داستان موش فراموش کار

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
27

موش فراموش کار


موشی ناز کوچولو همه چیز را فراموش می کرد.

Please, ورود or عضویت to view URLs content!


فراموش می کرد دست و پاها و دهانش را بشوید.

فراموش می کرد به بزرگ تر ها سلام کند.

فراموش می کرد از بازی سر وقت به خانه بیاید.

مامانش دوست داشت موشی ناز هیچ چیز را فراموش نکند، اما نمی شد.

یک روز مامانش مهمون داشت می خواست برای مهموناش خوراک پنیرک درست کند.

به موشی ناز گفت: می تونی برای من گل پنیرک بچینی؟

موشی ناز اما فراموش کرد و مامانش خیلی ناراحت شد.

فردا که شد موشی ناز دید صبحانه آماده نیست.

گفت: مامان مامان، صبحانه کو؟

من خیلی گرسنمه. مامان، مامان کجایی؟ من صبحانه می خوام.

مامان موشی ناز گفت: ای وای، ای وای من فراموش کردم صبحانه ات را آماده کنم. حالا هم باید بروم بیرون کلی کار دارم.

آن روز موشی ناز تا ظهر گرسنه ماند اما خیلی فکر کرد و به خودش قول داد چیزی را فراموش نکند.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا