داستان قصه تصویری کلاغ و روباه

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
27

"روباه و كلاغ"


يكي بود يكي نبود . در يك روز آفتابي آقا كلاغه يك قالب پنير ديد ، زود اومد و اونو با نوكش برداشت ،پرواز كرد و روي درختي نشست تا آسوده ، پنيرشو بخوره .


sk0031.jpg




روباه كه مواظب كلاغ بود ، پيش خودش فكر كرد كاري كند تا قالب پنيررا بدست بياورد .

روباه نزديك درختي كه آقاكلاغه نشسته بود ، رفت و شروع به تعريف از آقا كلاغه كرد : ” به به چه بال و پر زيبا و خوش رنگي داري ، پر و بال سياه رنگ تو در دنيا بي نظير است . عجب سر و دم قشنگي داري و چه پاهاي زيبائي داري ،‌ حيف كه صدايت خوب نيست اگر صداي قشنگي داشتي از همه پرندگان بهتر بودي .



sk0032.jpg




كلاغه كه با تعريفهاي روباه مغرور شده بود ، خواست قارقار كنه تا روباه بفهمد كه صداي قشنگي داره ، ولي پنير از منقـارش مي افتـد و آقـا روبـاه اونو برمي داره و فـرار مي كنه .

كلاغ تازه متوجه حقه روباه شد ولي ديگر سودي نداشت .



sk0033.jpg


خوب بچه هاي عزيز من چه نتيجه اي از اين داستان گرفتيد . بايد مواظب باشيد ، اگر كسي تعريف زياد وبيجا از چيزي يا كسي مي كنه ، حتمأ منظوري داره . اميدوارم كه شما هيچ وقت گول نخوريد .







زاغكـي قـالب پنيـري ديـد به دهان بر گرفت و زود پريد

بر درختي نشست در راهي كه از آن مي گـذشت روباهـي

روبه پر فريـب وحيلت ساز رفـت پـاي درخـت كـرد آواز

گـفت بـه بـه چقـدر زيبائي چـه سـري چه دمي عجب پائي

پرو بالت سياه رنگ و قشنگ نيست بـالاتر از سيـاهـي رنگ

گرخوش آواز بودي و خوش خوان نبودي بهتر از تو در مرغان

زاغ مي خواسـت قارقار كند تـا كـه آوازش آشـكـار كنـد

طعمه افتاد چون دهان بگشود روبهك جست و طعمه را بربود



sk0034.jpg



 

برخی موضوعات مشابه

بالا