متون ادبی کهن کشف الاسرار و عدة الابرار

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
قوله تعالی وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ و گفتیم فریشتگان را اسْجُدُوا لِآدَمَ سجود کنید آدم را، فَسَجَدُوا سجود کردند فریشتگان إِلَّا إِبْلِیسَ مگر ابلیس «ابی» سر وازد وَ اسْتَکْبَرَ و برتری جست وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ و در علم خدا خود از کافران بود.

وَ قُلْنا یا آدَمُ و گفتیم ای آدم اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ با جفت خویش در بهشت بنشین، وَ کُلا مِنْها و میخورید از آن رَغَداً فراخ و بناز و خوش و آسان، حَیْثُ شِئْتُما هر جا که خواهید، وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ و نزدیک این یک درخت مگردید، فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ که اگر از آن بخورید از ستمکاران باشید بر خویش.

فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها پس بیوکند دیو ایشان را هر دو از بهشت و بگردانید از طاعت، فَأَخْرَجَهُما پس ایشان را بیرون آورد مِمَّا کانا فِیهِ از آنچه در آن بودند از شادی و ناز، وَ قُلْنَا اهْبِطُوا و گفتیم فرو روید بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ یکدیگر را دشمن و بر یکدیگر گماشته وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ و شما راست در زمین. مُسْتَقَرٌّ آرام گاهی، وَ مَتاعٌ بر خورداری جای، إِلی‌ حِینٍ هر کس را تا مرک و خلق را تا رستاخیز.

فَتَلَقَّی آدَمُ فرا گرفت آدم «من ربه» از خداوند خویش کَلِماتٍ سخنانی، فَتابَ عَلَیْهِ توبه داد او را و باز پذیرفت و با خود آورد، إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ که اوست خداوند توبت پذیر عذر نیوش مهربان.

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها گفتیم فرو روید همگنان از بهشت، جَمِیعاً همگنان بهم، فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی اگر بشما آید از من، هُدیً، پیغامی و نشانی، فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ هر که پی برد بپیغام و نشان من، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ بیمی نیست و ریشان که این کردند، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ و فردا هیچ اندوهگین نباشند.

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و سخنان و نشان ما دروغ شمردند، أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ ایشان آتشیانند و دوزخیان، هُمْ فِیها خالِدُونَ ایشان در آنند جاودان.
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    قوله تعالی وَ إِذْ قُلْنا معطوفست بر آیه پیش، و در موضع نصب است فکانه قال اذکر یا محمد: إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ اللَّه تعالی نعمتهای خویش و منتها بر بندگان می‌شمارد و در یاد ایشان میدهد، ایشان که در عهد رسول خدا بودند و پس از ایشان تا بقیامت. میگوید من آن خداوندم که هر چه در زمین از بهر شما آفریدم و منافع و معایش شما در زمین پدید کردم چنانک گفت هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً پس با آدم که پدر شما بود کرامتها کردم و نواختها افزودم. از آن کرامتها یکی آنست که از بهر وی با فریشتگان این خطاب کردم که إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً دیگر آنکه فریشتگان را فرمودم که وی را سجود کنید، فذلک قوله وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ. اینجا گفت سجود کنید آدم را، جای دیگر گفت فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ او را بسجود افتید شما که فریشتگانید. فسجد الملائکة کلّهم اجمعون فریشتگان همه سجود کردند أَکْلِهِمْ گفت تا خلق دانند که همگنان سجود کردند نه جوکی ازیشان. و أَجْمَعُونَ گفت و همه بهم، تا دانند که بیکبار بیک آهنگ بودند نه پراکنده و در هنگامهای گسسته.
    از عمر عبد العزیز آورده‌اند که اول کسی که سجود کرد از فریشتگان اسرافیل بود فاثابه اللَّه عزّ و جلّ ان کتب القرآن فی جبهته. و حکمت در سجود فرمودن آن بود تا فضل آدم بر فریشتگان پیدا شود و نافرمانی ابلیس آشکارا گردد. مفسران گفتند سجود تعظیم و تحیت بود نه سجود طاعت و عبادت. چنانک برادران یوسف را گفت در پیش تخت یوسف وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً و ذلک انحناء یدل علی التواضع پشت خم دادن بود بر سبیل تواضع نه روی بر زمین نهادن. و این تحیّت بدین صفت رسم و آئین عجم بود در جاهلیّت.
    و امروز در اسلام نیست بلکه رسم و آئین مسلمانان سلام است مصطفی علیه السّلام گفت: السلام تحیّة لملّتنا و امان لذمّتنا
    و روی انّ النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم لما سجدت له الشجرة و الجمل الشارد و غیر هما قال له اصحابه یا رسول اللَّه نحن اولی بالسجود لک من الشجرة و الجمل فقال انه لا ینبغی السجود الّا للَّه رب العالمین، و قال لا ینبغی لمخلوق ان یسجد لاحد الا اللَّه، و لو جاز أن یسجد احد لاحد الّا اللَّه لامرت المرأة ان تسجد لبعلها لعظیم حقه علیها.
    و روی انّ معاذ بن جبل رجع من الیمن، فسجد الرسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم، فتغیر وجه رسول اللَّه و قال ما هذا؟ فقال رأیت الیهود یسجدون لاحبارهم و النصاری یسجدون لقسیسهم، فقال رسول اللَّه مه یا معاذ کذبت الیهود و النصاری، انما السجود للَّه عز و جل.
    قومی مفسران گفتند مقتضی لفظ مطلق آنست که بر سجود حقیقی نهند. روی بر زمین نهادن دو معنی دارد. یکی آنک آدم قبله بود همچون کعبه و سجود خدای را بود عزّ و جلّ. دیگر آنک آدم خدای را سجود میکرد و فریشتگان از پس آدم بودند خدای را بمتابعت آدم سجود کردند. و این یک قول گفت ابن مسعود رض. قتاده گفت کانت الطاعة للَّه و السجود لآدم، و هو الاصح و الی الصواب اقرب.
    پس ابلیس را از فریشتگان مستثنی کرد گفت إِلَّا إِبْلِیسَ و این استثنا نه از جنس گویند که درست آنست که ابلیس نه از جنس فریشتگان بود بلکه از جنّ بود، چنانک گفت جای دیگر کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ. شعبی گفت ابلیس ابو الجنّ کما انّ آدم ابو الانس و قیل ابو الجنّ هو الجان، و ابلیس ابو الشیاطین فالشیاطین اولاد ابلیس و کلهم فی النّار الّا شیطان رسول اللَّه فان اللَّه اعانه علیه فاسلم.
    و امّا اولاد الجانّ مسلمهم فی الجنّة و کافر هم فی النار، و مع کل جنّی شیطان کما انّ مع کل آدمی شیطان، و الجانّ خلق من خضرة النار و الشیطان من یحمومها و الملائکة من نورها. و معنی ابلیس نومید است یعنی ابلس من رحمة اللَّه و پیش از آنک لعنت بر وی آشکارا شد نام وی عزازیل بود گفته‌اند حارث بود و کنیت وی ابو کردوس بود أَبی‌ وَ اسْتَکْبَرَ سؤال کنند که ابلیس از فرمان سر وازد مستحق لائمه و عقوبت گشت و آسمان و زمین از فرمان سر وا زدند، گفت فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها و بقول بعضی مفسران اهل آسمان و زمین سر وا زدند و آن گـه درین ابا مستوجب عقوبت نگشتند چه فرقست؟ جواب آنست که اباء ابلیس اباء استکبار و عجب بود و لهذا قال تعالی أَبی‌ وَ اسْتَکْبَرَ و مستکبر مذموم بود، و اباء آسمان و زمین و اهل آن اباء اشفاق و ترس بود چنانک گفت وَ أَشْفَقْنَ مِنْها و ترسنده معذور بود.
    گفتند آدم را فرمودند که گرد شجره مگرد فرمانرا خلاف کرد و ابلیس را فرمودند که سجود کن نکرد و فرمانروا خلاف کرد، هر دو نافرمانی کردند پس ابلیس مستوجب لعنت گشت و آدم نه، چه حکمت است؟ جواب آنست که نافرمانی آدم از جهت خواهــش نـفس بود و نافرمانی ابلیس از عجب و تکبر، و تجبر و تکبر مزاحمت ربوبیت و وجب نقمت است. گفتند از آدم یک زلّت آمد در حال وی را از بهشت بیرون کردند، و از فرزندانش هر روز چندین معاصی و زلّات آید و آن گـه عقوبت نمیرسد؟ جواب آنست که آدم بر بساط قربت معصیت آورد و فرزندان بر بساط محنت، و یک زلت بر بساط قرب صعب تر است از هزاران گـ ـناه بر بساط محنت، و لهذا قال ابراهیم «یا ربّ لم اخرجت آدم من الجنّة؟» فقال أما علمت ان جفاء الحبیب شدید» و قیل اخرج آدم من الجنّة لأنّ الجنة لیست بدار التوبة فاراد ان یأتی الدنیا فیتوب ثم یردّه الی الجنّة.
    روی انّ اللَّه عزّ و جلّ قال یا آدم لو غفرت لک فی الجنّة لغفرت لرجل واحد فکیف یتبیّن کرمی و رحمتی، اخرج الی الدنیا و ائت بالعصاة من ذریتک حتی اغفر لک معهم لیتبیّن کرمی و جودی و رحمتی.
    أَبی‌ وَ اسْتَکْبَرَ میگوید نافرمانی کرد ابلیس و بر آدم برتری جست که او را سجود نکرد و گفت انا خیر منه ابو العالیة گفت لمّا رکب نوح السفینة اذا هو بابلیس علی کوثلها و هی مؤخّر السفینة. فقال له ویحک قد غرق الناس من اجلک قال فما تأمرنی قال تب قال سل ربّک هل لی من توبة قال فقیل له انّ توبته ان یسجد لقبر آدم، فقال ترکته حیّا و اسجد له میّتا؟ و قال النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اذا قرأ ابن آدم السّجدة فسجد اعتزل الشیطان یبکی یقول یا ویله أمر ابن آدم بالسجود فسجد فله الجنّة، و امرت بالسجود فعصیت فلی النّار
    وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ میگوید در علم خدا پیش از آفرینش وی از جمله کافران بود، و قیل، صار من الکافرین حین ابی السجود و معنی کان در قرآن بر وجوه است بمعنی مستقبل چنانک گفت وَ کانَ یَوْماً عَلَی الْکافِرِینَ عَسِیراً فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ و بمعنی حال چنانک گفت کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا و بمعنی وقوع چنانک گفت وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ و بمعنی صیرورت چنانک گفت فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ. وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ و بمعنی ماضی و حال و مستقبل چنانک گفت وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً عَلِیماً.
    وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ این آیت رد است بر معتزله که میگویند بهشت نیافریدند هنوز، و موجود نیست. و وجه دلالت روشن است که اگر موجود نبودی ربّ العالمین آدم را نگفتی اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ.
    یقال للمرأة زوج و زوجة، و الزّوج افصح و هو لغة القرآن، و الزّوج اثنان و واحد قال اللَّه تعالی وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی‌ فجعل کل واحد منهما زوجا.
    و الزوج بمعنی الصّنف فی قوله خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها یعنی الاصناف، و فی قوله ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ ای ثمانیة اصناف و فی قوله کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ. ای من کل صنف حسن. و الزوج القرین فی قوله تعالی وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها و فی قوله احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ ای قرناءهم، و فی قوله وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ ای قرنت نفوس الکفار بعضها ببعض».
    امّا قصه آیت آنست که مفسّران گفتند آدم در بهشت مونسی هم جنس خویش نداشت مستوحش میشد، خواب بروی افتاد بخفت. رب العالمین از استخوان پهلوی وی از جانب چپ آن یکی زیرترین که قصیری خوانند حوا را بیافرید و آدم از آن هیچ خبر نداشت، و هیچ رنج بوی نرسید که اگر رنج رسیدی بوی مهربان نبودی.
    قال النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم انّ اللَّه تعالی خلق الرجال من التراب فنهمتهم فی التراب یعنی فی العمارة، و خلق النساء من الرجال فنهمتهن فی الرجال.
    پس چون آدم بیدار شد زنی را دید بر بالین وی نشسته سخت با جمال و با نیکویی، او را پرسید که تو کیستی؟ گفت من هم جفت توام مرا بدان آفریدند تا ترا مونس باشم و بمن آرام گیری. گفته‌اند که نخست آدم فرا حوا خاست و او را پاسید ازینجاست که خطبة یعنی زن خواستن از جانب مردانست، و اگر نخست حوا خاستی فرا آدم خطبة از جانب زنان بودی. و گفته‌اند که حوا از آدم درخواست که دعا کن تا اللَّه تعالی مرا رفیقی سازد که مرا انیس و دمساز بود تا با وی برون می‌آیم و در بهشت میگردم. قال فجعل معها العنقاء فکانت تخرج فتطوف هی و العنقاء آن گـه ملائکه امتحان علم آدم را پرسیدند از وی یا آدم ما هذه؟ این چیست؟ گفت زنی.
    گفتند نام وی چیست؟ گفت حوا گفتند چرا حوا نام است؟ گفت لانّها خلقت من حی گفتند او را دوست داری؟ گفت آری. پس حوا را پرسیدند که تو او را دوست داری؟ گفت نه و دوستی وی آدم را بیشتر بود و تمامتر، لکن راست نگفت فقالوا لو صدقت امرأة فی حبّها لزوجها لصدقت حواء. و قال النبی ص ان المرأة خلقت من ضلع، لن تستقیم لک علی طریقة، فان ذهبت تقیمها کسرتها و ان استمتعت بها استمتعت بها و فیها عوج.
    وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما و عیشی فراخ و خوش بی رنج میکنید درین بهشت، و هی الفردوس وسط الجنّة و اعلاها، و میخورید بی حساب هر چه خواهید، چنانک خواهید، هر جا که خواهید لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ درختی نمود بایشان گفت گرد این درخت مگردید و ازین مخورید که آن گـه از جمله ظالمان باشید، یعنی: ان عملتما باعمال الظالمین صرتما منهم و کنتما من الناقصین لانفسکما الضّارّین لها اما آن درخت منهی، میگویند که آن درخت علم بود که از آن بخوردی چیزها بدانستی و میوه‌های گوناگون در آن بود. سعید بن جبیر گفت درخت انگور بود. ابن عباس و جماعتی گویند گندم بود و دانه آن گندم از روغن نرمتر بود و از عسل شیرینتر، معتزله گفتند درخت منهی دلیلست که آن نه بهشت بود بلکه بوستانی بود از بستانهای دنیا، و اگر بهشت بودی در آن هیچ چیز حرام نبودی. جواب ایشان آنست که در بهشت ولدان و غلمان هستند و استمتاع بایشان حرامست و این بمثابت آنست. معتزلی گفت اگر بهشت بودی با آدم در آن تکلیف نرفتی که بهشت جای تکلیف نیست. جواب آنست که دنیا جای تکلیف است علی العموم، و پس قومی را بتکلیف از آن بیرون کرد و هم الاطفان و المجانین. همچنین جایز باشد که بهشت در حق همگنان نه جای تکلیف باشد و در حق آدم علی الخصوص فی وقت دون وقت جای تکلیف بود، و اللَّه را رسد که در ملک و ملک خود آن کند که خود خواهد هر چند که تکلیف در بهشت مستبعد نیست، که اجتماع مسلمانان آنست که اهل بهشت بمعرفت اللَّه همه مأمورند و مکلّف، معتزلی گفت بهشت سرای اندوه و بلا نیست، و آدم اندوه و بلا دید! گوئیم عجب نیست از قدرت خداوند عزّ و جلّ که جمع کند میان دو ضد، چنانک آتش سوزنده است و خلیل را نسوخت، و در حق وی چون بستان و ریحان شد. محنت در بهشت در حق آدم چنانست که نعمت در آتش در حق خلیل. و سرّ این آنست که تابنده در محنت نومید نشود و در نعمت ایمن نگردد. معتزلی گفت اگر بهشت بودی آدم بیرون نیامدی که اللَّه میگوید و ما هم منها بمخرجین جواب آنست که هر که ثواب را در بهشت شود هرگز بیرون نیاید، و آدم که در بهشت بود نه ثواب اعمال را در بهشت بود همچون رضوان و خازنان بهشت، که ایشان از بهشت بیرون میآیند از بهر آنک نه جزاء اعمال و ثواب را در بهشت‌اند.
    فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ این همچنانست که جای دیگر گفته إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ و ذلک من الزلل الذی هو الخطاء ای طلب زللهم و کسبه لهم. حمزه خواند تنها فازالهما الشیطان ای نحّاهما عنها یعنی عن الجنة، و قیل عن الطاعة، و اضاف الفعل الی الشیطان لانه سبب ذلک، کقوله تعالی رب انهن اضللن کثیرا من النّاس اضاف الاضلال الی الاصنام لانهنّ سبب الضّلالة. میگوید شیطان ایشان را از بهشت بیوکند و از فرمانبرداری ایشان را بنافرمانی درآورد، یا آنک ایشان را وسوسه کرد، و ذلک فی قوله تعالی فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ دیو در دل ایشان داد، و بر ایستاد کرد بر اندیشه ایشان تا ایشان را بآنروز آورد که پیدا کرد آنچه پوشیده بود از عورتهای ایشان. گفته‌اند این وسوسه شیطان از بیرون بهشت بآدم رسید که شیطان را پس از آنکه از بهشت بیرون کردند به بهشت باز نرسید. و گفته‌اند که از دهان مار با وی سخن گفت. وهب منبه گفت ما را چهار دست و پای بود بر مثال شتر بختی، و نیکوتر چهار پای در دنیا آن گـه مار بود، و شیطان در شکم وی شد تا چون بر خزنه بهشت گذر کند ایشان ندانند که یک بار پیش از آن رفته بود و خزنه او را منع کرده بودند، پس در شکم مار شد آن گـه در بهشت از شکم وی بیرون آمد، و آن لـ*ـذت و رایحه که بهشتیان یابند وی را نبود و نیافت آن گـه از آن درخت منهی چیزی گرفت و نخست به حوا داد، گفت می‌بینی که چه نیکوست رنگ و بوی و طعم این میوه و هر که ازین میوه بخورد جاوید در بهشت بماند و شما را نهی از آن کردند تا جاوید در بهشت نمایند. ابن اسحاق گفت ابتداء کید وی آن بود که نوحه در گرفت و بر آدم و حوا میگریست ایشان گفتند چرا می‌گریی؟
    گفت بر شما میگریم که بمیرید و از چنین ناز و نعیم و از چندین نعمت و کرامت بیفتید! و آن سخن دریشان اثر کرد، و در دل ایشان افتاد آن گـه ابلیس گفت یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلی‌ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلی‌؟.» گفته‌اند که آنچه گرفته بود از درخت منهی اول بحوا داد و حوا از آن بخورد آن گـه حوّا به آدم داد و گفت من خوردم و زیان نکرد پس چون آدم بخورد بدت لهما سوآتهما عورت ایشان پیدا شد هر دو را عقوبت رسید. اگر کسی گوید چه حکمت بود چون حوا تنها خورد او را عقوبت نرسید؟ پس چون آدم بخورد هر دو را عقوبت کردند؟ جواب آنست که آدم اصل بود و پیش رو و حوا رعیت وی، و ما دام که پیشرو بر صفت صلاح رود فساد رعیت را اثری نبود، ببرکت صلاح پیش رو. و الیه اشار النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «انّ اللَّه لا یهلک الرعیّة و ان کانت ظالمة اذا کانت الأئمّة هادیة».
    پس چون عورت ایشان پیدا شد، آدم شرمسار شد، در میان درختان گریخت.
    رب العالمین ندا کرد یا آدم این انت؟ کجایی ای آدم؟ و خود داناتر بود. آدم گفت انا هذا رب اینک منم خداوندا! در میان درخت. قال ألا تخرج یا آدم بیرون نیایی؟ قال استحیی منک، گفت از تو شرم دارم خداوندا قال الم انهکما عن تلکما الشّجرة؟ نه شما را گفتم که ازین درخت مخورید؟ فقال آدم انّه حلف لی بک و لم اکن اظن ان احدا من خلقک یحلف بک کاذبا، فذلک قوله وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ پس رب العالمین حوا را گفت «انت غررت عبدی، فانک لا تحملین حملا الّا حملته کرها، فاذا اردت ان تضعی ما فی بطنک اشرفت علی الموت مرارا. ثم قال للحیّه انت التی دخل الملعون فی جوفک حتی غرّ عبدی، ملعونة انت لا رزق لک الّا التّراب، انت عدو بنی آدم و هم اعداؤک. وهب بن منبه گفت اللَّه تعالی پس از آن که آدم را در بهشت بنشاند انگشتری بوی داد و گفت یا آدم هذا خاتم العز خلقته لک لا تنس فیه عهدی، فاخلعه. یا آدم این انگشتری بتو دادم و عزّ تو درین بستم نگر تا عهد من فراموش نکنی، که اگر عهد من فراموش کنی من این خاتم عز تو از تو واستانم و بدیگری دهم.
    عکرمه گفت مربع بود چهار سوی بر یک جانب نبشته انا اللَّه لم ازل و بر دیگر جانب نبشته انا الحی القیّوم بر سه دیگر جانب نبشته انا اللَّه العزیز لا عزیز غیری الّا من البسته خاتمی یعزّ بعزّی، بر جانب چهارم نبشته آیة الکرسی و بآخر گفته محمد رسول اللَّه خاتم الانبیاء پس گرد این حرفها نبشته لن یستقرّ هذا الخاتم علی من عصی الرحمن گفته‌اند چون آدم آن انگشتری در انگشت کرد از انگشت آدم چنان می‌تافت که آفتاب در دنیا می‌تابد درختان و دیوار بهشت از آن روشن شده و زمین بهشت از آن بویا گشته، پس چون آدم عاصی شد طار الخاتم من اصبعه از انگشت وی انگشتری بپرید، گفته‌اند که در شاخ سدرة المنتهی آویخت و گفته‌اند بر کن عرش در آویخت، گفت الهی هذا آدم قد نقض عهدک، و انک جعلتنی لاهل الطّهارة. فقیل له استقر، فلک الامان و انک تبعث الی ولیّ من اولیائی یقال له سلیمان بن داود، لتدخل الدنیا کلها راغمة فی طاعته و لا یملکه بعده احد.
    وَ قُلْنَا اهْبِطُوا گفتیم همه فرود روید. آدم بکوه سرندیب در زمین هند فرو آمد و طعام وی از این جوز هندی بود و حوا بجده فرود آمد و مار باصفهان و ابلیس بابله سوی مشرق. و گفته‌اند که آدم چون بزمین فرو آمد بالای وی از زمین تا آسمان بود از بس که سر بآسمان باز می‌نهاد پاره موی سر وی باز شد. این صلع در فرزند آدم از آنست، آدم آواز فریشتگان می‌شنید، و طواف فریشتگان گرد عرش مجید می‌دید، و بوی بهشت می‌یافت و استیناس بآن می‌گرفت.
    روی جابر بن عبد اللَّه انّ آدم (ع) لما اهبط الی الارض هبط با لهند و انّ رأسه کان ینال السّماء، و ان الارض شکت الی ربها ثقل آدم، فوضع الجبار یده علی رأسه فانحط منه سبعون ذراعا. فلما اهبط قال ربّ هذا العبد الذی جعلت بینی و بینه الشّیطان عداوة و ان لم تعن علیه لا اقوی علیه. فقال لا یولد لک ولد الا وکّلت به ملکا. قال رب زدنی. قال اجازی بالسّیئة السّیئة و بالحسنة عشرا الا ما ازید. قال ربّ زدنی قال باب التوبة مفتوح ما دام الرّوح فی الجسد. فقال ابلیس یا ربّ هذا العبد الذی اکرمته علی ان لم تعنّی علیه لا اقوی علیه، قال لا یولد له ولد الا ولد لک ولد، قال ربّ زدنی، قال تجری فیه مجری الدّم و تتّخذ فی صدورهم بیوتا، قال رب زدنی، قال اجلب علیهم بخیلک و رجلک و شارکهم فی الاموال و الاولاد.
    قوله تعالی بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ شما دشمن یکدیگر و بر یکدیگر گماشته، دشمنی ابلیس و آدم و فرزندان آنست که بوی حسد برد او را سجود نکرد و گفت انا خیر منه و دشمنی آدم و فرزندان و ابلیس از آنست که ابلیس باللّه کافر شد و نافرمانی کرد و دشمن داشتن کافران و مخالفان حق واجبست لقوله تعالی لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ، و قال تعالی لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و دشمنی آدمیان و امار آنست که ابلیس را در بهشت برد تا آدم را وسوسه کرد. و سئل رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم عن قتل الحیّات، فقال «خلقت هی و الانسان کلّ واحد منهما عدو لصاحبه، ان رآها افزعته، و ان لدغته اوجعته، فاقتلها حیث وجدتها»
    و قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «اذا ظهرت الحیة فی المسکن، فقولوا لها انا نسألک بعهد نوح و بعهد سلیمان بن داود ألّا تؤذینا، فان عادت فاقتلوها»
    وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ مستقر و متاع گیتی است، قرارگاه و معیشت. و حِینٍ مرگ است و قیامت، گیتی بخلق سپرد و خلق را بمرگ سپرد، میگوید شما را در زمین است قرارگاهی و معیشتی، هر کس را تا مرگ و خلق را تا قیامت و اصل متاع منفعت است، چنانک گفت جَعَلْناها تَذْکِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِینَ مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ، غیر مسکونة فیها متاع لکم و منه متعة المطلقة، و المتاع الآلات ینتفع بها کقوله تعالی ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ و اصل حین هنگام است، چنانک گفت حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ پس آن هنگام باشد که قیامت بود چنانک درین آیت گفت وَ مَتاعٌ إِلی‌ حِینٍ. و باشد که مرگ خواهد، چنانک گفت أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلی‌ حِینٍ. بعضی علما گفتند که اللَّه تعالی آدم را از بهشت آن روز بیرون کرد که با فریشتگان میگفت إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً آدم که در زمین خلیفه می‌بایست که باشد در بهشت چون بماندی؟ و خبر درست است از مصطفی (ع) که گفت: التقی آدم و موسی فقال موسی یا آدم «انت ابونا خلقک اللَّه بیده و نفخ فیک من روحه، و اسجد لک ملائکته خیبتنا و اخرجتنا من الجنّة.»
    فقال آدم «انت موسی کلمک اللَّه تکلیما، و خط لک التوریة بیده و اصطفاک برسالته فبکم وجدت فی کتاب اللَّه وَ عَصی‌ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی‌ قال باربعین سنة. قال أ فتلومنی علی امر قدره اللَّه علی قبل ان یخلقنی باربعین سنة؟ فقال فحجّ آدم موسی (ع)
    خلافست میان علما که بر انبیا معاصی رود یا نه و مذهب اهل حق درین مسئله آنست که کبایر بریشان البته روا نیست که ایشان پاکان و گزیدگان حق‌اند. یقول اللَّه تعالی اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ و صاحب الکبایر فاسق است، و نسبت پیغامبران با فسق کفرست و الحاد و انکس که از وی کبیره آید در دنیا محدود است و در عقبی معذّب، و پیغامبران ازین معصوم‌اند، و رب العالمین خلق را بر طاعت رسول خواند. و فرمان وی بردن، و رسالت وی شنیدن و قبول کردن، واجب کرد و گفت وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ جای دیگر گفت إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا یعنی لا تقبلوا من الفساق شیئا این دلیل است که بریشان فسق و کبایر نرود، اما نوعی صغایر بریشان روا داشته‌اند بحکم ظاهر قرآن که چند جایگه دلالت میکند در حق آدم گفت وَ عَصی‌ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی‌ و حکایت از وی رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا و در حق یونس گفت سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ و در حق موسی إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی و در حق مصطفی لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ و در حق داود فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ. و در حق یوسف وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی‌ بُرْهانَ رَبِّهِ و قال تعالی وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی الی غیر ذلک من الآیات الدّالّة علی انّ صغائر الذنوب تجری علیهم. و من استوحش من ذکرها کان ذلک من قصور رأی و ضعف علم، اذ لیس فی تلک الصّغائر للانبیاء معاب و لا ینسبون الی سباب، اذ لم یکن ذلک عن اعتقاد متقدّم و لا نیة صحیحة، و لا همّة بمعاودة، و لهذا یقال عصی آدم ربّه فغوی و لا یقال هو عاص و غاو و هذا حسن لمن تامّله.
    اما وجه حکمت در زلات انبیا گفته‌اند که تا بخود معجب نشوند و همواره در حالت انکسار بزبان افتقار عذری میخواهند و نیازی می‌نمایند. روی انّ داود (ع) قال یا ربّ لم اوقعتنی فی الذّنب؟ قال لانک قبل الذنب کنت تدخل علیّ کما تدخل الملوک علی عبیدهم، و الان تدخل علیّ کدخول العبید علی ملوکهم. و نیز کسی که هرگز هیچ زلت از وی نیاید و پیوسته بر طهارت و عصمت رود حال عاصیان نداند و ز شکستگی و سوختگی ایشان خبر ندارد، و از بهر ایشان شفاعت نکند، ألا تری؟ ان داود (ع) کان قبل الذنب یقول اللهم اهلک العصاة فلمّا وقع فی الذّنب قال اللهم اغفر للعصاة و اغفر لداود معهم» اما سهو و غلط اگر کسی پرسد که در انبیا جایز است یا نه؟ جواب آنست که هر پیغام که از اللَّه گزارند و هر چه از وحی حق گویند در ابتدا غلط و سهو بریشان در آن روا نیست در هیچ چیز، که اگر در یک چیز غلط روا باشد پس در همه محتمل بود اما هر آنچه در دلها و بر زبانها مقرر شد وجوب آن، و ثابت گشت حکم آن، پس از آن اگر ایشان را در آن سهو افتد یا غلطی رود جائز بود، غیر انهم لا یقرّون علیه. و الدلیل علی ذلک‌
    حدیث ذی الیدین: فانّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اقتصر فی احدی صلوتی النهار علی رکعتین فلما ذکر تذکّر فبنی علیها حتی اتمها اربعا لان وجوبها کان متقررا علی اربع رکعات، و لم یکن ذلک فی ابتداء ما یبلغ عن اللَّه فجاز له فیه السهو و الغلط.
    مسئله اگر کسی گوید که خوردن آدم از آن شجره بارادت حق بود و ابلیس را همان ارادت بود از کجا مستوجب لعنت گشت؟ و ارادت وی مخالف ارادت حق نبود؟
    جواب وی از دو وجه است: یکی آنست که خالق را رسد بحجت آفریدگاری و پادشاهی که خلق خود را عقوبت کند بی سبب معصیت، یا عقوبت کند بسبب معصیت، اما آن عقوبت که بی سابقه معصیت است تعذیب اطفال است و بهائم و دیوانگان را که عقل ندارند ایشان را گاهگاه تعذیب کند بگرسنگی و تشنگی و وبا و بلا و غرق و حرق و امثال این، و ایشان را سابقه معصیت و مقدمه جرم نیست. و قومی را بسبب معصیت تعذیب کند چنانک در حق قومی گفت فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ و هر دو وجه از خدا راست است و عدل و در آن بیداد نه، بیداد آن بود که کسی کاری کند که وی را آن کار نرسد، یا حقی بر وی لازم است که آن حق می‌فرو گذارد، و رب العالمین ازین هر دو پاک است و منزّه، پس لعن و طرد ابلیس نه بمقابله جرمی است یا از آنک مراد وی مخالف مراد حق بود یا موافق بود، بلکه بسابقه ازلی است و در ازل حکم کرد بشقاوت وی، و او را برانداز درگاه خود. چنانک خلقی را گفت «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ» و ابلیس را علی الخصوص گفت وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ و قد قال فی محکم تنزیله لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ جواب دیگر آنست که ارادت ابلیس موافق ارادت حق نبود در کار آدم، که ارادت آن بود که آدم از آن درخت بخورد تا مستحق آن شود که وی را از بهشت بیرون کند، و با چیزی نقل کند از بهشت شریفتر و عالیتر، و آن اصطفائیّت و اجتبائیّت و توبت و رسالت و کمال محبت است. و ارادت ابلیس آن بود که از آن درخت بخورد تا بسخط و غضب حق رسد و کافر شود و بدبخت گردد، پس ابلیس بآن مراد خود نرسید و ملعون و مطرود گشت و آدم بمراد حق رسید و بعنایت حق بتوبت و رسالت رسید.
    فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ تلقّی و تلقّن یکی است، روی انّ النبی کان یتلقی الوحی من جبریل ای یأخذه و یتقبله. فَتَلَقَّی آدَمُ میگوید فرا گرفت آدم از تلقین اللَّه سخنانی. ابن کثیر خواند: آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ آدم بنصب و کلمات برفع. ابن کثیر چنین خوانده است یعنی رسید بآدم و بر وی آمد از خداوند او سخنانی. علما را اختلافست که آن سخنان چه بود؟ عکرمه و سعید جبیر و حسن گفتند: رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا تا آخر آیت بود، و این موافق قرآن است و بحال آدم لایق. عبد اللَّه مسعود گفت «ان احب الکلام الی اللَّه ما قال ابونا حین اقترف الخطیئة سبحانک اللّهم و بحمدک تبارک اسمک و تعالی جدّک، لا اله الّا انت ظلمت نفسی، فاغفر لی انّه لا یغفر الذّنوب الّا أنت » اینست کلمات که از حق گرفت یقول ابن مسعود. اما قول ابن عباس آنست که کلمات آن بود که آدم گفت «یا ربّ الم تخلقنی بیدک؟ قال بلی، قال الم تنفخ فیّ من روحک؟ قال بلی، قال الم تسبق رحمتک لی غضبک؟ قال بلی، قال الم تسکنی جنّتک قال؟ بلی، قال فلم اخرجتنی منها؟
    قال فبشؤم معصیتک. قال یا رب أ رأیت ان تبت و اصلحت أراجعی انت الی الجنة؟ قال بلی قال فهذه الکلمات» عبید بن عمیر گفت «قال آدم یا رب ما اتیت أ شی‌ء کتبته علیّ قبل ان تخلقنی او شی‌ء ابتدعته من قبل نفسی؟ قال بل شی‌ء کتبته علیک قبل ان اخلقک قال فکما کتبته علیّ فاغفر لی.» و گفتند آدم بر ساق عرش نبشته دید لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه» چون در زلت افتاد مصطفی را شفیع گرفت و گفت خداوندا بحق محمد که مرا بیامرزی! رب العالمین گفت از چه شناختی او را و بمن شفیع آوردی؟ گفت بر ساق عرش نام وی قرین نام تو دیدم، دانستم که بنده ایست بر تو عزیز، اللَّه گفت رو کت آمرزیدم. ازینجا گفت مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم‌
    «کنت نبیا و آدم مجبول فی طینته، و لقد کنت وسیلته الی ربّی».
    و گفته‌اند کلمات کی آدم از حق گرفت حروف تهجی است که مفردات الفاظ و مقدمات از آن مرکب است، و از مفردات و مقدمات ادلّه و اخبار مرکب است، و از ادله صحیحه و اخبار صادقه بحقایق علوم رسند، و از حقایق علوم باعمال صالحه رسند، آن گـه بمجموع علم و عمل ایمان حاصل شود و محقق گردد؟ و بتحقیق ایمان بنده بحقیقت توبه رسد، و محبوب رب العزه گردد، چنانک گفت إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ اینست که رب العالمین گفت: فَتابَ عَلَیْهِ توبه پذیرفت خدای عز و جل از آدم و با خود آورد او را، توبه نامیست پسند را و نواخت را، و توّاب نامیست از نامهای اللَّه و هو الّذی یرجع الی تیسیر اسباب التوبة لعباده مرّة بعد اخری بما یظهر لهم من آیاته، و یسوق الیهم من تنبیهاته، و یطلعهم علیه من تخفیفاته و تحذیراته، حتی اذا اطّلعوا بتعریفه علی غوائل الذنوب استشعروا الخوف بتخویفه، فرجعوا الی التوبة فرجع الیهم فضل اللَّه بالقبول.
    توّاب اوست که اسباب توبه بندگان را میسر گرداند و بنده را بر توبه دارد، آن گـه بفضل و رحمت خود آن توبه وی قبول کند، تواب اوست که باز پذیرد باز آیندگان را و نیکو نیوشد عذر خواهان را و بنوازد صلح‌جویان را، آن گـه نام «رحیم» در «تواب» پیوست که آنچه کرد از نواخت بنده و پذیرفتن توبه برحمت و فضل خود کرد، نه باستحقاق بنده، که بنده را بر خداوند حقی نیست.
    روی عن قتاده «انّ الیوم الذی تاب اللَّه فیه علی آدم کان یوم عاشوراء».
    و منه قول النبی «ان نوحا هبط من السفینة علی الجودی فی یوم عاشوراء فصام نوح و امر من معه بالصیام شکر اللَّه عزّ و جلّ، قال و فی یوم عاشوراء تاب اللَّه عز و جل علی آدم، و علی اهل مدینة یونس، و فیه فلق البحر لبنی اسرائیل، و فیه ولد ابراهیم و عیسی علیهما السلام.
    و عن عایشه قال «لما اراد اللَّه تعالی ان یتوب علی آدم (ع) طاف سبعا بالبیت و البیت یومئذ لیس بمبنی هی ربوة حمراء، ثم قام و صلّی رکعتین، ثم قال اللهّم انک تعلم سریرتی و علانیتی فاقبل معذرتی، و تعلم حاجتی فاعطنی سؤلی، و تعلم ما فی نفسی فاغفر لی ذنوبی، اللهم انی اسألک ایمانا ثابتا یباشر قلبی، و یقینا صادقا حتی اعلم انه لا یصیبنی الا ما کتبت لی، و الرضا بما قسمت لی فاوحی اللَّه تعالی الیه انی قد غفرت لک و لن یأتینی احد من ذریتک فیدعونی بمثل الذی دعوتنی به الا غفرت له و کشفت غمومه و همومه، و نزعت الفقر من بین عینیه، و انجزت له من وراء کلّ ناجز، و جاءته الدنیا و هی راغمة و ان کانت لا یریدها.»
    و قد روی ذلک مرفوعا ایضا الی النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم.
    «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً» این هبوط از بهشت است تا بآسمان. و در آیت اول گفت وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ آن هبوط از آسمان است تا بزمین تا معلوم شود که هر دو یکسان نیست، و در قرآن تکرار بی فایده نیست. قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً گفتیم فرو روید همگان بهم آدم و حوا و ابلیس و مار فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ ما صلت است و نون مبالغت. صلت سخن فان یأتکم است. میگوید اگر بشما آید یعنی چون بشما آید چنانک فارسی گویان گویند اگر یک بار باد سرد بر خیزد خود بینی، یعنی چون باد سرد برخیزد خود بینی هُدیً پیغامی و بیانی و نشانی پیغام کتابست و بیان حلال و حرام، نشان معجزه. قتاده گفت «هدی» یعنی محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم.
    فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ لفظ عام است و معنی خاص، ای من تبع هدای من بنی آدم دون ابلیس، فانه خارج منه لانه آیس من رحمة اللَّه عزّ و جلّ. قال اللَّه تعلم وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلی‌ یَوْمِ الدِّینِ، و قال لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ میگوید هر کس که پی برد بپیغام و نشان من، و برایستد بر پی راهنمونی من بر زبان فرستاده من.
    فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ فلا خوف منصوب بی تنوین قراءة یعقوب است. میگوید بیمی نیست و ریشان و هیچ اندوهگن نباشند فردا در قیامت چنانک جای دیگر گفت لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ. هر چه اصناف خیر و عافیت است و ضروب نعمت در تحت این دو کلمه است. از بهر آنک تا از هر چه آفات است نرهد بی بیم نشود، و تا بهر چه لذات است نرسد اندوه فوت از وی زائل نشود. اگر کسی گوید چونست که اللَّه تعالی اینجا نفی خوف از دوستان خود کرد و بگردانید خوف ازیشان از کمال نعمت شمرد و جای دیگر ایشان را در خوف بستود و گفت یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ. جواب آنست که: این لا خوف هر چند در لفظ خبر است امّا بمعنی نهی است، ای لا تخافوا و لا تحزنوا. جواب دیگر آن است که آن خوف که ایشان را بستود در دنیا است، اما در عقبی ایشان را همه ام و راحت است چنانک در خبر است من خاف اللَّه فی الدّنیا آمنه اللَّه فی الآخرة و علی ذلک قال اللَّه عز و جل حکایة عنهم وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ و قال تعالی لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ.
    وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا الکفر ضربان: احدهما کفران النعمة، و الثانی تکذیب باللّه عز و جل، کفر بر دو قسم است یکی کفران نعمت چنانک در قصه سلیمان پیغامبر گفت لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ دیگر سرباز زدن از توحید، چنانک کفر کافران، پس یکی از اقرار به یگانگی اللَّه سر باز زد چنانک بت‌پرستان‌اند، و یکی از اقرار به نبوت محمد ع سر باز زد چنانک ترسایان و جهودان‌اند، و یکی از فرمان اللَّه سرباز زد چنانک ابلیس است. پس رب العالمین درین آیت همه فراهم گرفت و گفت وَ الَّذِینَ کَفَرُوا ای ستروا نعم اللَّه عنهم وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و آیات اللَّه حججه و ادلّته علی وحدانیّته و ما جاءت به الرسل من الاعلام و الشّواهد علی ذلک. میگوید ایشان که نعمت خداوند خود را ناسپاس آمدند و منت و افضال او بر خود بپوشیدند و سخنان و نشان او دروغ شمردند و رساننده را استوار نداشتند و فرمان نبردند.
    أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ اهل آتش ایشان‌اند که جاوید در آنند، ایشان را هرگز از آن رهایی نه، و زان بیرون آمدن نه. و این در قرآن نه جای است جز زانک گفت فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ این نهایت قصه آدم است و ازینجا قصه بنی اسرائیل در گرفت و سخن در آن رود ان شاء اللَّه تعالی.​
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    قوله تعالی وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ... الآیة جلیل است و جبار خدای جهان و جهانیان، کردگار نامدار نهان دان، قدیم الاحسان و عظیم الشّان، نه بر دانسته خود منکر نه از بخشیده خود پشیمان، نه بر کرده خود بتاوان. خداوندی که ناپسندیده خود بر یکی میآراید و پسندیده خود بچشم دیگری زشت می‌نماید. ابلیس نومید را از آن آتش بیافریند و در سدرة المنتهی وی را جای دهد و مقربان حضرت را بطالب علمی پیش وی فرستد، با این همه منقبت و مرتبت رقم شقاوت بر وی کشد و زنّار لعنت بر میان وی بندد، و آدم را از خاک تیره بر کشد، و ملا اعلی را حمالان پایه تخت او کند، و کسوت عزت و رو پوشد، و تاج کرامت بر فرق او نهد. و مقربان حضرت را گوید که اسْجُدُوا لِآدَمَ در آثار بیارند که آمد را بر تختی نشاندند که آن را هفتصد پایه بود از پایه تا پایه هفتصد ساله راه. فرمان آمد که یا جبرئیل و یا میکائیل شما که رئیسان فریشتگان‌اید این تخت آدم بر گیرید و بآسمانها بگردانید تا شرف و منزلت وی بدانند، ایشان که گفتند أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها آن گـه آن تخت آدم را برابر عرش مجید بنهادند و فرمان آمد ملائکه را که شما همه سوی تخت آدم روید و آدم را سجود کنید.

    فرشتگان آمدند و در آدم نگریستند همه مـسـ*ـت آن جمال گشتند،

    رویی که خدای آسمان آراید

    گر دست مشاطه را نه بیند شاید

    جمالی دیدند بی نهایت، تاج «خلق اللَّه علی صورته» بر سر، حلّه وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی در بر، طراز عنایت یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ بر آستین عصمت،

    هر چند غریبیم و دل اندر وائیم

    ما چاکر آن روی جهان آرائیم‌

    وهب منبه گفت در صفت خلقت آدم: قال لما خلق اللَّه تعالی آدم خلقه فی احسن صورة و البسه حلی الجنّة، و ختمه فی عشرة اصابع، و خلخله فی ساقه، و البسه الاساور فی ساعدیه، و توجّه بالتّاج و الاکلیل علی رأسه و جبینه، و کنّاه باحب اسمائه الیه و قال له یا أبا محمد در فی الجنّة و انظر هل تری لک شبها، او خلقت احسن منک خلقا؟ فطاف آدم فی الجنّة و زها و خطر فی الجنّة فاستحسن اللَّه منه ذلک فناداه من فوق عرشه ازه یا آدم، فمثلک من زها، احببت شیئا فخلقته فردا لفرد فنقل اللَّه ذلک الزهو فی ذریته فهو فی الجهّال نخوة، و فی الملوک الکبر، و فی الاولیاء الوجد.

    جان و جهان با دولت بازی نیست و سعادت بهایی نیست، رنج روزگار و کدّ کار ابلیس دید و ببهشت آدم رسید. طاعت بی فترت ابلیس را بود و خطاب اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ آدم یافت آورده‌اند که ابلیس وقتی بر آدم رسید گفت بدانک ترا روی سپید دادند و ما را روی سیاه. غره مشو که مثال ما همچنانست که باغبانی درخت بادام نشاند در باغ، و بادام ببر آید آن بادام بدکان بقال برند و بفروشند، یکی را مشتری خداوند شادی باشد و یکی را مشتری خداوند مصیبت آن مرد مصیبت زده آن بادامها را روی سیاه کند و بر تابوت آن مرده خویش می‌پاشد، و خداوند شادی آن را با شکر بر آمیزد و هم چنان سپید روی بر شادی خود نثار کند. یا آدم آن بادام سیاه که بر سر تابوت می‌ریزند ما أیم، و آنچه بر سر آن شادی نثار میکنند کار دولت تست، اما دانی که باغبان یکی است و آب از یک جوی خورده‌ایم، اگر کسی را کار با گل افتد گل بوید و اگر کسی را بخار باغبان افتد خار در دیده زند.

    گفتم که ز عشق همچو مویت باشم

    همواره نشسته پیش رویت باشم‌

    اندیشه غلط کردم و دور افتادم

    من چاکر پاسبان کویت باشم‌

    ذو النون مصری گفت در بادیه بودم ابلیس را دیدم که چهل روز سر از سجود بر نداشت. گفتم یا مسکین بعد از بیزاری و لعنت این همه عبادت چیست؟ گفت یا ذا النون اگر من از بندگی معزولم او از خداوندی معزول نیست.

    شوریده شد ای نگار دهر من و تو

    پر شد ز حدیث ما بشهر من و تو

    چون قسمت وصل کرده آمد بازل

    هجر آمد و گفت و گوی بهر من و تو

    سهل عبد اللَّه تستری گفت روزی بر ابلیس رسیدم گفتم اعوذ باللّه منک، گفت یا سهل ان کنت تعوذ باللّه منی فانی اعوذ باللّه من اللَّه یا سهل اگر تو می‌گویی فریاد از دست شیطان، من میگویم فریاد از دست رحمان، گفتم یا ابلیس چرا سجود نکردی آدم را؟ گفت یا سهل بگذار مرا از این سخنان بیهوده، اگر بحضرت راهی باشد بگوی که این بیچاره را نمیخواهی بهانه بروی چه نهی؟ یا سهل همین ساعت بر سر خاک آدم بودم هزار بار آنجا سجود بردم و خاک تربت وی بر دیده نهادم، بعاقبت این ندا شنیدم لا تتعب فلسنا نریدک.

    پیش تو رهی چنان تباه افتاده است

    کز وی همه طاعتی گـ ـناه افتاده است

    این قصه نه زان روی چون ماه افتاده است

    کین رنگ گلیم ما سیاه افتاده است‌

    سهل گفت آن گـه نبشته بمن داد که این برخوان و من بخواندن آن مشغول شدم و از من غایب گشت در آن نبشته این بیت بود:

    ان کانت اخطات فما اخطا القدر

    ان شئت یا سهل فلمنی او فذر ‌

    بو یزید بسطامی گفت که از اللَّه درخواستم تا ابلیس را بمن نماید، وی را در حرم یافتم او را در سخن آوردم. سخنی زیرکانه میگفت، گفتم یا مسکین با این زیرکی چرا امر حق را دست بداشتی؟ گفت یا با یزید، آن امر ابتلا بود نه امر ارادت، اگر امر ارادت بودی هرگز دست بنداشتیم. گفتم یا مسکین مخالفت حق است که ترا باین روز آورد؟ گفت مه یا ابا یزید، المخالفة تکون من الضدّ علی الضد و لیس اللَّه ضد، و الموافقة من المثل للمثل و لیس للَّه مثل، افتری انّ الموافقة لما وافقته کانت منی و المخالفة حین خالفته کانت منی، کلاهما منه، و لیس لاحد علیه قدرة، و انا مع ما کان ارجوا الرحمة فانه قال وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‌ءٍ و انا شی‌ء، فقلت یتبعه شرط التقوی فقال مه الشرط یقع ممن لا یعلم بعواقب الامور و هو رب لا یخفی علیه شی‌ء ثم غاب عنی.

    فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها این عجب نگر که ز اول رهی را بنوازد شغلکهاش بر سازد بآخر غوغا فرستد و ساخته بر اندازد و در خم چوگان عتاب آرد.

    پیر طریقت گفت «الهی تو دوستان را بخصمان می‌نمایی، درویشان را بغم و اندوهان میدهی، بیمار کنی و خود بیمارستان کنی، درمانده کنی و خود درمان کنی، از خاک آدم کنی و با وی چندان احسان کنی، سعادتش بر سر دیوان کنی و بفردوس او را مهمان کنی، مجلسش روضه رضوان کنی، ناخوردن گندم با وی پیمان کنی، و خوردن آن در علم غیب پنهان کنی، آن گـه او را بزندان کنی، و سالها گریان کنی، جبّاری تو کار جباران کنی، خداوندی کار خداوندان کنی، تو عتاب و جنگ همه با دوستان کنی» پیر طریقت را پرسیدند که در آدم چگویی در دنیا تمامتر بود یا در بهشت؟

    گفت «در دنیا تمامتر بود از بهر آنک در بهشت در تهمت خود بود و در دنیا در تهمت عشق» آن گـه گفت «نگر تا ظن تبری که از خواری آدم بود که او را از بهشت بیرون کردند، نبود که آن از علو همت آدم بود، متقاضی عشق بدر سـ*ـینه آدم آمد که یا آدم جمال معنی کشف کردند و تو به نعمت دار السلام بماندی آدم جمالی دید بی نهایت، که جمال هشت بهشت در جنب آن ناچیز بود همت بزرگ وی دامن وی گرفت که اگر هرگز عشق خواهی باخت بر این درگه باید باخت.

    گر لا بد جان بعشق باید پرورد

    باری غم عشق چون تویی باید خورد‌

    فرمان آمد که یا آدم اکنون که قدم در کوی عشق نهادی از بهشت بیرون شو، که این سرای راحتست و عاشقان درد را با سلامت دار السلام چه کار؟ همواره حلق عاشقان در حلقه دام بلا باد!

    عشقت بدر من آمد و در در زد

    در باز نکردم آتش اندر در زد‌

    آدم نه خود شد که او را بردند، آدم نه خود خواست که او را خواستند، فرمان آمد که مخدره معرفت را کفوی باید تا نام زد وی شود. هژده هزار عالم بغربال فرو کردند کفوی بدست نیامد که قرآن مجید خبر داده بود لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ کرّوبیان و مقرّبان درگاه عزت سر بر آوردند تا مگر این تاج بر فرق ایشان نهند و مخدّره معرفت را نامزد ایشان کنند، ندا در آمد که شما معصومان و پاکان حضرت‌اید، و مسبّحان درگاه عزّت، اگر نامزد شما کنیم گوئید این از بهر آنست که ما را با وی کفایتیست از روی قدس و طهارت. و حاشا که احدیت را کفوی یا شبهی بود لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ عرش با عظمت و بهشت با زینت و آسمان با رفعت هر یکی در طمعی افتادند و هیچ بمقصود نرسیدند. ندا در آمد که چون کفوی پدید نه آمد مخدّره معرفت را، ما بفضل خود خاک افکنده برداریم و نامزد وی کنیم و الزمهم کلمة التقوی و کانوا احق بها و اهلها.

    مثال این پادشاهی است که دختری دارد و در مملکت خود او را کفوی می‌نیابد، آن پادشاه غلامی از آن خویش بر کشد و او را مملکت و جاه و عزت سازد، و بر لشکر امیری و سالاری دهد. آن گـه دختر خویش بوی دهد تا هم کرم وی در آن پیدا شود و هم شایسته وصلت گردد، و مثال آدم خاکی همین است هم زاول او را نشانه تیر خود ساخت، یک تیر شرف بود که از کمان تخصیص بید صفت بانداخت، نهاد آدم هدف آن تیر آمد.

    یک تیر بنام من ز ترکش بر کش

    وانگه بکمان عشق سخت اندر کش!

    گر هیچ نشانه خواهی اینک دل و جان

    از تو زدنی سخت و ز من آهی خوش!

    پس چون تیر بنشانه رسید خبر داد مصطفی (ع) در عالم حکم که «خلق اللَّه آدم علی صورته و طوله ستون ذراعا»

    و خبر درست است که رب العالمین قبضه خاک برداشت و آدم را از آن بنگاشت، پس از پستاخی و نزدیکی بجایی رسید که چون وی را از بهشت سفر فرمود تا بزمین، گفت خداوندا مسافران بی زاد نباشند زاد ما درین راه چه خواهی داد؟ رب العالمین سخنان خویش او را بشنوانید و کلماتی چند او را تلقین کرد، گفت یا آدم یاد کرد ما ترا در آن غریبستان زادست وز پس آن روز معادت را دیدار ما میعادست. که رب العالمین گفت فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ آن گـه سر بسته گفت و تفصیل بیرون نداد تا اسرار دوستی بیرون نیفتد و قصه دوستی پوشیده بماند. «قد قلت لها قفی فقالت قاف لم یقل وقفت سترا علی الرقیب و لم یقل لا اقف مراعاة لقلب الحبیب.

    اهل اشارت گفته‌اند. هر چند که زبان تفسیر باین ناطق نیست اما احتمال کند که دوستان بوقت وداع گویند «اذا خرجت من عندی فلا تنس عهدی، و ان تقاضوا عنک یوما خبری فایاک ان تؤثر علینا غیری» یا آدم نگر تا عهد ما فراموش نکنی، و دیگری بر ما نگزینی. و زبان حال جواب میدهد.

    دلم کو با تو همراهست و همبر

    چگونه مهر بندد جای دیگر

    دلی کو را تو هم جانی و هم هوش

    از آن دل چون شود یادت فراموش‌
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    قوله تعالی: یا بَنِی إِسْرائِیلَ ای فرزندان یعقوب اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ یاد کنید نواخت من که شما را نواختم و آن نیکویی که با شما کردم، وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی و باز آئید پیمان مرا أُوفِ بِعَهْدِکُمْ تا باز آئیم شما را به پیمان شما، وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ و از من بترسید.

    وَ آمِنُوا و استوار گیرید بِما أَنْزَلْتُ بآنچه فرو فرستادم از کتاب و پیغام مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ استوار گیر و گواه آن کتاب را که با شماست، وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ و اول کافری مباشید بکتاب و فرستاده من، وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا و بفروختن نامه و سخنان من و پیغامهای من بهاء اندک مخرید و رشوت مستایند تا سخنان من پنهان کنید وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ و از خشم و عذاب من بپرهیزید

    وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ حق بباطل بیامیزید وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ و آنچه حق است و راست (از نبوت مصطفی) پنهان مکنید، وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ و شما دانید (که او رسول حق است).

    وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپای دارید، وَ آتُوا الزَّکاةَ و زکاة بدهید، وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ و با نمازکنان نماز کنید.

    أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ مردمان را به نیکی میفرمائید وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ و خویش را فرو گذارید و نفرمائید، وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ و شما نامه من میخوانید، أَ فَلا تَعْقِلُونَ آیا پس در نمی‌یابید.

    وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ یاری خواهید بشکیبایی و نماز وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ و شکیبایی و نماز کردن باری گرانست و شغلی بزرگ إِلَّا عَلَی الْخاشِعِینَ مگر بر فرو شکسته دلان و تیمار داران.

    الَّذِینَ یَظُنُّونَ ایشان که بی‌گمان میدانند أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ که ایشان با خداوند خویش هام دیدار خواهند بود و او را خواهند دید، وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ راجِعُونَ و بی گمان میدانند که ایشان با وی خواهند گشت.

    یا بَنِی إِسْرائِیلَ ای فرزندان یعقوب اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ یاد کنید نواخت و نیکویی من الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ آن نیکویی که با شما کردم و نواخت که بر شما نهادم، وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعالَمِینَ شما را افزونی و بیشی دادم بر جهانیان روزگار شما.

    وَ اتَّقُوا یَوْماً و پرهیز کنید از بدروزی، لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً که بسنده نبود و بکار ناید کس کس را بهیچ چیز، وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ و از هیچ تن نپذیرند شفاعت شفیعی، وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ و از هیچ تن فدای نستانند و وی را باز نفروشند، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و ایشان را بر اللَّه یاری ندهند.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    قوله تعالی یا بَنِی إِسْرائِیلَ ابتدای قصه بنی اسرائیل است و سخن با ایشان پس از هجرت است. در روزگار مقام مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بمدینه. اول منتهای خود و نواختهای خود و ریشان یاد کرد آن گـه گله‌ها از ایشان در پیوست، و در همه حجت الزام کرد و تاوان بیان کرد، و بتهدید مهر کرد یا بَنِی إِسْرائِیلَ مردان و زنان را میگوید همچنانک یا بَنِی آدَمَ ذکر پسران و دختران در آن داخل‌اند، و عرب بسیار گوید و اخوانی و بدین مردان و زنان خواهد و اسرائیل نام یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم. است و پنج کس را از پیغمبران در قرآن هر یکی دو نام است محمد و احمد، و الیاس و الیاسین، و یونس و ذو النون، و عیسی و مسیح، و یعقوب و اسرائیل، و در قرآن شش جای ایشان را باین ندا باز میخواند و اصل ایشان دوازده پسر یعقوب‌اند. و رب العالمین ایشان را در قرآن اسباط خوانده است، چنانک عرب را قبایل گفت. و در بنی اسرائیل نبوت در یک سبط بود، و ملک در یک سبط، نبوت، در فرزندان یوسف بود و ملک در فرزندان یهودا. وهب منبه گفت پنج تن از بنی اسرائیل در زیر پوست نیم انار می‌شدند و خوشه انگور که بر چوب افکنده بودند به بیست و اندکس بر می‌توانستند گرفت. و اسرائیل نام عبریست و هر نام عبری که بدین لفظ آید چون جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و شمخائیل صاحب بر آنها نماز است، و حزقیل که پیغامبری است از پیغامبران بنی اسرائیل. معنی این همه عبد اللَّه است. اسر نام بنده و ایل نام خداوند.

    یا بَنِی إِسْرائِیلَ ایشان را برخواند آن گـه نعمت خود در یاد ایشان داد و گفت اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ جهودان بنی اسرائیل را میگوید ایشان که در عهد رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بودند اهل توریة و مقام ایشان بمدینه بود، رب العالمین آن نواختها و نیکوئیها که و پدران ایشان کرده است در یاد ایشان میدهد و میگوید اذْکُرُوا یاد دارید فراموش مکنید آن نواخت‌ها که در پدران شما نهادم، هم از ایشان پیغامبران فرستادم بایشان، و ایشان را کتاب دادم و از بهر ایشان دریا شکافتم، تا ایشان را از دشمن برهانیدم، زان پس جویهای روان ایشان را از سنگ براندم و در تیه از ابر بر سر ایشان سایه افکندم و منّ و سلوی بی رنج ایشان را روزی دادم، و در شب تاریک ایشان را بجای شمع عمود نور فرستادم تا ایشان را روشنایی دادم، این همه نعمت و شرف پدران شما را دادم و شرف پدران شرف پسران باشد، اکنون بشکر آن چرا فرستاده من مصطفی را براست ندارید و او را طاعت داری نکنید؟ پس از آنک در آن عهد با من کرده‌اید پیمان واشما بسته‌ام، و ذلک فی قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ میگوید رب العالمین از اهل توریة پیمان ستد که فرستاده مرا محمد براست دارید و استواری و راستگویی و پیغام رسانی وی مردمان را پیدا کنید و پنهان مدارید. آن گـه بوفاء این عهد باز آمدن ازیشان درخواست و گفت وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ یقال وفیت بالعهد فانا واف و اوفیت بالعهد فانا موف، و الاختیار اوفیت. و به نزّل القرآن فی مواضع کثیرة میگوید باز آئید پیمان مرا تا باز آیم پیمان شما را در آنچه گفتم یؤتکم کفلین من رحمته شما را دو بهره تمام از مزد دهم برحمت خویش، یک مزد بر پذیرفتن کتاب اول و دیگر مزد بر پذیرفتن کتاب آخر. پس هر کس بوفاء عهد باز آمد وی را دو مزد دادند، چنانک گفت أُولئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ و هر که پیمان شکست و کافر شد دو بار خشم خداوند آمد بر وی، چنانک گفت، فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلی‌ غَضَبٍ آن گـه ایشان را بر نقض عهد تهدید کرد گفت وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ. گفته‌اند این اشارت بزاهدانست که در ترس و رهبت مقام ایشان است.

    وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ و ایمان آرید بآنچه فروفرستادیم بمحمد از قرآن که موافق کتاب شما است، که آنچه در قرآن است از بیان نعت مصطفی و ثبوت نبوت وی در توریة و انجیل همچنانست. پس اگر قرآن را تکذیب کنید کتاب خود را تکذیب کرده باشید، مکنید این! وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ یعنی بمحمد و بالقرآن اول کسی مباشید که تکذیب کند و نگرود که آن گـه در ضلالت پیشوا باشید و گـ ـناه پس روان بر شما نهند. قال تعالی وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ و قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «من سنّ سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیمة، و من سنّ سنة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامة

    و روا بشد که أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ باینها کنایت از توریة نهند، پس معنی آن بود که چون شما ذکر و نعت مصطفی (ع) که در توریة است بپوشید و بدان کافر شید، بجمله توریة کافر گشتید، همچون کسی که بیک آیت از قرآن کافر شد بهمه آن کافر شد. یقال هم بنو قریظه و النضیر کانوا اوّل کافر به ثم کفر به اهل خیبر و فدک و تتابعت علی ذلک الیهود من کل ارض.

    وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا این را سه معنی گفته‌اند: یکی آنست که از آیات دین خواهد و بثمن قلیل دنیا، میگوید دنیا را بدین مخرید وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقی‌

    و خدای عز و جل در قرآن جایها ذم کرده است ایشان را که دنیا بر دین اختیار کردند. فقال تعالی ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَی الْآخِرَةِ و قال تعالی بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا و قال تعالی أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ الآیة. معنی دیگر آنست که کعب اشرف و اصحاب او که علماء جهودان بودند نعت مصطفی که در توریة خوانده بودند پنهان میداشتند از سفله و عامه ایشان و از مهتران خویش که جنگ میکردند با رسول خدای، بدان سبب رشوتها میستدند و می‌ترسیدند که اگر بیان نعت محمد کنند آن رشوتها ازیشان فائت شود، پس این آیت در شأن ایشان آمد.

    سدیگر معنی آنست که ابو العالیه گفت لا تأخذوا علیه اجرا میگوید چون مسلمانی را دین حق آموزید بدان مزد مخواهید. و در توریت است یا ابن آدم علّم مجّانا کما علّمت مجانا و قال تعالی لنبیّه ع قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ.

    وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ میگوید از من ترسید نه از دیگری، که چون از من ترسید هر چه مخلوقاتست از شما بترسد. مصطفی ع گفت من خاف اللَّه خوّف اللَّه منه کلّ شی‌ء، و من لم یخف اللَّه خوّفه من کل شی‌ء اصل تقوی پرهیزگاری است، و متقیان بر سه قسم‌اند: مهینه و کهینه و میانه. کهینه آنست که توحید خود بشرک و اخلاص خود بنفاق و تعبد خود ببدعت نیالاید و میانه آنست که خدمت بریا و قوت بشبهت و حال بتضیّع نیالاید، و مهینه آنست که نعمت بشکایت نیالاید و جرم خود بحجّت نیاراید، و ز دیدار منت نیاساید، جای این متقیان بهشت باقی است و نعیم جاودانی و ذلک فی قوله تعالی تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ گفته‌اند حق اینجا تصدیق توریة است و باطل تکذیب قرآن. میگوید تصدیق توریة بتکذیب قرآن تباه مکنید، و گفته‌اند این خطاب با منافقانست که بظاهر کلمه شهادت میگفتند و آن حق بود، و در دل کفر میداشتند که باطل بود، رب العالمین ایشان را گفت این شهادت ظاهر بکفر باطن بمیامیزید.

    و گفته‌اند این خطاب با جهودان است قومی که میگفتند این محمد فرستاده حق است و راستگوی. اما بقومی دیگر فرستاده‌اند نه بما و بر ما نیست که بوی ایمان آریم.

    اللَّه تعالی گفت اول سخن شما حق است و آخر باطل، آن حق باین باطل بمیامیزید، که او را بهمه خلق فرستاده‌اند بهر رنگی که خلق‌اند و لهذا

    قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «بعثت الی الاحمر و الاسود و الأبیض».

    ابن عباس گفت حق اینجا توریة است و باطل آنچه جهودان در آن آوردند از تحریف و تبدیل. قتاده گفت حق دین اسلام است و باطل دین جهودی و ترسایی میگوید دین حق با بدعت جهودان و آئین ترسایان میامیزید.

    و گفته‌اند حق صدق است و باطل دروغ یعنی که صدق با دروغ بمیامیزید، مصطفی علیه السّلام گفت «علیکم بالصدق فانه یهدی الی البرّ و هما فی الجنّة، و ایّاکم و الکذب فانّه یهدی الی الفجور و هما فی النّار.»

    وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ ای و لا تکتموا الحق، راست گفتن و گواهی دادن و اقرار ببعثت مصطفی و صدق قرآن و پیغام پنهان مکنید. وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ و خود میدانید در کتاب خوانده‌اید که پیغام بر راست است و رسول بحق.

    و بدانک ذکر حق در قرآن فراوان است و معانی آن جمله بر یازده وجه گفته‌اند: یکی از آن معانی اللَّه است جل جلاله و ذلک فی قوله تعالی وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ و فی قوله تعالی وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ، ای باللّه انه واحد جلّ جلاله. دوم حق بمعنی قرآن است، چنانک اللَّه گفت حَتَّی جاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِینٌ و قال تعالی فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ، و قال تعالی بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ، فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا. سوم حقّ است بمعنی اسلام چنانک گفت وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ و چهارم حق است بمعنی عدل چنانک گفت افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ ای بالعدل، و قال تعالی یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ یعنی حسابهم العدل، وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ ای العدل البیّن. پنجم حق است بمعنی توحید چنانک گفت بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ، جای دیگر گفت أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ ششم حق است بمعنی صدق چنانک در سورة یونس گفت وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا ای صدقا فی المرجع الیه وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ یعنی أصدق هو همانست که در سورة الانعام گفت قَوْلُهُ الْحَقُّ یعنی الصدق و له الملک الحق هفتم حق است نقیض باطل چنانک در سورة الحج گفت ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ و غیره من الالهة باطل، همانست که در سورة یونس و در انعام گفت ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ هشتم حق است بمعنی مال چنانک در سورة البقرة گفت وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ ای المال. نهم حق است بمعنی اولی چنانک گفت وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ دهم حق است بمعنی حظ چنانک گفت فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ای حظ مفروض. یازدهم حق است بمعنی نبوت محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ذلک فی قوله تعالی وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

    وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ میگوید نماز بپای دارید که نماز شعار مسلمانانست و شفاء بیماران، و سبب گشایش کارهای فرو بسته. حذیفه یمان گفت کان رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اذا احزنه امر فزع الی الصّلاة هر گـه که رسول خدای را کاری سخت پیش آمدی در نماز شدی، و آن کار بر وی آسان گشتی. و مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بو هریره را دید که از درد شکم می‌نالید و بر وی در افتاده بود گفت: یا ابا هریره قم فصلّ فانّ فی الصلاة شفاء و قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «خیار عباد اللَّه الذین یراعون الشمس و القمر و النجوم و الاظلة بذکر اللَّه عز و جل».

    وَ آتُوا الزَّکاةَ زکاة در نماز پیوست و در قرآن هر جای که ذکر نماز کرد ذکر زکاة در آن پیوست، چنانک در نماز تقصیر روا نیست در زکاة هم روا نیست.

    بو بکر صدیق گفت آن گـه که قتال اهل رده در گرفت «و اللَّه لا افرق بین ما جمعه اللَّه عز و جل» و اللَّه که آنچه خدای در هم پیوست من از هم باز نبرم یعنی نماز و زکاة.

    اندر نماز عبادت حق است و اندر زکاة خلق با خلق است. معنی زکاة افزودن است و زکاة را بدان نام کردند که سبب افزودن مال است، هر مالی که زکاة از آن بیرون کنند بیفزاید، و شرح آن فیما بعد گفته شود ان شاء اللَّه.

    وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ بعضی از نماز یاد کرد و همه نماز خواست، چنانک جای دیگر گفت وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ قیام فرمود و بآن جمله نماز خواست. وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ سجود یاد کرد و مقصود همه نماز است، و گفته‌اند وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ حثّ است بر نماز جماعت، مصطفی ع گفت «یک نماز بجماعت چنانست که بیست و پنج نماز به تنها» بروایتی بیست و هفت.

    صحّ عن رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «تفضل صلاة الجمیع علی صلاة احدکم بخمسة و عشرین جزءا».

    و روی «صلاة الجماعة تفضل صلاة الفذّ بسبع و عشرین درجة»، و روی «فضل صلاة الرجل فی جماعته علی صلوته فی بیته و صلوته فی سوقه خمس و عشرون درجة»

    و قال ع «ان اعظم الناس اجرا فی الصّلاة ابعدهم فابعدهم ممشی و الذی ینتظر الصّلاة حتی یصلّیها مع الامام اعظم اجرا من الذی یصلّیها ثم ینام»

    و قیل فی قوله وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ ای کونوا فی امة محمد و منهم. و قیل اقتدوا بآثار السلف فی الاحوال و تجنّبوا سنن الانفراد، فان الشیطان مع الفذّ و عن الاثنین ابعد.

    أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ میگوید مردمان را براست گفتن میفرمائید و خود دروغ می‌گویید؟ بوفا میفرمائید و خود عهد می‌شکنید؟ باقرار میفرمائید و خود انکار میکنید؟ بگواهی دادن میفرمائید و خود پنهان میکنید؟ بنماز کردن میفرمائید و زکاة دادن و خود نمی‌کنید؟

    روی عن النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «مررت لیلة اسری بی علی قوم تقرض شفاههم بمقاریض من نار، فقلت من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال هؤلاء الخطباء من امتک، یأمرون الناس بالبر و ینسون انفسهم وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ

    و قال النبی «یطلع قوما من اهل الجنة الی قوم من اهل النار، فیقولون لهم ما ادخلکم النار و انما ادخلنا اللَّه فی الجنة بفضل تادیبکم و تعلیمکم، و قالوا انا کنّا نامر بالخیر و لا نفعله».

    مردی پیش ابن عباس شد گفت خواهم که امر معروف کنم و نهی منکر بجای آرم. ابن عباس گفت اگر نترسی که ترا فضیحت آید بسه آیت از قرآن این کار بکن: یکی أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ دیگر لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ سدیگر وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلی‌ ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ. و قیل فی معنی الآیة أ تبصرون من الخلق مثقال الذر و مقیاس الحب و تسامحون لانفسکم امثال الرمال و الجبال و به‌ قال النبی ع «یبصر احدکم القذاة فی عین اخیه و یدع الجذع فی عینه»

    و فی معناه انشدوا:

    و تبصر فی العین منّی القذی

    و فی عینک الجذع لا تبصره‌‌

    وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ معنی آنست که شما دیگران را میفرمائید که دین محمد گیرید و بوی ایمان آرید و خود نمیکنید، پس از آنک در توریة نبوت محمد و تنزیل نامه او می‌یابید و میخوانید. أَ فَلا تَعْقِلُونَ در نمی‌یابید زشتی این کار و ناهمواری که میکنید؟ و ذلک ان الیهود کانت تقول لاقربائهم من المسلمین اثبتوا علی ما کنتم علیه و هم لا یؤمنون فانزل اللَّه هذه الآیة توبیخا لهم.

    وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ مجاهد گفت این صبر بمعنی صوم است و خطاب با جهودان است، و ایشان در بند شره و ریاست بودند، ترسیدند که اگر بیان نعت مصطفی کنند آن ریاست و معیشت که ایشان را از سفله ایشان فایده میبود بریشان فائت شود، رب العالمین ایشان را بروزه و نماز فرمود. و روزه بدان فرمود تا شره ببرد، و نماز بدان فرمود تا کبر ببرد و خشوع آرد، و هر چند که نماز و روزه از فروع دین است نه از اصول اما بمذهب شافعی و جماعتی از ائمه دین کافران بفروع دین مخاطب اند، و این اصل را شرحی است بجای خویش گفته شود انشاء اللَّه تعالی.

    بعضی مفسران گفتند این خطاب با مسلمانان است، میگوید شما که مسلمانان‌اید و بهشت جاودانه و رضاء حق طلب میکنید اسْتَعِینُوا علی ذلک بِالصَّبْرِ علی الطاعة و الصبر علی المعصیة، بر اداء طاعت شکیبا باشید و بر باز ایستادن از معصیت شکیبا، و خطاب شرع امر است بطاعت و نهی از معصیت، طاعت مخالف هوای نفس و معصیت موافق هوای نفس، پس در هر دو صبر می‌باید هم بر طاعت که خلاف نفس است و هم بر باز ایستادن از معصیت که نفس خواهنده آنست، پس رب العالمین مسلمانان را علی العموم ازینجا بصبر و نماز فرمود گفت وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ مصطفی را علی الخصوص فرمود، فقال تعالی وَ اصْبِرْ عَلی‌ ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ و روی ان ابن عباس نعی الیه بنت له و هو فی سفر فاسترجع، ثم قال عورة سترها اللَّه، و مؤنة، کفاها اللَّه، و اجر ساقها اللَّه، ثم نزل و صلّی رکعتین، ثم قال صنعنا ما امر اللَّه عزّ و جل.

    وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ این هاء کنایت نماز است خصها بالذکر لانها الاغلب و الافضل و الاعم. میگوید این نماز شغلی بزرگ است و کاری گران. إِلَّا عَلَی الْخاشِعِینَ ای الخائفین المؤمنین حقا، مگر بر ترسندگان و مؤمنان براستی و درستی. خشوع بیمی است با هشیاری و استکانت، خاطر را از حرمت پر کند و اخلاق را تهذیب کند، و اطراف را ادب کند، و خشوع هم در علانیت است و هم در سرّ، در علانیت ایثار تحمل است و در سر تعظیم و شرم.

    الَّذِینَ یَظُنُّونَ ظنّ را دو معنی است هم یقین و هم شک و، در قرآن جایها ظن است بمعنی یقین و ذلک فی قوله تعالی إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ و ظن بمعنی شک آنست که گفت إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ و عرب که یقین را ظن گوید از بهر آن گوید که اول دانش پنداره بود تا آن گـه که بی گمان شود. معنی آیت آنست که نماز باری گرانست بر آن کس که برستاخیز ایمان ندارد و بدیدار اللَّه امید ندارد و از رسیدن بر اللَّه بیم نبود، اما قومی که برستاخیز و ثواب و عقاب و بدیدار اللَّه ایمان دارند طاعت و عبادت بریشان گران نیاید، که گوش بثواب آن میدارند و بدیدار حق امید میدارند و از رسیدن بر اللَّه ببیم میباشند، و بحقیقت بدان که روز رستاخیز آن آشنای خوانده بر اللَّه رسد و آن بیگانه رانده هم بر اللَّه رسد، و بهر دو حدیث صحیح است: امّا بیگانه را مصطفی ع گفت بروایت ابو هریره و بو سعید

    یؤتی بالرجل یوم القیمة فیقول اللَّه الم اجعل لک مالا و ولدا، و سخّرت لک الانعام و الخیل و الإبل، و اذرک ترأس و تربع؟ قال فیقول بلی یا رب قال هل ظننت انک ملاقیّ؟ فیقول لا فیقول الیوم انساک کما نسیتنی»

    این خطاب هیبت است که اللَّه تعالی با شقی بصفت هیبت سخن گوید و شقی کلام حق بهیبت شنود و حق را بصفت غضب بیند، و یک دیدار حق بصفت غضب صعب‌تر است از هزار ساله عقوبت بآتش دوزخ، نعوذ باللّه من غضب اللَّه و سخطه.

    امّا بنده مؤمن اللَّه را بصفت رضا بیند، و سخن اللَّه بلطف و رحمت شنود، ابن عمر گفت سمعت رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یقول «یدنو المؤمن من ربّه عزّ و جلّ حتی یضع کنفه علیه، فیقرّره بذنوبه فیقول له أ تعرف کذا و کذا فیقول یا رب نعم فیعرفه ذنوبه. فیقول انی سترتها فی الدّنیا و انا اغفرها لک الیوم.»

    یا بَنِی إِسْرائِیلَ شرح این آیة رفت. وَ اتَّقُوا یَوْماً این همچنانست که گفت وَ اخْشَوْا یَوْماً لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ میگوید بترسید از عذاب روزی که پدر پسر را بسنده نبود و او را هیچ چیز بکار نیاید، و نه پسر پدر را. جای دیگر گفت یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ نه خواسته بکار آید آن روز و نه پسران، و قال تعالی یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و آن حال از دو بیرون نیست: یا از آن باشد که هر کسی بکار خویش درمانده بود و از فزع و هول رستاخیز بکس نپردازد، چنانک گفت عز سبحانه لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ یا آنک خویش و پیوند از یکدیگر بریده شوند چنانک یکدیگر را وا ندانند و ذلک فی قوله له تعالی فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ و قال تعالی تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ‌

    و قالت عایشه یا رسول اللَّه «هل تذکرون اهالیکم یوم القیمة»؟ فقال الّا فی ثلاثة مواضع فلا عند الصراط و الحوض و المیزان».

    و قال رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یوما و هی عنده «یبعثون یوم القیمة عراة حفاتا عزلاء» فقالت «و اسوء تاه للنّساء من الرّجال فقال رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «یا عائشة انّ عن ذلک لشغلا»

    وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ جهودان میگفتند. پدران ما پیغامبران بودند ایشان از بهر ما شفاعت کنند، رب العالمین ایشان را نومید کرد و گفت وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ. تقبل بتاء قراءة مکی و بصری است میگوید هیچ تن را شفاعت شفیعی نپذیرد یعنی هیچکس از بهر کافران شفاعت نکند تا بپذیرند و گفته‌اند، وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ معنی آنست که هیچ شفاعت نپذیرند مگر شفاعتی که بدستوری حق تعالی بود چنانک گفت مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ و مصطفی را مقام شفاعت است و او را دستوری داده‌اند، گفت

    «لیس من نبیّ الّا و قد اعطی دعوة مستجابة و انّی اختبأت دعوتی شفاعة لامّتی»

    و قال «شفاعتی لاهل الکبایر من امتی»

    وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ ای فدیة. و منه قوله تعالی وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ ای و ان تفد کل فدیة لا یؤخذ منها. و سئل النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم عن الصرف و العدل فقال «الصّرف التوبة، و العدل الفدیة»

    معنی آیت آنست که هیچ تن را باز نفروشند که از آن بدلی ستانند یا فدایی پذیرند.

    وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و ایشان را بر اللَّه یاری ندهند، چنانک ایشان را شفیع نیست روز رستخیز ایشان را یاری دهنده نیست.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    قوله تعالی یا بَنِی إِسْرائِیلَ اشارتست بلطف و کرم حق وابندگان و مهربانی وی بریشان، منت می‌نهد بریشان که منم خداوند کریم و سپاس دارنده و بر رهی بخشاینده و بهر جفایی ببرّ پیش آینده، و رهی را با همه جرم وامدح خود خواننده، و شکر نعمت خود از وی در خواهنده، اینست که بنی اسرائیل را گفت اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ ای فرزندان اسرائیل شکر نعمت من بگزارید و حق نعمت من بر خود بشناسید، تا مستحق زیاده گردید و نیکنام و بهروز شوید، بسا فرقا که میان بنی اسرائیل است و میان این امّت ایشان را گفت، اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ و این امت را گفت فَاذْکُرُونِی ایشان را گفت نعمت من فراموش مکنید، و این امت را گفت مرا فراموش مکنید، ایشان را نعمت داد و این امّت را صحبت داد، ایشان را بشهود نعمت از خود باز داشت و اینان را بشرط محبت با خود بداشت. و لسان الحال یقول‌

    فسرت الیک فی طلب المعالی

    و سار سوای فی طلب المعاش‌‌

    پیر طریقت گفت الهی! کار آن دارد که با تو کاری دارد، یار آن دارد که چون تو یاری دارد، او که در دو جهان ترا دارد هرگز کی ترا بگذارد! عجب آنست که او که ترا دارد از همه زارتر میگذارد، او که نیافت بسبب نایافت می‌زارد، او که یافت باری چرا میگذارد،

    در بر آن را که چون تو یاری باشد

    گر ناله کند سیاه کاری باشد‌‌

    وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ نظیر این در قرآن فراوانست: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ، فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ بنده من دری بر گشای تا دری برگشایم، در انابت بر گشای تا در بشارت بر گشایم، وَ أَنابُوا إِلَی اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْری‌. در انفاق برگشای تا در خلف برگشایم، وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ، در مجاهدت بر گشای تا در هدایت برگشایم، وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا، در استغفار برگشای تا در مغفرت برگشایم، ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً

    ، در شکر بر گشای تا در زیادت نعمت برگشایم، و لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ بنده من بعهد من و از آی تا بعهد تو و از آیم.

    وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ گفته‌اند که خدای را وابنده عهدهای فراوانست و در هر عهدی که بنده را در آن وفاء است از رب العالمین در مقابله آن وفاء است. اول آنست که بنده اظهار کلمه شهادت کند از رب العزّة در مقابله آن حقّ دما و اموال است، و ذلک فی‌

    قوله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «من قال لا اله الا اللَّه فقد عصم منی ماله و دمه».

    و آخر آنست که بنده نظر خویش پاک دارد و خاطر خویش را پاس دارد، از رب العزّة در مقابله آن این کرامت است که «اعددت لعبادی الصالحین ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر».

    و میان آن بدایت و این نهایت وسائط فراوانست، از آن عهدها که اللَّه را با بندگانست از بنده کردار و گفتار و از اللَّه ثواب بیشمار. و منها ما قال بعضهم اوفوا بعهدی بحضور الباب، اوف بعهدکم بجزیل الثواب، اوفوا بعهدی بحفظ اسراری اوف بعهدکم بجمیل مبارّی، اوفوا بعهدی بحسن المجاهدة، اوف بعهدکم بدوام المشاهدة. اوفوا بعهدی بصدق المحبة، اوف بعهدکم بکمال القربة، اوفوا بعهدی فی دار محنتی علی بساط خدمتی بحفظ حرمتی، اوف بعهدکم فی دار نعمتی علی بساط قربتی بسرور وصلتی، اوفوا بعهدی الذی قبلتم یوم المیثاق، اوف بعهدکم الذی ضمنت لکم یوم التلاق، اوفوا بعهدی بان تقولوا ابدأ ربی، اوف بعهدکم بان اقول لکم عبدی.

    وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ همانست که گفت وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ رهبت و تقوی دو مقام است از مقامات ترسندگان، و در جمله ترسندگان راه دین بر شش قسم‌اند: تایبان‌اند و عابدان و زاهدان و عالمان و عارفان و صدیقان تایبان را خوف است چنان که گفت یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ و عابدان را و جل الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ و زاهدان را رهبت یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً و عالمان را خشیت إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ، و عارفان را اشفاق إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ و صدیقان را هیبت وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ. اما خوف ترس تایبان و مبتدیان است حصار ایمان و تریاق و سلاح مؤمن، هر کرا این ترس نیست او را ایمان نیست که ایمنی را روی نیست، و هر کرا هست بقدر آن ترس ایمانست. و وجل ترس زنده دلان است که ایشان را از غفلت رهایی دهد و راه اخلاص بریشان گشاده گرداند و امل کوتاه کند، و چنانک و جل از خوف مه است رهبت از وجل مه، این رهبت خوشـی‌ مرد ببرد و او را از خلق ببرد، و در جهان از جهان جدا کند این چنین ترسنده همه نفس خود غرامت بیند همه سخن خود شکایت بیند همه کرد خود جنایت بیند. گهی چون غرق شدگان فریاد خواهد، گهی چون نوحه گران دست بر سر زند، گهی چون بیماران آه کند: و ازین رهبت اشفاق پدید آید که ترس عارفان است. ترسی که نه پیش دعا حجاب گذارد نه پیش فراست بند، نه پیش امید دیوا، ترسی گدازنده کشنده که تا نداء «أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا» نشنود نیارامد. این ترسنده را گهی سوزند و گاه نوازند، گهی خوانند و گاه کشند، نه از سوختن آه کند نه از کشتن بنالد.

    کم تقتلونا و کم نحبّکم

    یا عجبا کم نحبّ من قتلا‌‌

    از پس اشفاق هیبت است بیم صدیقان بیمی که از عیان خیزد و دیگر بیمها از خبر، چیزی در دل تابد چون برق، نه کالبد آن را تابد نه جان طاقت آن دارد که با وی بماند، و بیشتر این در وقت وجد و سماع افتد چنانک کلیم را افتاد بطور وَ خَرَّ مُوسی‌ صَعِقاً و تا نگویی که این هیبت از تهدید افتد که این از اطلاع جبار افتد.

    یک ذره اگر کشف شود عین عیان

    نه دل برهد نه جان نه کفر و ایمان‌‌‌

    هذا هو المشار الیه‌ بقوله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «حجابه النور لو کشفها لاحرقت سبحات وجهه کل شی‌ء ادرکه بصره».

    وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ نگر تا حق و باطل در هم نیامیزی، راست و دروغ پسندیده و ناپسندیده در هم نکنی، نگویم باطل را مشناس بباید شناخت تا از آن بپرهیزی و حق بباید شناخت تا بر پی آن باشی مصطفی گفت: «اللّهم ارنا الحق حقا و ارزقنا اجتبائه و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه»

    اربـاب حقائق گفته‌اند در معنی وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ حظ نفس و غذاء دل در هم میامیزید که با یکدیگر در نسازند، خداوند دل بحق حق مبسوط است و بنده نفس بحظ نفس مربوط است، پس بیکدیگر کی رسند؟ دنیا خسیس است و عقبی نفیس با یکدیگر چون بسازند؟

    دوستی خالق سعادت ازلی و ابدی است و دوستی مخلوق وبال نقدی در یک دل چون بهم آیند؟ «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ» خویشتن پرستی و خداپرستی یکدیگر را ضداند در یک نهاد چگونه مجتمع شوند؟

    مهر خود و یار مهربانت نرسد

    این خواه گر آن که این و آنت نرسد

    وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ فرمان آمد یا سیّد امت خویش را بگوی که در کارها صبر کنید تا بمراد رسید که «الصبر مفتاح الفرج» هر که صبر مردان ندارد تا گرد میدان مردان نگردد.

    پای این مردان نداری جامه مردان مپوش

    برگ بیبرگی نداری لاف بیخویشی مزن‌

    آن مهتر عالم زان پس که قدم در این میدان نهاد یک ساعت او را بی غم و بی اندوه نداشتند، اگر یک ساعت مربع نشست خطاب آمد که بنده وار نشین، یک بار انگشتری در انگشت بگردانید تازیانه عتاب فرو گذاشتند که: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً، یک بار قدم به بستاخی بر زمین نهاد گفتند او را وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً چون کار بغایت رسید و از هر گوشه بلا بوی روی نهاد، نفسی بر آورد و گفت‌ «ما اوذی نبی قطّ بمثل ما اوذیت»

    خطاب آمد از حضرت عزت که ای مهتر کسی که شاهد دل و جان وی ما باشیم از بار بلا بنالد، هر چه در خزائن غیب زهر اندوه بود همه را یک قدح گردانیدند و بر دست وی نهادند، وز آنجا که سرّ است پرده برداشتند که ای مهتر این زهرها بر مشاهده جمال ما نوش کن «وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا» و لسان الحال یقول.

    و لو بید الحبیب سقیت سمّا

    لکان السّمّ من یده یطیب‌

    از دستت از آتش بود ما را ز گل مفرش بود

    هرچ از تو آید خوش بود خواهی شفا خواهی الم‌‌

    وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَی الْخاشِعِینَ خشوع از شرط نماز است و بنده را نشان نیاز است، و خاشعان اندر نماز ستودگان حق‌اند و گزیدگان از خلق. قال اللَّه عز و جل قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ و خشوع اندر نماز هم از روی ظاهر است و هم از روی باطن: ظاهر آنست که جوارح خویش بشرط ادب داری و براست و چپ ننگری، اندر حال قیام چشم بموضع سجود داری، و در حال رکوع بر پشت پای، و در حال سجود بر سر بینی، و در حال تشهد در کنار خود. رسول خدا گفت باز نگریستن اندر نماز ابلیس را نصیب دادن است. و قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «ان العبد اذا قام فی الصّلاة فانما هو بین عینی الرحمن عز و جلّ، فاذا التفت یقول اللَّه عز و جل ابن آدم الی من تلتفت الی خیر لک منی تلتفت؟ ابن آدم اقبل علیّ فانا خیر لک ممن تلتفت الیه.»

    و خشوع باطن ترسکاری دلست از ذکری و فکری یا از سکری و شکری. رسول خدا چون نماز کردی خشوع باطن وی چنان بودی که جوش دل وی همی شنیدند. چنانک در خبرست و لجوفه ازیز کازیز المرجل من البکاء روزی بمردی برگذشت که اندر نماز بود و بدست با موی بازی میکرد، رسول گفت ع‌

    «لو تواضعت قلبه لخشعت جوارحه‌، اگر این مرد را دل ترسکارستی دست وی بنعت خشوع استوارستی.

    و در آثار بیارند که علی ع در بعضی از آن حربهای وی تیری بوی رسید چنانک پیکان اندر استخوان وی بماند جهد بسیار کردند جدا نشد گفتند تا گوشت و پوست بر ندارند و استخوان نشکنند این پیکان جدا نشود، بزرگان و فرزندان وی گفتند اگر چنین است صبر باید کرد تا در نماز شود، که ما وی را اندر ورد نماز چنان همی بینیم که گویی وی را از این جهان خبر نیست. صبر کردند تا از فرائض و سنن فارغ شد و بنوافل و فضائل نماز ابتدا کرد، مرد معالج آمد و گوشت بر گرفت و استخوان وی بشکست و پیکان بیرون گرفت و علی اندر نماز بر حال خود بود. چون سلام نماز باز داد گفت درد من آسان‌تر است. گفتند چنین حالی بر تو رفت و ترا خبر نبود گفت اندر آن ساعت که من بمناجات اللَّه باشم اگر جهان زیر و زبر شود یا تیغ و سنان در من میزنند مرا از لـ*ـذت مناجات اللَّه از درد تن خبر نبود. و این بس عجیب نیست که تنزیل مجید خبر میدهد از زنان مصر که چون زلیخا را بدوستی یوسف ملامت کردند زلیخا خواست که ملامت را بر ایشان غرامت کند ایشان را بخواند و جایگاهی ساخت و ایشان را بترتیب بنشاند و هر یکی را کاردی بدست راست و ترنجی بدست چپ داد، چنانک گفت جل و علا وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً چون آرام گرفتند، یوسف را آراسته آورد و او را گفت بریشان برگذر اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ برون شو بریشان. چون زنان مصر یوسف را با آن جمال و کمال بدیدند در چشم ایشان بزرگ آمد فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ، همه دستها ببریدند و از مشاهده جمال و مراقبت کمال یوسف از دست بریدن خود خبر نداشتند.

    پس بحقیقت دانیم که مشاهده دل و سر جان علی مر جلال و جمال و عزت و هیبت اللَّه را بیش از مشاهده زنان بیگانه بود مر یوسف مخلوق را پس ایشان چنین بیخود شدند و از درد خود خبر نداشتند اگر علی چنان گردد که گوشت و پوست وی ببرند و از درد آن خبر ندارد عجب نباشد و غریب نبود.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    قوله تعالی وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ و رهانیدیم شما را مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ از کسان فرعون یَسُومُونَکُمْ می‌رسانیدند و می‌جنبانیدند شما را سُوءَ الْعَذابِ رنج عذاب یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ میکشتند پسران شما وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ و زنده میگذاشتند زنان شما وَ فِی ذلِکُمْ در آنچه میبود بشما بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ آزمونی بود از خداوند شما عَظِیمٌ آزمایشی بزرگ.

    وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ باز شکافتیم و آب دریا از هم جدا کردیم شما را، فَأَنْجَیْناکُمْ تا رهانیدیم شما را، وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ و بآب بکشتیم کسان فرعون را وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ پیش چشم شما و شما می‌نگرستید.

    وَ إِذْ واعَدْنا مُوسی‌ و ساختیم و هنگام نهادیم موسی أَرْبَعِینَ لَیْلَةً چهل شب، ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ پس آن گـه شما گوساله بخدایی گرفتید، مِنْ بَعْدِهِ از پس غائب شدن موسی وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ و شما در آن بر خویشتن ستمکاران بودید.

    ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ پس آن را فرو گذاشتیم بر شما مِنْ بَعْدِ ذلِکَ پس آنک گوساله را بخدایی گرفته بودید لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ تا مگر از من سپاس دارید و آزادی کنید

    وَ إِذْ آتَیْنا مُوسَی و دادیم موسی را، الْکِتابَ نامه وَ الْفُرْقانَ و آنچه بآن حق از باطل جدا شود، لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ تا بحق راه ببرید و فرا صواب بینید.

    وَ إِذْ قالَ مُوسی‌ لِقَوْمِهِ موسی گفت. قوم خویش را که گوساله پرست شدند، یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ ای قوم شماستم کردید بر خویشتن، بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ بخدایی گرفتن شما گوساله را، فَتُوبُوا اکنون پس بازگردید إِلی‌ بارِئِکُمْ با خداوند و آفریدگار خویش، فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ خویشتن را بکشید ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ آن به است شما را عِنْدَ بارِئِکُمْ بنزدیک آفریدگار شما، فَتابَ عَلَیْکُمْ چون این کردید خداوند شما را باز پذیرفت، إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ که او خداوندیست باز پذیرنده مهربان

    وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی‌ و گفتید ای موسی لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ استوار نداریم ترا و نگرویم، حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً تا اللَّه را به بینیم آشکارا، فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ پس بگرفت شما را زلزله ببانگ جبرئیل وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ چشمهاتان گشاده نگران از فزع.

    ثُمَّ بَعَثْناکُمْ پس آن گـه برانگیختیم و زنده کردیم شما را، مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ از پس مردگی شما لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ آن را کردیم تا از من سپاس دارید و آزادی کنید.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    قوله تعالی: وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ اذ ابتداء سخن را و در گرفتن قصّه را گفت و در قرآن فراوانست ازین اذ و بقول بعضی علما آن را حکمی نیست. میگوید شما را رهانیدیم و پدران ایشان را رهانیده بود و سپاس بر فرزندان نهاد که حصول فرزندان ببقاء پدران بود. مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ آل فرعون گفت و فرعون در آن داخل یعنی شما را از فرعون و کسان وی برهانیدیم و کسان وی قبطیان بودند که فرعون را کار میساختند و بنی اسرائیل را سخره می‌گرفتند. فرعون بقوت ایشان بنی اسرائیل را می‌رنجانید و فرعون نامی است ملوک عمالقه را چنان که ملک روم را قیصر گویند و ملک پارس را کسری گویند همچنین ملک مصر را از عمالقه فرعون میگفتند.

    و نام فرعون موسی، ولید بن مصعب بن ریان بن ثروان بود، کنیت وی ابو العباس قبطی، و اقداح عباسی که مقامران دارند بوی باز خوانند. اما فرعون ابراهیم که بروزگار خلیل بود او را نمرود بن کنعان میگفتند نام وی سنان بود و کنیت وی ابو مالک.

    یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ میگوید شما را می‌رنجانیدند و عذاب بد می‌رسانیدند دربار بر نهادن و کار فرمودن و مزد بندادن. ابن اسحاق گفت هر فرقتی را ازیشان کاری پدید کرد قومی را بنا و عمارت، قومی را حراثت و زراعت، قومی چون بردگان در خدمت خود بداشت، و کسی که صنعتی ندانست و بشغلی مشغول نکرد جزیت بروی نهاد. گفته‌اند تفسیر سُوءَ الْعَذابِ آنست که گفت یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ نود هزار کودکان ایشان بکشت، پسران خرد، و سبب آن بود که فرعون را بخواب نمودند که آتشی از جهت بیت المقدس در مصر افتادی و جمله قبطیان و خانه‌های ایشان را بسوختی، و بنی اسرائیل را نسوختی، فرعون جاودان و کاهنان را بر خواند و قصه بگفت. ایشان گفتند در بنی اسرائیل غلامی پدید آید که زوال ملک تو در دست وی بود. پس فرعون بفرمود تا پسران ایشان را میکشتند. یکی از جمله علماء گفت فرعون سخت نادان و احمق بود بآنچه فرمود از کشتن کودکان، از بهر آنک آنچه جاودان گفتند خواب یا راست بود یا دروغ اگر دروغ بود چرا قتل میکرد و خود میدانست که گفت ایشان دروغ است؟ و اگر راست بود در کشتن ایشان چه فایده بود؟ که ملک وی ناچار در زوال بود.

    یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ کودکان را میکشت و پیران میرفتند، چند سال بر آمد بنی اسرائیل کم ماندند قبطیان با خود گفتند اگر ایشان را همچنین می‌کشیم ایشان برسند و هیچ نمانند، و خدمتکاری فرعون جمله بما باز افتد اتفاق کردند که از این پس یک سال بکشیم و یک سال نه، و در آن سال که نمیکشتند هارون را زادند برادر موسی صلع و دیگر سال که میکشتند موسی را زادند و رب العزة او را از دشمن نگه داشت و این قصه بجای خویش گفته شود ان شاء اللَّه.

    یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ پسران را میکشتند و زنان را زنده میگذاشتند و کارهای صعب بایشان میفرمودند، و نیز حاجت مردان را میداشتند.

    صد سال در دنیا درین بلیّت و محنت بودند. رب العالمین میگوید وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ این است عظیم بلائی و فتنه که بشما بود ازیشان و اگر بلای نعمت نهی و این در لغت رواست معنی آنست که این است نعمتی عظیم که از من بر شما است که شما را ازین فتنه‌ها و بلیّتها برهانیدم.

    وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ این منتی دیگرست و نعمتی دیگر که اللَّه تعالی در یاد ایشان میدهد. وَ إِذْ فَرَقْنا ابن عباس گفت اوحی اللَّه الی موسی ان اسر بعبادی لیلا انکم متبعون اللَّه تعالی بموسی وحی فرستاد که یا موسی این بندگان مرا بشب از مصر بیرون بر که دشمن بر پی شماست. موسی فرمود تا در خانه‌ها چراغ برافروختند همه شب تا قبطیان را گمان افتاد که ایشان بخانه‌ها ساکن نشسته‌اند.

    موسی بفرمان خداوند عز و علا از مصر بیرون شد و با وی ششصد هزار مرد جنگی و بیست هزار بود که سنّ ایشان کم از شصت و بیش از بیست بود، چون بیرون آمدند راه نبردند متحیر فرو ماندند، تا ایشان را بقبر یوسف نشان دادند در جوف نیل، و صندوق مرمر که یوسف در آن نهاده بود بیرون بیاوردند تا با خود بشام برند، چنانک یوسف از برادران در خواسته بود، و آن نشان پیر زنی داد چنانک در خبر است، تا این نکردند راه بریشان گشاده نشد پس فرعون بدانست که ایشان از مصر بیرون شدند ندا فرمود تا چون خروه بانک کند جمله قبطیان ساخته باشند تا از پی ایشان بروند.

    و رب العزة تقدیر چنان کرد که آن شب هیچ خروه ببانک نیامد، تا بوقت اسفار. پس فرعون و قبطیان بیرون آمدند لشکری انبوه و جمعی عظیم. گفته‌اند که هزار هزار و هفتصد هزار بودند و از جمله هفتاد هزار اسب هام گون هام رنگ هم بالا بودند، و هامان در مقدمه ایشان، تا به موسی و بنی اسرائیل نزدیک شدند. پس لشکر موسی چون بکناره دریا رسیدند، در پیش دریا دیدند و از پس دشمنان، فریاد برآوردند که یا موسی أوذینا من قبل ان تأتینا و من بعد ما جئتنا، هذا البحر اما منا، و العدو خلفنا فما الحیلة؟ یا موسی پیش از آمدن تو ما بدست ایشان رنجه و شکسته و کوفته بودیم و پس از آمدن تو هم چنان، خود این رنج و عذاب ما روزی بسر نیاید و از ما باز نشود اینک دریا در پیش و دشمن از پس؟ موسی گفت «عَسی‌ رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ» چه دانید، باشد که خداوند شما آن دارنده و پروراننده شما دشمن شما را هلاک گرداند، و شما را بجای ایشان بنشاند. چون دشمن نزدیکتر در رسید و ایشان هم چنان متحیر مانده گفتند یا موسی إِنَّا لَمُدْرَکُونَ اینک ما را دریافتند. موسی گفت کَلَّا إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ چون درماندگی بنی اسرائیل بغایت رسید، اللَّه تعالی وحی فرستاد بموسی که أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ عصا در دریا زن. موسی عصا در دریا زد یک بار و فرمان نبرد، دیگر باره وحی آمد که یا موسی دریا را بکنیت بر خوان و عصا درو زن، موسی دیگر باره عصا بر دریا زد و گفت «انفلق یا ابا خالد باذن اللَّه» فانفلق فکان کلّ فرق کالطّود العظیم ابن اسحاق گفت پیشتر وحی رسید بدریا که فرمان موسی را منتظر باش و چون عصا بر تو زند شکافته شو، گفت دریا از هیبت خداوند بلرزید و تلاطم امواج در وی افتاد و پاره پاره خود را بر یکدیگر میزد، تا آن گـه که موسی عصا بر وی زد، دوازده راه در آن بریده شد آشکارا، هر سبطی از اسباط بنی اسرائیل یک راه. پس اللَّه تعالی باد را فرمود و آفتاب را تا بر قعر دریا تافت و خشک کرد. سعید جبیر گفت معویه از ابن عباس رض که در زمین چه جای است که آفتاب یک بار بر آن تافت و نتافت؟ جواب داد که آن راهها که در قعر بحر نهادند بنی اسرائیل را. پس چون موسی با لشکر خویش در دریا شد، قومی گفتند موسی را که این اصحابنا لا نراهم، قال سیروا فانهم علی طریق مثل طریقکم، قالوا لا نرضی حتی نراهم، فقال موسی اللهم اعنّی علی اخلاقهم السیئة فاوحی اللَّه الیه ان قل بعصاک هکذا فاذا ضرب موسی عصاه علی البحر فصار فیه کوی ینظر بعضهم الی بعض فساروا حتی خرجوا من البحر.

    اینست که رب العالمین گفت وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْناکُمْ پس فرعون را و کسان وی را با آب بکشت.

    چنانک گفت وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ گفته‌اند که چون فرعون بکناره دریا رسید و آن راهها بریده دید در قعر بحر، کسان خود را گفت دریا از هیبت من شکافته شد فرو روید بر پی ایشان. گویند اسب فرعون از دریا باز رمید و در نمیشد تا جبرئیل فرود آمد بر مادیانی نشسته و آن مادیان از پیش فرعون بدریا در کشید اسب فرعون از پی آن در رفت، و جمله لشکر از پی وی در شدند، و میکائیل بآخر قوم بود ایشان را میراند تا جمله در دریا شدند پس بفرمان خداوند عزّ و جل دریا بهم باز افتاد و جمله هلاک شدند. فرعون چون سلطان قهر خداوند دید و مذلت و خذلان خود، گفت «آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ» او را گفتند «آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ» اکنون می‌گویی، و سرکشی کرده پیش ازین و از تباهکاران بودی! این سخن او را بدان گفتند که ایمان پس از آن آورد که بأس و بطش حق بدید. و رب العزة جایی دیگر میگوید فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا و قال تعالی یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ و میگویند آن روز، روز عاشوراء بود دهم ماه محرم و موسی و بنی اسرائیل آن روز روزه داشتند شکر نعمت را و دفع بلیت را.

    وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ قیل اخرجوا لهم بعد ذلک فنظروا الیهم فغرقوهم. پس از آنک غرق شدند اللَّه تعالی دریا را فرمود تا موج زد ایشان را بیرون او کند. و بنی اسرائیل در ایشان مینگریستند و پس از آن دریا هیچ غریق را نپذیرفت هر که را غرق کرد بر سر افکند.

    وَ إِذْ واعَدْنا مُوسی‌ قراءة ابو جعفر و بصریان «وعدنا» بی الف است، و واعَدْنا بالف قراءة باقی، و معنی هر دو یکسانست. میگوید وعده نهادیم و هنگام ساختیم موسی را بر کوه طور چهل روز تا شما را توریة بستاند، چهل روز مرادست اما چهل شب گفت از بهر آنک ابتداء ماه از شب در گیرند آن گـه که ماه نو بینند. و گفته‌اند که اربعین لیلة بآن گفت که وی را درین چهل روز روزه وصال فرمودند، چنانک در شب افطار نکند و اگر اربعین یوما گفتی روزه معروف از آن مفهوم شدی امساک روز و افطار شب، و اللَّه تع:campe545457on2: را درین چهل صوم درین وصال فرمود و این لفظ بآن نزدیکتر است و بمعنی موجزتر، فان معناه وعدناک اربعین یوما لتصومها و لا تفطر فیها لیلا و نهارا، و هذا من جوامع الکلم الذی اختصر له صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اختصارا. ابو بکر نقاش آورده است در شفاء الصدور که موسی ع بنی اسرائیل را گفته بود آن گـه که در مصر بودند که اگر از اینجا بیرون شویم شما را کتابی آرم از نزدیک خداوند عز و جل، کتابی که دین شما بر شما روشن کند و کردنی و ناکردنی در آن پیدا گرداند. پس چون از مصر بیرون آمدند دریا را بازگذاشته و دشمن ایشان بآب کشته، موسی را گفتند ما آتینا بکتاب کما وعدتنا کتاب خداوند را که وعده دادی ما را نیاوردی؟ موسی گفت ازین پس تا چهل روز شما را کتاب آرم که خداوند عز و جل مرا این وعده نهاد. گویند ماه ذی القعده بود و ده روز از ذی الحجة همانست که در سوره اعراف گفت وَ واعَدْنا مُوسی‌ ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ. موسی هارون را بجای خود نشاند و بر بنی اسرائیل گماشت و ذلک فی قوله اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ موسی هارون را گفت خلیفه باش مرا و از پس من کارران در قوم من و نیکی کن و مهربان باش و دلها را مراعات کن، و قوم فراهم دار و راه تباه کان را پی مبر. موسی این بگفت و ایشان را چهل روز وعده داد و بمیعاد حق شتافت. بنی اسرائیل وعده خلاف کردند شبانروزی بدو روز می‌شمردند و پس از غیبت موسی به بیست شبانروز عاصی شدند، و گوساله سامری را بخدایی گرفتند.

    اینست که رب العالمین گفت: ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ و ذلک تنبیه علی انّ کفرهم بمحمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم لیس با عجب من کفرهم و عبادتهم العجل فی زمن موسی ع. و عن عکرمة عن ابن عباس رض قال لما هجم فرعون علی البحر و هاب ان یقتحم فیه، تمثّل له جبرئیل علی فرس انثی، فعرف السامری جبرئیل، و کان السامری من قوم موسی من اهل باجر و انشأ من قوم کانوا یعبدون البقر، و هو ابن عم موسی و اسمه موسی بن ظفر. و انما عرف جبریل لان امه حیث خافت ان یذبح جعلته فی غار و اطبقت علیه و کان جبرئیل یاتیه فیغذوه باصابعه، یجد فی احدی اصابعه لبنا و فی الأخری عسلا و فی الأخری سمنا، فلم یزل یغذوه حتی نشأ فلما عاینه عرفه، فقبض قبضة من اثر فرسه. و القی فی روع السّامری انک لا تلقیها علی شی‌ء فتقول کن کذا و کذا الا کان، فلم تزل القبضة معه حتی مضی موسی لوعد ربه، و کان مع بنی اسرائیل‌ حلی آل فرعون، قد تعوّروه بعلة العرس، و کانهم تأثموا منه، فاخرجوه و قذفوه فی حفرة لتنزل النّار فتاکله، فلما جمعوه قال السامری لهارون و کانت القبضة فی یده یا نبیّ اللَّه القی ما فی یدی؟ قال هارون نعم و ظن انه لبعض ما جاء به غیره من ذلک الحلی فقذفه فیها و قال کن عجلا جسدا له خوار فصار عجلا جسدا له خوار ای صوت، قیل کان یخور و یمشی، فقال هذا الهکم و اله موسی، فعکفوا علی عبادته.

    فذلک قوله ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ اصل الاتخاذ ابتداء عمل الشی‌ء، قال اللَّه تعالی وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ، و قد یکون مدحا و یکون ذمّا، فاذا کان مدحا کان بمعنی الاصطفاء کقوله تعالی وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا، و اذا کان ذما کان بمعنی التصییر کقوله. أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا.

    ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ ترکناکم فلم نستأصلکم پس شما را عفو کردیم و در حال عقوبت نفرستادیم تا از شما فرا گذاشتیم. لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ آن را کردیم تا مگر شکر کنید و نعمت عفو من بر خود بشناسید و سپاس‌گزاری کنید.

    روی ان موسی ع قال یا رب کیف استطاع آدم ان یؤدّی شکر ما اجریت علیه من نعمک، خلقته بیدک و اسجدت له ملائکتک و اسکنته جنتک، فاوحی اللَّه عز و جل الیه ان آدم علم ان ذلک منی و من عندی فلذلک شکره‌

    و عن داود ع قال سبحان من جعل اعتراف العبد بالعجز عن شکره شکرا، کما جعل اعترافه بالعجز عن معرفته معرفة».

    وَ إِذْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ و موسی را نامه دادیم یعنی توریة وَ الْفُرْقانَ فرقان آن معانی و علم و احکام است که در توریة بود که بآن میان حق و باطل جدایی پیدا شد. و گفته‌اند فرقان اینجا انفلاق البحر است و بر دشمنان نصرت. و روز بدر را از آن یوم الفرقان خواندند که مؤمنانرا بر کافران نصرت بود.

    قطرب گفت فرقان اینجا قرآن است و در آیت ضمیری است محذوف یعنی آتینا موسی الکتاب و محمدا الفرقان. و گفته‌اند فرقان در همه قرآن بر سه وجه آید و معانی آن سه قسم است: یکی بمعنی نصرت چنانک درین آیت است بقول بعضی مفسران.

    نظیر این «وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسی‌ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ» یعنی یوم النصر فنصر اللَّه موسی و اهلک فرعون جایی دیگر گفت یوم الفرقان یوم التقی الجمعان یعنی یوم النّصر، فنصر اللَّه فیه المسلمین و هزم الکافرین. وجه دوم فرقان آنست که بنده را از شبهة بیرون آرد تا در یقین وی بیفزاید و ذلک قوله فی الانفال إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً همانست که در سورة البقرة گفت وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی‌ وَ الْفُرْقانِ یعنی المخرج فی الدین من الشبهة و الضلالة. وجه سوم فرقان است بمعنی قرآن و ذلک فی قوله تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی‌ عَبْدِهِ، در آل عمران گفت وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ لعلکم تهتدون هر چند که این خطاب با ایشان است که در عهد مصطفی ع بوده مراد باین اسلاف ایشانند آنان که در عهد موسی ع بودند و اهتداء ایشان و راهبردن ایشان بحق در توریة بود. و روا باشد که گویی لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ایشان را خواهد که در عهد رسول ما بودند، و اهتداء ایشان به توریة از راه توحید و اصول دین بودند از راه فروع، و در اصول توحید کتابهای حق یکسانند و خلق با آن مخاطب.

    وَ إِذْ قالَ مُوسی‌ لِقَوْمِهِ ابن جریر گفت موسی بزبان عبری موشی گویند و مو آب باشد وشا درخت یعنی او را بنزدیک آب و درخت یافتند آن گـه که یافتند در سرای فرعون. و موسی از فرزندان لاوی بن یعقوب بود: موسی بن عمران بن یصیر بن ناهث بن لاوی بن یعقوب.

    مفسران گفتند که پرستندگان گوساله پس از آن پشیمان شدند و بدانستند که از راه حق دور افتاده‌اند، و الیه الاشارة بقوله وَ لَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا آن گـه که پشیمان شدند و بدانستند که حق گم کردند قالُوا لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا گفتند اگر خداوند ما بر شما نبخشاید و ما را نیامرزد ناچاره از زیان کارانیم.

    و موسی ایشان را میگفت إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ شما بر خویشتن ستم کردید که عبادت گوساله کردید. گفتند یا موسی اکنون حیلت چیست؟ موسی گفت: فَتُوبُوا إِلی‌ بارِئِکُمْ البارئ الخالق و البریّة المخلوقون یقال برأ اللَّه الخلق و یبرأ منهم برأ میگوید که راه شما آنست که توبه کنید از معصیت، بطاعت بازگردید و از کرده پشیمان شوید، و از آفریدگار عذری بازخواهید.

    گفتند یا موسی بمجرد عذر کار ما راست شود یا نه؟ موسی گفت نه که شما مرتدّ گشتید بدانک گوساله را معبود گرفتید و حکم مرتد قتل است: فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ معنی نه آنست که خود را بدست خویش بکشید بل که میگوید یکدیگر بکشید هذا کقوله تعالی وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ای لا یقتل بعضکم بعضا، و کقوله ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ ای نظراءکم فی الدین. گفته‌اند ظلمتی و تاریکی دریشان پیچید چنانک یکدیگر را نمی‌دیدند و نمی‌شناختند و هر یکی را تیغی در دست نهادند و فرمان آمد که یکدیگر را بکشید. ابن عباس گفت موسی ایشان را گفت توبه شما آن گـه بپذیرد که ایشان که عبادت گوساله نکرده‌اند شما را میکشند و شما صبر میکنید در پس زانو نشسته که هیچ باز نکوشید و ننگرید گفتند همه صبر کنیم چنانک فرمانست. پس هارون بیامد و با وی دوازده هزار مرد بود که گوساله پرستی نکرده بودند و منادی ندا کرد.

    «الا انّ هؤلاء اخوانکم قد اتوکم شاهری السیوف، فاتقوا اللَّه و اصبروا فلعن اللَّه رجلا حلّ حیاته او قام من مجلسه، او مدّ طرفه الیهم او اتّقاهم بید او رجل، فیقولون آمین فیقتلون الی المساء. موسی که آن قتل فراوان دید بگریست و زاری در گرفت، «یا رب هلکت بنو اسرائیل» فرزندان یعقوب بسیار هلاک شدند، بقیتی بگذار. رب العالمین دعاء موسی اجابت کرد و فرمان داد تا از قتل باز ایستادند و هفتاد هزار کشته بودند موسی دلتنگ شد بآن حال که برفت، رب العالمین وحی فرستاد به موسی که. «اما یرضیک انی ادخل القاتل و المقتول الجنّة، فکان من قتل منهم شهیدا و من بقی منهم مکفّرا عنه ذنوبه» اللَّه تعالی موسی را خشنود کرد به آنک کشتگان را شهید کرد و باقی که زنده مانده بودند عفو کرد.

    اینست که رب العزة گفت فَتابَ عَلَیْکُمْ ای فعلتم ما امرتم به فتاب علیکم و تجـ*ـاوز عنکم. إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ یعود الی العبد بالطافه و بتیسیره التوبة له و برحمته المنجیة من عقوبته.

    وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی‌ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ مفسران گفته‌اند آن گـه که موسی از طور باز آمد خشمناک شد بر قوم خویش به پرستیدن گوساله، و از خشم لوحها که در آن تورات نبشته بود بیوکند، و با برادر و با سامری سخن درشت گفت، آن گـه گوساله را بسوخت و بر روی آب به پراکند، و قصه چنانک رفت تا بآخر، پس موسی بیارمید و خشم وی باز نشست. چنانک رب العالمین گفت وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَی الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ موسی آن لوحها برداشت و راهنمونی و بخشایش حق که در آن بود ایشان را بیان کرد و گفت من با اللَّه سخن گفتم و از وی سخن شنیدم ایشان گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً فیکلّمنا جهارا و یشهد لک بتکلیمه ایّاک استوار نداریم ترا که اللَّه سخن گفت با تو، تا آن گـه که اللَّه را به بینیم تا گواهی دهد ترا بدانک می‌گویی موسی ازیشان بحق نالید گفت خداوندا تو خود داناتری که چه میگویند. رب العالمین گفت ادعهم الی الطور ایشان را بطور خواند، فاختار موسی منهم سبعین رجلا موسی هفتاد مرد را برگزید ازیشان و ایشان را روزه و طهارت و غسل فرمود و پاکی جامه، پس ایشان را بطور برد. گفتند یا موسی نرید ان نسمع کلام ربنا خواهیم تا سخن خداوند خویش بشنویم. موسی گفت بر جای خود می‌باشید تا میغ در کوه گیرد و نداء حق شنوید آن گـه نزدیک شوید و بسجود در افتید، پس موسی بکوه برآمد و حجابی پیدا شد میان ایشان و میان موسی تا موسی را نه بینند، که موسی هر آن گـه که با حق سخن گفتی نوری بر وی تافتی که هیچکس از آدمیان طاقت نداشتی که در وی نگرستی، چون خداوند عز و جل با موسی سخن در گرفت ایشان بسجود افتادند، و کلام حق بشنودند و امر و نهی بدانستند، و از حق شنیدند که گفت «انا اللَّه ربکم لا اله الا انا الحی القیوم لا اله الا انا ذو بکة اخرجتکم من ارض مصر، فاعبدونی و لا تعبدوا غیری» و یروی عن مقاتل انه قال فسمعوا من السحابة صوتا مثل صوت السنّور پس چون موسی از مناجات فارغ شد و با نزدیک ایشان آمد، ایشان گفتند یا موسی لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً تا خدای را عز و جل معاینه نه بینیم بتو ایمان نیاریم، در آن حال بگرفت ایشان را صاعقه، چنانک اللَّه گفت: فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ گفته‌اند صاعقة درین آیت بانگ جبرئیل بود که بریشان زد بفرمان حق زلزله در زمین افتاد و ایشان از آن فزع جان بدادند. گفته‌اند اصل صاعقه بانگ صعب است و آواز سخت و باشد که با آن مرگ بود و باشد که آتش افتد از آن، و باشد که عذاب رسد از آن، و هر سه وجه در قرآن بیاید فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ. فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ این هر دو مرگ است. «أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ» این عذاب است وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ این آتش است و صاعقه و صاقعه متقارب‌اند و فرق آنست که صاعقه از هوا و سوی آسمان درآید و صاقعه از اجسام زمین بدر آید.

    وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ میگوید شما در آن عذاب می‌نگرستید یعنی وقت نزوله قبیل الموت هذا کقوله وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ یعنی تنظرون الی اوائل الموت و ما یظهر منه این آیت دلیل است که آفریدگار جل جلاله دیدنی است و رد است بر معتزله که رؤیت را منکرند و وجه دلیل آنست که از موسی نکیری پیدا نشد بریشان بآن سؤال، و اگر مستحیل بودی بر موسی انکار آن واجب بودی، که بر پیغامبران واجب باشد که چون منکری به بینند آن را منکر شوند و از آن نهی کنند. اگر معتزلی گوید که صاعقه که رسید ایشان را بآن رسید که دیار خواستند و اگر حق بودی ایشان را صاعقه نرسیدی؟ جواب وی آنست که صاعقه نه بآن رسید ایشان را که دیدار خواستند، و مستحیل بود که موسی هم خواست و وی را صاعقه نرسید، بلکه اقتراح الآیات بعد الآیات کردند، و هر آن گـه که آیتی از آیات نبوت بر پیغامبر پیدا شود و بنگروند و دیگر آیتی خواهند عذاب واجب شود. و گفته‌اند ایشان را صاعقه بآن رسید که رؤیت حق جل جلاله از مقدورات بشر بشمردند بآنچه گفتند أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً و اگر بجای آن سل اللَّه ان یرینا گفتندی، بودی که ایشان را صاعقه نرسیدی و اللَّه اعلم. و گفته‌اند درین آیت اثبات نبوت مصطفی است که بیان قصه پیشینیان و ذکر احوال گذشتگان از علوم اهل کتاب بود نه از علوم عرب، و ایشان میدانستند که مصطفی از عرب است، کتاب ایشان ناخوانده و ناآموخته، و آن گـه از آنچه در کتاب ایشان بود خبر میداد و بیان میکرد تا بدانند که آن جز از وحی حق نیست، و نبوت وی جز صدق نیست.

    ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ موسی چون آن قوم را دید، فزع زده و جان داده، گریستن در گرفت و زاری میکرد و میگفت ما ذا اقول لبنی اسرائیل؟

    اذا اتیتهم و قد اهلکت خیارهم لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیَّایَ خداوند بنی اسرائیل را چه گویم و چون بر ایشان باز شوم، که بهینه ایشان را هلاک کردی! آن گـه از سر ضجرت گفت لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیَّایَ اگر خواستی تو ایشان را هلاک کردی هم در خانه‌هاشان بمیرانیدی و مرا نیز با ایشان بهم، تا کفن یافتندی و جای دفن، «أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا» می هلاک کنی ما را بآنچه نادانی چند کردند از ما یعنی عبادت گوساله پس رب العزة ایشان را یک یک زنده کرد و در یکدیگر می‌نگریستند آن گـه که زنده می‌شدند. مفسران گفتند مرگ عبرت بود نه مرگ فنا پس از مرگ دیگر باره مکلّف بودند.

    اللَّه تعالی منت نهاد بریشان و گفت ثُمَّ بَعَثْناکُمْ پس شما را برانگیختم و زنده کردم و با موسی سپردم تا زندگی و روزی که شما را مقدر است بتمامی بشما رسد لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ این را از بهر آن کردم تا از من آزادی کنید و سپاس دارید. این آیت حجت است اهل حق را بر منکران بعث، و حجت است بر قومی فلاسفه که گفتند بعث و نشور ارواح راست نه اجساد و اعیان را، و معلوم است که رب العالمین اینان را که بعث کرد اجساد و اعیان ایشان کرد و امثال این فراوانست در قرآن که حجت است بریشان. عزیز را گفت فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قوم حزقیل را گفت مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ اصحاب کهف را گفت بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ وجه الاستدلال بهذه الآیات ظاهر لمن تدبره و تأمّل فیه.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    قوله تعالی: وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ کریم است و مهربان، لطیف است و نگاهبان، خداوند جهان و جهانیان، فریاد رس نومیدان، ذخیره منقطعان، چاره بیچارگان، نوازنده رنجوران، رهاننده بندوران، در نگر بحال پیغمبران و رسولان که هر یکی را ازیشان رنجی دیگر بود و اندوهی دیگر، منت نهاد بریشان و جهانیان را گفت باز برنده اندوهان و رهاننده ایشان منم. آنک نوح پیغمبر در دست قوم خویش گرفتار شده و درمانده، و شخص عزیز وی نشانه زخم ایشان شده. رب العالمین گفت وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ آخر او را از دست ایشان رهانیدیم، و اندوهان وی را پایان پدید کردیم. و در حق لوط پیغامبر گفت وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ. و در حق ایوب پیغامبر گفت فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ و در حق یونس گفت وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ او را از غم برهانیدیم و از ظلمتها بیرون آوردیم و درد وی را مرهم پدید کردیم. در حق موسی و بنی اسرائیل همین میگوید، و منت می‌نهد وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ در عذاب و رنج فرعون بودند کارهای دشوار و بار گران بریشان می‌نهاد و فرزندان ایشان را میکشت، آخر آن محنت ایشان را پایان پدید کردیم، و آن رنج ازیشان برداشتیم، و آن غمّ و آن همّ از دل ایشان برگرفتیم.

    تبارک اللَّه سبحانه ما کل همّ هو بالسرمد

    آخر بسوی سعادت آید را هم

    بیرون جهد از محاق روزی ما هم‌‌‌

    وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ الآیة بیان ثمره سفر موسی است. موسی را دو سفر بود: یکی سفر طرب دیگر سفر هرب. بیان سفر طرب آنست که گفت وَ لَمَّا جاءَ مُوسی‌ لِمِیقاتِنا باین سفر مناجات حق یافت و قربت خداوند جل جلاله. و سفر هرب آنست که گفت وَ أَوْحَیْنا إِلی‌ مُوسی‌ أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی باین سفر هلاک دشمن و رستگاری ازیشان یافت، چنانک گفت وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْناکُمْ و چنانک موسی را دو سفر بود نیز مصطفی را دو سفر بود یکی سفر ناز دیگر نیاز: سفر نیاز از مکه بود تا مدینه بود از دست کفار و کید اشرار، و سفر ناز از خانه ام هانی بود تا بمسجد اقصی، و از مسجد اقصی تا بآسمان دنیا، و از آسمان دنیا تا بسدره منتهی از سدره منتهی تا بقاب قوسین او ادنی. فرقست میان سفر کلیم و سفر حبیب، کلیم بطور رفت تا وی را گفتید وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا حبیب بحضرت رفت تا از بهر وی گفت دَنا فَتَدَلَّی از قرّبناه تا دنا راه دورست و او که این بصر ندارد معذور است.

    وَ إِذْ واعَدْنا مُوسی‌ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً موسی از میان امت خویش چهل روز بیرون شد، امت وی گوساله پرست شدند و اینک امت محمد پانصد و اند سال گذشت تا مصطفی ع از میان ایشان بیرون شده، و دین و شریعت او هر روزه تازه‌تر، و مومنان بر راه راست و سنت او هر روز پاینده‌تر، بنگر پس از پانصد سال رکن دولت شرع او عامر، عود ناضر، شاخ مثمر، شرف مستعلی، حکم مستولی. نیست این مگر عزّ سماوی و فر خدایی، و لطف ازلی و مهر سرمدی، در هر دل از سنت وی چراغی و در هر جان از مهر وی داغی بر هر زبان از ذکر وی نوایی، در هر سر از عشق وی لوائی، من اشد امتی لی حبّا ناس یکونون بعدی یودّ احدهم باهله و ماله نه از گزاف مصطفی ایشان را برادران خواند، و خود را ازیشان شمرد، و ایشان را از خود، فقال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «این اخوانی الذین انا منهم و هم منی، ادخل الجنّة و یدخلون معی»

    لطیفة اخری یتعلق بهذه الآیة موسی ع که بمیعاد حق پیوست و آن سفر در پیش درگرفت هارون را خلیفه خود ساخت و امت را بوی سپرد، گفت اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی لا جرم در فتنه افتادند، و سامری ایشان را از راه حق برگردانید. و مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بآخر عهد که طلعت مبارک وی را مرکب مرگ فرستادند، و الهیّت بنعت عزت آن طلعت را از مرکب مرگ در ربود. و در کنف احدیت گرفت، بلال مؤذن در سرّ بوی بگفت‌

    «هلّا استخلفت علینا؟» قال «اللَّه خلیفتی فیکم»

    امت خود باحدیت سپرد، احدیت ایشان را در قباب حفظ بداشت، لا جرم اگر متمردان عالم و شیاطین الانس و الجن‌ گرد آیند. تا یک بنده مؤمن را از راه حق برگردانند نتوانند و از آن درمانند و عاجز آیند.

    ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ اگر ایشان را قدری و خطری بودی آن چنان جرم عظیم را بدین آسانی و زودی عفو نیامدی. سرعة العفو علی عظیم الجرم یدلّ علی حقارة قدر المعفوّ عنه با نزدیکان و عظیم قدران مضایقه بیش رود. زنان رسول را صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میگوید

    «من یأت منکنّ بفاحشة مبیّنة یضاعف لها العذاب ضعفین»

    این نه از مذلت و اهانت ایشان بود بلکه این از تعزّز و کرامت ایشان بود. بنی اسرائیل را چنان گفت، که بی قدر و بی خطر بودند و این امت را گفت وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ فهذا العظم قدر هم و ذلک لقلّة خطرهم.

    وَ إِذْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ وَ الْفُرْقانَ موسویان را فرقان بظاهر داد و محمدیان را فرقان در باطن نهاد، فزون از ظاهر و فرقان باطن نور دل دوستانست که حق از باطل بدان نور جدا کنند، و الیه الاشارة بقوله تعالی إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً و زینجا بود که مصطفی ع وابصة را گفت‌ «استفت قلبک» و گفت‌ «اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللَّه» و کسی را که این فرقان در باطن وی پدید آید شرب و همت او از غبار اغیار پاک گردانند، مذهب ارادت او از خاشاک رسوم صیانت کنند، ببساط روزگار او را از کدورات بشریت فشانده دارند، دیده وقت او از دست حدثان نگه دارند تا آنچه دیگران را خبر است او را عیان گردد، آنچه علم الیقین است عین الیقین شود، که در مملکت حادثه در وجود نیاید که نه دل وی را از آن خبر دهند. مصطفی ع را پرسیدند که این را نشانی هست؟ فقال اذا دخل النور القلب انشرح الصدر نشانش آنست که سـ*ـینه گشاده شود بنور الهی، چون سـ*ـینه گشاده شود همت عالی گردد، غمگین آسوده شود، پراکندگی بجمع بدل گردد، بساط بقا بگسترد، فرش فنا در نوردد، زاویه غمان را در ببندد، باغ وصال را در بگشاید، بزبان حال از سر ناز و دلال گوید:

    در کوی امید منزلی دارم خوش

    در قصه عشق مشکلی دارم خوش‌

    تفصیل دلم چه پرسی ای جان جهان

    ‌‌‌ در جمله همی دان که دلی دارم خوش‌

    وَ إِذْ قالَ مُوسی‌ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ موسی گفت قوم خویش را نگر تا باین عبادت گوساله که شما کردید گمان نبرید که جلال صمدیت را از آن زیانی است، یا پادشاهی و خداوندی وی را نقصانی است. بل که زیان کاری و بد روزی شمار است، اگر بد افتادی هست شما راست که از چنو خداوندی باز ماندید. و رنه او چون شما بندگان فراوان دارد. سهل عبد اللَّه گفت اللَّه با موسی سخن گفت بر کوه طور و از عزت کلام بار خدا آن کوه چون عقیق شد. موسی را نظر با خود آمد که چون من کیست؟ که خدای جهان و جهانیان با من سخن میگوید بی واسطه، و قدم گاه من عقیق گشته! اللَّه تعالی از وی در نگذاشت گفت یا موسی یکی براست و چپ خویش نگاه کن تا چه بینی. موسی باز نگریست هزار کوه دید از عقیق بر مثال کوه طور، بر هر کوهی مردی بصورت موسی چون او گلیمی پوشیده، و کلاهی بر سر و عصائی در دست، و با خداوند عالم سخن میگوید. زبان حال موسی گوید.

    پنداشتمت که تو مرا یک تنه

    کی دانستم که آشنای همه‌

    درویشی را دیدند که با خدای رازی داشت، و میگفت اللهم ارض بی محبّا فان لم ترض بی محبّا فارض بی عبدا، فان لم ترض بی عبدا فارض بی کلبا» گفت خداوندا مرا بدوستی به پسند، اگر اهل دوستی نیم به بندگیم به پسند، ور اهل بندگی نیم بسگیم بپسند تا سگ درگاه تو باشم.

    گرمی ندهی بصدر حشمت بارم

    باری چو سگان برون در میدارم‌

    فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ از روی باطن این خطاب با جوانمردان طریقت است که نفس خود را بشمشیر مجاهدت سر بر گیرند تا بمارسند وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. و نگر تا نگویی که این قتل نفس از روی مجاهدت آسان تراست از آن قتل که در بنی اسرائیل رفت. که آن قتل ایشان خود یک بار بود، و از آن پس همه آسانی و آرام بود، و این جوانمردان را هر ساعتی و لحظه قتلی است.

    لیس من مات فاستراح بمیت

    انما المیت میّت الاحیاء

    و عجب آنست که هر چند آسیب دهره بلا بیش بینند ایشان هر روز عاشق‌تراند، و بر فتنه خویش چون پروانه شمع هر روز فتنه‌تراند.

    نور دلی ار چه جفت نارم داری

    تاج سری ار چه خاکسارم داری

    چون دیده عزیزی ار چه خوارم داری

    شادم بتو گرچه سوگوارم داری‌

    چنانستی که هر ساعت بجان این عزیزان از درگاه عزت برید حضرت بنعت الهام پیغام می‌آرد که ای جوانمرد آغاز این کار قتل است و آخر ناز، ظاهر دوستی خطر است و باطن راز. من احبّنی قتلته و من قتلته فانادیته.

    گر کشته دست را دیت دینار است

    مر کشته عشق را دیت دیدار است‌‌

    وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی‌ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً مطالعه ذات بر کمال و تعـ*رض رؤیت ذی الجلال چون نه بنعمت هیبت و شرط مراقبت رود ترک حرمت بود، و ترک حرمت موجب صاعقه باشد لا محالة، از آن بگرفت ایشان را صاعقه که بزبان جهل و ترک حرمت دیدار خواستند. و موسی هر چند بزبان هیبت و نعت حرمت بر دوام مراقبت دیدار خواست اما بتصریح خواست نه بتعریض، لا جرم جوابش بتصریح دادند که: لَنْ تَرانِی و بهر درگاه ملوک شرط ادب و مقتضای حرمت آنست که سؤال بتعریض کنند، چنانک مصطفی ع تقاضای رؤیت کرد بر سبیل تعریض، و شمّه از آرزوی دل خویش باز نمود باشارت جبرئیل را دید و گفت هل رأیت ربک؟ جبریل چون این سخن بشنید از هیبت و عزّت آن معنی بر خود بگداخت، پس، چون بحضرت عزّت باز رفت، اللَّه گفت یا جبرئیل تو مقصود آن دوست ما در نیافتی، بآنچه گفت وی را تقاضای دیدار بود که میکرد، یا جبریل رو و او را بیار که ما نیز بوی مشتاقیم «و انی الی لقائهم لاشدّ شوقا»
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    قول تعالی: وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ و سایه کردیم بر شما میغ وَ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ فرو فرستادیم بر شما از میغ الْمَنَّ وَ السَّلْوی‌ ترنجبین و مرغ سلوی: کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ میخورید از پاکیها و خوشیها از آنچه شما را روزی کردیم بی رنج بردن و بی جستن وَ ما ظَلَمُونا و ستم نه بر ما کردند وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ لکن ستم بر خویشتن کردند.

    وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا و گفتیم ایشان را که در روید هذِهِ الْقَرْیَةَ درین شهر بیت المقدس فَکُلُوا مِنْها میخورید از آن حَیْثُ شِئْتُمْ هر جا که خواهید رَغَداً آسان و فراخ، وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً و چون در روید پشت خم داده در روید، وَ قُولُوا حِطَّةٌ و می‌گویید حطّه حطّه فرو نه از ما گناهان نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ تا بیامرزیم شما را گناهان شما وَ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ و ما نیکو کاران را به نیکویی بیفزائیم.

    فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا بدل کردند آن ستمکاران آن سخن که ایشان را فرمودیم قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ بسخنی جز زانک ایشان را گفتند فَأَنْزَلْنا عَلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فرو فرستادیم بر ایشان که بر خود ستم کردند رِجْزاً مِنَ السَّماءِ عذابی از آسمان بِما کانُوا یَفْسُقُونَ بآنچه از فرمان بیرون شدند.

    وَ إِذِ اسْتَسْقی‌ مُوسی‌ لِقَوْمِهِ موسی آب خواست قوم خویش را در تیه فَقُلْنَا گفتیم او را اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ عصای خود بر سنک زن فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ پس از آن بیرون گشاد اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً دوازده چشمه، قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ مردمان همه میدانستند هر سبطی آبشخور ایشان کُلُوا وَ اشْرَبُوا ایشان را گفتند میخورید و می‌آشامید مِنْ رِزْقِ اللَّهِ از آنچه روزی داد اللَّه شما را بی رنج و بی جستن، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ و بگزاف و تباهکاری و خود کامی در زمین مروید.

    وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی‌ موسی را گفتید لَنْ نَصْبِرَ عَلی‌ طَعامٍ واحِدٍ شکیبایی نمیتوانیم کرد بر یک طعام، فَادْعُ لَنا رَبَّکَ خداوند خود را خوان و از وی خواه یُخْرِجْ لَنا تا بیرون آرد ما را مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ از آنچه زمین رویاند از خود مِنْ بَقْلِها از تره آن وَ قِثَّائِها و خیار آن وَ فُومِها و گندم آن وَ عَدَسِها و دانچه آن وَ بَصَلِها و پیاز آن، قالَ گفت أَ تَسْتَبْدِلُونَ می بدل جویید الَّذِی هُوَ أَدْنی‌ آنچه بدتر است بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ از آن چیزی که بهست، اهْبِطُوا مِصْراً از آن تیه و بیابان فروشید در شهر فَإِنَّ لَکُمْ ما سَأَلْتُمْ که شما را دهند آنچه میخواهید وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ و بریشان زدند خواری در دلهای خلق و سستی در چشمها وَ الْمَسْکَنَةُ و فرومایگی و فروتنی وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ و خویشتن بخشم خدا آوردند و بخشم خدا باز گشتند.

    ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ آن بدان بود که بآیات و سخنان خداوند خویش کافر می‌شدند، وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ و میکشتند پیغامبران خود را بجور و دلیری نه بحق، ذلِکَ بِما عَصَوْا این آن بود که سر کشیدند از پذیرفتن حق وَ کانُوا یَعْتَدُونَ و اندازه می درگذشتند.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا