قلمت رو به رخ بکش!

Kiarash70

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/02
ارسالی ها
574
امتیاز واکنش
58,708
امتیاز
901
سن
29
محل سکونت
تهران
سلام دوستان عزیز


این تایپیک جهت اشتراک گذاری و رونمایی از توانایی های ادبی و مبتکرانه شما عزیزانه.(نوعی محک زدن شما برای خودتون) و البته
تمرین نویسندگی برای کسانی که به نویسندگی علاقه دارند


در اولین پست، متنی ناتمام رو می نویسم و شما عزیزان اون رو در 10تا12 خط ادامه می دید.

لازم نیست ادامه ای که می نویسید به صورت داستان و دارای پایان باشه.بلکه تنها باید اون صحنه رو به روشنی شرح بدید.
می تونه در هر نوعی و با هر نثری باشه.خودتون رو دست کم نگیرید و با سلیقه ی خودتون متن رو ادامه بدید.

توجه کنید که حتی اگر بخواهید می توانید تناقض بین متن از پیش نوشته شده و متنی که می نویسید ایجاد کنید.(البته ضایع تناقض ایجاد نکنید!)

فضاسازی و تشبیهات و در صورت نیاز آرایه های لازم را به کار ببرید.
توجه: بنده سعی می کنم متن ها رو تحلیل کنم و تا حد امکان نقاط مثبت و منفی اون رو به عرض شما عزیزان برسونم. اگر تمایلی به تحلیل اثرتون ندارید، در آخر پستتون عنوان بفرمایید.(که البته متن بدون تحلیل، جنبه تمرین نداره)

پس دست به قلم بشید و این تایپیک رو با متن های زیباتون منفجر کنید!

پ.ن:صفحات اخر تایپیک، متن های جالب تری داره!

توجه: هر شخص می تونه بعد از نوشتن متن دنباله، متن ناتمام دیگری برای افراد بعدی قرار بده (اختیاری)
قبل ازمتن پیشنهادیتون عبارت"متن ناتمام"رو قید بفرمایید
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    ######
    "متن ناتمام"
    پیشنهاد1
    نفس عمیقی کشیدم و در مقابل نگاه جسورش گفتم: قبوله!
    چشمان آبیش درخشید . دست هاش رو پرصدا به هم زد و با خوشحالی ای که در صداش موج می زد گفت: عالیه!
    به شادی کودکانه اش پوزخندی زدم و جدی گفتم: به شرط اینکه پروژه من رو انجام بدی!
    بادش به یه باره خالی شد. لب هاش شکل آویزون به خودش گرفت و با حرص گفت: خیلی نامردی کیا! تو فقط قراره یه روز نقش my friend من رو بازی کنی، اون وقت من پروژه به اون سختی رو چطور انجام بدم؟
    ابرویی بالا انداختم و با خباثت گفتم: خود دانی!
    درب کافه باز شد و همزمان چشم های آبی ترانه گرد شد. دستپاچه شده بود و هولزده گفت:باشه! باشه!قبوله!
    سرم رو که چرخوندم...
    #####
    "متن ناتمام"
    پیشنهاد2(ویژه دوستداران ژانر تخیلی)
    نفسم بالا نمی آمد. پارچه ضخیمی مانع ورود نور به چشمانم می شد. دست ها و پاهایم نیز به وسیله طنابی محکم به کالبد سرد و فلزی صندلی بسته شده بود.
    صدای نفس های عصبیش را از کنار گوشم می شنیدم و کمی بعد صدای آکنده از خشمش را: چرا آرتمیس؟چرا؟ چرا اون لعنتی رو به من ترجیح دادی؟
    قلبم از ترس به سرعت نور می تپید. به نفس نفس افتاده بودم.
    سرمای دندان های نیش هاکان را روی گردنم حس کردم و رعشه وحشتناکی بدنم را فرا گرفت.
    حتی تصورش هم هراس آور بود.اگر کمی پوست گردنم را می شکافت آن وقت...
    از ترس نفس در سـ*ـینه ام حبس شده بود.هاکان چندین و چند بار به طور خفیف دندان هایش را به گردنم کشید و خمارگونه صدایم زد: آرتمیس، فرشته ابدیت !
    عرق سردی روی تیره کمرم نشست و ادامه سخن هاکان مثل آوار روی سرم خراب شد:امروز مال من میشی! مال من!
    ####


    "متن ناتمام"
    پیشنهاد3
    زندگی همیشه اونی نیست که انتظار داری.
    قدیمی ها گفتند زندگی گاهی پستی و بلندی داره،ولی انگار در مورد من فقط شامل قله های خشن و پرفرازه.
    با انگشتانم کرم مرطوب کننده رو روی صورتم پخش کردم.به صورت بی روحم نگاه کردم.آینه نقره صادقانه چهره زرد و مسکینم رو به رخ می کشید.
    صدای باز و بسته شدن درب ورودی خانه به گوش رسید. سرم تیر کشید و نالیدم:دوباره شروع شد!


     
    آخرین ویرایش:

    DEADLY

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    285
    امتیاز واکنش
    4,790
    امتیاز
    441
    محل سکونت
    رو زمین
    صدای قدم های پر از غرور و تکبرش رو می شنیدم و غصه می خوردم از اینکه چرا گوش های من باید این صدای زجر آور رو می شندیدند و لب های خسته ام،دم نمی زدند.دلم یک فریاد می خواست،فریادی که دیگه این آینه نقره فام ،به من صورت زردم رو هشدار نده.فریادی که جواب همه ی سختی های جاده ی پر پیچ و خم این زندگی باشه.اما افسوس از لب های ساکت و خاموشم که سال هاست طعم خوش دفاع از خویش رو نچشیدند.
    نگاهم رو از مردمک چشمای لرزون درون آینه گرفتم و به در سفید رنگ دوختم.همون دری که باز شدنش،آغاز نوشیدن زهر از جام زهرآگین سرنوشتم بود.به این اعتقاد داشتم و دارم که می تونم سرنوشتم رو با تکیه بر خدای بزرگم تغییر بدم.ولی دستای بسته شده ام به دست روزگار،این توانایی رو از من می گرفت.
    صدای باز شدن در اومد و حرف های همیشگی لب هایم راه خروج خود را پیدا کردند،همان آه های افسوس بار...
     

    DEADLY

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    285
    امتیاز واکنش
    4,790
    امتیاز
    441
    محل سکونت
    رو زمین
    چشم های بی روح و خسته ام،قامت قاب شده در چهار چوب در را مشاهده می کنند و دخترک کوچک درونم فریاد کشان می گوید:این نقاشی قاب شده بر دیوار،نمایانگر زجر های زندگی ام است.
    رعب و وحشت دخترک،صبوری را از قلبم می رباید و چه غم انگیز است که ترسانم از فاش شدن صدای تپش بلندش.به آرامی با خود حرف می زنم:سر نوشت؟آنقدر زندگی نامه ی من را سریع ننویس.نفسی بگیر،هم تو استراحت می کنی و هم،من برای لحظه ای از قفس آزاد می شوم.
    ولی دریغا که تار های عصبی مغزم،فرمان سخن گفتن را به لب های خاموش و بسته ام صادر نمی کنند.
    به آرامی قدمی به سمت جلو برداشت.به مردمک دیدگان پر از اشکم اجازه ی لرزیدن را صادر نکردم.فضای پر نور اتاق،با آمدنش همانند چاهی عمیق شده بود.پوزخندی زد و گفت:سلامت رو یادت رفته.
    فریاد نمی زنند،لب هایم فریاد نمی زنند؛با صدایی لرزان زمزمه کردم:سلام!
     

    nil

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/27
    ارسالی ها
    504
    امتیاز واکنش
    9,102
    امتیاز
    561
    محل سکونت
    شاهین شهر-اصفهان
    زندگی همیشه اونی نیست که انتظار داری.
    قدیمی ها گفتند زندگی گاهی پستی و بلندی داره،ولی انگار در مورد من فقط شامل قله های خشن و پرفرازه.
    با انگشتانم کرم مرطوب کننده رو روی صورتم پخش کردم.به صورت بی روحم نگاه کردم.آینه نقره صادقانه چهره زرد و مسکینم رو به رخ می کشید.
    صدای باز و بسته شدن درب ورودی خانه به گوش رسید. سرم تیر کشید و نالیدم:دوباره شروع شد!
    رومو به طرف آینه کردم و سعی کردم خونسرد باشم.بی توجه به صدای شکستن ظرف و ظروف رژلب قرمز رو بر می دارم و با حرص روی لبام می کشم.هرچندهرکاری بکنم آخر خونمردگی اون زخم گوشه ی لبم مشخصه.در محکم باز میشه و به دیوار برخورد میکنه.صداش یه لرز خفیفی به تنم میندازه. چشمامو برای یه لحظه،فقط یه لحظه می بندم.اما نه،چشامو باز میکنم.از توی آینه بهش زل میزنم.داره تند تند وسایل تو کمدو میریزه بیرون.عصبانی میشم.به چه جرئتی داره اینکارو میکنه؟

    به سمتش هجوم میبرم و شونشو از پشت میکشم.سکندری میخوره.با عصبانیت نگام میکنه.لباسی که تو دستشه رو از دستش میکشم.به نشونه ی اعتراض پامو محکم میکوبم زمین.توجهی نمیکنه.دوباره به سمت کمد میره که دوباره بهش حمله میکنم.محکم هلم میده که رو زمین میوفتم.داد میزنه:گمشو اونور دختره ی لال.فقط بهش نگاه میکنم.چند ثانیه بعد جعبرو پیدا میکنه وبا خنده درشو باز میکنه.وقتی میخواد بره لگدی به بازوم میزنه و با گفتن (عزت زیاد) از کنارم رد میشه...
    چند ثانیه به دیوار خیره میشم.چشمامو آروم میبندم و همزمان صدای بسته شدن درو میشنوم.رفت.مثل طوفان میاد،همه چیزو خراب میکنه و میره.روزی که وارد زندگیم شد برام مث بارون بهاری بود که قطره قطره شبنمش ،قلبمو حسای خوب میکرد.زندگی من تا قبل از این که دست سرنوشت هلم بده تو این بازی دو سر باخت ،مث یه دریای آروم،صاف و آبی رنگ بود.اما نمی دونستم که قراره طوفانی بیادو با خودش موجی از تحقیر و رنج بیاره.طوفانی که ذره ذره منو تو این دریای پر تلاطم زندگی غرق میکنه.مردی که پدر و مادرش قطعا اسمشو بی دلیل نذاشتن.میدونستن چه اسمی براش انتخاب کنن.و مطمئنا اسم برازنده ایه برای نامرد ترین مرد زندگی من:طوفان
     

    nil

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/27
    ارسالی ها
    504
    امتیاز واکنش
    9,102
    امتیاز
    561
    محل سکونت
    شاهین شهر-اصفهان
    "متن ناتمام"
    مضظربم.کف دست هایم به شدت عرق کرده.
    به پشت سر نگاه میکنم.آن طرف خیابان ایستاده.برایم دست تکان می دهد.
    زیر لب آهسته می گویم:من دلم را به تو داده ام،سرم را به باد.
    پایم را روی پله ی اول میگذارم.بسم الهی زیر لب میگویم و به تابلوی بالا پله ها نگاه میکنم.روی آن نوشته:
     

    DEADLY

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    285
    امتیاز واکنش
    4,790
    امتیاز
    441
    محل سکونت
    رو زمین
    عذر می خوام من حواسم نبود متن اولم و به صورت کتابی ننوشتم و متن دومم به صورت کتابی و ادبی شد.می تونم متن سومم رو هم به صورت غیر کتابی بنویسم؟
     

    parmida.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/02
    ارسالی ها
    64
    امتیاز واکنش
    412
    امتیاز
    186
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران - خرم اباد
    دیگه عادت کردم قبل از شروع سر درد بگیرم . چند سالی میشه که عادت کردم به این وضعیت . اوایل خیلی برام سخت بود . مثل مرگ تدریجی بود مثل خودکشی بود . خودکشی با تیغ کند ! میسوخت درد داشت . ته قلبم تیر میکشید . اما چند سالیه به همه ی تلخیا عادت کردم . مگه میشه عادت نکرد ؟ وقتی حتی یه هفته یه جا بخوابی جات که عوض شه اذیت میشی ! چه برسه به اینکه چند سال کنار یه جوندار زندگی کنی و به تک تک زوایای زندگیش اشنا باشی به تمام تلخیاش به تمام خوبی هاش ! خوبی ؟؟؟ مگه این ادم خوبی هم بلده ؟ مگه چشمای سرشار از تهیش مهربونیم داره ؟؟ نداره ! به خدا که نداره . لعنت به تمام چشم های شیشه ای . لعنت به تمام روزای مسخره ی این زندگی ! زندگی ؟؟؟ هه ! این که زندگی نیست ! مردگیه ! با صدای قدم هاش قلب منم بازیشو بیشتر میکنه . تاپ تاپ تاپ تاپ . چه موسیقیه جالبی شده صدای قلب منو قدم های اون . میخوام اسمشو بذارم سمفونیه مرگ ! البته چیزی بیشتر از اینم انتظار نمیره . بغض گلوم پر رنگ تر میشه . سیب گیر کرده وسط نای ام راه نفسمو بسته و بازیش گرفته . اخه تو دیگه چرا ؟ الان وقت بازیه ؟ انقد نزدیکه به اتاق که حتی نفس هاشم میتونم حس کنم. الان میاد و باز شروع میکنه به گلایه . و من کاسه به دست کنارش می ایستم و اون پیمونه پیمونه گلایه هاشو توی کاسه خالی میکنه . راستی اسم این کاسه چی بود ؟ اها ! کاسه ی صبر !! چقد مال من بزرگه . احسنت به طراحش !!! فقط برام عجیب اینجاست که این کاسه رو شونه های نحیف من چطور میتونن حمل کنن !
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    بالا