متون ادبی کهن «کشف المحجوب»

ZahraHayati

کاربر اخراجی
عضویت
2016/07/03
ارسالی ها
5,724
امتیاز واکنش
58,883
امتیاز
1,021
و منهم: مقدم سلف، و از سلف خود خلف، ابوعثمان سعید بن اسماعیل الحیری رضی اللّه عنه
از قدما و اجلّهٔ صوفیان بود و اندر زمانهٔ خود یگانه بود و قدرش اندر همه دل‌ها رفیع. ابتدا صحبت یحیی بن مُعاذ رضی اللّه عنه کرده بود، آنگاه مدتی اندر صحبت شاه شجاع کرمانی بود و با وی به نسابور آمد به زیارت بوحفص به نزدیک وی بیستاد و عمر اندر صحبت وی گذاشت.
از وی حکایت کنند ثِقات که گفت: پیوسته دلم طلب حقیقتی می‌کردی اندر حال طفولیت و از اهل ظاهر نفرتی می‌نمودی، و دانستمی لامحاله که جز این ظاهر که عامه برآن‌اند نیز سری هست مر شریعت را، تا به بلاغت رسیدم. روزی به مجلس یحیی بن مُعاذ رضی اللّه عنه افتادم و آن سر را بیافتم و مقصود برآمد. تعلق به صحبت وی کردم تا جماعتی از نزدیک شاه شجاع بیامدند و حکایات وی بگفتند. دل را به زیارت وی مایل یافتم. از ری قصد کرمان کردم و صحبت شاه طلب می‌کردم وی مرا بار نداد و گفت: «طبع تو رجاپرورده است و صحبت با یحیی کرده‌ای و وی را مقام رجاست. کسی که مشرب رجا یافت از وی سپردن طریق نیاید؛ از آن‌چه به رجا تقلید کردن کاهلی بار آرد.» گفت: بسیار تضرع کردم و زاری نمودم و بیست روز بر درگاه وی مداومت کردم تا مرا بار داد و اندر پذیرفت و مدتی اندر صحبت وی بماندم و وی مردی غیور بود.
تا وی را قصد نسابور و زیارت بوحفص افتاد. من با وی بیامدم. آن روز که به نزدیک بوحفص اندر آمدیم، شاه قبایی داشت. بوحفص چون وی را بدید بر پای خاست و پیش وی بازآمد و گفت: «وَجَدْتُ فِی القَباءِ ماطَلَبْتُ فِی العَباءِ. در قبا یافتم آن را که در عبا می‌طلبیدم.»
مدتی آن‌جا ببودم و همه همت من صحبت بوحفص گرفت، و حشمت شاه مرا از مداومت خدمت وی بازداشت و بوحفص آن ارادت اندر من می‌دید، و از خداوند تعالی بتضرع می‌خواستم تا صحبت بوحفص بر من میسر گرداند بی از آن که شاه آزرده گردد. تا آن روز که شاه قصد بازگشتن کرد و من بر موافقت وی پای جامه در پای کردم و دل جمله به نزدیک بوحفص. تا وی رضی اللّه عنه به حکم انبساط، با شاه گفت: «صحبت این کودک را اینجای بگذار؛ که مرا با وی خوش است.» شاه روی سوی من کرد و گفت: «أجِبِ الشّیخَ.» وی برفت. من آن‌جا بماندم، تا دیدم آن‌چه دیدم از عجایب اندر صحبت وی، رضی اللّه عنهما و وی را مقام شفقت بود.
خدای عزّ و جلّ مر بوعثمان را به سه پیر از سه مقام بگذاشت، و این هر سه اشارت که بدیشان کرد خود در وی بود: مقام رجا به صحبت یحیی و مقام غیرت به صحبت شاه، و مقام شفقت به صحبت بوحفص.
و روا باشد که مرید به پنج یا به شش یا بیشتر از این صحبت به منزل رسد و هر صحبتی وی را سبب کشف مقامی گردد؛ اما نیکوتر آن بود که پیران را به مقام خود آلوده نگرداند و نهایت ایشان را اندر آن مقام نشانه نکند و گوید که: «نصیب من از صحبت ایشان این بود؛ اما ایشان فوق این بودند، مرا از ایشان بهره بیش از این نبود.» و این به ادب نزدیک‌تر بود؛ از آن‌چه بالغ راه حق را با مقام و احوال هیچ کار نباشد.
و سبب اظهار تصوّف در نشابور و خراسان وی بود. با جنید و رُوَیم و یوسف بن حسین و محمد بن الفضل رحمهم اللّه صحبت کرده بود و هیچ کس از مشایخ از دل پیران خود آن بهره نیافته بود که وی و اهل نشابور وی را منبر نهادند تا بر زبان تصوّف مر ایشان را سخن گفت. وی را کتب عالی است و روایات مُتقن اندر فنون علم این طریقت.
از وی می‌آید که گفت: «حُقَّ لِمَنْ أعَزَّه اللّهُ بالمَعْرِفَةِ أنْ لایُذِلَّهُ بالمَعْصِیَةِ.» واجب است و سزا مر ان را که خداوند تعالی به معرفت عزیز کردش که خود را به معصیت ذلیل نکند و تعلق این به کسب بنده باشد و مجاهدت وی بر دوام رعایت امور وی و اگر بر آن معنی رانی که سزاوار است حق تعالی بدان که چون کسی را به معرفت عزیز کند به معصیت خوار نکند؛ از آن‌چه معرفت عطای وی است و معصیت فعل بنده، کسی را که عزّ به عطای حق باشد، محال بود که به فعل خود ذلیل گردد؛ چنان‌که آدم را علیه السّلام که به معرفت عزیز کرد به زَلّت ذلیل نکردش.
 
  • پیشنهادات
  • ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    و منهم: سهیل معرفت و قطب محبت، ابوعبداللّه احمدبن یحیی بن الجلاء، رضی اللّه عنه
    از بزرگان قوم بود و سادات وقت. و وی را طریقی نیکو و سیرتی پسندیده بود و صاحب جنید بود و ابوالحسن نوری و جماعتی از کبرا، رضی اللّه عنهم وی را کلامی عالی و اشاراتی لطیف است اندر حقایق.
    از وی می‌آید که گفت: «همَّةُ العارفِ إلی مَوْلاهُ فَلَمْ یَعْطِفْ إلی شَیءٍ سِواهُ.» همت عارف با حق باشد و از وی به هیچ چیز باز نگردد و بر هیچ چیز فرو نیاید؛ از آن که عارف را به‌جز معرفت وی هیچ چیز نباشد. چون سرمایهٔ دلش معرفت بود مقصود همتش رؤیت بود؛ از آن‌چه پراکندگی هِمم هُموم بار آورد و هُموم از درگاه حق بازدارد.
    از وی حکایت آرند که گفت: روزی ترسایی دیدم خوبروی. در جمال وی متحیر شدم، اندر مقابلهٔ وی بیستادم. جنید رحمه اللّه بر من گذر کرد. با وی گفتم: «ای استاد، خدای تعالی این چنین روی به آتش دوزخ بخواهد سوخت؟» مرا گفت، رضی اللّه عنه: «ای پسر، این بازارچهٔ نفس است که تو را بر این می‌دارد نه نظارهٔ عبرت؛ که اگر به عبرت می‌نگری، اندر هر ذره‌ای از موجودات همین عجوبه موجود است؛ اما زود باشد که تو بدین بی حرمتی معذب گردی.» گفت: چون جنید روی از من بگردانید، اندر حال قرآن فراموش کردم تا سال‌ها می اسعانت خواستم از خدای تعالی و توبه کردم تا قرآن به دست آوردم. اکنون زَهرهٔ آن ندارم که به هیچ چیز از موجودات التفات کنم یا وقت خود را به نظر اندر اشیا ضایع گردانم.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    و منهم: وحید عصر و امام دهر، ابومحمد رُوَیم بن احمد، رضی اللّه عنه
    از جملهٔ اجلّه و سادات مشایخ بود واز صاحب سران جنید واقران وی. و بر مذهب داود، فقیه الفقها رضوان اللّه علیهم اجمعین بود. و اندر علم تفسیر و قرائت حظی وافر داشت و اندر زمانه در فنون علم چنونبود، به علو حال و رفعت مقام و سفرهای نیکوی به تجرید و ریاضتهای شدید اندر تفرید به جای آورده بود و اندر آخر عمر خود را در میان دنیاداران پنهان کرد و معتمد گشت به قضا. و درجت وی اکمل آن بود که بدان محجوب شدی؛تا جنید گفت: «ما فارغان مشغولیم و رویم مشغول فارغ است.»
    و وی را تصانیف است اندر این طریقت، فی السماع خاصة کتابی که مر آن را غلط الواجدین نام کرده است که فتنهٔ آنم.
    میآید که روزی یکی به نزدیک وی اندر آمد، وی را گفت: «کیفَ حالُکَ؟» وی گفت: «کیفَ حالُ مَنْ دینُه هَواهُ و همّتُه دُنیاهُ، لیس بِصالحٍ تقیٍّ ولابعارفٍ نقیٍّ؟ چگونه باشد حال آنکه دین وی هوای وی باشد و همت وی دنیای وی باشد، نه نیکوکاری بود از خلق رمیده و نه عارفی بود از خلق گزیده؟»
    و این اشارت به عیوب نفس خود کرده است؛ از آن که دین به نزدیک نفس هوی بود، و متابعان نفس هوی را دین نام نهاده‌اند و متابعت آن را برزش شریعت کرده هرکه بر مراد ایشان رود اگرچه مبتدع بود به نزدیک ایشان دیندار باشد و هرکه بر خلاف ایشان رود اگرچه متقی بود بی دین بود به نزد ایشان. و این آفت اندر زمانهٔ ما شایع است، فنَعوذُ باللّه از صحبت آن که صفتش این بود. اما آن پیر از تحقیق روزگار سائل اشارتی کرده است، و نیز روا بود که اندر آن حال او را بدو بازگذاشته باشند تا از وصف وجود خود عبارت کرده است و انصاف صفت خود بداده.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    و منهم: بدیع عصر، و رفیع قدر، ابویعقوب یوسف بن حسین الرازی، رضی اللّه عنه
    از کبرای ائمهٔ وقت بود و قدمای مشایخ زمان. عمری نیکو یافت. مرید ذی النون مصری بود و با بسیاری از شیوخ صحبت داشته بود و جمله را خدمت کرده.
    از وی می‌آید که گفت: «أذلُّ النّاسِ الفَقیرُ الطَّمُوعُ وَالمُحِبُّ لمحبوبِه.» ذلیل‌ترین همه مردمان درویش طماع باشد؛ چنان‌که شریف‌ترین ایشان فقرای صادق باشند. و طمع مر درویش را به ذُلّ دو جهانی افکند؛ ازآنچه درویشان خود در چشم اهل دنیا حقیرند، چون بدیشان طمع کنند حقیرتر گردند. پس غنای به عزّ بسیار تمام‌تر از فقر به ذل بود و طمع مر درویش را به تکذیب صرف منسوب کند و دیگر محب مر محبوب خود را نیز ذلیل‌ترین همه خلق باشد؛ که محب مر خود را در مقابلهٔ محبوب خود سخت حقیر شناسد و مر او را متواضع باشد و این هم از نتایج طمع بود. چون طمع گسسته شد ذل بجمله عزّ گردد. و تا زلیخا را به یوسف طمعی می‌بود هر زمان ذلیل‌تر بود و چون طمع بگسست خدای تعالی جمال و جوانی بدو بازداد. و سنت چنین رفته است که اقبال محب اعراض محبوب تقاضا کند. چون محب دوستی را دربرگیرد و به صرف دوستی از دوست فارغ شود و با دوستی بیارامد لامحاله که دوست بدو اقبال کند و به‌حقیقت محبت عزّ است تا طمع وصلت نبود، چون محب را طمع وصال باشد و برنیاید، عزش همه ذل شود. و هر محبی را که وجود دوستی از وصال و فراق دوست مشغول نگرداند آن محبت وی معلول باشد.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    و منهم: آفتاب آسمان محبت و قدوهٔ اهل معاملت ابوالحسین سُمنون ابن عبداللّه الخواص، رضی اللّه عنه
    اندر زمانه بی نظیر بود و اندر محبت شأنی عظیم داشت. جملهٔ مشایخ وی را بزرگ داشتند. وی را «سَمنون المحب» خواندندی، و وی خود را «سَمنون الکذّاب» نام کرده بود.
    و از غلام الخلیل رنج‌های بسیار کشید و در پیش خلیفه بر وی گواهیهای محال داد و همه مشایخ بدان رنجه دل گشتند.
    و این غلام الخلیل مردی مُرائی بود و دعوی پارسائی و صوفیگری کردی. خود را در پیش خلیفه و سلطانیان معروف گردانیده بود به مکر و شعبده و دین را به دنیا بفروخته چنان‌که اندر زمانهٔ ما بسیارند و مَساوی مشایخ و درویشان بر دست گرفته بود در پیش خلیفه. و مرادش آن بود تا مشایخ مهجور گردند و کس بدیشان تبرک نکند تا جاه وی بر جای بماند.
    خنک سمنون و مشایخ که مر ایشان را یک کس بود بدین صفت. امروز در این زمانه هر محققی را صد هزار غلام الخلیل هست. اما باک نیست؛ که به مردار، کرکسان اولی‌تر باشند.
    و چون جاه سمنون اندر بغداد بزرگ شد، هر کسی بدو تقرب کردند. غلام الخلیل را از آن رنج کرد و وضع‌ها برساختن گرفت. تا زنی را چشم بر جمال سمنون افتاد، خود را بر وی عرضه کرد. وی ابا کرد. تا آن زن نزدیک جنید شد که: «سمنون را بگوی تا مرا به زنی کند.» جنید را از آن ناخوش آمد. وی را زجر کرد. زن به نزدیک غلام الخلیل آمد و تهمتی چنان‌که زنان نهند بر وی نهاد و غلام الخلیل چنان‌که اعدا شنوند بشنود و سعایت بر دست گرفت و خلیفه را بر وی متغیر کردتا بفرمود که وی را بکشند. چون سیاف را بیاوردند و از خلیفه فرمان خواستند، چون خلیفه فرمان خواست داد زبانش بگرفت. چون شب درآمد بخفت، به خواب دید که: «زوال جان سمنون در زوال ملک تو بسته است.» دیگر روز عذر خواست و بخوبی بازگردانید.
    و وی را کلام عالی است و اشارت دقیق اندر حقیقت محبت و وی آن بود که از حجاز می‌آمد، اهل فید گفتند: «ما راسخون گوی.» بر منبر شد و سخن می‌گفت، مستمع نداشت. روی به قنادیل کرد و گفت: «با شما می‌گویم.» آن همه قندیل‌ها درهم افتاد و خرد بشکست.
    از وی رضی اللّه عنه می‌آید که گفت: «لایُعَبَّرُ عَنْ شیءٍ الّا بما هو أَرَقُّ مِنه، ولاشیءٌ أرَقُّ مِنَ المَحبَّةِ، فَبِمَ یَعَبَّرُ عَنها؟»
    یعنی عبارت از چیزی نازک‌تر از آن چیز باشد، و چون ارق محبت هیچ چیز نباشد، به چه چیز عبارت از آن کنند؟ و مراد این، آن است که عبارت از محبت منقطع است؛ از آن‌چه عبارت صفت معبر بود و محبت صفت محبوب است. پس عبارت این مر حقیقت آن را ادراک نتواند کرد و اللّه اعلم بالصواب.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    و منهم: شاه شیوخ و تغیر از روزگار او منسوخ، ابوالفوارس شاه بن شجاع الکرمانی، رضی اللّه عنه
    از ابنای ملوک بود و اندر زمانهٔ خود یگانه بود. صحبت ابوتراب نخشبی کرده بود و بسیاری از مشایخ را دریافته بود و اندر ذکر بوعثمان حیری طرفی از حال وی گفته آمده است. و وی را رسالات مشهور است اندر تصوّف و کتابی کرده است که آن را مراة الحکما خوانند. و او را کلام عالی است.
    از وی می‌آید که گفت: «لِأهلِ الفَضْلِ فضلٌ مالم یَرَوْهُ، فإذا رَأَوْهُ فَلا فَضْلَ لهم، وَلِإهْلِ الْوِلایَةِ وِلایَةٌ ما لم یَرَوْها، فاذا رأوها فَلاوِلایَةَ لَهُم.» اهل فضل را فضل باشد بر همه تا آنگاه که فضل خود نبینند، چون بدیدند نیزشان فضل نماند و اهل ولایت را همچنین ولایت تا آنگاه است که ولایت خود نبینند که چون بدیند ولایتشان نماند و مراد از این، آن بود که آن‌جا که فضلو ولایت بود رؤیت از آن ساقط بود، چون رؤیت حاصل شد معنی ساقط شد؛ از آن‌چه فضل صفتی است که فضل نبیند و ولایت صفتی که رؤیت ولایت نباشد. چون کسی گوید که: «من فاضلم یا ولیّ»، نه فاضل بود نه ولی.
    و اندر آثار وی مکتوب است که: چهل سال نخفت. چون بخفت خداوند سبحانه و تعالی را به خواب دید گفت: «بارخدایا، من تو را به بیداری شب می‌طلبیدم در خواب دیدم!» گفت: «یا شاه، در خواب بدان بیداریهای شب یافتی. گر آن‌جا بخفتی این‌جا ندیدی.» واللّه اعلم.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    و منهم: سرور دلها، و نور سرها، عمرو بن عثمان المکی، رضی اللّه عنه
    از کبرا و سادات اهل طریقت بود. وی را تصانیف مشهور است اندر حقایق این علم و نسبت ارادت خود به جنید کردی، از بعد آن که ابوسعید خراز را دیده بود و با نِباجی صحبت کرده بود و اندر اصول، امام وقت بود.
    از وی می‌آید که گفت: «لایَقَعُ عَلی کَیْفِیَّةِ الوَجْدِ عِبارَةٌ، لأنَّهُ سِرُّ اللّهِ عندَ المؤمنینَ.» عبارت بر کیفیت وجد دوستان نیفتد؛ از آن‌چه آن سر حق است به نزدیک مؤمنان و هرچه عبارت بنده اندر آن تصرف تواند کرد آن سر حق نباشد؛ از آن‌چه کلیت تکلف بنده از اسرار ربانی منقطع است.
    و گویند چون عمرو به اصفهان آمد، حَدَثی به صحبت وی پیوست و پدر مانع وی بود از صحبت عمرو؛ تا بیمار شد و مدتی برآمد. روزی شیخ برخاست و با جماعتی فقرا به عیادت وی شد. حدث به شیخ اشارت کرد تا قوال را بگوید تا بیتی برخواند. عمرو قوال را گفت: برخوان:
    مالی مَرَضْتُ فَلَمْ یَعُدْنی عائدٌ
    مِنْکُمْ ویَمْرَضٌ عَبْدُکم فأعودُ
    بیمار چون بشنید برخاست و بنشست و لهب و سلطان بیماری وی کمتر شد. گفت: زِدْنی:
    وَأَشَدُّ مِنْ مَرَضی عَلَیَّ صُدُودُکم
    و صُدودُ عَبْدِکُمُ عَلیَّ شَدیدُ
    بیمار برخاست و نالانی از او کم شد، و پدر وی را به صحبت عمرو مسلم گردانید و آن اندیشه که می‌بودش اندر دل، از آن توبه کرد. وآن حدث یکی از بزرگان طریقت شد. و هوأعلم.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    و منهم: مالک القلوب، و ماحی العیوب، ابومحمد سهل بن عبداللّه التستری، رضی اللّه عنه
    امام وقت بود و به همه زبان‌ها ستوده. وی را ریاضات بسیار است و معاملات نیکو و کلام لطیف اندر اخلاص و عیوب افعال.
    و علمای ظاهر گویند: «هوَ جَمَعَ بَیْنَ الشّریعَةِ والحقیقةِ. او جمع کرده است میان شریعت و حقیقت.» و این از ایشان خطاست؛ از آن‌چه کس خود فرق نکرده است، و شریعت جز حقیقت نیست و حقیقت جز شریعت نی و به حکم آن که عبارات آن پیر رضوان اللّه علیه اندر ادراک سهل‌تر است و طبایع بهتر اندر یابند، این سخن گویند و چون حق تعالی جمع کرده است میان حقیقت و شریعت، محال باشد که اولیای او فرق کنند ولامحاله چون فرق حاصل آمد، رد یکی و قبول دیگری بیاید. پس رد شریعت الحاد بود و رد حقیقت شرک و آن فرق که کنند مر تفریق معنی را نیست که اثبات حد است؛ چنان‌که گوید: «لاإله إلّا اللّهُ حَقیقَةٌ، محمّدٌ رسولُ اللّهِ شَریعَةٌ.» اگر کسی خواهد که اندر حال صحت ایمان یکی را از دیگری جدا کند نتواند کرد و خواستش باطل و در جمله شریعت فرع حقیقت بود؛ چنان‌که معرفت حقیقت است و پذیرفت فرمان معروف شریعت. پس این ظاهریان را هر چه طبع اندر آن نیفتد بدان منکر شوند، و انکار اصلی از اصول راه حق با خطر بود و الحمدُ لِلّهِ عَلَی الإیمانِ.
    و از وی می‌آید که گفت: «ماطَلَعَتْ شمسٌ وَلاغَربَتْ عَلی أهلِ وَجْهِ الْأَرْضِ الّا وَهُم جُهّالٌ بِاللّهِ، إلّا مَنْ یُؤثِرُ اللّهَ عَلی نَفْسِهِ وَرُوحهِ وَدُنیاه و آخِرَتِه.» آفتاب برنیامد و فرو نشد بر هیچ کس از روی زمین که وی نه به خداوند تعالی جاهل بود، مگر آن که وی را برگزید بر تن و جان و دنیا و آخرت؛ یعنی هر که دست اندر آگوش خود دارد، دلیل آن بود که وی به خداوند عزّ و جلّ جاهل بود؛ از آن‌چه معرفت وی ترک تدبیر اقتضا کند و ترک تدبیر تسلیم بود و اثبات تدبیر از جهل باشد به تقدیر. واللّه اعلم.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    و منهم: اختیار اهل حرمین و جملهٔ مشایخ را قرّة عین، ابوعبداللّه محمد ابن الفضل البلخی، رضی اللّه عنه
    از جلّهٔ مشایخ بود و پسندیدهٔ عراق و خراسان بود. مرید احمدبن خضرویه بود وابوعثمان حیری را به وی میلی عظیم بود. وی را از بلخ بیرون کردند متعصبان از برای عشق مذهب. وی به سمرقند شد و عمر آن‌جا گذاشت.
    از وی می‌آید که گفت: «أَعْرَفُ النّاسِ باللّهِ أَشَدُهُم مُجاهَدَةً فی أوامِرِهِ و أَتْبَعُهُم لِسُنَّةِ نَبیِّه.» یعنی بزرگترین اهل معرفت مجتهدترین ایشان باشد اندر ادای شریعت و با رغبت‌ترین اندر حفظ سنت و متابعت و هرکه به حق نزدیک‌تر بود بر اوامرش حریص‌تر بود و هرکه ازوی دورتر بود از متابعت رسولش دورتر بود و معرض‌تر.
    از وی می‌آید که گفت: «عَجِبْتُ مِمَّنْ یَقْطَعُ البَوادِیَ والقِفارَ و المَفاوِزَ حتّی یَصّلَ إلی بَیْتِه و حَرَمِه؛ لِأنَّ فیه آثارَ أنبیائِه، کَیْفَ لایَقْطَعُ نَفْسَهُ وَهَواهُ حتّی یَصِلَ إلی قَلْبِه؛ لأنَّ فیه آثارَ مَوْلاهُ!» عجب دارم از آنکه بادیه‌ها و بیابان‌ها ببُرَد تا به خانهٔ وی رسد که اندر او آثار انبیای وی است، چرا بادیهٔ نفس ودریای هوی را نبُرد تا به دل خود رسد که اندر او آثار مولای وی است!؟ یعنی دل که محل معرفت است بزرگوارتر از کعبه که قبلهٔ خدمت است. کعبه آن بود که پیوسته نظر بنده بدو بود و دل آن که پیوسته نظر حق بدو بود. آن‌جا که دل، دوست من آن‌جا، آن‌جا که حکم وی مراد من آن‌جا، و آن‌جا که اثر انبیای من، قبلهٔ دوستان من آن‌جا. واللّه اعلم.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    و منهم: شیخ باخطر، و فانی از اوصاف بشر، ابوعبداللّه محمدبن علی التّرمذی، رضی اللّه عنه
    اندر فنون علم کامل و امام بود و از مشایخ محتشم بود. وی را تصانیف بسیار است و نیکو، و کرامات مشهور اندر بیان هر کتاب، چون ختم الولایة و کتاب النّهج و نوادرالاصول، و جز این بسیار کتب دیگر ساخته است و سخت معظم است به نزدکی من؛ زیرا که دلم شکار وی است.
    و شیخ من گفت رحمةاللّه علیه که: «محمد درّ یتیم است که اندر همه عالم هِمال ندارد.»
    و اندر علوم ظاهر وی را نیز کتب است و اندر احادیث اسناد عالی دارد و تفسیری ابتدا کرده بوده است عمر تمام کردن آن نیافت، بدان مقدار که کرده است در میان اهل عالم منتشر است و فقه بر یکی از خواص یاران ابوحنیفه رضی اللّه عنهم خوانده بود. وی را اندر ترمد محمد حکیم خوانند و حکیمیان از متصوّفه اقتدا بدو کنند.
    و وی را مناقب بسیار است. یکی از آن جمله آن که با خضر پیغمبر علیه السّلام صحبت داشته بود و ابوبکر وراق ترمدی که مرید وی بود روایت کند که: «هر یک شنبه خضر به نزدیک وی آمدی و واقعه‌ها از یک‌دیگر بپرسیدندی.»
    از وی می‌آید که گفت: «مَنْ جَهِلَ أَوْصافَ العُبودیّةِ فَهُوَ بِنُعوتِ الرّبّانِیَّةِ أجْهَلُ.» هرکه به علم شریعت و اوصاف بندگی جاهل باشد او به اوصاف خداوند تعالی جاهل‌تر باشد. و هرکه به معرفت نفس که مخلوق است راه نبرد به معرفت حق تعالی که خالق است، هم راه نبرد. و هرکه آفات صفت بشریت نبیند لطایف صفات ربوبیت کی داند؟ که ظاهر به باطن تعلق دارد، هرکه به ظاهر تعلق کند بی باطن، محال و هر که به باطن تعلق کندبی ظاهر، محال. پس معرفت اوصاف ربوبیت اندر صحت ارکان عبودیت بسته است و بی آن درست نیاید. و این کلمه سخت با اصل و مفید است، به جایگاه خود تمام کرده شود، ان شاءاللّه، تعالی.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا