دختره تو هواپیما داشت با موبایل صحبت میکرد مهماندار گفت : اینجا حرف زدن با موبایل ممنوعه دختره به دوستش گفت : اینجا حرف زدن ممنوعه ... تو حرف بزن من گوش میدم مهماندار سکته کرد خلبان غش کرد بال های هواپیما هم جدا شد !!!!!!
شیخی نشسته بود و درحال استعمال دو سیب آلبالو بود،که او را گفتند: یا شیخ، شخصی به دیدن شما آمده و سخت اصرار دارد که ملاقاتتان کند! حال چه کنیم؟
شیخ، شاخ پندارانه گفت: هــــــــــه!بگویید داخل شود!
مرد، داخل شد و با التماس به شیخ گفت: شیخا! چند روزی ست که نه خورد و خوراک مناسبی دارم، نه شب خواب به چشمم می آید. شیخا من خیلی بی تابم!
شیخ به آن مرد تابی اهدا نمود و از آن پس مرد با تاب شد!
.
.
.
.
.
.
من برم دنبال اکتشافات بعدیم! ( میدونم اینو شنیده بودید فقط من مثه خودشو ننوشتم!)