- عضویت
- 2017/07/30
- ارسالی ها
- 3,720
- امتیاز واکنش
- 65,400
- امتیاز
- 1,075
- سن
- 27
"درخت آرزو"
![sk0552.gif](http://www.koodakan.org/story/StoryKids/picture/051/sk0552.gif)
يك روز قشنگ آفتابي در جنگل بود. صدايي از بالاي درخت
مي آيد . يعني چه شده است؟
![sk0551.gif](http://www.koodakan.org/story/StoryKids/picture/051/sk0551.gif)
آقا جغده به خانه جديدش نقل و مكان كرده بود و مشغول باز كردن جعبه هاي اسبابش بود.
آقا جغده فكر مي كرد كه كلاهك آباژورش را كجا گذاشته است؟
![sk0553.gif](http://www.koodakan.org/story/StoryKids/picture/051/sk0553.gif)
آقا جغده اسبابش را از جعبه بيرون مي آورد تا آنها را سر جايشان بچيند.
![sk0554.gif](http://www.koodakan.org/story/StoryKids/picture/051/sk0554.gif)
همان روز خانم جوجه تيغي از زير درخت مي گذشت ، او خيلي گرمش بود. او پيش خودش گفت: ايكاش چيزي داشتم كه مرا از اين گرما نجات مي داد. ناگهان صداي افتادن چيزي را شنيد وقتي برگشت، خيلي خوشحال شد و گفت: واي ، يك كلاه آفتابي
او فكر كرد كه خيلي خوش شانس است كه درخت آرزوها را پيدا كرده است. بايد بروم و به روباه اين خبر را بدهم.
![sk0555.gif](http://www.koodakan.org/story/StoryKids/picture/051/sk0555.gif)
خانم جوجه تيغي همراه با روباه برگشت.
روباه گفت: به نظر نمي رسد كه اين درخت آرزوها باشد.
جوجه تيغي گفت: ولي اون درخت آرزو است، زود باش يك چيزي آرزو كن. روباه گفت: اوووم ، اما من چه چيزي آرزو كنم؟
![sk0556.gif](http://www.koodakan.org/story/StoryKids/picture/051/sk0556.gif)
روباه فكر كرد كه چه چيزي آرزو كند؟
يك ليوان بزرگ شير شكلات، يا يك كفش جديد رقـ*ـص، يا يك ماشين قرمز بزرگ ؟
روباه گفت: فهميدم يك كفش نوي رقـ*ـص مي خواهم.
چند دقيقه اي گذشت اما هيچ اتفاقي نيافتاد.
روباه گفت: ديدي، اين درخت آرزو نيست.