- عضویت
- 2015/11/08
- ارسالی ها
- 22,523
- امتیاز واکنش
- 65,135
- امتیاز
- 1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
امتياز فيلم در (I MDB (7.8/10
آدرس فيلم در IMDB
داستان فیلم: نویسندهای در تلاش برای تمام کردن کتاباش همراه نامزد و والدین نامزدش به پاریس میرود، بلکه به یاری جادوی این شهر فرهنگی بتواند در حال و هوای بهتری، موفقتر باشد …
فیلم با تصاویری زیبا و کارت پستالی از پاریس شروع میشود، تصاویری که با نمایش پاریس زیبا در زیر باران و منظره شبهای پاریس به اوج میرسند، تصاویری که زیبا هستند، اما در عین حال باعث انتقاد برخیها شده، چرا که آنها معتقدند وودی الن آگاهانه، زشتیهای ناگزیر حاشیه همه شهرهای بزرگ را حدف کرده و تنها در پی نمایش زیبایی مناطق توریستی و همچنین گذشته شهر بوده است.
اوون ویلسون در این فیلم نقش «گیل» یعنی همان نویسنده را بازی میکند. فیلم هنرپیشه افتخاری غیرمنتظرهای هم دارد: کارلا برونی، همسر رئیسجمهور فرانسه که در این فیلم در نقش راهنمای شهر حضور کوتاهی دارد.
موضوع کلی این فیلم درباره فلسفه نوستالژی است: چرا خیلی از ماها از اکنون خود راضی نیستیم و با تصور کردن خود در گذشته، حس خوشایندی به ما دست میدهد؟
نتیجهگیری کلی فیلم این است که وقتی ما خود را در گذشته، حتی در گذشتهای که عملا در نزیستهایم، خوشبختتر حس میکنیم، این حس و حال در واقع به خاطر نارضایی ما از شرایط حاضرمان یا ناتوانی ما برای استفاده از فرصتهای حاضر یا تطابق با زمانه است.
اما نیمهشب در پاریس برای برانگیختن حس نوستالژی «گیل» و همچنین بیننده، دوره جالبی را انتخاب میکند و من و شما را به پاریس سالهای دهه بیست میلادی میبرد. پاریسی زیبا، مملو از غولهای دنیای هنر و ادبیات، با کافههایی پرنشاط که در ان شبها هنرمندها با هم دیدار میکنند.
تصور نفس کشیدن در هوا و محیطی که در آن اسکات فیتز جرالد، ارنست همینگوی، پابلو پیکاسو، سالوادور دالی، تی اس الیوت و لوئیس بونوئل هم نفش میکشند و فراتر از آن هم صحبت شدن با آنها، بسیار هیجانانگیز است. الن ما را با یک نقب نوستالژیک از پاریس مدرن به چنان پاریسی میبرد.
«کوری استول» در نقش همینگوی در این فیلم یکسره جملات قصار به زبان میآورد، جملاتی که حاکی از تجارب فراون ارزشمند اوست، در این فیلم ما او را در اوج جوانی و پختگی میبینیم. «کول پورتر» در نیمهشب در پاریس، در سکانسی در حال خواندن ترانه مشهور Let’s Do It دیده میشود، ترانهای که بارها خوانندگان دیگر هم آن را بازخوانی کردهاند.
آدریان برودی با گریمی مختصر بسیار به دالی شبیه شده است. در این میان و در انبوه شخصیتهای مشهور بازسازی شده، ماریون کوتیلارد در نقش آدریانا، معشـ*ـوقه پیکاسو، خوب میدرخشد و دلفریبی میکند.
فیلم در انتها میخواهد ما را قانع کند که آدم زمانه خود باشیم و با پیدا کردن جلوههایی از خوشیهای گذشته، بیش از حد با نوستالژی عرصه را بر خود تنگ نکنیم. نوستالژی چیزی نیست که منحصر به آدمهای دوره ما باشد، برای پاریس دهه بیست دلتنگی میکنید؟ جالب است بدانید که پاریسیهای آن دوره باشکوه هم برای پاریس دوره طلایی دلتنگ بودند و آدمها پاریس دوره طلایی هم سودای بودن در پاریس دوره رنسانس را در دل میپرواندند![/BCOLOR]
نیمهشب در پاریس - Midnight in Paris
[/BCOLOR][BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
![midnight%20in%20paris.jpg](http://oscars.persiangig.com/midnight%20in%20paris.jpg)
آدرس فيلم در IMDB
داستان فیلم: نویسندهای در تلاش برای تمام کردن کتاباش همراه نامزد و والدین نامزدش به پاریس میرود، بلکه به یاری جادوی این شهر فرهنگی بتواند در حال و هوای بهتری، موفقتر باشد …
فیلم با تصاویری زیبا و کارت پستالی از پاریس شروع میشود، تصاویری که با نمایش پاریس زیبا در زیر باران و منظره شبهای پاریس به اوج میرسند، تصاویری که زیبا هستند، اما در عین حال باعث انتقاد برخیها شده، چرا که آنها معتقدند وودی الن آگاهانه، زشتیهای ناگزیر حاشیه همه شهرهای بزرگ را حدف کرده و تنها در پی نمایش زیبایی مناطق توریستی و همچنین گذشته شهر بوده است.
اوون ویلسون در این فیلم نقش «گیل» یعنی همان نویسنده را بازی میکند. فیلم هنرپیشه افتخاری غیرمنتظرهای هم دارد: کارلا برونی، همسر رئیسجمهور فرانسه که در این فیلم در نقش راهنمای شهر حضور کوتاهی دارد.
موضوع کلی این فیلم درباره فلسفه نوستالژی است: چرا خیلی از ماها از اکنون خود راضی نیستیم و با تصور کردن خود در گذشته، حس خوشایندی به ما دست میدهد؟
نتیجهگیری کلی فیلم این است که وقتی ما خود را در گذشته، حتی در گذشتهای که عملا در نزیستهایم، خوشبختتر حس میکنیم، این حس و حال در واقع به خاطر نارضایی ما از شرایط حاضرمان یا ناتوانی ما برای استفاده از فرصتهای حاضر یا تطابق با زمانه است.
اما نیمهشب در پاریس برای برانگیختن حس نوستالژی «گیل» و همچنین بیننده، دوره جالبی را انتخاب میکند و من و شما را به پاریس سالهای دهه بیست میلادی میبرد. پاریسی زیبا، مملو از غولهای دنیای هنر و ادبیات، با کافههایی پرنشاط که در ان شبها هنرمندها با هم دیدار میکنند.
تصور نفس کشیدن در هوا و محیطی که در آن اسکات فیتز جرالد، ارنست همینگوی، پابلو پیکاسو، سالوادور دالی، تی اس الیوت و لوئیس بونوئل هم نفش میکشند و فراتر از آن هم صحبت شدن با آنها، بسیار هیجانانگیز است. الن ما را با یک نقب نوستالژیک از پاریس مدرن به چنان پاریسی میبرد.
«کوری استول» در نقش همینگوی در این فیلم یکسره جملات قصار به زبان میآورد، جملاتی که حاکی از تجارب فراون ارزشمند اوست، در این فیلم ما او را در اوج جوانی و پختگی میبینیم. «کول پورتر» در نیمهشب در پاریس، در سکانسی در حال خواندن ترانه مشهور Let’s Do It دیده میشود، ترانهای که بارها خوانندگان دیگر هم آن را بازخوانی کردهاند.
آدریان برودی با گریمی مختصر بسیار به دالی شبیه شده است. در این میان و در انبوه شخصیتهای مشهور بازسازی شده، ماریون کوتیلارد در نقش آدریانا، معشـ*ـوقه پیکاسو، خوب میدرخشد و دلفریبی میکند.
فیلم در انتها میخواهد ما را قانع کند که آدم زمانه خود باشیم و با پیدا کردن جلوههایی از خوشیهای گذشته، بیش از حد با نوستالژی عرصه را بر خود تنگ نکنیم. نوستالژی چیزی نیست که منحصر به آدمهای دوره ما باشد، برای پاریس دهه بیست دلتنگی میکنید؟ جالب است بدانید که پاریسیهای آن دوره باشکوه هم برای پاریس دوره طلایی دلتنگ بودند و آدمها پاریس دوره طلایی هم سودای بودن در پاریس دوره رنسانس را در دل میپرواندند!