- عضویت
- 2016/07/11
- ارسالی ها
- 4,853
- امتیاز واکنش
- 14,480
- امتیاز
- 791
ممکن است درگذر از جادۀ زندگی به افرادی برخورد کنیم که با نمونهای که از خود بهجا نهادهاند خواهان ایناند که نکتۀ مهمی را در تفسیر بهتر زندگی برایمان روشن سازند. نکتهای که گاه چون تلنگری بر افکار، احساسات و در بعدی گستردهتر بر ارادهمان فرود میآید. گویی میخواهد سخنی با قلبمان گوید و انتظار دارد بپذیریمش و دو دستی با وفاداری به دامانش چنگ زنیم و رهایش نکنیم زیرا که جویبار سود و نفع بهسویمان جاری میکند و ما را در پهنۀ زندگی به سرافرازی و رتبهای والاتر رهنمون میسازد. این نمونهها هم نمونههای منفی هستند و هم مثبت. اگر مثبت باشد ما را تشویق میکند که تکرارش کنیم و اگر منفی که فریاد باحذر باشید از آن به گوش میرسد و در لابلای این فریاد، اعلان زنگ خطری که مجبوریم آن را آویزۀ گوشهایمان سازیم.
در انجیل لوقا باب ۱۷ مسیح به روزهای آخر که پسر انسان بازگشت خواهد نمود اشاره میکند که خطاب او در مرحلۀ اول به فریسیان است و در قسمت بعدی به شاگردان. مسئله مهم در این عبارتها آمدن پسر انسان برای داوری است و اینکه این بازگشت چون آمدن دزد ناگهانی خواهد بود. و آنچه در آن روز مطرح است هلاکت است و در کنار آن نجات برای ناجیان. در آیه ۳۲مسیح از شخصی نام میبرد که در گذشته بسیار دوری زندگی کرد و با اینکه دربارۀ او زیاد توضیح داده نشده و حتی نام او نیامده، بهعنوان هشداری جدی تلقی شده است.
همسر لوط
برای پرداختن و معرفی این زن باید ابتدا از خود لوط شروع کنیم. لوط برادرزادۀ یتیم ابراهیم بود که پس از مرگ پدربزرگ لوط در حران تحت مراقبت و سرپرستی ابراهیم قرار گرفت. در باب ۱۴از کتاب پیدایش میبینیم که پس از گذشت زمانی دارایی این دو افزایش یافت و دیگر چراگاهها برای رمههای گاو و گوسفند هر دوی ایشان کافی نبود. شبانان نیز در این میان بر سر چراگاهها شروع به نزاع کردند. خطر این وجود داشت که بین ابراهیم و لوط نیز تلخی ایجاد گردد و در روابطشان تأثیر بگذارد. آنان باید از هم جدا میشدند ولی قبل از جدا شدن باید توافق میکردند که کدام چراگاه به چه کسی تعلق خواهد گرفت. ابراهیم بهواسطۀ بزرگتر بودن این حق را داشت که چراگاهی را که ترجیح میداد انتخاب کند، اما او با سخاوتمندی این حق را به برادرزادۀ خود عطا کرد.
این نشانۀ مردی بود که آماده بود امتیازات مادی را ترک گوید تا چیزهایی را که ارزش روحانی دارند بهدست آورد. و از سوی دیگر انتخاب لوط معرف شخصیتش بود. او ابتدا درۀ سرسبز وادی اردن را انتخاب میکند، سپس بهسمت سدوم روانه میشود و سرانجام در خود شهر شرارت مستقر میگردد. در اینجا باید به این شناخت برسیم که لوط به امتیازات مادی تمایل زیادی داشت و لذا تصمیمش بر اساس آنچه که میتوانست ببیند قرار داشت. او خطر روحانی مجاورت با مردم سدوم را نادیده انگاشت، زیرا برایش علوفه گوسفندان مهمتر از مشارکت با خدا و داشتن وجدانی آسوده تلقی میشد.
با چنین شناختی است که میتوانیم با خانوادۀ لوط بیشتر آشنا شویم و همچنین با زن او که به احتمال زیاد شخصیتی همانند شوهر خویش داشت. وابسته بودن به مسائل مادی و دیدنی این دنیا در بطن این خانواده ریشه داشت و نتایج آن را در ادامۀ داستان و استقرار آنان در شهر سدوم بهتر میتوانیم درک کنیم.
نکتۀ دیگری که میتوان در شناخت زن لوط بدان اشاره کرد، سکونت در شهر سدوم است. شهرهای سدوم و عموره در تمامی کتابمقدس به سمبلی از شرارت و گـ ـناه تشبیه شدهاند. در پیدایش باب ۱۸ در گفتگویی که بین خداوند و ابراهیم درمیگیرد، خداوند به این شهرها اشاره میکند: "فریاد علیه ظلم مردم سدوم و عموره بلند شده است و گناهان ایشان بسیار زیاد گشته است. پس به پایین میروم تا به فریادی که به گوش من رسیده است، رسیدگی کنم." سکونت در چنین شهری آن هم در مدت زمانی طولانی بدون شک تأثیراتی بنیادی برجای خواهد نهاد. تأثیراتی که ساکنین این شهر بر این خانواده خواهند گذاشت میتواند بسیار سرنوشتساز و تعیینکننده باشد. هیچ اقدامی در مورد ترک این شهر از طرف خانوادۀ لوط در کلام خدا گزارش نشده است.
آنان با آن محیط خو گرفته بودند و در شرایطی که لوط با وابستگی مادی به آن مکان رفت میتوان به این نتیجه رسید که در مدت اقامت خود باید بیش از سابق در این وابستگی به دنیا و امور مادی پیش رفته باشد. دلبستگی به این جهان مادی که فانی و بیهوده است در تمام قلب و جان این خانواده ریشه دوانده بود.
اما در اینجا باز اهمیت ابراهیم و رحمت خدا را در واقعۀ نابودی این شهر میبینیم. ابراهیم از احتمال سکونت چند عادلی خبر میدهد که ممکن است در شهر باشند. صحنۀ شفاعت ابراهیم بسیار جالب و شنیدنی است و عاقبت خدا تصمیم به رهایی خانواده لوط از نابودی میگیرد و فرشتهها برای بیرون آوردن لوط و خانواده راهی سدوم میگردند. شرارت ساکنین شهر بهحدی است که در تلاش هستند تا فرشتگان را مورد تجـ*ـاوز جنـ*ـسی قرار دهند! به هر صورت لوط و خانواده قبل از خرابی شهر توسط فرشتگان بیرون آورده میشوند. فرمان فرشتگان این است که آنان باید فوراً شهر را ترک گویند و بدون اینکه به عقب نگاه کنند بهسوی کوه فرار نمایند. در صحنۀ بعدی خداوند شهر را توسط آتش به نابودی میکشاند. در اینجاست که زن لوط برخلاف فرمان فرشته خداوند به عقب مینگرد و در یک لحظه به ستونی از نمک مبدل میگردد. از اطلاعات نه چندان زیادی که از این زن داریم، میتوان نکاتی را از زندگی او آموخت:
قلب خود را در دنیا جا نگذاریم
بهعبارتی میتوان گفت که نگاه برگشت زن لوط نشان از این داشت که او هنوز نگران شهر و محلی بود که در آن زندگی کرده بود. وابستگی، نگاه او را به عقب بازگرداند. گرچه پاهای او بیرون از شهر سدوم قرار داشت ولی قلب او هنوز درون دروازههای شهر محکوم بهفنا جامانده بود.
متأسفانه در مورد این زن مطالب زیادی در کتابمقدس در اختیار نداریم ولی هشدار عیسیمسیح و اشارۀ او به آن زن باید اهمیت مسئله را به ما گوشزد کند که او به نمونههای منفی از شخصیتهای کتابمقدس تعلق دارد. مسیح نام زن لوط را در چارچوب اشاره به بازگشت خود اعلام میکند. و عمل این زن را به آیاتی مربوط میسازد که بسیار بنیادی و تعیینکنندۀ سرنوشت هر انسانی است. مسیح چنین میفرماید: "هر که جان خود را برهاند آنرا هلاک خواهد ساخت و هر که آن را هلاک کند آن را زنده نگاه خواهد داشت."
چیزهای باارزش را فدای چیزهای بیارزش نکنیم
ممکن است انسان در این دنیا صاحب اموال زیادی باشد ولی اگر بدانها وابسته گردد در روز بازگشت ثانوی مسیح شرمنده خواهد بود، زیرا که جان خود را از دست خواهد داد. و اگر کسی به این اموال و دارایی این دنیا وابسته نباشد جان خود را به سلامتی نگاه خواهد داشت. چه غم انگیز است داستان زندگی افرادی که خود را ایماندار دانسته ولی هنوز مرکز زندگیشان که قلب آنان است به دنیا تعلق دارد. آنان ظاهراً مسیحیاند ولی در واقع هنوز به دنیایی که از آن خریده شدهاند تعلق دارند. به عبارت دیگر همچون زن لوط پاهایشان از دنیا و پادشاهی شیطان بیرون آمده ولی قلبشان هنوز آنجاست. آنان افرادی هستند که با زبان اعتراف به نجات دارند ولی هنوز از این جهان محکوم به فنا دل نکندهاند و مدام با برگشت به دنیا، با آن سازش میکنند.
در انجیل لوقا باب ۱۷ مسیح به روزهای آخر که پسر انسان بازگشت خواهد نمود اشاره میکند که خطاب او در مرحلۀ اول به فریسیان است و در قسمت بعدی به شاگردان. مسئله مهم در این عبارتها آمدن پسر انسان برای داوری است و اینکه این بازگشت چون آمدن دزد ناگهانی خواهد بود. و آنچه در آن روز مطرح است هلاکت است و در کنار آن نجات برای ناجیان. در آیه ۳۲مسیح از شخصی نام میبرد که در گذشته بسیار دوری زندگی کرد و با اینکه دربارۀ او زیاد توضیح داده نشده و حتی نام او نیامده، بهعنوان هشداری جدی تلقی شده است.
همسر لوط
برای پرداختن و معرفی این زن باید ابتدا از خود لوط شروع کنیم. لوط برادرزادۀ یتیم ابراهیم بود که پس از مرگ پدربزرگ لوط در حران تحت مراقبت و سرپرستی ابراهیم قرار گرفت. در باب ۱۴از کتاب پیدایش میبینیم که پس از گذشت زمانی دارایی این دو افزایش یافت و دیگر چراگاهها برای رمههای گاو و گوسفند هر دوی ایشان کافی نبود. شبانان نیز در این میان بر سر چراگاهها شروع به نزاع کردند. خطر این وجود داشت که بین ابراهیم و لوط نیز تلخی ایجاد گردد و در روابطشان تأثیر بگذارد. آنان باید از هم جدا میشدند ولی قبل از جدا شدن باید توافق میکردند که کدام چراگاه به چه کسی تعلق خواهد گرفت. ابراهیم بهواسطۀ بزرگتر بودن این حق را داشت که چراگاهی را که ترجیح میداد انتخاب کند، اما او با سخاوتمندی این حق را به برادرزادۀ خود عطا کرد.
این نشانۀ مردی بود که آماده بود امتیازات مادی را ترک گوید تا چیزهایی را که ارزش روحانی دارند بهدست آورد. و از سوی دیگر انتخاب لوط معرف شخصیتش بود. او ابتدا درۀ سرسبز وادی اردن را انتخاب میکند، سپس بهسمت سدوم روانه میشود و سرانجام در خود شهر شرارت مستقر میگردد. در اینجا باید به این شناخت برسیم که لوط به امتیازات مادی تمایل زیادی داشت و لذا تصمیمش بر اساس آنچه که میتوانست ببیند قرار داشت. او خطر روحانی مجاورت با مردم سدوم را نادیده انگاشت، زیرا برایش علوفه گوسفندان مهمتر از مشارکت با خدا و داشتن وجدانی آسوده تلقی میشد.
با چنین شناختی است که میتوانیم با خانوادۀ لوط بیشتر آشنا شویم و همچنین با زن او که به احتمال زیاد شخصیتی همانند شوهر خویش داشت. وابسته بودن به مسائل مادی و دیدنی این دنیا در بطن این خانواده ریشه داشت و نتایج آن را در ادامۀ داستان و استقرار آنان در شهر سدوم بهتر میتوانیم درک کنیم.
نکتۀ دیگری که میتوان در شناخت زن لوط بدان اشاره کرد، سکونت در شهر سدوم است. شهرهای سدوم و عموره در تمامی کتابمقدس به سمبلی از شرارت و گـ ـناه تشبیه شدهاند. در پیدایش باب ۱۸ در گفتگویی که بین خداوند و ابراهیم درمیگیرد، خداوند به این شهرها اشاره میکند: "فریاد علیه ظلم مردم سدوم و عموره بلند شده است و گناهان ایشان بسیار زیاد گشته است. پس به پایین میروم تا به فریادی که به گوش من رسیده است، رسیدگی کنم." سکونت در چنین شهری آن هم در مدت زمانی طولانی بدون شک تأثیراتی بنیادی برجای خواهد نهاد. تأثیراتی که ساکنین این شهر بر این خانواده خواهند گذاشت میتواند بسیار سرنوشتساز و تعیینکننده باشد. هیچ اقدامی در مورد ترک این شهر از طرف خانوادۀ لوط در کلام خدا گزارش نشده است.
آنان با آن محیط خو گرفته بودند و در شرایطی که لوط با وابستگی مادی به آن مکان رفت میتوان به این نتیجه رسید که در مدت اقامت خود باید بیش از سابق در این وابستگی به دنیا و امور مادی پیش رفته باشد. دلبستگی به این جهان مادی که فانی و بیهوده است در تمام قلب و جان این خانواده ریشه دوانده بود.
اما در اینجا باز اهمیت ابراهیم و رحمت خدا را در واقعۀ نابودی این شهر میبینیم. ابراهیم از احتمال سکونت چند عادلی خبر میدهد که ممکن است در شهر باشند. صحنۀ شفاعت ابراهیم بسیار جالب و شنیدنی است و عاقبت خدا تصمیم به رهایی خانواده لوط از نابودی میگیرد و فرشتهها برای بیرون آوردن لوط و خانواده راهی سدوم میگردند. شرارت ساکنین شهر بهحدی است که در تلاش هستند تا فرشتگان را مورد تجـ*ـاوز جنـ*ـسی قرار دهند! به هر صورت لوط و خانواده قبل از خرابی شهر توسط فرشتگان بیرون آورده میشوند. فرمان فرشتگان این است که آنان باید فوراً شهر را ترک گویند و بدون اینکه به عقب نگاه کنند بهسوی کوه فرار نمایند. در صحنۀ بعدی خداوند شهر را توسط آتش به نابودی میکشاند. در اینجاست که زن لوط برخلاف فرمان فرشته خداوند به عقب مینگرد و در یک لحظه به ستونی از نمک مبدل میگردد. از اطلاعات نه چندان زیادی که از این زن داریم، میتوان نکاتی را از زندگی او آموخت:
قلب خود را در دنیا جا نگذاریم
بهعبارتی میتوان گفت که نگاه برگشت زن لوط نشان از این داشت که او هنوز نگران شهر و محلی بود که در آن زندگی کرده بود. وابستگی، نگاه او را به عقب بازگرداند. گرچه پاهای او بیرون از شهر سدوم قرار داشت ولی قلب او هنوز درون دروازههای شهر محکوم بهفنا جامانده بود.
متأسفانه در مورد این زن مطالب زیادی در کتابمقدس در اختیار نداریم ولی هشدار عیسیمسیح و اشارۀ او به آن زن باید اهمیت مسئله را به ما گوشزد کند که او به نمونههای منفی از شخصیتهای کتابمقدس تعلق دارد. مسیح نام زن لوط را در چارچوب اشاره به بازگشت خود اعلام میکند. و عمل این زن را به آیاتی مربوط میسازد که بسیار بنیادی و تعیینکنندۀ سرنوشت هر انسانی است. مسیح چنین میفرماید: "هر که جان خود را برهاند آنرا هلاک خواهد ساخت و هر که آن را هلاک کند آن را زنده نگاه خواهد داشت."
چیزهای باارزش را فدای چیزهای بیارزش نکنیم
ممکن است انسان در این دنیا صاحب اموال زیادی باشد ولی اگر بدانها وابسته گردد در روز بازگشت ثانوی مسیح شرمنده خواهد بود، زیرا که جان خود را از دست خواهد داد. و اگر کسی به این اموال و دارایی این دنیا وابسته نباشد جان خود را به سلامتی نگاه خواهد داشت. چه غم انگیز است داستان زندگی افرادی که خود را ایماندار دانسته ولی هنوز مرکز زندگیشان که قلب آنان است به دنیا تعلق دارد. آنان ظاهراً مسیحیاند ولی در واقع هنوز به دنیایی که از آن خریده شدهاند تعلق دارند. به عبارت دیگر همچون زن لوط پاهایشان از دنیا و پادشاهی شیطان بیرون آمده ولی قلبشان هنوز آنجاست. آنان افرادی هستند که با زبان اعتراف به نجات دارند ولی هنوز از این جهان محکوم به فنا دل نکندهاند و مدام با برگشت به دنیا، با آن سازش میکنند.
دانلود رمان و کتاب های جدید