داستان قصه شیرین و جذاب دختری که آرزو داشت گنجشک شود

гคђค1737

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/12
ارسالی ها
7,959
امتیاز واکنش
45,842
امتیاز
1,000
محل سکونت
زیر خاک
یکی بود یکی نبود. دختر کوچکی بود به نام عسل که همیشه در حیاط، کنار باغچه می نشست به گنجشک هایی که در آسمان بودند نگاه میکرد و آرزو میکرد که ای کاش من هم یک گنجشک بودم آن وقت هرجا دوست داشتم میرفتم و در آسمان پرواز میکردم.

داستان دختری که آرزو داشت گنجشگ شود
یک روز همین طور که در فکر و خیال بود، احساس کرد کوچک شده است !
وقتی به خودش نگاه کرد، دید آرزویش برآورده شده و به یک گنجشک تبدیل شده است با خوشحالی به آسمان پرید و پرواز کرد، او از اینکه گنجشک شده خیلی خوشحال بود،تا اینکه خسته و گرسنه شد و روی شاخه درختی که پر از گنجشک بود نشست.

داستان کوتاه و آموزنده برای کودکان
گنجشکی کنار او آمد و گفت: چیه بچه جون اینجا چی میخوای؟
عسل گفت:من خسته و گرسنه ام.
گنجشک قاه قاه خندید و گفت: تو یک گنجشکی و خودت باید برای خودت جا و غذا پیدا کنی.

داستان آموزنده گنجشک
الان هم از اینجا برو چون باید از قبل جا میگرفتی !
عسل شروع به گریه کرد، در همین موقع دستی او را تکان داد.مادرش بود !
بله بچه های عزیز،عسل کنار باغچه خوابش بـرده بود و خواب دیده بود که گنجشک شده است. او فهمید که هر آرزویی مشکلات خودش را دارد و هیچ وقت نمی توان بی گدار به آب زد.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا