دلنوشته کاربران و قلم می رقصد |DENIZ78 کاربر نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع Deniz78
  • بازدیدها 473
  • پاسخ ها 26
  • تاریخ شروع

Deniz78

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/09/08
ارسالی ها
114
امتیاز واکنش
818
امتیاز
346
سن
24
ازوانم را بـ*غـل میکنم و خیابان ولیعصر را طی میکنم ....ساعت هشت شب است و صدای خواننده ای که پخش میشود نظرم را جلب میکند
ارام روی جدل خیابان مینشینم ...ارامش صدای خواننده با غم میان کلامش پارادوکس عجیبی است که به دلم نشسته است

لعنت به شب های بعد از تو ♫#*
به دردی که ماند از تو♫#*
به دادم نمیرسی♫#*
خاطرات رژه میروند ...انگار همین دیروز بود که برای اولین بار دیدمت

همین خیابان بود
ولیعصر تمام نشدنی
تنها تفاوتش، روشنیه روز دیدارمان بود!
موهایت همچون افتاب میدرخشید و منی که از فصل تابستان متنفر بودم میان ان گرمای کلافه کننده دلبسته مردی با تشعشع افتاب گونه موهایش شده بودم
و چه ناگهانی توهم عاشق گیسوان به رنگ صورتی ام شده بودی

سناریوی عاشقیمان را شاد نوشتیم اما...کاش برای داستانمان پایان تلخی را رقم نمیزدیم!

رفتی آواره شد خانه ، ماندم غریبانه ، لعنت به بی کسی♫#*

صدای خنده هایمان در گوشم میپیچد
مردجانم کجایی که بی تو قلبم ریتم لرزش گرفته است
جان جانانم دلم غمگین است ...
همان دلی که تپش هایش را عاشقانه میپرستیدی

قلب من اینچنین آسان نمی‌لرزید♫#*
عشقت اما به غم هایش نمی‌ارزید♫#*

ان شب نحس را به یاد می اورم
خودت گفتی میروی و خودت اشک ریختی...خودت گفتی برو و زار زدی
قربان ان دریای مواج چشمانت بروم حال دلت خوش است؟ حال که تنهایم گذاشته ای؟

دنیا را بردی همراهت به نابودی♫#*

گوشی لرزانم را از جیب بارانی ام در میاورم...بیست تماس از دست رفته
میبینی؟ حتی نمیگذارند یک روز به حال خودمان باشیم
تو که نیستی انگار هیچ کس کنار من نیست

دنیا غم شد مگه تو چند نفر بودی♫#*

وارد اینستاگرام میشوم و روح وارانه استوری یارغار دیرینه ام را چک میکنم
لبانم را میگزم...شوری خون را حس میکنم....موهایت...موهایت کجا رفته اند؟
مو قشنگ جانم ...حداقل یک سانتی کوتاهشان نمیکردی...اصلا سرباز هستی که هستی...مسعول پادگانتان هم اگر ان فرفری های طلایی را دیده بود برای داشتنش به تو ارفاغ میکرد

لعنت به شبهای بعد از تو ، به دردی که ماند از تو♫#*

سرم را به سمت پسرکی که اهنگ از تلفن همراهش پخش میشود برمیگردانم....
دلم برای او میسوزد...
شاید اوهم دلش برای گیسوان نارنجی رنگ دخترکی تنگ است...
اما
دلتنگی اش هیچ وقت به پای دلتنگی یک زن نمیرسد

اهی میکشم و
پست های جدیدش را لایک میکنم ...حلقه میان دستش برای زبان درازی میکند...
بی رحم نبودی پسرک جان شرور!

به دادم نمیرسی♫#*

سرم را رو به اسمان سیاه رنگ بلند میکنم
قطره اشکی از چشمانم جاری میشود و همراه با خواننده زمزمه میکنم: لعنت به بی کسی♫#*
 
  • پیشنهادات
  • Deniz78

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    114
    امتیاز واکنش
    818
    امتیاز
    346
    سن
    24
    معلومه کجایی؟ هان؟
    اصن بگو ببینم تو خودت از نبودنت شرمت نمیشه؟
    پس چرا من از دیدن صورتم تو ایینه خجالت میکشم؟...
    اخه لامروت منه نوزده ساله پنجاه کیلویی، این حجم از سنگینی نبودنتو چطو باید تاب بیارم؟
    نمیتونم ...نمیشه ....به والله که کم میارم
    ببین اقای گم شده عزیز ، که از دیده رفتی ولی از دل رفتنت خطاس...به من هیچ ربطی نداره که الان نیستی...ولی باید باشی...پیش من....که یه روزم دوری ما کفره ....
    هرکی پیدا میشه میگه اون که هواتو داشت کجاست الان؟منم میشم لاله مادر زاد....باغیرت کلاتو بنداز بالاتر !
    اخه چطور واسم جلو روی هرکس و ناکسی ، چیزایی که نشد فاش کسیو، فاش کنم؟
    مردم اهل محل که یه بار اتفاقی مارو باهم دیدن باورشون نمیشه جداییمونو....منی که روز و شبم با تو بود چطو باس باورکنم ؟
    هان؟ اصن من واس کی دارم میگم اینارو...
    فردا میام پیشت ...شاید همه اشناها بگن این مگ دختر حاج محمد نیست؟ پس چرا داره سر قبر جوون ناکام غریبه زار میزنه؟
    ولی جونم مهمه مگ؟هفت روزه ندیدمت ....هفت روزه بس نشستم تو اتاقم ...گفتم ناز کنم...
    اخه بی معرفت نیستی دیگ نازکشم ندارم ...
    ولی دیگه بسه .. به جا اینکه بمونم تو این چاردیواری تنگ و هی خودکارو فشار بدم روکاغذ و گله کنم میام پیش خودت...
    باید جوابگو باشی...باید ...اگه نباشی...
    اگه...نتونی ....
    اگه بام حرف نزنی
    عب نداره خیالی نیس...
    تموم جرعتمو جمع میکنم و ....از همون قرصا که تو فیلما نشون میدن میخورم
    بعدش...
    بعدش هیچی دیگ ...
    بعدش میام پیشت
    بعدش...
    بعدش.......
    دیگ تا اخرش باهاتم...
    اصن حالا که فک میکنم دلم خیلی تنگه....تا فردا منتظر بودنو ایوب بلده که خدا خیلی صابرش کرده بود نه من فلک زده رو
    ربع ساعت واسی رسیدم بت!
    هی بی معرفت نخوابیا....میدونی که من از تنهایی میترسم
    اونم تو دنیای جدید
    فقط به اونوریا بسپر که بیارنم پیش خودت
    البته قبلش حرفا دارم با خدا!
    باید برم بگم بش که گناهی ندارم ...فقط بدون تو نشدنی بود زندگی ...توهم باید بیای ...مارو که باهم ببینه خودش میبخشتم...
    پس باش
    اون جا خیلی کارا داریم که نکردیم باش، تا خودمو برسونم ...





    پ.ن:خب این نوشته اصن نفهمیدم از کجا اومد...ساعت نه ونیم صبح جمعه ...درحال حل کردن مسایل مسخره ریاضی سر ازمون قلم چی یه همچین ایده ای خیلی ناباورانس ولی خب اومد دیگ ...اونا که دست به قلمن میدونن بهترین ایده ها تو بدترین موقعیت ها میاد تو مغز ....البته فراموشش کرده بودم ...الان ک داشتم سوالارو مرور میکردم چشمم خورد بهش .....حس کردم با یه ویرایش کوچیک جالب میشه که به نظر خودم شد...میشه گفت یه حس بیمارگونه ای تو عشق این دختر بود....چیزی که خودمم انگار داشتم باهاش همدردی میکردم .....مدل نوشتنش خیلی عامیانس شاید ایراد بگیرن ولی خب من عاشق این نوشته های ساده طورم ...امیدوارم شما هم دوسش داشته باشین
     

    Deniz78

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    114
    امتیاز واکنش
    818
    امتیاز
    346
    سن
    24
    حراج است...حراج...
    بیایید اینور بازار
    جنس ناب
    مارکه مارک
    دیدن به شرط خریدن...
    آهای ...مردمان...حراجی است ...چه حراجی...

    قلبم را در دستم گرفته ام...
    مچاله اش کردم
    انقدر مچاله که دیگر بطن و دهلیز هایش را نمیشود از هم تشخیص داد
    به هرکسی که میرسم تعارفش میزنم اما...
    همه رویشان را برمیگردانند
    یک سری حالشان بهم میخورد
    و عده ای عجیب به من و قلب میان دستانم خیره شده اند

    میبینی دوست ؟ با من چه کرده ای
    میبینی هیچ کس حاضر نیست زخم های قلب مرا درمان کند؟
    زلیخا یوسف را داشت اما باز جگرش پاره پاره بود
    من که در این وادی بی یوسفم چه امیدی به تیمار دارم؟

    به چه کسی پناه ببرم؟
    قلب له شده ام را تقدیم چه کسی بکنم
    ای دوست ترین دوست
    چه کردی با من ...


    میان ادمیانی که به دنبال حراج اند
    چرا کسی قلب حراج خورده ام را نمیخرد؟

    حتی قیمتش را هم نمیپرسند تا بگویم این اخرین تکه از وجودم است...

    به رایگان بردار برای خودت....
     

    Deniz78

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    114
    امتیاز واکنش
    818
    امتیاز
    346
    سن
    24
    من کار های نکرده ی زیادی دارم ...کارهایی که الان حسرت انجام ندادنشون مونده رو دلم...
    دیروز وقتی خواهر زدمو با موهای چتری پریشون دیدم فکر کردم، چرا هیچوقت دوران مدرسه موهامو چتری نزدم؟ فقط به خاطر یه حرف که موی چتری به صورت گرد نمیاد؟

    یا وقتی نقاشی های هنرمندانه برادر زاده سیزده سالمو میبینم که از من این همه احساس لطیف هنری رو به ارث بـرده به خودم میگم، چرا تو شونزده سالگی یه مانتو جلو باز رنگی رنگی نپوشیدم و زلفونم و افشون نکردم و نرفتم هنرستان کنار خونمون که سردرش رو کاغذای رنگی رنگی جالب انگیز وصل کرده بودن؟؟ به جاش بخاطر به به و چه چه دور و اطرافیان مغنعه و چادر گذاشتم تا دبیرستان شاهد قبولم کنند...تا دکتر بشم...تا صدام کنن خانوم دکتر....اما چرا هیچوقت هیچ کس از سختیای رشتم نگفت؟
    هفته پیش که رفته بودم بهشت رضا واس درد و دل با یه دوست قدیمی بش گفتم...کاش اون شبی که گفتی خستم با شوخی و خنده ...جدیت میگرفتم...وقتی گفتی میدونی که تو بهترین دوستم بودی ؟ جدی میگرفتم....وقتی اخرش گفتی حلال کن ...نمیخندیدم و یه فحش ابدار بت نمیدادم و نمیگفتم بخواب که صبح کلاس داریم....باید میومدم پیشت تا صبح برات حرف میزدم....تا صبح برات خواهرانه خرج میکردم تا شاید جسم بی جونتو صبح تو حموم خون پیدا نمیکردن

    خلاصه که از این نکرده ها زیاد دارم عزیز جان...
    دارم فکر میکنم من نوزده سالمه و این همه کارهایی نکرده دارم که جون میدم تا دوباره برگردم تا درستش کنم...تا انجامش بدم

    به نظرت تو چهل سالگیم چقد کار نکرده دارم؟

    تو شصت سالگی؟؟


    یا وقتی که برم تو اسمونا.... روحم چقدر میتونه پیش کارهایی باشه که دوس داشتم و انجام ندادم؟
    فرشته ها چشم غره برن
    من اه بکشمو
    خدا با تاسف سرشو برام تکون بده....
     

    Deniz78

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    114
    امتیاز واکنش
    818
    امتیاز
    346
    سن
    24
    الان هر جایی که چشم کار میکنه دنبال استعدادن...دنبال شکوفا کردن یک هنر بدون اموزش قبلی...به طور کاملا ذاتی
    حالا بشین و داستان منم گوش بده...شاید ببینی بعضی ادما نه که استعداد نداشته باشند اما دیگ حالی برای شکوفا کردنش ندارن!

    بدیه شهر های کوچک و غیر پیشرفته اینه که هیچکس جدی نمیگیرتت...اگه بچه سوم و ته تغاری خانواده باشی که فبها!
    من انشا های خوبی مینوشتم...اون قدر خوب که ته داستان های غمگینم چشمای معلم از اشک برق میزد و صدای فین فین بچه ها به گوشم میرسید
    اون قدر خوب که بعضی اوقات بقیه وقت انشا خوندنشون رو میدادن به من ....تا داستان جدیدی رو که خلق کردم رو بشنون...
    هیچکس متوجه این نبود...استعداد که یاد دادنی نیست...حتی تقلید کردنی هم نیست....استعداد دلیه...یکی داره ...یکی نداره...اون که نداره که هیچ اما، اونیم که داره هیچه!
    هیچ کس نفهمید استعداد استعدادی که میگن همونی بود که با دوازده سال سن اشک معلمو درمیوردم و تو سه تا مسابقه استانی با بچه های شیش سال بزرگتر از خودم رتبه یک شدم و دفتر شعرم برترین سال!
    حالا واس من از کشف استعداد صحبت نکنید...نگید باید ادامه میدادی...نگید استعداد نبود فقط یه علاقه بود
    اره خب راست میگید...علاقه من همون موقعی بود که تو هفت سالگی وقتی حروف الفبارو بلد نبودم نقاشی های خیره کننده میکشیدم...بزرگتر که شدم حتی از معلم هنر کلاسمونم پرسپکتیو دقیق تر میکشیدم و هیچ کس باور نمیکرد نقاشی های سیاه قلمم بدون هیچ اموشی بوده...اره شاید واقعا در حد یک علاقه بوده!

    استعدادی که الان هرشبکه ای دنبال کشفشه ...من سه چهارساله که تو خودم خشکوندمش....خشکوندمش تا بقیه هم در ارامش باشن
    خشکوندم تا دختر خوبه خانواده باشم...
    تا هزار و یک چیز دیگ که گفتنش صلاح نیست!
    نسل من نسل بدی نبود...فقط نسل استعداد کشی بود...باز خدارو شکر میکنم که نسل ادم کشی نبوده اما خودمو گول میزنم...زدن ریشه استعداد یک نفر حتی بدتر از کشتنشه....خیلی بدتر

    پس خواهشا نشین واسم صغری کبری نچین که دوساله پشت کنکوری! حرف زیاد دارم اما، به قول شاعری .... دیگ حوصله شرح قصه نیست!

    پ.ن: بدون هیچ مخاطب خاصی
     

    Deniz78

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    114
    امتیاز واکنش
    818
    امتیاز
    346
    سن
    24
    یه سری چیزا مزه اش تو همون دوران باقی میمونن...
    حتی اگ بعدش با چیزای جدید تر و خوشگل ترم امتحانشون کنی دیگ برات جذاب نیستن
    مثلا فک کن ....5 یا 6 سال پیش
    اون حال و هوایی که با پراید سفید کوچولومون تو جاده اب پری...با خنده های از ته دل و صدای اهنگ پخش شده "دیگه حالی به ادم میمونه؟ نه والا....احوالی به ادم میمونه؟نه والا...عزیز نمیری الهی،عزیز نمیری الهی!
    بهم دست داد...الان حتی با بهترین ماشین هاهم برام جذاب نیست...
    خوشی ها چه زود گذرند!
     

    Deniz78

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    114
    امتیاز واکنش
    818
    امتیاز
    346
    سن
    24
    میدونی دوست جان؟ ادمای زیادی تو زندگیم دارم ...از هرسن و رنگی که میشه اسم "دوست" روشون گذاشت
    اونقدر زیادن که میتونم کل زندگیمو با بودنشون بگذرونم
    بایکیشون برم کنار ساحل و موتور سواری
    بایکی شون برم کوه نوردی
    با یکی شون برم افرود سواری تو دل کویر
    پاساژ گردی
    بستنی خوری
    شهربازی
    و...
    و...
    و....
    اما این تیکه گوشتی که جاخوش کرده سمت چپ سینم خوش نی!
    کز کرده...
    دل کوچولو قهر کرده...رفته پشت استخون های دندم قایم شده....بیرون بیاهم نی!
    حقم داره طفلی...
    اون یه نفری که باید باشه نیست اخه!
    ارامش جان نیست اخه...
    اونیکه وقتی نگاش بیوفته روم لال بشم از استرس.... و دل کوچولو تند و تند بوم بوم کنه
    اونیکه وقتی میخنده ، فضای دیدم فقط حجم ل**ب هاش و چین چشماش باشه...اونوقت ستون های سالن دانشگاه رو نبینم و فاتحه!
    اونیکه وقتی اون گیتار لعنتی رو میزاره زیر دستشو ریتم میزنه...منم بشم م**س.ت باده نخورده
    اون یه نفر جان دلی که باید تو تک تک لحظه ها باشه و نیست...
    عاره دوست جان...نیست که نیست
    من میفهمم نیس...اما دل که نمیفهمه....مگه مغزه که بفهمه....دله ..دل ....دل فقط میتپه...واس همون بی معرفتی که خیلی وقته نیست!
    حالا هرچقدر ادمای دورم زیاد بشن...
    دل کوچولوی قهر کردم فقط با دیدن اون "رفته از دیده و نرفته از دل" بالا پایین میپره
    قیلی ویلی میره......
    واس همین الان گوشه نشینه این دله مظلوم....
    شما دیگ تیشه نزنید به ریشش
    خودش میدونه :
    " اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد....تاقیامت دل من غصه میخواد"

     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا