هایت اعجاز نیست

    سرودم تو را چون غزل های ناب
    ولی، چشمت آن برکه ی ناز نیست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    برخیز به آن سوی دل ها سفر کنیم
    وز شهربند این تن خاکی گذر کنیم

    اینجا، دل از ملال زمانه گرفته است
    بامن به شهر عشق بی تا سفر کنیم

    با سوز آه هم سفر لاله ها شویم
    با خیل اشک این شب غم را سحر کنیم

    این جا تمام پنجره ها رو به آهن است
    یک روزنه بیا به خدا باز تر کنیم

    دل می رود زدست، بیا تا وقت هست
    یک لحظه در پناه دو چشم تو سر کنیم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    من از زیارت دل ها ی خسته می آیم
    من از طواف دل های شکسته می آیم

    من از عبور مصیبت زکوچه ی دل ها
    که تار و پود دل از هم گسسته می آیم

    من از سرودم منظومه های دلتنگی
    به گاه غارت باغی خجسته می آیم

    من از شکستن نور و غرور آیینه
    زباغ لاله ی در خون نشسته می آیم

    بیا که با تو بگویم از التهاب سفر
    کز عمق فاجعه بار بسته می آیم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جنون



    تو را با آیینه

    چه کار؟

    وقتی بهار

    گیسوان پریشان بید را

    در زلالی چشمانت

    شانه می زند!

    ***

    بر لبانت

    وقتی دختر لبخند

    می رقصد

    هزار جان بیقرار

    بر خاک می افتد

    آشوب قیامتی!
    انگار...
    ***

    ای دختر احساس

    چقدر خواستنی می شوی

    وقتی می لغزد
    ماهی نگاهِ من
    بر حریر تنت

    وتو

    ای عشق عشـ*ـوه آمیز،

    چقدر لونـ*ـد

    چقدر ناز می شوی

    وقتی

    در محاق گیسوانت

    فرو می رود

    آن روی مثل ماه

    ومن پریشان

    نا صبور

    می اندیشم

    که خدا فریبا تر از توهم
    ای سپیده ی مهر

    آیا

    آفریده است؟!
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پریشان


    تو ای کدامین
    بهار!
    با کدام قافله آمدی؟
    که عطر تنت را
    کویر بی باران
    سـ*ـینه گشوده است
    ***
    بانوی ایل آفتاب
    آه !
    ای لبخند مذاب...
    نامت را سواران دشت بی آواز
    به یغما می برند
    با طعم تنت که « سپید »
    با شعر چشمت که
    « سیاه »
    هنوز ،
    تا صبح...تا تو...
    هزار قبیله ی بی لیلی
    فاصله است
    ***
    هنوز خٌنکای سٌکر آور تنت
    دیوانه ام می کند
    در گرمگاه
    این
    اندوه بی پایان...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اعتراف


    چه می خواهیدازمن
    ای واژه های مبهم؟
    ای قطار کلمات درهم ریخته!
    چگونه وصف می کنید
    او را
    وقتی که خود از این سان
    ناتوانید
    وقتی زیبائیش را تاب نمی توانید
    آورد؟
    او که،
    چشمانش « غزلی » ناسروده است
    لبانش شیرین ترین « دوبیتی »
    گیسوانش،
    طولانی ترین « قصیده » ی شب
    او که پوست تنش ،
    تلفیقی است
    از « سپید » و « غزل »
    لبخندش
    « هایکو » ست
    و نگاهش شیوا ترین شعر
    « پست مدرن »
    چگونه، ای واژه های درهم!
    می توانید،
    او را درتار و پود شعر
    بگنجانید
    وقتی او شاعر تر از شماست؟
    وقتی او رازناک ترین
    سروده ی خداست
    دست بر دارید از سرم
    ای واژه های عقیم
    نه هرگز،


    نه من شاعرم،
    نه او به وصف می آید
    من هنوز مسحور
    آن چشم شور آفرینم
    رهایم کنید...
    بگذارید تا آن غزال غزل گو
    شعری دیگر،
    شوری تازه ،
    بیافریند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تاوان


    آتش گرفتم
    از بس که
    چشمانت برمن
    تابید
    ***
    این تاول های آتشین
    گدازه های دل من است
    فوران کرده
    از دهلیز جانم
    ***
    به کدامین گناهم
    به مسلخ
    می برید،
    ای چشم های او؟
    روزی ریشه خواهم زد دوباره
    آنسان که امروز
    پنجه خواهم زد در خون
    تا گـ ـناه این جنون
    این عشق ناگهان...
    که چون توفانی سرگردان
    در من وزیده است
    بی کیفر نماند
    ***
    آه ای چشم های او!؟
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا