داستان قصه تصویری درخت آرزو

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
26

"درخت آرزو"


sk0552.gif


يك روز قشنگ آفتابي در جنگل بود. صدايي از بالاي درخت

مي آيد . يعني چه شده است؟





sk0551.gif


آقا جغده به خانه جديدش نقل و مكان كرده بود و مشغول باز كردن جعبه هاي اسبابش بود.

آقا جغده فكر مي كرد كه كلاهك آباژورش را كجا گذاشته است؟







sk0553.gif


آقا جغده اسبابش را از جعبه بيرون مي آورد تا آنها را سر جايشان بچيند.





sk0554.gif


همان روز خانم جوجه تيغي از زير درخت مي گذشت ، او خيلي گرمش بود. او پيش خودش گفت: ايكاش چيزي داشتم كه مرا از اين گرما نجات مي داد. ناگهان صداي افتادن چيزي را شنيد وقتي برگشت، خيلي خوشحال شد و گفت: واي ، يك كلاه آفتابي

او فكر كرد كه خيلي خوش شانس است كه درخت آرزوها را پيدا كرده است. بايد بروم و به روباه اين خبر را بدهم.





sk0555.gif


خانم جوجه تيغي همراه با روباه برگشت.

روباه گفت: به نظر نمي رسد كه اين درخت آرزوها باشد.

جوجه تيغي گفت: ولي اون درخت آرزو است، زود باش يك چيزي آرزو كن. روباه گفت: اوووم ، اما من چه چيزي آرزو كنم؟









sk0556.gif


روباه فكر كرد كه چه چيزي آرزو كند؟

يك ليوان بزرگ شير شكلات، يا يك كفش جديد رقـ*ـص، يا يك ماشين قرمز بزرگ ؟

روباه گفت: فهميدم يك كفش نوي رقـ*ـص مي خواهم.

چند دقيقه اي گذشت اما هيچ اتفاقي نيافتاد.

روباه گفت: ديدي، اين درخت آرزو نيست.



 

برخی موضوعات مشابه

بالا