متون ادبی کهن کشف الاسرار و عدة الابرار

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
قوله تعالی: وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ الآیة تحیّت نامی است نواخت را، سلام از بهر آن تحیّت خوانده‌اند که مسلمانان با یکدیگر بنواخت دیدار کنند، و تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ازین است. میگوید آن سلام که شما را دادم آن نواختی است که من دادم از نزدیک خویش، و التحیات للَّه معنی آنست که: نواختها اللَّه راست، کس وی را ننوازد، نواختها همه ملک وی است. و معنی حیّاک اللَّه آنست که خدای ترا نوازد.

و در جایی دیگر تحیّت نام ملک است، و از آن است قول زهیر بن جناب الکلی:

ابنیّ ان اهلک فا

نّی قد بنیت لکم بنیّة

و ترکتکم اولاد سادا

ت زنادکم وریّة

و لکلّ ما نال الفتی

قد نلته الّا التّحیّة

ای الّا الملک. و تحیّت مسجد را از بهر آن تحیّت نام کردند که آن نواختست مسجد را. و عمر خطاب در مسجد برگذشت، یک رکعت کرد، و طلحة بن عبید اللَّه در مسجد. با سلاح سجده کرد و بر گذشت.

فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها میگوید: کسی که شما را بنوازد، آن نوازنده را باز نوازید بنواختی نیکوتر از آنکه او نواخت، و این در اسلام است، و در هدیّه و در زیارت، و در همه افضالها و برّها، اوردوها یا مکافات کنید بی تطفیف. ردّ از بهر آن گفت که چون مکافات کردی، منّت از خود رد کردی، و از مکافات باید که هیچ کم نکنی، اگر هدیه باشد، یا سخن، یا مخاطبه‌ای در نامه‌ای. و ردّ مخاطبه آنست که از غایت مرتبت سزای آن مرد کم نکنی، و هو المشار الیه‌ بقوله (ص): «انزلوا الناس علی منازلهم»، و چون سلام کنند در جواب بیفزای، و چون گوید: السّلام علیکم، تو گوی: و علیکم السّلام و رحمة اللَّه. اگر وی گوید: و رحمة اللَّه، تو گوی: و رحمة اللَّه و برکاته. قومی مفسّران گفتند: بِأَحْسَنَ مِنْها با اهل دین اسلام است، که در نواخت و در اسلام بیفزای، چنان که گفتیم، و اوردوها با اهل کتاب و اهل شرک است، که با ایشان بر علیکم اقتصار کنی و بر آن نیفزایی.

فصل

از احکام شرع آنچه تعلق باین آیت دارد آنست که اگر هدیه بکسی دهی از سه بیرون نیست حال آن کس که بوی دهی: یا فرود از تو است، یا مثل تو است، یا مه از تو است. اگر فرود از تو است بر وی مکافات و عوض واجب نیست، که سبیل آن سبیل صدقه است، و اگر مثل تو است هم واجب نیست مکافات آن، که مقصود در آن هدیه اکتساب محمدتست و تأکید صداقت است، و این معنی حاصل است، و اگر بالای تو است در وجوب مکافات دو قول است: شافعی را بیک قول مکافات آن واجب نشود، و بدیگر قول واجبست مکافات آن کردن، و عوض آن باز دادن. و در قدر و اندازه آن عوض شافعی را سه قولست: یکی آنکه بقدر قیمت هدیّه عوض آن لازم آید. قول دوم آنست که هر آنچه در عرف و عادت بپسندند و در مثل آن هدیّه لایق بود، لازم آید. قول سیوم آنست که رضاء وی حاصل باید کرد، چندان که رضاء وی در آنست قدر واجب آنست، بدلیل خبر ابن عباس که گفت: اعرابیی پیش رسول خدا (ص) آمد، و هدیّه‌ای آورد. رسول خدا (ص) از وی قبول کرد، و آن گـه وی را عوض داد، و گفت: رضیت؟ اعرابی گفت: لا. رسول خدا در عوض بیفزود، و گفت: رضیت؟ اعرابی گفت: «نعم».

فقال رسول اللَّه (ص): «لقد هممت ان لا اتّهب الّا من قریشیّ او أنصاریّ او ثقفیّ».

إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ حَسِیباً اللَّه نگاهبان هر چیز است تنها، و داننده هر چیز یکتا، و بسنده و فرا بخشنده عطا، و قیل إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ حَسِیباً ای یعطی کلّ شی‌ء من العلم و الحفظ و الجزاء ما یحسبه، ای یکفیه، و یقال احسب فهو حسیب، مثل انذر فهو نذیر، و سمّی الحساب فی المعاملات حسابا لأنّه یعلم به به ما فیه کفایة، لیس فیه زیادة علی المقدار و لا نقصان.

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلی‌ یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فِیهِ این در شأن قومی فرود آمد که در بعث و قیامت بگمان بودند، ربّ العالمین سوگند یاد کرد، و گفت: لَیَجْمَعَنَّکُمْ، این لام لام تحقیق است در موضع قسم، یعنی که شما را فراهم آرد بروز رستاخیز، و در آن هیچ گمان نیست، و کس راستگوی‌تر و راست سخن‌تر از حق نیست.

و معنی قیامت در لغت بر دو ضرب است: یکی آنکه مردم از خاک برخیزند، و برستاخیز شوند، چنان که ربّ العزّة گفت: یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ. معنی دیگر آنست که مردم در آن روز حساب را بر پای باشند و منتظر، تا خدای چه فرماید؟ چنان که گفت تعالی و تقدّس: یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ.

قالوا: و معنی لَیَجْمَعَنَّکُمْ یعنی بالموت فی القبور الی یوم القیامة.

فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ سبب نزول این آیت آن بود که عبد اللَّه ابی سلول با جوقی منافقان از مصطفی (ص) برگشتند در راه احد، و باز پس آمدند، و رسول خدای را (ص) فرو گذاشتند. معذوران که در شهر بودند گفتند: ایشان را بکشیم که چرا رسول خدای را خذلان کردند، و قومی فرا خون ایشان نیارستند، و آن را بزرگ دیدند. این آیت آمد که چرا از کشتن ایشان پرهیزیدید، و ایشان را بنکشتید. مقاتل گفت: این در شأن نفری آمد که نه کس بودند، از ایشان مخرمة بن نوفل القرشی. جمله هجرت کردند از مکه به مدینه. پس پشیمان گشتند، خواستند که باز گردند، گفتند که: ما را مدینه سازگار نیامدست، و از عاهت مدینه برنجیدیم. مسلمانان گفتند: شما را چه مراد است که چه کنید؟ گفتند:خواهیم که یک چند بیرون شویم از مدینه، و تنزّه کنیم. مسلمانان ایشان را بآنچه گفتند تصدیق کردند. و گفته‌اند که: از رسول خدا نیز دستوری خواستند، پس چون بیرون آمدند، اندک اندک فرا پیش‌تر میشدند، تا بقومی مشرکان در رسیدند، و با ایشان به مکه رفتند. پس نامه با رسول خدا نوشتند از مکه که ما هم بر آن دینیم که بنزدیک تو داشتیم، و هم بر آن تصدیق، امّا از عاهات مدینه میترسیدیم، و ما را آن زمین سازگار نبود، خواستیم که یک چندی بزمین خود باز آئیم. پس همان قوم خواستند که از مکه بتجارت شام روند، اهل مکه بضاعت فراوان بایشان دادند، و گفتند: شما بر دین محمد و اصحاب وی‌اید، شما را از ایشان باک نیست. پس بمسلمانان رسید که ایشان بیرون آمدند بتجارت، مختلف شدند در قتل ایشان.

قومی گفتند: بکشیم ایشان را، که خون و مال ایشان مباح است از بهر آنکه مرتدّ گشتند. قومی گفتند: ایشان بر دین مااند، تا آن گـه که تبدیل دین از ایشان درست شود. و رسول خدا (ص) خاموش میبود، و هیچ دو فرقت را از گفت خویش نهی نمی‌کرد تا آیت آمد: فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ ای صرتم فئتین محلّا و محرما.

وَ اللَّهُ أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا ارکاس را دو معنی است: یکی ارکست فلانا، ای رددته الی خلفه، با پس او کندم او را. و دیگر معنی، ارکست فلانا، ای بهرجته، وی را نفایه کردم، و کنبوده، و خوار. عطا گفت: «أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا» ای اضلّهم بما اجترحوا. حسن گفت: «أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا» ای: بما اظهروا لکم من المفارقة و الالتجاء الی اهل حربکم.

أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ مؤمنانرا میگوید: شما می‌خواهید که‌ راه نمائید کسی را که اللَّه وی را گمراه کرد. وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا ای دینا و طریقا الی الحجّة.

وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً ای شرعا واحدا فی الکفر.

این صفت منافقان است، هم چنان که جایی دیگر گفت: وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفَّاراً. ربّ العالمین فرمود که: از ایشان بیزاری گیرید، و با ایشان هام دل مبید، و با ایشان مسازید، تا هجرت کنند با رسول خدا. و گفته‌اند: این قومی‌اند که برسول خدا آمدند بهجرت، از اهل حجاز، پس باز گشتند، و با قومی مشرکان بتجارت به یمامه شدند. اللَّه تعالی مؤمنانرا فرمود که: با ایشان موالات مدارید، تا آن گـه که با رسول خدا آیند بهجرت تو، و بیعت تو در سبیل خدای.

پس گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند، و با رسول خدا نیایند، ایشان را آزرم نیست، و آن هجرت پیشین بکار نیست. فَخُذُوهُمْ گیرید ایشان را، و اسیر برید، عرب اسیر را اخیذ خوانند. آن گـه استثنا کرد، گفت: إِلَّا الَّذِینَ یَصِلُونَ این الّذین قومی انداز آن مردمان که بازگشتند، از دار الهجرة از تجّار، بضاعتهای خویش آوردند، و بدست این قوم نهادند، که میان رسول خدا و میان ایشان پیمان بود، و ایشان قومی بودند از خزاعه و بنی خزیمه و بنی مدلج. و گفته‌اند: این قوم کنایت از یک مرد است، و آن هلال بن عویمی الاسلمی است، میان وی و میان مصطفی (ص) مهادنه‌ای بود. این قوم که آن بضاعت بدست هلال نهاده بودند، و با او پیوسته، ایشان را گفت بگیرید و بکشید، که اللَّه نمی‌پسندد که مصطفی (ص) عهد شکند. و این پیش از آن بود که آیت سیف آمد، و عهدها که میان رسول خدا (ص)و میان کافران بود باطل کرد. پس چون آیت سیف آمد إِلَّا الَّذِینَ یَصِلُونَ منسوخ گشت، یقال وصل فلان الی فلان، و اتّصل به، ای انتسب الیه.

أَوْ جاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ یعنی: قد حصرت صدورهم، ای کرهت و ضاقت. این باز قومی‌اند که به مصطفی (ص) آمدند بهجرت، نه بر نیّت تصدیق، خواستند که وی را از خویش باز دارند، و خویشتن را از وی آمن کنند، و با قوم خویش شند با سر کفر خویش، که با شما نمی‌تاوند که کشتن کنند، و نمی‌خواهند که با قوم خویش کشتن کنند. گفته‌اند که بنی مدلج‌اند و بنی خزیمه که از رسول خدا (ص) عهد داشتند.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ این منّت است که ربّ العالمین بر مؤمنان مینهد، و میگوید: آن ضیق صدر ایشان و بازماندن از قتال شما، آن ترسی است که اللَّه در دل ایشان او کند، تا بأس معاهدان از مسلمانان باز دارد، و اگر اللَّه دل ایشان در قتال شما قوی کردید»، ایشان با شما کشتن کردندید».فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ این اعتزال درین موضع ترک قتال است. میگوید: اگر از کشتن باز ایستند و طلب آشتی کنند، شما را و ایشان دستی و راهی نه. این آیت هم منسوخ است بآیت سیف. سبیل در قرآن بر دوازده وجه آید: یکی بمعنی طاعت چنان که در سورة البقره است: مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ای فی طاعة اللَّه. همانست که جای دیگر گفت: وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ. جای دیگر: الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ای فی طاعة اللَّه. وجه دوم بمعنی بلاغ است، چنان که در آل عمران گفت: مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا ای بلاغا.

وجه سیوم بمعنی مخرج است، چنان که در بنی اسرائیل گفت: انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا یعنی مخرجا. و مثل این در سورة الفرقان است و در سورة النساء: أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا یعنی مخرجا من الحبس. وجه چهارم سبیل بمعنی مسلک است، چنان که در سورة النساء گفت: إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِیلًا ای بئس مسلکا. نظیر این در بنی اسرائیل: وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنی‌ إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا. وجه پنجم بمعنی علّت است، چنان که در سورة النساء گفت: فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا. ای علّة. وجه ششم بمعنی دین است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ یعنی غیر دین المؤمنین. نظیر این هم درین سورة: وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا یعنی دینا، و در سورة النحل گفت: ادْعُ إِلی‌ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ یعنی الی دین ربّک. وجه هفتم سبیل است بمعنی الطّریق الی الهدی، چنان که در سورة النساء گفت: وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا یعنی الی الهدی: در غسق گفت: وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِیلٍ یعنی الی الهدی. وجه هشتم بمعنی حجّت است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا یعنی حجّة، جایی دیگر گفت: فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلًا ای حجّة. وجه نهم سبیل بمعنی طریق است، چنان که در سورة النساء گفت: لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا ای لا یعرفون طریقا الی المدینة، و در سورة القصص گفت: عَسی‌ رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ یعنی قصد الطّریق الی مدین. وجه دهم بمعنی عدوان است، چنان که در سورة غسق گفت: وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ ای من عدوان. وجه یازدهم بمعنی ملّت است، چنان که در سورة یوسف گفت: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی ای ملّتی. وجه دوازدهم بمعنی اثم است، چنان که در آل عمران گفت: لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ. ای اثم، و در سورة التوبة گفت: ما عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ یعنی من اثم فی القعود عن الغزو و بالعذر.سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ کُلَّما رُدُّوا إِلَی الْفِتْنَةِ أُرْکِسُوا فِیها فتنة اینجا بمعنی شرکست، چنان که آنجا گفت: وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ یعنی: کلّما دعوا الی الشّرک رجعوا فیها. کلبی گفت: این در شأن اسد و غطفان آمد که در مدینه جای داشتند، و در اسلام سخن میگفتند، امّا بدل کافران بودند. ربّ العزّة گفت: ایشان می‌خواهند که از شما آمن باشند، و از قوم خود با شما میسازند، نه از دل. و خویشتن را در شما میشمارند نه از تصدیق، اگر طلب صلح نکنند، و دست از کشتن فرو نگیرند، ایشان را گیرید و کشید، هر جا که یابید، در حلّ و در حرم، یا در ماه حرام. و این هم از منسوخات قرآن است بآیت سیف. حسن گفت: این در شأن منافقان است که ربّ العزّة میگوید در صفت ایشان: وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا الآیة. سدی گفت: در شأن نعیم بن مسعود الاشجعی آمد که پیش مصطفی (ص) میآمد، و اخبار مشرکان و اسرار ایشان میگفت، و پیش مشرکان میشد، و اخبار و اسرار مصطفی (ص) و مسلمانان با ایشان میگفت، و خواست تا از هر دو جانب آمن باشد. پس رسول خدا (ص) بفرمود تا او را از حضرت وی براندند، تا نیز در پیش وی نیاید.
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    قوله تعالی: وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ الآیة لیل و جبّار، خدای بزرگوار، کردگار مهربان نیکوکار، جلّ جلاله، و تقدّست اسماؤه، و تعالت صفاته، درین آیت رهیگان خود را می‌تعلیم کند بآداب عشرت و صحبت، که هر که آراسته ادب نباشد شایسته صحبت نباشد. و صحبت سه قسم است: یکی با حق است بادب موافقت، دیگر با خلق است بادب مناصحت، سیوم با نفس است بادب مخالفت. و هر آن کس که پرورده این آداب نیست وی را با راه مصطفی (ص) هیچ کار نیست. و در عالم لا اله الّا اللَّه وی را قدر نیست. و ربّ العزّة جلّ جلاله مصطفی (ص) را اوّل آراسته ادب کرد، چنان که در خبر است: «ادبنی ربی فاحسن تأدیبی»

    لا جرم شب معراج در آن مقام اعظم، ادب حضرت بجای آورد، تا ربّ العزّة از وی باز گفت: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی‌، و با خلق خدا ادب صحبت نگه داشت، تا از وی باز گفت: وَ إِنَّکَ لَعَلی‌ خُلُقٍ عَظِیمٍ. و اصول آداب صحبت در معاملت با حق آنست که: علم در هر معاملت بکار داری، و شریعت را بزرگ‌داری، و بگزارد فرمانها از تمنّیها پرهیز کنی، و سنّت و اهل آن گرامی داری، و از بدعت و اهل آن بپرهیزی، و از جای تهمت و گمان برخیزی، و در پرستش خدای جلّ جلاله، از وساوس و عادات ریا و جهل و کاهلی دور باشی، و از خویشتن آرایی بتعبّد بر خلاف سنّت پرهیز کنی، و نوافل کردارها پوشیده‌داری، و اللَّه را بر غفلت نام نبری، و هزل در جدّ نیامیزی، و شریعت و دین ببازی نداری، و بر گفتار و رفتار و دیدار و خوردن و خفتن و حرکت و سکون ورع کارفرمایی، و بهیچ وقت از خویشتن راضی نباشی، ور چه بر صدق و صفا روزگار گذاری، بلکه پیوسته از خود ناخشنود باشی، و توبت در همه حال بر خود واجب دانی. رسول (ص) گفته است: «انّه لیغان قلبی، فاستغفر اللَّه فی کلّ یوم مائة مرّة».

    و ابو یزید بسطامی در صفا و صدق خویش چنان از خود ناخشنود بود که گـه تسبیح وی آن بودی که روی با خود کردی، و بانگشت بخود اشارت کردی که مدبر روزگاری. و صحابه مصطفی (ص) در صفاء دین خویش چنان از خود ناخشنود بودندی که روایت کنند از معاذ که بدر خانها شدی و گفتی: تعالوا نؤمن ساعة.

    پیر طریقت سخنی گفته، و درین موضع لایق است، گفت: خداوندا! یک دل پر درد دارم، و یک جان پر زجر، عزیز دو گیتی! این بیچاره را چه تدبیر؟ خداوندا! درماندم نه از تو، و لکن درماندم در تو! اگر هیچ غائب باشم گویی کجایی؟ و چون با درگاه آئیم، در را بنگشایی! خداوندا! چون نومیدی در ظاهر اسلام حرمان است، و امید در عین حقیقت بی‌شک نقصان است، میان این و آن رهی را با تو چه درمان است؟ چون شکیبایی در شریعت از پسندیدگی نشان است، و ناشکیبایی در حقیقت عین فرمان است، میان این و آن رهی را با تو چه برهان است؟ خداوندا! هر کس را آتش در دل است، و این بیچاره را در جان از آنست که هر کس را سر و سامان است، و این درویش بی سر و سامان است! امّا اصول آداب صحبت در معاملت با خلق آنست که نصیحت کردن و شفقت نمودن از هیچ مسلمان باز نگیری، و خود را از همه کس کمتر دانی، و حق همه کس فرا پیش خویش داری، و انصاف همه از خود بدهی، بطریق ایثار و مواسات و حسن الخلق، و از خلاف و معارضه برادران و دروغ زن کردن ایشان پرهیزی، و بامر صریح و نهی صریح ازیشان در نخواهی، و ایشان را سخن درشت و جواب ناخوش نگویی.

    یوسف حسین رازی گفت: از ذو النون مصری پرسیدم که: با که صحبت دارم؟

    فقال: من لا یملک و لا ینکر علیک حالا من احوالک، و لا یتغیّر بتغیّرک، و ان کان عظیما، فانّک احوج ما تکون اشدّ ما کنت تغیّرا، گفت: صحبت با کسی کن که مر او را ملک نبود، یعنی آنچه دارد بخود ندارد، و آن خویش نداند، که هر کجا خصومتی است از آنجا افتادست که تو و من در میانست. چون تو و من از میان برخیزد، هیچ خصومت نماند، گفتا: و هیچ حالی را از احوال تو بر تو منکر نگردد، و داند که نه معصومی، که عیب بتو راه نباید، و در دوستی انکار حال دوست خود محال است. دوستی آنجا است که انکار در میان نیست.

    حکایت کنند که مردی را زنی بود، و در کاری برفته بود، و یک چشم آن زن سپید بود، و مرد از آن عیب بیخبر بود بفرط المحبّة. چون آن محبّت کم گشت، زن را گفت: این سپیدی کی پدید آمد؟ گفت: آن گاه که محبت ما اندر دل تو نقصان گرفت.

    گفت: و لا یتغیّر بتغیّرک، متغیّر نگردد بتغیّر تو، گر چه آن تغیّر بزرگ باشد، از بهر آنکه هر چند که تو متغیّرتر باشی بدوست محتاج‌تر باشی. و شاید که معنی این سخن آن بود که صحبت با حق کن، نه با خلق، که متغیّر گردند چون تو متغیّر گردی، و او که بتغیّر خلق متغیّر نگردد حق است جلّ جلاله، پس این راه نمودن ببریدن از خلق است و پیوستن با حق.

    اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لا در کلمه شهادت گر چه صورت نفی دارد غایت اثباتست و نهایت تحقیق، اشارت اربـاب معرفت آنست که لا در ابتداء کلمت نفی اغیار است، و الّا اللَّه اثبات جلال الهیّت، یعنی که تا اغیار بتمامی از دل بیرون نکنی، حقیقت ثبوت جلال الهیّت در دل سکینه‌وار منزل نکند.

    چون لا از صدر انسانی فکندت در ره حیرت

    پس از بود الهیّت باللَّه آی از الّا

    نبینی خار و خاشاکی درین ره، چون بفرّاشی

    کمر بست و بفرق استاد بر راه شهادت لا

    در حکایت بیارند که مردی فرا شبلی گفت: یا با بکر چرا همه اللَّه گویی و لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ نگویی؟ شبلی گفت: لا یجری لسانی بکلمة الجحود. کلمت جحود گفتن کار بیخبران است، و فرو بستن دست و بی مروّتی را نشان است. نخواهم که زبان خویش بدان بیالایم. آن مرد گفت: ازین بلندتر خواهم؟ شبلی گفت: اخشی ان اوخذ فی وحشة الجحد، ترسم که به وحشت جحد فرو شوم، و بعزّ اثبات نرسم.

    گفت: ازین قوی‌تر خواهم؟ شبلی گفت: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ... آن مرد نعره‌ای برکشید، و کالبد از جان خالی کرد. شبلی گفت: روح حنّت فرنّت فدعیت فاجابت.

    لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلی‌ یَوْمِ الْقِیامَةِ جامع نامی است از نامهای خداوند جلّ جلاله. و معنی جامع در وصف وی آنست که بهم آرنده آب و آتش است در یک سنگ، نماینده جهان فراخ است در دیده تنگ، و بهم آرنده ضدّها در یک تن، حرارت و برودت و رطوبت و یبوست. و آن گـه اجزا و اعضاء مختلف در ترکیب آدمی بهم آورده، و همه درهم ساخته، و بندها درهم پیوسته، و چنان که خود خواست ترتیب آن بداده، یقول تعالی: نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ. باز فردا برستاخیز بهم آرد، و جمع کند آن استخوانها و گوشت و پوست آدمی که بریزیده، و ذرّه ذرّه در عالم پرکنده شده، فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ.

    کعب احبار گفت: فریشته‌ای بر صخره بیت المقدس بایستد، و بفرمان حق گوید: ایها العظام البالیة، و الأوصال المتقطّعة، انّ اللَّه عزّ و جلّ یأمر کنّ ان تجتمعن لفصل القضاء،و روی ابو هریرة عن النّبیّ (ص) قال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: لیحی حملة عرشی فیحیون، ثمّ یقول: و لیحیی جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فیحیون، ثمّ یأمر اللَّه عزّ و جلّ بالأرواح، فیؤتی بها، فتتوهّج ارواح المسلمین نورا، و الأخری ظلمة، فیقبضها جمیعا، فیلقیها فی الصّور. ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ لاسرافیل: انفخ نفخة البعث. فتخرج الأرواح من الصّور کأنّها النّحل قد ملات ما بین السّماء و الأرض، فیقول الجبّار: و عزّتی و جلالی لیرجعنّ کلّ روح الی جسده، فتأتی الأرواح، فتدخل فی الأرض علی الأجساد ثمّ تدخل فی الخیاشیم، فتمشی فی الأجساد کمشی السّمّ فی اللّدیغ».

    قوله: فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ ازینجا تا بآخر ورد قصّه منافقان است، ایشان که اربـاب تخلیطاند، و احوال سقیم دارند، آرزوهای محال میکنند، که مؤمنان را چون خود می‌خواهند، و عصمت خون و مال را از هر جانب امن میطلبند، و با هر کس روی می‌کنند. یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ ربّ العزّة مؤمنانرا گفت از روی اشارت اندرین آیت که: افردوا العقد فیهم، انّهم اعدائی لا ینالون منّی فی الدّنیا و العقبی رضایی. ایشان دشمنان مااند، رضاء ما در دنیا و عقبی در دل ایشان منزل نکند، و ایشان را نپسند فباینوهم و خالفوهم، و لا تطابقوهم بحال، و لا تعاشروهم، وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    قوله تعالی: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ سزا نیست و حلال نیست مؤمن را، أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً که هرگز مؤمن کشد، إِلَّا خَطَأً مگر که خطایی افتد، وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً و اگر خطایی افتد، و مؤمن را بکشد بخطا، فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ کفّارت آن آزاد کردن بنده گرویده است، و دیة مسلمة و دیتی تمام سپرده، إِلی‌ أَهْلِهِ بأولیاء آن کشته، إِلَّا أَنْ یَصَّدَّقُوا مگر اولیاء خون ببخشند،، فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ اگر چنین است که این کشته از قومی است که دشمنان‌اند شما را، وَ هُوَ مُؤْمِنٌ اما کشته گرویده بود، فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ آزاد کردن بـرده گرویده باید، وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ‌

    و اگر این کشته از قومی است که میان شما و میان ایشان پیمانی است و صلحی، فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ دیتی باید سپرده، إِلی‌ أَهْلِهِ، باولیاء کشته، وَ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ و آزاد کردن بـرده گرویده، فَمَنْ لَمْ یَجِدْ هر که بـرده نیابد، فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ بر وی است روزه دو ماه پیوسته، تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ بازگشت را با خدای، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۹۲) و خدای دانائیست راست دانش همیشه.

    وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً و هر که گرویده‌ای را کشد بقصد کشتن فرا سر وی شده، فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ ارزانی وی دوزخست، خالِداً فِیها جاودان در آن، وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ، و خشم اللَّه بر وی، وَ لَعَنَهُ و لعنت از اللَّه برو، وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً (۹۳) و ساخت خدای وی را عذابی بزرگ.

    یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ای ایشان که بگرویدند، إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ هنگامی که در سفر بید، فَتَبَیَّنُوا نیک بر رسید و نگاه کنید، وَ لا تَقُولُوا و مگویید، لِمَنْ أَلْقی‌ إِلَیْکُمُ السَّلامَ کسی را که سلام کرد بر شما،، لَسْتَ مُؤْمِناً تو گرویده نه‌ای، و آمن کرده نه‌ای، تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا چیز این جهانی میجوئید که در دست آید، فَعِنْدَ اللَّهِ نزدیک خدا است شما را، مَغانِمُ کَثِیرَةٌ غنیمتهای فراوان، کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ شما اوّل هم چنان بوده‌اید، فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ و اللَّه بر شما سپاس نهاد، فَتَبَیَّنُوا بر جای خویش بید و به بر رسید، إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۹۴) که اللَّه تعالی بآنچه شما میکنید داناست،.

    لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ یکسان نیست نشستگان از جهاد از گرویدگان، غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ مگر نابینایان، وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، و باز کوشندگان با دشمنان از بهر خدا، بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ بمال خویش و تن خویش، فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ افزونی داد خدای مجاهدان را بمال خویش و تن خویش، عَلَی الْقاعِدِینَ بر نشستگان، «درجة» درجه‌ای، وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنی‌ و اللَّه وعده داد همگان را ببهشت، وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ و افزونی داد اللَّه مجاهدان را عَلَی الْقاعِدِینَ بر نشستگان أَجْراً عَظِیماً (۹۵) مزدی بزرگوار.

    دَرَجاتٍ مِنْهُ آن مزد درجتهای بهشت است از اللَّه، وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً و آمرزش و بخشایش، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۹۶) و اللَّه عیب پوش است مهربان بخشاینده همیشه‌ای.

    إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ایشان که فریشتگان ایشان را می‌میرانیدند، ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ و ایشان ستمکاران بر خود، قالُوا گفتند فریشتگان ایشان را، فِیمَ کُنْتُمْ شما در چه بودید، قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ جواب دادند که ما درمانده بودیم و بیچاره،، قالُوا فریشتگان گفتند: أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً؟ زمین خدا بر شما فراخ نبود؟ فَتُهاجِرُوا فِیها که هجرت کردید شما در سبیل خدا، فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ ایشانند که مأوای ایشان دوزخ است، وَ ساءَتْ مَصِیراً (۹۷) و بد شدنگاهی است.

    إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مگر آن بتافتگان و کوفتگان، مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ از مردان و زنان و کودکان، لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً رستن را حیلتی نمیدانند، وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا (۹۸) و راه فرا هجرت نمییاوند.

    فَأُولئِکَ عَسَی اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ ایشانند که اللَّه بر خویشتن واجب کرد که ایشان را عفو کند، وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً (۹۹) و خدای فرا گذارنده ایست آمرزنده.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    قوله تعالی: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً الآیة سبب نزول این آیت آن بود که عیاش بن ابی ربیعة المخزومی، برادر هم مادر بو جهل، به مکه مسلمان شد، و از بیم مشرکان اظهار اسلام نمی‌یارست کردن، بگریخت و به مدینه شد، بشعبی از شعبهای مدینه اندر جای حصین فرود آمد، مادر وی اسماء بنت مخزمة از آن رفتن وی جزع عظیم کرد، و پسران خود را گفت بو جهل و حارث بنی هشام که: و اللَّه لا یظلّنی سقف و لا أذوق طعاما حتّی تأتونی به، و اللَّه که خود را در صحرا بدارم، و بهیچ خانه در نیایم، و هیچ طعام بکار ندارم، تا آن گـه که عیاش را بر من باز آرید. ایشان رفتند بطلب وی او را دریافتند به مدینه، گفتند مادرت جزع کرد هر چند صعب‌تر، و سوگند یاد کرد که طعام و نوشید*نی نخورد، و در خانه نشود، تا تو بر وی باز نشوی. آن گـه گفتند: ما عهد کردیم با تو که بر تو هیچ زور نکنیم، و ترا ازین دین که اختیار کرده‌ای بر نگردانیم، و ترا بهیچ گونه نرنجانیم. او را بفریفتند و از آنجا که بیرون آوردند، و در حال نقص عهد کردند، و او را استوار ببستند، و هر روز صد تازیانه میزدند، تا او را بر مادر آوردند. مادر او را گفت: و اللَّه که ترا ازین بند نرهانم، و از آفتاب گرم بسایه باز ننشانم تا ازین دین برنگردی، و بدین خود باز نیایی. عیاش آن هنگام بمراد ایشان برفت، و کلمه‌ای که ایشان را مراد بود بگفت، و بدین ایشان بازگشت. پس روزی حارث بن یزید فرا عیاش رسید، و گفت: ای عیاش، اگر آن دین که بر آن بودی هدی بود، پس از راه هدی بازماندی، و گر ضلالت بود بر ضلالت یک چند بودی. عیاش خشم گرفت ازین سخنان، فقال: و اللَّه لا القاک خالیا الّا قتلتک، گفت: و اللَّه که ترا خالی نه بینم که ترا بکشم.

    پس عیاش دیگر باره بدین اسلام بحقیقت بازگشت، و به مدینه برسول خدا (ص) هجرت کرد. و زان پس حارث بن یزید مسلمان گشت و هجرت کرد. عیاش از مسلمانی و هجرت حارث بیخبر بود. روزی ناگاه بر وی رسید بجانب قبا، ضربتی زد، و او را بکشت. پس مردم وی را ملامت کردند که: ویحک ما ذا صنعت؟ چه کار است این که تو کردی؟ وی مسلمان بود و مهاجر! عیاش دلتنگ گشت، بر رسول خدا (ص) شد در آن حالت اید آمد: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً ای «و ما ینبغی لمؤمن ان یقتل مؤمنا بغیر حقّ البتّة، الّا انّه قد یخطئ المؤمن بالقتل».

    این سخن صورت استثنا دارد، امّا نه حقیقت استثناست از سخن گذشته، بلکه سخن اندر یَقْتُلَ مُؤْمِناً تمام شد، و منقطع گشت، پس بر سبیل استیناف گفت: إِلَّا خَطَأً یعنی: الا انه قد یخطئ المؤمن بالقتل. و «الّا» باین معنی در قرآن فراوان است، و در وجوه و نظائر بیان آن کرده شود ان شاء اللَّه. این قول زجاج است که گفتیم در معنی آیت، و قول بو عبیده همین است در معنی، فقال: ما کان لمؤمن ان یقتل مؤمنا علی حال الّا ان یقتله مخطئا، فان قتله خطأ فعلیه ما قال اللَّه تعالی.

    و گفته‌اند: الّا بمعنی لکن است: مؤمن را سزا نیست که مؤمن کشد، لکن اگر خطایی افتد کفّارت آن آزاد کردن بنده‌ایست گرویده، و دیتی تمام بسپرده، فذلک قوله تعالی: وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ، و رقبه مؤمنه اوست که خدای را عزّ و جلّ بمعبودی شناسد، و رسول (ص) را بپیغامبری، و احکام شریعت را ملتزم بود، و صحّ فی الخبر: انّ معاویة بن الحکم السلمی جاء الی رسول اللَّه (ص) فقال: انّ لی جاریة ترعی قبل احد، فادرکتها، و قد أخذ الذّئب، شاة عن غنمها، و أنا رجل من بنی آدم، آسف کما یأسفون، و أغضب کما یغضبون. لکن صککتها صکّة فی وجهها، قال: فعظم ذلک علی رسول اللَّه (ص)، قال: فقلت یا رسول اللَّه أ لا اعتقها؟ قال: ایتنی بها، فاتیته بها. فقال لها: این اللَّه یا جاریة؟ قالت: فی السّماء. قال: و من أنا؟

    قالت: انت رسول اللَّه. فقال: اعتقها فانّها مؤمنة.

    و بدان که قتل از سه حال بیرون نیست: یا قتل عمد، یا قتل خطا، یا شبه عمد.

    و در هر سه حال بمذهب شافعی کفّارت بر کشنده واجب است. و سبب و مباشرت در وجوب کفّارت یکسان است، تا اگر کسی در راه مردمان را چاهی کند، و کسی در آن چاه افتد و بمیرد، یا گواهی دروغ دهد، تا کسی را بسبب آن گواهی بکشند، یا اکراه کند بر کسی تا دیگری را بکشد، کفّارت بر همه واجب شود. و اگر زنی بارور را ضربتی بر شکم زند تا فرزند بیفکند، کفّارت واجب شود، و اگر دو فرزند بیفکند دو کفّارت واجب شود. و اگر کسی خود را بکشد، یا بنده خود را بکشد، کفّارت واجب شود. و اگر جماعتی هام‌داستان شوند تا یکی را بکشند، قول درست آنست که بر هر یکی کفّارتی واجب شود. و فرق نیست میان آنکه قتیل آزاد باشد یا بنده، کودک یا بالغ، مسلمان یا ذمّی، و همچنین فرق نیست اگر قاتل بالغ باشد یا کودک، عاقل باشد یا دیوانه، آزاد باشد یا بنده، وجوب کفّارت در همه یکسان‌است. اینست احکام کفّارت.

    و کفّارت واجبی است از واجبات قتل.

    روی عن واثلة بن الاسقع، قال: اتینا رسول اللَّه (ص) بصاحب لنا قد استوجب النّار بالقتل، فقال: «اعتقوا عنه رقبة یعتق اللَّه بکلّ عضو منها عضوا منه من النّار».

    این خبر حجّت شافعی است بر اصحاب رأی، که ایشان گفتند: در قتل عمد کفّارت واجب نیست، و درین خبر بیان قتل عمد است که تا قتل عمد نبود، مرد مستوجب آتش نگردد. واجب دوم از واجبات قتل دیت است، چنان که ربّ العزّة گفت: وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی‌ أَهْلِهِ، یعنی: و دیة کاملة الی اهل القتیل الّذین یرثهم و یرثونه. و دیت بر سه ضربست: دیت مخفّفه مؤجّل بر عاقله، و دیت مغلّظه حال واجب در مال قاتل، و دیت مغلّظه مؤجّل بر عاقله. و این تقسیم از آنست که قتل نیز بر سه ضربست: عمد محض، و خطأ محض، و عمد خطأ. عمد محض آنست که هم در فعل و هم در قصد عمد بود، چنان که بشمشیر یا بکارد یا بچیزی که غالبا بکشد قصد قتل وی کند. موجب این قتل قصاص است، یا دیت مغلّظه در مال قاتل، اگر عفو کنند. و تغلیظ درین دیت از سه وجه است: در سنّ است چنان که در خبر بیاید: ثلاثون حقّة، و ثلاثون جذعة، و أربعون خلفة، فی بطونها اولادها. و در حلول است که وقتی واجب شود بی‌تأجیل، و در مال قاتل واجب شود که عاقله تحمّل نکنند. ضرب دوم خطأ محض است که نه در فعل وی عمد بود و نه در قصد وی، چنان که تیری بمرغی اندازد، یا بچیزی دیگر از انواع صید، یا بنشانه، و بر آدمی‌ای آید، و کشته شود. موجب این قتل دیت مخفّفه است بر عاقله، و از سه وجه درین دیت تخفیف است: در سنّ، و در تأجیل، و در وجوب آن بر عاقله. ضرب سیوم عمد خطا است، که در فعل وی عمد بود، و در قصد وی خطا، چنان که کسی را بتازیانه‌ای بزند و بمیرد، در اغلب عادات باین چنین تازیانه هیچ قصد قتل نکند، پس اگر بمیرد نادر باشد، و عمد خطا بود. موجب این قتل دیت مغلّظه است بر عاقله، و از یک وجه درین دیت تغلیظ است، و آن آنست که سنّ مهین واجب شود، و از دو وجه تخفیف که هم مؤجّل است و هم بر عاقله واجب است.

    این بیان اقسام دیت است، امّا قدر و اندازه دیت بر پنج رتبت است: اوّل دیت مسلمان است صد تا اشتر. دوم دیت جهود و ترسا است ثلث دیت مسلمان. سیوم دیت مجوسی است خمس دیت جهود و ترسا. چهارم قیمت بردگان است چندان که بود، و اگر چه بر دیت آزادگان بیفزاید. امّا بمذهب اصحاب رأی بر دیت آزادگان نیفزایند، بلکه از آن ده درم واکم کنند. و شافعی گفته است: جراح العبد من قیمة کجراح الحرّ من دیة. پنجم رتبت دیت چنین است: غرّة عبد او أمة، چنان که رسول (ص) حکم کرده، و غرّه خیار باشد، و خیار آنست که کم از هفت ساله نباشد، پس اگر این غرّه بدست نیاید پنج تا اشتر واجب شود، که نصف العشر دیت مسلمان باشد. اینست قول صحیح، و اللَّه اعلم.

    إِلَّا أَنْ یَصَّدَّقُوا یعنی یتصدّقوا، فیعفوا او یترکوا الدّیة. این تشدید که بر صاد است از بهر آن تاء است که پنهان است و در آن مدغم، که در اصل یتصدّقوا است. و گفته‌اند: الّا در قرآن بر وجوه است: یکی بمعنی استثناء، چنان که در سورة الزخرف گفت: الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ، و در سورة الفرقان گفت: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ، تا آنجا که گفت: إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ. وجه دوم شبه استثنا است امّا نه حقیقت استثنا است، چنان که در سورة الاعراف گفت: قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا، اینجا سخن منقطع گشت، پس بر سبیل استیناف گفت: إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ، فانّه یصیبنی ما شاء اللَّه، و نظیر این در سورة یونس است: قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ، و در سورة الانعام: وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلَّا أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً. در سورة الاعراف: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا، و در سورة الدخان: لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولی‌، و در سورة الغاشیة: لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ إِلَّا مَنْ تَوَلَّی وَ کَفَرَ، و امثال این در قرآن فراوان است. وجه سیوم الّا بمعنی اخبار است، چنان که در سورة الحجر گفت: وَ إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ. نظیر این: إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا، إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ، إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ.

    وجه چهارم بمعنی غیر، چنان که در سورة الانبیاء گفت: لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا، یعنی غیر اللَّه. و هر جا که گفت در قرآن: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ معنی آنست که: لا اله غیر اللَّه. فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ یعنی: و ان کان هذا المقتول خطأ من قوم کفّار اهل الحرب، فتحریر رقبة مؤمنة کفّارة للقتل، و لا دیة، لأنّ عصبته و أهله کفّار فلا یرثون دیة، و ما لهم فی‌ء للمسلمین.

    میگوید: اگر این کشته بخطا از قومی باشد که اهل حرب باشند، کفارت قتل واجب باشد بر کشنده، که آن میان بنده و میان حق است جلّ جلاله. امّا دیت واجب نشود که مصرف دیت عصبه و کسان مقتول‌اند، و عصبه و کسان وی اینجا حربیان‌اند که مال ایشان خود فی‌ء مسلمانان است، و میراث‌دار این قتیل نه‌اند. کلبی گفت: این در شأن مرداس عمرو آمد که اسامه زید بکشت او را بخطا، و قوم وی کافر بودند و حربیان.

    وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ و اگر آن کشته مؤمن از گروهی باشد که عهد دارند با رسول خدا، یعنی که اهل ذمّت باشند، هم کفّارت واجب شود و هم دیت. و این دیت بقوم وی دهند که عاقله وی هم ایشانند.

    اگر کسی گوید: چونست که دیت قتل خطا و شبه عمد بر عاقله واجب کرده‌اند که جنایت نکرده‌اند؟ و آن کس که جنایت قتل کرده است بر وی چیزی از دیت واجب نیست؟ جواب آنست که کار خون در شرع بنا بر احتیاط تمام است، و در خون آن احتیاط کرده‌اند که در چیزی دیگر نکرده‌اند. نه بینی که قسامت در خون رود، و در هیچ حکم دیگر نرود، و متلفات را در شرع ضمان بیک چیز کنند مگر خون، که آن را ضمان کنند بدو چیز: کفّارت و دیت، پس بحکم احتیاط این دیت بر عاقله واجب کردند، تا بآن نرسد که خونها بی‌بها ماند، و هدر شود.

    و وجه این سخن آنست که غازیان و سلاحداران را عادت رفته است که پیوسته آن را استعمال میکنند، و بسیار افتد که آزمایش خویشتن را بآن بازی کنند، و بسیار افتد خطا در آن، چنان که احتراز کردن از آن دشخوار باشد، اگر هر کسی که خطایی از دست وی بیاید، درین کار بر وی دیتی تمام واجب شدی، اجحافی بودی در حقّ وی، و عاقبت آن بودی که مال وی بنماندی و خون آن کشته هدر شدی. پس بر عاقله واجب کردند هر یکی را اندکی مال، چنان که در آن اجحافی نبود، و عاقبت آن اهدار الدّم نباشد و نیز عاقله ورثه قتیل‌اند، آن گـه که ذووا الفرض نباشند، چون از وی میراث میگیرند، روا باشد که اندر قتل خطا دیت از بهر وی بدهند. معنی دیگر: اگر دیت خطا هم بر قاتل واجب کردندی، بعد از آنکه استعمال آلت حرب لا بدّ است، و احتراز از قتل و جرح دشخوار، غازیان و جنگیان از آن تقاعد نمودندید، و استعمال نکردندید، و بوقت حاجت بد دل بودندید. و آن گـه خلل در اسلام راه بردید و مردم از اعزاز دین اسلام و اعلاء کلمه حق باز ماندندید.

    پس ازین جهت دیت خطا و شبه عمد بر عاقله واجب کردند، و این اجماع امّتست و اتّفاق اهل سنّت، و کس خلاف نکرده است در آن، مگر جماعتی از خوارج که بر مال قاتل واجب دیده‌اند، و آن خرق اجماع مسلمانان است، و مذهب اهل سنّت و دین حق آنست که بیان کردیم، و اللَّه اعلم.

    فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً میگوید: هر که را بنده‌ای نباشد که آزاد کند، کفّارت قتل را دو ماه پیوسته روزه دارد. اگر روزه بی‌عذری بگشاید چندان که روزه داشته باشد بکار نیست، و از سر باید گرفت، و اگر زنی را حیـ*ـض رسد وی را عذر ظاهر است، و از سر نباید گرفت، و اگر بیمار شود دو قولی است، و اگر بسفری بیرون شود اصحاب شافعی را در آن دو طریق است، و اگر ماه رمضان پیش آید یا روز نحر و ایام التشریق، تتابع منقطع شود، که بروزگار دیگر روزه پیوسته میتوان داشت وی در آن معذور نیست. و اگر طاقت روزه داشتن ندارد شافعی را دو قولست: که اطعام بجای آن نشیند یا نه، و درست آنست که ننشیند بجای آن ظاهر قرآن را، و اللَّه اعلم.

    قوله: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً الآیة این آیت در شأن مقیس بن ضبابة اللیثی آمد که برادر خود را هشام بن ضبابه در بنی النجار کشته یافت، مقیس آمد، و با رسول خدا (ص) بگفت. رسول (ص) مردی را از بنی فهر با وی فرستاد، و پیغام داد که اگر قاتل هشام میدانید بدست برادر وی مقیس وا دهید، تا قصاص کند، و اگر نمیدانید دیت وی بدهید. فهری پیغام رسول خدا (ص) با ایشان گزارد، ایشان همه گفتند: سمعا و طاعة للَّه و لرسوله، گفتند: ما کشنده او نمیدانیم، امّا دیت بدهیم، صد تا اشتر بودی دادند، پس هر دو بازگشتند تا به مدینه روند. شیطان مقیس را وسوسه کرد که دیت برادر میپذیری، ترا مسبّتی عظیم باشد درین پذیرفتن‌ دیت، چرا این فهری را نکشی بجای برادر، و تشفّی حاصل نکنی؟! وسوسه شیطان او را بر آن داشت که آن مرد را بکشت، و آن گـه این شعر را بگفت:

    قتلت به فهرا و حمّلت عقله

    سارة بنی النّجّار اربـاب فارع‌

    و ادرکت ثأری و اضطجعت موسّدا

    و کنت الی الأوثان اوّل راجع‌

    مرتدّ شد، و به مکه باز شد، تا روز فتح مکه رسول خدا (ص) او را بکشت. در کفر و در شأن وی از آسمان این آیت آمد: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها یعنی: بکفره و ارتداده عن الاسلام.

    اختلاف است در میان علما در حکم این آیت، قومی گفتند از خوارج و معتزله که: این در حق مؤمن آمده است، که چون مؤمنی را بکشد کافر شود، و جاوید در آتش بماند، و این مذهب خوارج است که ایشان بوعید ابد گویند، و بنده را بگناه کافر دانند. امّا معتزله میگویند که: مؤمن بقتل مؤمن کافر نشود، لکن جاوید در دوزخ بماند. اینان بخلود عذاب میگویند، امّا بتکفیر نمیگویند.

    قومی دیگر از مرجیان گفتند که: این آیت در شأن کافر آمده است، که مؤمنی را بکشد. امّا مؤمن چون مؤمنی را بکشد، خود در آتش نشود، و آن کبیره ایمان وی را زیان ندارد، و این هر سه مذهب باطل است و خلاف حق، و قول اهل سنّت و اصحاب حدیث آنست که مؤمن چون مؤمنی را بقصد بکشد بآن فعل که از وی بیاید، تکفیر وی نکنند، و او را از ایمان بیرون نیارند، و خلود در دوزخ نگویند، مگر که خون وی بحلال دارد، که آن گـه خلاف شرع بود. امّا چون نه بر طریق استحلال بود، عاصی شود، و در ایمان وی نقصان آرد، که مذهب اهل سنّت آنست که: الایمان یزید بالطّاعة و ینقص بالمعصیة، پس اگر قصاص کنند او را، آن قصاص کفّارت وی باشد، و اگر قصاص نکنند، لکن توبه کند هم کفّارت وی بود، و اگر بی‌قصاص و بی‌توبت از دنیا بیرون شود کار وی با خدا است، اگر خواهد وی را بیامرزد، و خصم وی خشنود کند، و اگر خواهد او را بر فعل وی عذاب کند، آن گـه او را باصل ایمان وی خلاص دهد، چنان که وعده داده است، که ربّ العالمین وعده خود خلاف نکند، که خلف وعده بر وی روا نیست. امّا وعید خلاف کند، که ترک مجازات بوعید عین کرم است و غایت فضل، و ربّ العزّة جلّ جلاله موصوف است بکرم و فضل. و دلیل بر ابطال قول ایشان که گفتند: بنده بقتل مؤمن کافر شود، آنست که: ربّ العزّة گفت در آن آیت که بیان قصاص کرده است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی‌، قاتل و مقتول را درین آیت مؤمن نام کرد، و قصاص در قتل عمد رود لا محاله، و نیز اخوّت ایمان بریده نکرد میان ایشان، آنجا که گفت: فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْ‌ءٌ، و نیز گفت: ذلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ، و تخفیف و رحمت بکافر نرسد لا محاله. جای دیگر گفت: وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا. معلوم است که این اقتتال بر عمد بود نه بر خطا، و دلیل از جهت خبر آنست که رسول (ص) با یاران خود بیعت کرد، بآنکه شرک نیارند، و هیچکس بنا حق بنکشند، پس گفت: «فمن فعل من ذلک شیئا، فأقیم علیه الحد، فهو کفارة له، و من ستر علیه فأمره الی اللَّه، ان شاء غفر له، و ان شاء عذبه.»

    وجه دلالت درین خبر روشن است که اگر بنده بقتل می‌کافر شود، پس این خبر را معنی نباشد.

    معتزلی گفت: پس چه معنی دارد این آیت که وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها؟ جواب وی از دو وجه است: یکی آنکه این آیت در شأن کافر آمده است که مؤمن را بکشد، چنان که در قصّه مقیس ضبابه گفتیم. دیگر وجه آنست که اگر چه در حق مؤمن آمده است، فجزاؤه جهنّم گفت، و در خبر است از مصطفی (ص) که گفت:هو جزاؤه ان جازاه.

    و ابن عباس گفت نیز: و هو جزاؤه، ان شاء عذّبه و ان شاء غفر له. میگوید: پاداش وی اینست، اگر خواهد که پاداش وی کند. و نه هر جای که ربّ العزّة گفت که جزاء وی اینست، آن بر معنی وجوب باشد، یعنی که استیفاء آن واجب بود، نبینی که جای دیگر گفت: إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ الآیة. پس کس باشد از محاربان که ازین عقوبتها که ربّ العزّة گفت، بر وی هیچ چیز فرو نیاید، تا از دنیا بیرون شود، و جای دیگر گفت: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها، آن گـه گفت: فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ.

    جزاء سیّئة اثبات کرد، آن گـه عفو در آن روا داشت، بلکه بر عفو تحریض کرد، همچنین جزاء قاتل بیان کرد از وعید و تخلید، لکن روا باشد که عفو کند، و دلیل بر درستی این سخن آنست که ربّ العزّة جلّ جلاله چون کفر روا نداشت که بیامرزد، سخن بر مخرج خبر بیرون داد، نه بر مخرج وعید، و ذلک فی قوله تعالی: وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ مِنْ دُونِهِ، فَذلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ. و خلف در جز حق جلّ جلاله روا نباشد، و در حق قاتل سخن بر مخرج وعید بیرون داد نه بر مخرج خبر، گفت: فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ، و خلف وعید در حق اللَّه جلّ جلاله کرم و فضل باشد.

    امّا آنچه گفت: خالِداً فِیها اهل معانی گفته‌اند: که معنی خلود دیگر است، و معنی تأبید دیگر، نه هر جا که ذکر خلود است بر معنی تأبید است. قال اللَّه تعالی: وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ. معلومست که خلد اینجا بمعنی فنا و زوال است دنیا را، نه بمعنی تأبید. جای دیگر گفت: أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ؟

    یعنی الی ان تزول الدّنیا و تفنی. پس معلوم گشت که قول معتزلی باطل است که گفت: مؤمن بقتل مؤمن جاوید در آتش بماند. امّا قول مرجی که گفت: مؤمن بقتل مؤمن در آتش نشود، و کبائر وی ایمان وی را زیان ندارد، این سخن باطل است، و خلاف کتاب خدا است، فانّ اللَّه عزّ و جلّ یقول: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ، مغفرت مطلق نگفت، بلکه با مشیّت خود افکند، تا بدانند که از گناهان هست که بیامرزد، و هست که نیامرزد، تا آن گـه که صاحب آن را عذاب کند، پس او را رهایی دهد از عذاب بسببی از اسباب، تا جاوید در آتش نماند.

    یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا سبب نزول این آیت آن بود که جوکی از مسلمانان براه حنین میرفتند، روز سیوم ماه حرام رسیدند فرا مردی که گوسفندان بچرا داشت، نشناختند وی را، و با یکدیگر گفتند که فرصت یافتیم، مرد بیگانه و مال با وی. قومی گفتند پرهیزید که ماه حرام است، و قومی گفتند که ما چنین فرصت هر ساعت نیابیم، و نیز مگر دوش ماه نو بود، و امروز نه از ماه حرام است. این قوم که این گفتند قصد کشتن مرد کردند. مرد گفت من از شماام و مسلمانم. این قوم گفتند که قصد وی داشتند که: این مرد تقیّت را میگوید، از بیم میگوید، که بر تن و مال خود میترسد، نه از راستی. آخر آن مرد را بکشتند، و گوسفند براندند. اولیاء آن کشته آمدند برسول خدای (ص)، و تشنیع کردند، و گفتند ماه حرام و روز حرام و استحلال خون و مال؟! این آیت آمد، و رسول خدا دیت آن کشته بداد، و گوسفندان با کسان وی رد کرد. بو صالح گوید از ابن عباس که: این آیت در شأن مردی آمد از بنی مرة بن عوف بن سعد نام وی مرداس بن نهیک، و از اهل فدک بود، و مسلمان بود، و از قوم وی جز وی مسلمان نبود. رسول خدا (ص) لشکری بایشان فرستاد، و غالب لیثی را بر ایشان امیر کرد. آن قوم چون خبر بداشتند که لشکر بایشان میشود، همه بگریختند، و این مرداس بر جای بایستاد، که من مسلمانم، و مرا نباید گریخت. پس ترسید که اگر نه اصحاب رسول خدااند، مرا ازیشان رنج بود، بکوه بر شد، و گوسفندان با خود میداشت. پس چون لشکر در رسید، و آواز تکبیر شنید، فرو آمد، و او نیز تکبیر میکرد، و میگفت: «لا اله الا اللَّه، محمد رسول اللَّه» اسامة بن زید بن حارثة بر وی رسید، و او را بکشت، و گوسفند براند. پس این خبر برسول خدا (ص) افتاد.

    رسول (ص) خشم گرفت، و اسامة را ملامت کرد و گفت: «قتلته، و هو یقول: لا اله الّا اللَّه؟!»

    اسامة گفت: یا رسول اللَّه! آن کلمه از بیم میگفت نه از دل و اعتقاد، میخواست که تن و مال خویش نگه دارد. رسول (ص) گفت: «فهلا شققت عن قلبه لتنظر اصدق ام لا؟»

    چرا دل وی نشکافتی تا ترا معلوم شدی که راست میگوید یا دروغ؟

    گفت: یا رسول اللَّه چگونه دل وی بشکافتمی؟ و حال دل وی بر من چگونه روشن شدی؟

    رسول گفت: پس نه او را بزبان راستگوی داشتی، و نه دل وی شکافتی، این چیست که تو کردی؟ اسامه گفت: یا رسول اللَّه استغفر لی، از بهر من آمرزش‌خواه از خدا.

    رسول (ص) سه بار گفت: «فکیف لک بلا اله الّا اللَّه؟»

    یعنی چون بود آنکه لا اله الّا اللَّه ترا خصمی کند. پس رسول خدا از بهر وی آمرزش خواست، و وی را فرمود تا گردنی آزاد کند. پس اسامه روزگار ابو بکر و عمر و عثمان و علی دریافت. علی روزی او را بر قتال خواند. گفت: یا علی بر من امروز هیچکس از تو عزیزتر نیست، امّا قتال نکردم، و نکنم، بعد از آنکه رسول خدا (ص) گفت: «فکیف لک بلا اله الّا اللَّه؟».

    یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ضرب در زمین، جایها است در قرآن، و آن رفتن مسافر است. میگوید، هنگامی که در سفر بید جایی در زمینی، فَتَبَیَّنُوا نیک بر رسید، و نگاه کنید. حمزه و کسایی و خلف فتثبّتوا خوانند، بالثّاء و الباء و التاء، من الثّبات، و التّثبّت التّأنّی، و هو ضدّ العجلة. تقول العرب: تثبّت فی امرک ای لا تعجل، و المعنی: ارفقوا و لا تعجلوا. میگوید: بر جای خویش باشید و مشتابید، و تأنّی فرو مگذارید. باقی قرّا فَتَبَیَّنُوا خوانند بالباء و الیاء و النّون، و هو قریب من الأوّل، و قد جاء: «انّ التّبیّن من اللَّه، و العجلة من الشّیطان» فمقابلة التّبیّن بالعجلة تدلّ علی تقاربهما.

    اگر کسی گوید: این تبیّن و تثبّت که در آیت است هم در سفر واجب است و هم در حضر، و فرق نیست، پس چه معنی را بسفر مخصوص کرد؟ جواب آنست که این حادثه در سفر افتاد، ازین جهت در حضر مخصوص کرد، و سفر بر حضر تنبیه میکند، هم چنان که ربّ العزّة رهن در سفر مخصوص کرد، گفت: وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلی‌ سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا کاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ، و آن گـه سفر تنبیه داد بر حضر، تا حکم رهن در سفر و حضر یکسان گشت. اینجا هم چنانست.

    وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی‌ إِلَیْکُمُ السَّلامَ بی الف قرائت مدنی و شامی و حمزه است، و معنی «سلم» استسلام و انقیاد است. چنان که جایی دیگر گفت: وَ أَلْقَوْا إِلَی اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَمَ، میگوید: کسی را که با شما قتال نکند و شما را منقاد شود: لَسْتَ مُؤْمِناً که تو مؤمن نه‌ای. باقی قرا السّلام خوانند بالف، و هو التّحیّة.

    مراد آنست که: مگویید کسی را که بتحیّت مسلمانان شما را تحیّت کرد، یعنی بر شما سلام کرد، و شما را گفت که من مسلمانم: لَسْتَ مُؤْمِناً که تو مؤمن نه‌ای، و آمن کرده نه ای، آنچه ظاهر کرد از اسلام ازو بپذیرید، و شمشیر از وی بردارید.

    تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا یعنی: و أنتم تبتغون. عرض اینجا گوسفندان مرداس است که اسامه براند. فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثِیرَةٌ این مغانم هم غنیمتهای دنیوی است که از کافران با مسلمانان افتد، و هم ثواب آن جهانی، یعنی نعیم بهشت باقی، و ملک جاودانی. از ابن عباس روایت کنند که گفت: حرّم اللَّه علی المؤمنین أن یقولوا لمن شهد أن لا اله الّا اللَّه، لست مؤمنا، کما حرّم علیهم المیتة، فهو آمن علی حاله و دمه، فلا تردّوا علیه قوله.

    کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ این حجت است بر قدریان که اللَّه تعالی منت نهاد بر مؤمنان از میان خلق بآن توفیق که ایشان را داد، تا ایمان آوردند، و راه هدی یافتند. و اگر چنان بودی که قدریان گفتند که: اللَّه تعالی همه خلق را از بهر ایمان آفرید، پس چه معنی دارد اختصاص ایشان بمنّت از میان خلق؟

    چون خلق همه یکسان باشند، در همه معانی، تخصیص توفیق و منّت نباشد. لا بلکه این تخصیص هست، که ربّ العزّة گفت: فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ منت نهاد اللَّه بر شما که از میان خلق شما را برگزید، و توفیق داد شما را تا ایمان آوردید، و راه حق یافتید.

    لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ این آیت در فضل مجاهدان است، و افزونی درجات ایشان بر درجات دیگر مسلمانان. و قعود درین آیت تخلف است از جهاد، چنان که جایی دیگر گفت: وَ قِیلَ اقْعُدُوا، فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ، ذَرْنا نَکُنْ مَعَ الْقاعِدِینَ، وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ. این همه تخلّف است از جهاد، نه قعود حقیقی است بر عجز. چون این آیت آمد، عبد اللَّه بن ام مکتوم بن عمرو مؤذن مصطفی (ص) و عبد اللَّه بن جحش و هر دو نابینا بودند گفتند: یا رسول اللَّه ربّ العزّة فضل مجاهدان بر قاعدان می‌نهد، و بندگان را بجهاد میفرماید، و حال ما اینست که می‌بینی و میدانی،و ما را آرزوی جهاد است. در آن حال جبرئیل آمد و عذر ایشان آورد: غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ غیر بر نصب، قراءت مدنی و شامی و کسایی است، بر معنی استثناء از قاعدان.

    یعنی: لا یستوی القاعدون غیر أولی الضرر، و روا باشد که نصب علی الحال باشد.

    باقی قرّاء غیر برفع خوانند بر صفت قاعدان. و معنی ضرر عمی است، و ضریر اعمی است.

    مصطفی (ص) آن ساعت ران خود را بر ران زید ثابت انصاری داشت، و املا میکرد این آیت، تا وی مینوشت بر استخوان کتف. گفتا: جبرئیل بر وی در آمد، و وحی میگزارد. زید گفت که: اثر وحی پای مبارکش پای مرا خرد کرد از گرانی وحی. تا این عذر ابن ام مکتوم فرو آورد: و هو قوله غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ، و در میان هر دو کلمه نهادند. پس ابن ام مکتوم باز نماند، از غرا، و بهر غزاتی بیرون شدی، و گفتی: ادفعوا الیّ اللّواء و اقیمونی بین الصّفّین فانّی لا استطیع ان افرّ. آخر او را بقادسیه در حرب عجم بکشتند و لوای سیاه با وی.

    فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقاعِدِینَ دَرَجَةً این قاعدان اینجا اصحاب عذراند. هر چند که در همت و نیت بر قصد جهاداند اما بدرجه مجاهدان نه‌اند، که مجاهدان به یک درجه بالای ایشان‌اند، ربّ العالمین گفت: این مجاهدان و این قاعدان معذوران چون بو لبانه و اوس ربیعه و عبد اللَّه جحش، و جماعتی از انصار، میگوید: همه را وعده بهشت داده‌ام، و هو قوله: وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنی‌. این حسنی در تفسیر مصطفی (ص) بهشت است. آن گـه گفت: وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَی الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً این قاعدان نامعذوران‌اند، ربّ العزّة مجاهدان را بر ایشان افزونی داد، بدرجتها. چنان که گفت: دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً. ابن جریح گفت: الدّرجة علی اولی الضّرر، و الدّرجات علی غیر اولی الضّرر.

    روی ابو هریرة قال: قال النّبیّ: «من آمن باللَّه و رسوله، و اقام الصّلاة، و آتی الزّکاة، و صام رمضان، کان حقّا علی اللَّه ان یدخله الجنّة، هاجر فی سبیل اللَّه او جلس حیث ولدته امّه». قالوا: یا رسول اللَّه أ فلا تخبر النّاس؟ قال: «انّ فی الجنّة مائة درجة اعدّها اللَّه للمجاهدین فی سبیله، بین الدّرجتین کما بین السّماء و الأرض، فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس، فهو وسط الجنّة و اعلی الجنة، و فوقه العرش، و منه تفجّر انهار الجنّة».

    و گفته‌اند: این درجات اعمالست در دنیا. اسلام درجه‌ایست، و هجرت در اسلام درجه‌ای، و جهاد در هجرت درجه‌ای، و قتل در جهاد درجه‌ای. ربّ العالمین وی را بهر درجه‌ای فردا در بهشت درجتها دهد. و آن گـه آن درجتها که اللَّه دهد به است و نیکوتر، چنان که گفت: وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا.

    قوله: إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ این آیت در شأن قومی است از مشرکان مکه. روز بدر ایشان را بر وی مصطفی (ص) آوردند بجنگ، و ایشان شهادت گفته بودند در نهان از مشرکان، و بهجرت نیامدند، و عذر نداشتند در تخلّف، و مشرکان در ایشان تهمت داشتند که شهادت گفته‌اند. ایشان را بر غم بجنگ آوردند، کشته شدند در میان مشرکان: قیس بن الولید بن المغیرة، و الولید بن عتبة بن ربیعة، و قیس بن الفاکه بن المغیرة، و عمرو بن امیة بن سفیان، و العلاء بن امیة بن خلف.

    ایشانند که ربّ العالمین حکایت میگوید از ایشان که: چون مردم بر هم رسیدند، و قلّت مسلمانان دیدند، گفتند: غَرَّ هؤُلاءِ دِینُهُمْ. ربّ العالمین ایشان را میگوید: تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ فریشتگان چون ایشان را می‌میرانیدند. ملائکه اینجا ملک الموت است تنها، که وی بر قبض روحها موکّل است، و جای دیگر میگوید: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ، و در لغت عرب خطاب جمع بیاید که مراد از آن واحد بود، کقوله تعالی: إِنْ نَحْنُ...، و لا نشکّ انّ اللَّه سبحانه واحد لا شریک له. ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ نصب است بر حال، یعنی: توفّیهم الملائکة فی حال ظلمهم و شرکهم. قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ فریشته ایشان را گفت شما در چه بودید؟ این سؤال توبیخ است و تقریع، و روا باشد که گویند: معنی آنست که: فیمن کنتم؟ شما در کدام قوم بودید؟ در مشرکان یا در مسلمانان؟ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ ایشان جواب دادند که ما در زمین مکه مقهوران و عاجزان بودیم، طاقت اظهار ایمان نداشتیم، و ما را بکراهیت با خود بیرون آوردند بجنگ. فریشتگان گفتند: أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها؟ زمین مدینه فراخ نبود، و آمن نبود، تا بآنجا هجرت کردید؟! سعید بن جبیر گفت: «أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها»، قال اذا عمل بالمعاصی فاخرج منها. و روی ان النبی قال: «من فرّ بدینه من ارض الی ارض و ان کان شبرا من الأرض استوجب به الجنّة. و کان رفیق ابیه ابراهیم و نبیّه محمد.»

    پس ربّ العالمین ایشان را دروغ زن کرد، بآنچه گفتند، و خبر داد پیغامبر خویش را که: ایشان استطاعت هجرت داشتند و نکردند، لا جرم مأوای ایشان دوزخ است: فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً بد شدنگاهی که آنست. آن گـه معذوران را استثنا کرد گفت: إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ آن کس که اسلام صبی جائز دارد، این ذکر ولدان وی را دلیل است و حجت. ابن عباس گفت: أنا و امّی من الّذین لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا. و کنت غلاما صغیرا.

    لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً یعنی: فی المال، وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا یعنی: لا یهتدون طریقا الی المدینة، فَأُولئِکَ یعنی اهل هذه الصّفة، عَسَی اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ ای یتجاوز عنهم، لا یعاقبهم فی اقامتهم عن الهجرة بعذر، وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً.

    این آیت دلیل است بر بطلان قول مرجی که گفت: ایمان اقرار است و بس، که این قوم اقرار آوردند و اظهار آن کردند، اما چون تصدیق باطن نبود و سرائر موافق قول نبود، آن اقرار ایشان را بکار نیامد، و مؤمن نبودند و نیز در اسلام هجرت شرط بود، تا آن وقت که مکه گشاده شد، و این شرط در آن آیت است که: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا الآیة، پس چون شرط هجرت با اسلام ایشان نبود، اسلام ایشان پذیرفته نیامد.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    قوله تعالی: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً الآیة خداوند بزرگوار، جبّار کردگار، کارساز بنده نواز، کارران نگهبان، پوشنده عیب عذر خواهان، درگذارنده جرم اوّاهان، درین آیت اظهار کرم خویش میکند، و فضل و لطف خود به بندگان می‌نماید، فعل خطا که بر ایشان رود کار آن آسان فرا میگیرد، و ایشان را عذر می‌نهد، و نیز ایشان را عاقله پذیر میکند، تا اگر جنایتی بر سبیل خطا افتد عاقله از ایشان تحمل کنند، و ایشان را در آن ورطه بنگذارند. و چنان که در شریعت عاقله هر کس پدید است در حقیقت هر قومی را عاقله‌ای است، و مهینه همه خلق و گزیده هر دو کون مصطفی (ص) است که عاقله مؤمنان است، تیمار بر ایشان، و عذر خواه ایشان، و فردا شفیع ایشان، و به قال اللَّه عزّ و جلّ: النَّبِیُّ أَوْلی‌ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، و هو المشار الیه‌

    بقوله (ص): «من ترک مالا فلورثته، و من ترک کلا أو دینا فعلیّ و الیّ».

    و بعد از مصطفی (ص) چون بمقام اولیا فرود آیی، خاصگیان درگاه و شناسندگان اللَّه عاقله مستضعفان امّت اند، و پیران و مشایخ طریقت عاقله مریدان‌اند، تا عیب ایشان بپوشند، و ثقل ایشان بردارند.

    درین معنی حکایت کنند که بو عمر نجید در ابتداء ارادت خویش به مجلس بو عثمان مغربی بسیار رفتی، و آن سخن بو عثمان در وی اثر کرد، تا او را بتوبت در آورد، و روزگاری بر سیرت صالحان می‌رفت، و خدمت بو عثمان میکرد. آخر وی را فترتی بیفتاد. و از پیش بو عثمان بگریخت، و از مجلس وی بازماند، و بو عثمان هر وقت در اندیشه آن بود که تا وی را ببیند، و نصیحت کند، و از آن فترت باز رهاند.

    آخر روزی بو عثمان بر وی باز آمد، خجل گشت، و روی برگردانید، و براهی دیگر فرو رفت. بو عثمان هم چنان از پی وی میرفت تا بوی در رسید، گفت: ای بیچاره! از من چه گریزی؟ که من ترا بدخواه نه‌ام، و در چنین روز ترا بکار آیم، صحبت با کسی کن که داند که تو معصوم نیی، عیب بپوشد، و بارت بکشد، و شفقت باز نگیرد.

    وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً الآیة هر که شفقت از برادر مسلمان باز گیرد، و بهمت او را یاری ندهد، و نصیحت نکند، سعی است که در خون وی میکند، ناچار بدین نامهربانی مأخوذ گردد، و کمترین عقوبتی که وی را کنند آنست که هر آنچه بازگیرد از مریدان و برادران خویش، هرگز برخورداری آن نیابد. به داود پیغامبر وحی آمد که یا داود: اذا رأیت لی طالبا فکن له حشوا. ای داود! هر کجا طالبی بینی که لبّیک عاشقی از میان جان و دل زده باشد، و رداء تجرید بر افکنده، و ازار تفرید در بسته، و نعلین قصد در قدم همّت کرده، و سر در بیابان امید ما نهاده، با دلی پر درد، و رخسار پر گرد، غاشیه همت وی بر دوش خود نه، و چاکروار در رکاب طلب او برو، که او از نزدیکان ماست، تقرّبی کن بدو، و جای ساز در دل او، که من بر دل چنین کس اطلاع کنم، و هر کرا در دل وی جای بینم او را بدوست گیرم.

    یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا الآیة از روی اشارت میگوید: چون بسفری بیرون شوید، بدان شوید که بدوستی از دوستان خدا در رسید، تا مونس روزگار و شاهد دل و جان شما بود، و چندان که روید هیچ از طلب میاسائید، و قدم جهد باز پس منهید، که ایشان ضنائن «۱» درگاه عزت‌اند، و مقبول حضرت الهیّت‌اند، نه هر کسی بیندشان، نه هر دیده دریابدشان. چون یافتید، گوش دارید، چون دیدید لزوم گیرید، که روشنایی دل در مشاهدت ایشان است، و سعادت ابد در صحبت ایشان. پیر طریقت جنید را پرسیدند قدّس اللَّه روحه که دو رکعت نماز تطوّع دوست‌تر داری که بگزاری یا یک ساعت مشاهده درویشان؟ گفت: یک ساعت مشاهدت درویشان، زیرا که مشاهدت درویشان محبت خداست، که میگوید: وجبت محبتی للمتحابین فی و المتزاورین فی. و محبّت خدای بدست آوردن عین فرض است. این چنین فرض بگذاشتن و نافله برداشتن کار زیرکان و سیرت جوانمردان نبود.

    لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ الآیة مدح غازیان است، و جلوه‌گری جان جانبازان ایشان، در دو جهان بر عالمیان، و ترغیب مؤمنان تا روز جاودان، و نه خود اینست، که در قرآن بسیار جایگه ذکر غازیان است، و اشارت بفضل ایشان، و ذکر اعمال و احوال و ثواب و درجات ایشان، و بیان ساز و آلات و ضرورات ایشان: اسپ غازی را گفت: وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً الآیة، سلاح غازی را گفت: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ، و نفقه غازی: وَ لا یُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً، صف غازی: یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا، نماز غازی: وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ، تعب غازی: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ، نفیر غازی: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا، وعده غازی بنیکویی: قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ، خروج غازی و مرگ غازی: وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ، تسلیت غازی: إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ، شجاعت غازی: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، وفاء نصرت غازی: سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ، توکّل غازی:الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ، اجابت خدای مر دعاء غازی را: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ الآیة، ادب در آموختن مر غازی را: وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَ اصْبِرُوا، باد که غازی را نصرت دهد: فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها. خواب که غازی را نصرت کند: إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ، دفع دشمن از غازی و در حمایت خدای بودن غازی را گفت: لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ الآیة.

    و از شرف غازی یکی آنست که چون غازیان صفها بر کشند، و در معارک ابطال بایستند، ربّ العزّة گوید: ملائکتی اطّلعوا فانظروا الی عبیدی قد ترکوا المال و الثروة، و أقبلوا الیّ شاهرین اسیافهم علی اعناقهم، فهم یقولون لاقوام یأکلون رزقی و یعبدون غیری: قولوا لا اله الّا اللَّه. امّا و عزّتی و جلالی و عظمتی، لکم عندی ثمارات، کرامات، لاغفرنّ لکم ما اذنبتم، بأوّل قطرة من دمائکم، و لاحلّنّ علیکم حلل الایمان، و لاومننّکم من الفزع الأکبر، و لاجیرنّکم من ضغطة القبر، و من فتنة المحیا و الممات، و لابعثنّکم یوم القیامة شاهرین اسیافکم علی اعناقکم، تشخب اوداجکم، فلا تحجبون حتی تقفوا بین یدیّ، اضحک الیکم، انّی اذا ضحکت الی عبد فلا حساب علیه».

    و عن علی بن ابی طالب (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): «من تکفّل لی بأهل بیت غاز فی سبیل اللَّه عزّ و جلّ، حتّی یغنیهم، و یکفیهم عن النّاس و یتعاهدهم، قال اللَّه له یوم القیامة: مرحبا بمن اطعمنی و سقانی و کسانی و اعطانی. اشهدکم یا ملائکتی انّی قد اوجبت له کرامتی، فما یدخل الجنّة احد الا اغبطه لمنزلته من اللَّه عزّ و جلّ».
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    قوله تعالی: وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و هر که هجرت کند در سبیل خدا، یَجِدْ فِی الْأَرْضِ یابد در زمین، مُراغَماً کَثِیراً زیش گاهی و کام گاهی فراوان، وَ سَعَةً و فراخی، وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ و هر که از خانه خود بیرون آید، مُهاجِراً إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ هجرت کننده بخدای و رسول وی، ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ آن گـه مرگ وی را دریابد، فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ مزد وی بر خدای افتاد، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱۰۰) و خدای آمرزگار است بخشاینده همیشه‌ای.

    وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ و چون مسافر بید در زمین، فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ نیست بر شما تنگیی، أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ که کوتاه کنید لخـ*ـتی از نماز، إِنْ خِفْتُمْ اگر در بیم بید و ترسید، أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا که کافران بر گزند شما دست یابند، إِنَّ الْکافِرِینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبِیناً (۱۰۱) که کافران همیشه شما را دشمن آشکارا بودند.

    وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ و هنگامی که تو در میان ایشان باشی، فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ و خواهند که نماز ایشان را بپای داری، فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ تا گروهی از ایشان با تو در نماز ایستند، وَ لْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ و تا سلاحهای خویش برگیرند، فَإِذا سَجَدُوا فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرائِکُمْ چون اینان که در نمازاند یک رکعت کرده باشند، و از هر دو سجود فارغ شده، برابر دشمن شوند، وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْری‌ لَمْ یُصَلُّوا و تا گروهی دیگر آیند که نماز نکردند، فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ نماز کنند با تو، وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ و تا از دشمن بر حذر می‌باشند و سلاح برگیرند، وَدَّ الَّذِینَ کَفَرُوا دوست می‌دارند کافران، لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ اگر شما غافل شید از سلاح خویش و کالای خویش، فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً یک گشتن بازی نمودن بگزند یا زیان، وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ و بر شما تنگیی نیست،إِنْ کانَ بِکُمْ أَذیً مِنْ مَطَرٍ اگر شما را رنج بود از باران، أَوْ کُنْتُمْ مَرْضی‌ یا بیماران بید، أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ که سلاحها بنهید در نماز، وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ و حذر خویش از دشمن خویش میگیرید، إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرِینَ خدای بساخت کافران را، عَذاباً مُهِیناً (۱۰۲) عذابی خواری نمای.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    قوله تعالی: وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الآیة یعنی: فی طاعة اللَّه، یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً یعنی: متحوّلا عن الکفر، وَ سَعَةً فی الأرض. و بو عبیده گفت: مراغم و مهاجر هر دو یکسانست، یقال: راغمت قومی و هاجرتهم، و أصل این آنست که مرد مسلمان شود، از قوم خویش بخشم بیرون آید، از ایشان ببرد، و هجرت کند. پس آن بیرون آمدن وی مراغمه گویند، و رفتن برسول خدا هجرت گویند. باین قول راغمت بمعنی عادیت است. و گفته‌اند: اصل این از رغام است، و رغام خاکست، و رغم انفه ازین گرفته‌اند، راغمته أی هاجرته فلم ابال، و ان رغم انفه، ای لصق بالتّراب انفه. و گفته‌اند: مراغمه زیستن است و گشتن در زمین بکام، رغدا و غدقا و مراغما همه متقارب‌اند، بر جمله معنی آنست که: هر که قصد هجرت دارد جای هجرت یابد، چون بزمینی نتواند بود بزمینی دیگر شود. چون جایی بکام و مراد خویش زندگانی نتواند کرد، فرا جایی شود که بکام و مراد خویش زندگانی تواند کرد، و لهذا قال بعضهم و انشدوا:

    اذا کنت فی دار یهیّک اهلها

    اذا کان العطاء علی مکاس

    و لم تک مکبولا فتحوّل‌

    ولی رزق الی اجلی معدّ

    و انشدوا:

    و لم یرعین حقّک فالبدیل‌

    اذا نبت المنازل فالرّحیل

    ابی لی اخذه الخلق الجمیل‌

    تضمّنه لی الملک الجلیل‌

    وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ، سبب نزول این آیت گفته‌اند که اکثم بن صیفی بود، حکیم عرب. و گفته‌اند: ضمرة بن العیص بود، و گفته‌اند، مردی بود از بنی لیث، حبیب بن ضمره. و قیل جندع بن ضمره. این مرد بیمار شد در مکه، و اثر مرگ بر خود بدید، پسران داشت، ایشان را گفت: مرا بیرون برید هجرت را.

    گفتند: تو بیماری و عاجز، و بر هلاک مشرف. گفت: رواست تا اگر بمیرم باری مهاجر میرم. پسران وی او را سریری ساختند، و او را بر گرفتند، چون به تنعیم رسید، وی را اجل آمد، دست راست بر دست چپ زد و گفت: اللّهمّ هذه لرسولک، ابایعک علی ما بایعک علیه رسولک. این بگفت و از دنیا بیرون شد. خبر با اصحاب رسول خدا رسید، گفتند: اگر به مدینه رسیدی مزد وی تمام بودی. ربّ العالمین در شأن وی این آیت فرستاد: وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ یعنی: قبل بلوغه الی مهاجره، فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ ای: وجب ثوابه علی اللَّه، بایجابه ذلک علی نفسه، فضلا من اللَّه.

    وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً یعنی: لما کان منه فی حال الشّرک. رَحِیماً بما کان منه فی الاسلام.

    وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ این من، من تبعیض است، که قصر از پنج نماز در سه نماز روا است، و روان، یقال: قصر الصّلاة و قصّرها و أقصرها، هر سه بمعنی یکسانند.

    إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا این «خفتم» منسوخ است بسنّت، که رسول خدا (ص) قصر کرد در امن، عمر خطاب وی را گفت: ما بال القصر و قد آمنّا؟ این قصر کردن چیست که آمن گشتیم؟ جواب داد وی را: صدقة تصدّق اللَّه بها علیکم، فاقبلوا صدقته.

    فصل

    بدان که قصر جز در سفر روا نیست، و سفر بر چهار ضربست: سفر واجب چون حجّ و عمره و جهاد، و سفر طاعت چون زیارت پدر و مادر، و سفر مباح چون تجارت و نزهت، و سفر معصیت چون راه زدن و دزدی کردن. و قصر در همه جائز است مگر در سفر معصیت، و بمذهب ابو حنیفه در سفر معصیت نیز روا است. و این آیت که دلیل قصر است، در سفر واجب آمده است، و سفر طاعت و سفر مباح بدان ملحق است، و احکام که بسفر تعلّق دارد بر سه ضربست: یکی آنست که بسفر دراز مخصوص است. چون قصر و فطر و مسح بر موزه سه شبان روز، و دوم آنست که در سفر دراز و کوتاه هر دو روا است، چون نماز نافله بر راحله، و تیمّم و مردار خوردن بوقت ضرورت، و ترک جمعه. حکم سیوم جمع است میان دو نماز. قول قدیم شافعی آنست که در سفر کوتاه روا است، و بقول جدید جز در سفر دراز روا نیست. و سفر دراز چهار برید است، هر بریدی چهار فرسنگ، هر فرسنگی سه میل بهاشمی، هر میلی دوازده هزار قدم، جمله شانزده فرسنگ باشد، چهل و هشت میل. و در خبر است از رسول خدا (ص) که گفت: «یا اهل مکه لا تقصروا فی اقلّ من اربعة برد»، ذلک من مکة الی عسفان او الطائف. «برد» جمع برید است، یقال برید و برد، کما یقال سبیل و سبل، و نذیر و نذر. و بریدی دوازده میل باشد چنان که گفتیم، و بمذهب ثوری و اصحاب رای حدّ مسافت قصر سه مرحله است، بیست و چهار فرسنگ. و بمذهب اوزاعی یک مرحله هشت فرسنگ، و بمذهب داود: قصر و فطر در سفر دراز و کوتاه مباح است. و قصر بمذهب شافعی رخصتی است و نه واجب است، خلافا لاصحاب الرای و مالک. عائشه گفت: «کلّ ذلک قد فعل رسول اللَّه (ص)، قصر ذلک فی السّفر و أتمّ. و دلیل بر آنکه واجب نیست قوله تعالی: وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ، و این حد اباحت و رخصت است، نه حد ایجاب. و هر چند که واجب نیست، و مسافر در اتمام و قصر مخیّر است، امّا قصر فاضل‌تر است و پسندیده‌تر. اوّل نمازی که رسول خدا (ص) در آن قصر کرد نماز دیگر بود، بعسفان در غزاة بنی انمار.

    و ابتداء قصر آن گـه کند که از بناهای شهر خویش یا ده خویش بیرون شود، اگر چه از میان کشت‌زار و رزان که بشهر متصل بود بیرون نشده باشد، روا است.

    و بدوی که در بادیه نشیند همچون حضری است که در شهر نشیند، چنان که حضری را در شهر خویش قصر نرواست، بدوی را در حلّه خویش نرواست، اگر از حلّه خویش بیرون شود، بقصد جایی که مسافت آن شانزده فرسنگ باشد قصر کند. و ابتداء قصر آن گـه کند که از آن حیّ و خیمهای آن حیّ بیرون شود. و نمازی که در آن قصر کند باید که بوقت خویش بادا، نه بقضا و نیّت قصر کند. و اقتدا بکسی نکند که نماز تمام کند، اگر کند پس وی را نیز تمام باید کرد.

    وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ یعنی: فی المؤمنین فی غزواتهم و خوفهم، فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ. ابن عباس و جابر عبد اللَّه انصاری گفتند که: مشرکان رسول خدا (ص) و یاران را دیدند که چون وقت نماز می‌درآمد، همه یک بار بر نماز میخاستند، و رسول خدا (ص) ایشان را امامی میکرد، و فترت و تقصیر در آن روا نمیداشتند. ایشان گفتند: این نماز بر ایشان گرامی‌تر از فرزند ایشانست، اکنون چون هنگام نماز در آید، و بدان مشغول شوند، ما بر ایشان دست یابیم. چون ایشان این همّت کردند، ربّ العالمین این آیت فرستاد در بیان نماز خوف: وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ.

    و بدان که نماز خوف بر سه گونه است: از آنکه رسول خدا سه بار نماز خوف کرده، هر بار بوجهی و صفتی دیگر، بر حسب حال ضرورت. اول بار بعسفان، جایی است میان مکه و مدینه، با کافران جنگ میکرد، و کافران دویست مرد بودند، و در سمت قبله بودند، و هیچ ساتر نبود میان فریقین. رسول خدا (ص) مسلمانان را دو صف ساخت، و ایشان هزار و چهار صد مرد بودند، همه در نماز شدند با امام، و رکوع کردند بهم، چون بسجود رسیدند صف دوم سجود کردند، وصف اوّل که بدشمن نزدیکتر بودند ایشان را میکوشیدند، و پاس میداشتند. پس چون امام برخاست با صف دوم، آن صف اوّل نیز سجود کردند، و در قیام بامام در رسیدند. برکعت دوم.

    همه بهم رکوع کردند، و صف اول با امام در سجود شدند، و صف دوم ایشان را میکوشیدند، چون امام با صف اول با تشهد آمد، آن صف دوم که گوشوان بودند، سجود کردند، و بامام در رسیدند در حال تشهد. پس همه بهم سلام باز دادند. اینست معنی خبر ابن عباس در نماز خوف به عسفان. نوع دوم نماز خوف است که رسول خدا (ص) به ذات الرقاع کرده است، که دشمن نه بر جهت قبله بود، مسلمانان را دو فرقت ساخت: یک فرقت برابر دشمن فرستاد، تا سلاح بر گرفتند، و پاس میداشتند، و یک فرقت با امام دور شدند چندان که تیر دشمن بدیشان نرسید. امام یک رکعت نماز کرد با ایشان، چون با قیام شد امام در رکعت دوم، مأمومان نیّت مفارقت کردند، و فاتحه و سورتی کوتاه برخواندند، و آن یک رکعت که باقی بود زود بگزاردند، و سلام باز دادند، و امام هم چنان در قیام انتظار میکشید، تا اینان واپیش دشمن شدند، و آن فرقت که برابر دشمن بودند باز آمدند، و نماز خود در نماز امام بستند، و آن یک رکعت که باقی بود امام بایشان بگزارد، و چون بتشهّد رسید، امام تشهّد دراز در گرفت، و ایشان بی‌آنکه نیّت مفارقت کردند آن رکعت دوم باز آوردند، و بتشهّد در امام رسیدند، و آن گـه همه بهم سلام باز دادند. اینست معنی خبر خواب جبیر، که از پدر روایت کرده از مصطفی (ص) که به ذات الرقاع نماز خوف چنین کرد.

    نوع سیوم نماز خوف که رسول خدا (ص) به بطن نخله کرد. مسلمانان را دو فرقت کرد، هم چنان که در ذات الرقاع. پس هر دو رکعت نماز با یک فرقت بگزارد، و سلام باز داد، و اینان را برابر دشمن فرستاد بگوشوانی، و آن فرقت دیگر آمدند، و رسول خدا دیگر باره هر دو رکعت با ایشان بگزارد به تنفّل، چنان که آن فرقت دوم فریضه میگزاردند، و رسول خدا نافله. و اگر این نماز در حضر باشد، امام با فرقت اوّل چهار رکعت بگزارد نیّت فرض، و با فرقت دوم چهار دیگر بگزارد نیّت نافله. اینست معنی خبر بو هریره که رسول خدا (ص) به بطن نخله نماز خوف چنین کرد.

    یک نوع دیگر است نماز خوف که بو حنیفه اختیار کرده است، و تمسّک بخبر عبد اللَّه عمر کرده است، و آن آنست که: امام مسلمانان را دو فرقت کند، گروهی با امام در نماز شوند، و آن گروه دیگر اینان را میکوشند، چون اینان که در نمازاند یک رکعت کرده باشند، و از هر دو سجود فارغ شده، واپیش دشمن شوند هم چنان در نماز، و هیچ سخن نگویند، و آن طائفه که گوشوانی میکردند آیند، با امام باقی نماز بکنند، تا نماز امام تمام شود، و سلام باز دهد. پس این‌طائفه هم چنان در نماز و با سلاح بجای قوم باز شوند، و پاس میدارند، تا آنان باز آیند، و باقی نماز خویش هم بر آن جای تنها بگزارند، و باز گردند، و آن طائفه دیگر آیند، و باقی نماز خویش هم چنان گزارند تنها.

    امّا برداشتن سلاح در نماز خوف در آن تفصیلی است. گفته‌اند که: سلاح بر پنج ضربست: سلاحی که برداشتن آن حرام است، و نماز بآن درست نیست، و آن آنست که نجاستی بآن رسیده باشد از خون یا غیر خون، یا تیری که پر آن از حیوانی باشد که نخورند. دوم سلاحی که برداشتن آن مکروه است، از آنکه مرد را گرانبار کند، و افعال صلاة بتمامی بجای نتواند آورد، چون جوشن و مغفر و مثل آن. سیوم سلاحی که برداشتن آن بیک قول مستحبّ است، و بیک قول واجب، که دشمن را بدان از خود دفع کند، چون شمشیر و کارد و امثال آن. چهارم سلاحی است که دشمن را از دیگران بدان دفع کند، مستحبّ است داشتن آن چون کمان و تیر. پنجم سلاحی است که باندازه جایگه می‌توان داشت، و آن رمح است، اگر بحاشیه صف بود که مردم را از آن رنج نبود مستحبّ است داشتن آن، و اگر در میان صف بود که مردم را از آن رنج بود کراهیت بود داشتن آن.

    وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذیً مِنْ مَطَرٍ ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) در بطن نخله با بنی انمار جنگ کرد، و ایشان را بهزیمت کرد، و مال ایشان بغنیمت برداشت، و فرزندان ایشان بردگان گرفت، و دشمنان همه بگریختند، و پراکنده گشتند. رسول خدا و یاران آنجا ساکن شدند و بیارمیدند، و سلاحها بنهادند.

    پس رسول خدا (ص) تنها برخاست، و حاجتی را که در پیش داشت بگوشه‌ای باز شد، و وادی باز برید، و در آن زیر درختی فرو آمد. جماعتی مشرکان بر کوه شده بودند، و کوه را بپناه خود کرده. در میان ایشان یکی بود عوف بن الحارث المحاربی، از دور نظر کرد، رسول خدا (ص) را تنها دید در زیر آن درخت. شمشیر بر گرفت، و آمد بقصد رسول خدا. رسول (ص) از آمدن عوف آگاهی نداشت، تا ناگاه او را بر سر خود دید، ایستاده و شمشیر کشیده. گفت: یا محمد! آن کیست که این ساعت ترا فریاد رسد، و مرا از تو باز دارد؟ رسول (ص) گفت: خدا است که مرا فریاد رسد، و ترا از من باز دارد، آن گـه روی سوی آسمان کرد و گفت: «اللّهمّ اکفنی عوفا!»

    بار خدایا کفایت کن این کار، و عوف را از من بازدار. پس عوف آهنگ آن کرد که ضربتی زند، ناگاه میان دو کتف وی زخمی رسید که بر وی در افتاد، و شمشیر از دست وی بیفتاد، رسول خدا برخاست، و شمشیر برگرفت و گفت: یا عوف! آن کیست که این ساعت ترا از من نگه دارد؟ و مرا از تو باز دارد؟ عوف گفت: هیچکس نیست مگر که تو خود نکنی. رسول خدا (ص) گفت: گواهی میدهی که خدا یکی است، و من بنده و رسول اوأم، تا این شمشیر بتو بازدهم، گفت: این یکی نمی‌توانم، لکن گواه باش که بعد ازین هرگز با تو جنگ نکنم، و هیچ دشمنی را بر تو یاری ندهم. رسول خدا (ص) شمشیر بوی باز داد، عوف گفت: یا محمد! و اللَّه که تو از من بهتری و جوانمردتری! رسول (ص) گفت: «اجل، أنا احقّ بذلک منک»

    آری من بدان سزاوارترم که کنم. پس عوف باصحاب خویش باز گشت، و ایشان او را ملامت کردند، که چون دست یافتی چرا این کار تمام نکردی؟ وی قصّه خویش بگفت، و همه خاموش شدند، و رسول خدا (ص) پیش یاران باز آمد و ایشان را از آن خبر کرد، و این آیت بر ایشان خواند: وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذیً مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضی‌ أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ قومی گفتند: این رخصت است در سلاح فرو نهادن اندر نماز خوف، که بقول بعضی سلاح برداشتن اندر نماز خوف فرض است، و نیز رخصت است بعذر بیماری و باران، که سلاح فرو نهند، از آنکه بیمار از برداشتن آن گرانبار و رنجور شود، و سلاح بباران تباه گردد.

    آن گـه گفت: وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ بر حذر باشید از دشمن، و هشیار باشید اندر نماز. نباید که اندر نماز ناگاه بسر شما رسند، و شما را غافل گیرند. إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرِینَ یعنی فی الآخرة، عَذاباً مُهِیناً یهانون فیه.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    قوله تعالی: وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الآیة ربّ العالمین، خدای جهانیان، و دارنده همگان، و دانای مهربان، درین آیت نشان رحمت از خود میدهد، و لطف خود با بندگان مینماید، و مؤمنان را بر هجرت می‌خواند، و مهاجران را میستاید.

    و مهاجران سه گروه‌اند: گروهی از بهر دنیا هجرت کنند، تجارتی در پیش گیرند، یا طلب معیشتی کنند، و هر چند که این کار در شرع مباح است، امّا بعاقبت نه پیدا که سر به چه باز نهد، و حاصل آن بچه باز آید، که مصطفی (ص) گفت: «حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة»، و نیز گفته: «لا تتّخذوا الضّیعة فترغبوا فی الدّنیا».

    این مهاجر پیوسته در رنج و عنا است، و بدست دزدان گرفتار، و بر شرف هلاک! بطمع آنکه تا مباحی بدست آرد، فرضی بگذارد، و آن گـه سوزد، و مایه هر دو بزیان آرد. یقول اللَّه عزّ و جلّ: تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ. گروهی دیگر زاهدان‌اند که هجرت ایشان از بهر عقبی بود، و روش ایشان از روی معنی باشد، منازل طاعات برند، و مراحل عبادات بقدم همّت پیمایند، گاه حجّ کنند، و گاه غزا، گـه جهاد، و گـه زیارت، گـه نماز، و گـه روزه، گـه ذکر نام خدا، گـه فکر در آلاء و نعماء خدا. مصطفی (ص) از بهر ایشان گفته: «سیروا سبق المفرّدون». قالوا: یا رسول اللَّه و ما المفرّدون؟ قال «: المهتدون الّذین یهتدون بذکر اللَّه، یضع الذکر عنهم اثقالهم، فیأتون یوم القیامة خفافا».

    و ربّ العزّة در حقّ ایشان میگوید: وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعی‌ لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً.

    سدیگر گروه عارفان‌اند که هجرت ایشان از بهر مولی بود، و هجرت ایشان هم در نهاد ایشان بود، در پرده‌های نفس هجرت کنند تا بدل رسند، و آن گـه در پرده‌های دل هجرت کنند تا بجان رسند، و آن گـه در پرده‌های جان هجرت کنند تا بوصال جانان رسند.

    گفتم کجات جویم ای ماه دلستان؟

    گفتا قرارگاه منست جان دوستان.

    مردی پیش بو یزید بسطامی شد، گفت: چرا هجرت نکنی؟ و بسفر بیرون نشوی تا خلق را فائده دهی؟ جواب داد که: دوستم مقیم است، بوی مشغول، بدیگری نمیپردازم. آن مرد گفت آب که دیر ماند در جایگاه خود بگندد.

    بو یزید جواب داد که دریا باش تا هرگز بنگندی. آن گـه این بیت بگفت:

    اری الحجّاج یزجون المطایا

    و ها أنا ذا مطایا الشّوق ازجی.

    اذا ما کعبة قصدت و حجّت

    فوجهک قبلتی و الیک حجّی

    وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ حکم قصر در فرض نماز اندر سفر، هر چند که عموم خلق را تخفیفی و رخصتی است امّا اهل خصوص را چون قهری و بعدی است از حضرت، لا جرم ایشان را عوضی باز داد.

    هم در سفر اباحت نفل بر راحله یا پیاده روی در سفر خود کرده، بی استقبال قبله، تا بدانی که بر آن درگاه حجاب نیست، و بند نیست، و منع نیست، و دستوری مناجات بر دوام هست، چنان که خواهی. از روی اشارت میگوید: بنده من! اگر قرب میخواهی اینک در گشاده، و بار داده، و منعی نه! و اگر بعد میخواهی بر سبیل رخصت اینک ترا رخصت، و خشمی نه! اینست غایت کردم، و کمال لطف، حفظ سنّت وفا، و تحقیق معنی و لا.

    وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ الآیة درین آیت دلالت روشن است که بنده ما دام که تا یک نفس از اختیار با وی بود، حکم نماز از وی بر نخیزد، نه در حال امن، نه در حال خوف، نه آن یک ساعت که سلطان حقیقت بر وی مستولی بود، و وی در نقطه جمع، و نه آن وقت که غلبات احکام شرع بر وی روان بود، و وی در وصف تفرقت.

    مردی در پیش جنید آمد و گفت: نوری چندین روز است تا در غلبات وجد خویش برفته، و ولهی عظیم او را فرا گرفته، و سلطان حقیقت بر وی مستولی شده، همانا که بنقطه جمع رسیده. جنید گفت: که با این همه در وقت نماز چونست و چه میکند؟ گفت چون وقت نماز درآید تکبیر بندد، و نماز بشرط خویش بگزارد، و در آن خللی نیارد. جنید: گفت الحمد للَّه که شیطان بدو دست نیافتست، و راه بر وی نزده. آن دقت او عین حقیقت است، و حرکت او جمال طریقت است، و نفس او نقطه جمع است.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    قوله تعالی: فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ چون در بیم نماز خوف بگزارید، فَاذْکُرُوا اللَّهَ، خدای را یاد میکنید، قِیاماً در بر پای، وَ قُعُوداً و نشسته، وَ عَلی‌ جُنُوبِکُمْ و بر پهلو، فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ چون آمن گشتید و آرام یافتید، فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ نماز بهنگام بپای دارید، إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ که نماز بر مؤمنان، کِتاباً مَوْقُوتاً (۱۰۳) نبشته‌ایست واجب بهنگام.

    وَ لا تَهِنُوا و سست مگردید، و فرو مایستید، فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ در جنگ جستن با دشمنان من، إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ اگر شما از زخم می‌درد یابید، فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ ایشان هم درد یابند چنان که شما می‌درد یابید، وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ و شما از خدا آنچه امید دارید یاوید، ما لا یَرْجُونَ و ایشان آن نیابند، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۰۴) خدای دانای است راست‌دان همیشه‌ای.

    إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ ما این نامه بتو فرو فرستادیم، بِالْحَقِّ براستی و درستی، لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ تا داوری کنی میان مردمان، بِما أَراکَ اللَّهُ بآنچه خدای نمود ترا، وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً (۱۰۵) و نگر که کژان را داوری دار نباشی.

    وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ و آمرزش خواه از خدای، إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۱۰۶) که خدای آمرزگار است مهربان همیشه‌ای.

    وَ لا تُجادِلْ‌ و داوری مدار، عَنِ الَّذِینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ‌ ایشان را که خــ ـیانـت میکنند در خویشتن، إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُ‌ که خدای دوست ندارد، مَنْ کانَ خَوَّاناً أَثِیماً (۱۰۷) آن را که کژ کار بود بزه‌مند،یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ‌ پنهان میدارند از مردمان، وَ لا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ‌ و پنهان نمیدارند از خدای، وَ هُوَ مَعَهُمْ‌ و او با ایشانست، إِذْ یُبَیِّتُونَ‌ آن گـه که شب بسر میبرند، ما لا یَرْضی‌ مِنَ الْقَوْلِ‌ بآنچه خدای نپسندد از سخن، وَ کانَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطاً (۱۰۸) و خدای بآنچه ایشان میکنند دانا است.

    ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ آگاه بید و گوش دارید شما که اینان‌اید هن، جادَلْتُمْ عَنْهُمْ‌ داوری بداشتید ایشان را، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا در زندگانی این جهان، فَمَنْ یُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ آن کیست که داوری ایشان دارد روز رستاخیز؟ أَمْ مَنْ یَکُونُ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا (۱۰۹) یا کیست که بر ایشان وکیل بود.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    قوله تعالی: فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ الآیة میگوید: چون از نماز خوف فارغ گشتید، و رخصت که دادیم در آن پذیرفتید، آن گـه خدای را عزّ و جلّ نماز کنید، اگر تندرست باشید بر پای ایستاده، و اگر بیمار باشید نشسته، و اگر خسته باشید که نتوانید نشستن، جنب فرا داده. ذکر اینجا بمعنی نماز است چنان که آنجا گفت: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً، و روا باشد که بمعنی توحید و تسبیح و شکر باشد، یعنی که چون از نماز فارغ گشتید خدای را یاد کنید بتعظیم و تقدیس و تسبیح و شکر. مصطفی (ص) گفت: «ذکر اللَّه علم الایمان، و براءة من النّفاق، و حصن من الشیطان، و حرز من النّیران»، و به موسی (ع) وحی آمد: «یا موسی، اجعلنی منک علی بال و لا تنس ذکری علی کل حال، و لیکن همک ذکری، فان الطریق علی».

    فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ میگوید: چون آرام گرفتید، و از بیم وترس و بیماری و قتال با دشمن آمن شدید، و بخانه‌های خویش بازگشتید، نماز تمام کنید، یعنی چهار رکعت. إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً که نماز فرضی است بر مؤمنان نبشته، و بر ایشان واجب کرده، و وقتهای آن پیدا کرده.

    دو رکعت در سفر، و چهار در حضر. موقوت و موقّت هر دو یکسانست، یقال: وقت اللَّه علیهم و وقّته، ای جعله لأوقات، و منه قوله: وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ، و «وقتت» مشدّد و مخفّف خوانده‌اند، و تخفیف فصیح‌تر، بدلیل قوله مَوْقُوتاً. زید اسلم گفت: مَوْقُوتاً ای منجما تؤدّونها فی انجمها، کلّما مضی نجم جاء نجم. قال مجاهد: الموقوت، المفروض.

    فصل فی کیفیت الصلاة و ذکر حقوقها

    بدان که نماز بنیاد دین است، و عماد مسلمانی، و سیّد همه عبادتها. هر که این پنج نماز فریضه بجای آورد عهدی بسته آمد وی را با حق جلّ جلاله، که وی را بیامرزد، و در امان و حمایت خود دارد. و هر که از گـ ـناه کبائر دست بداشت اگر صغائر بر وی رود این پنج نماز کفّارت آن باشد.

    پرسیدند از مصطفی (ص) که از کارها چه فاضلتر؟ گفت: نماز بوقت خویش بپای داشتن.

    امّا کیفیت نماز آنست که چون خود را طهارت دادی بشرط شریعت، جامه پاک پوشی، و بر جای پاک بایستی، روی بقبله آورده، و میان دو قدم مقدار چهار انگشت گشاده، و پشت راست بداشته، و سر در پیش افکنده، و چشم فرا موضع‌سجود گماشته، و اگر شیطان وسوسه‌ای فرا پیش آورد، قُلْ أَعُوذُ بر خوانی، و آن گـه اگر دانی که کسی بتو اقتدا میکند، بانگ نماز گویی بآواز بلند، و اگر نه که تنها باشی، بر اقامت اقتصار کنی، و نیّت در دل حاصل کنی، و گویی: ادا میکنم فریضه نماز پیشین خدای را جلّ جلاله، و نیّت در دل و تکبیر بر زبان هر دو برابر داری، و هر دو دست تا بنزدیک گوش برداری، چنان که سر انگشتان برابر گوش بود، و هر دو کف برابر دوش، و انگشتان گشاده، و اللَّه اکبر بگویی، پس دست چپ بر زیر سـ*ـینه نهی، و دست راست بر زیر چپ نهی. و انگشت شهادت و انگشت میان بپشت ساعد چپ فروگذاری، و دیگر انگشتان بر ساعد حلقه کنی، و دست فرو نگذاری، و آن گـه باز بسینه بری، بلکه هم در فرو آوردن بسینه بری، که درست اینست. و در نماز شدن و تکبیر کردن چنان که مهوّسان و جاهلان مبالغت نمایند و تکلّف کنند، نکنی، و چون دست بر هم نهادی تکبیر تمام کنی، و گویی: کبیرا و الحمد للَّه کثیرا، و سبحان اللَّه بکرة و أصیلا. آن گـه دعاء استفتاح برخوانی، و أعوذ بگویی، و سورة الحمد برخوانی و تشدیدهای آن بجای آری، و اگر توانی فرق میان ضاد و ظا بجای آری، امّا در حروف مبالغت نکنی، چنان که پشولیده شود، و بآخر آمین بگویی، نه پیوسته بآخر سورة، لکن اندکی باید گسسته. آن گـه سورتی برخوانی. و در نماز بامداد، و در دو رکعت نخستین از نماز شام و خفتیدن، سورة الحمد و سورتی دیگر با بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، بجهر بخوانی، و بقراءت آواز برداری، اگر امام باشی، و گر تنها، مگر در آن حال که اقتدا بدیگری کنی. پس رکوع را تکبیر کنی چنان که بآخر سورة پیوسته نباشد، و درین تکبیر دست برداری و تکبیر همی‌گویی، تا آن گـه که بحدّ رکوع رسی، و کف هر دو دست بر دو زانو نهی، انگشتها از هم‌گشاده، و زانو راست بداشته، و هر دو بازو از پهلو دور داشته، مگر که زن باشد.

    آن گـه سه بار گویی: سبحان ربی العظیم، و اگر امام نباشی هفت بار یا ده بار نیکوتر بود، پس از رکوع باز آیی دست برداشته و می‌گویی: سمع اللَّه لمن حمده تا راست بایستی، و آرام گیری، چون راست بایستادی گویی: «ربّنا لک الحمد مل‌ء السّماوات و مل‌ء ما شئت من شی‌ء بعد»، پس تکبیر کنی، و بسجود شوی، و آنچه بزمین نزدیکتر است از اعضا، باید که بیشتر بزمین رسد، اوّل زانو، آن گـه دست، آن گـه پیشانی، آن گـه بینی، و دو دست برابر دوش بر زمین نهی، انگشتها بهم باز نهاده. و اگر زن باشد جمله اعضا فراهم دارد. و سبحان ربی الأعلی سه بار بگویی، و اگر تنها باشی بیفزایی، هفت یا ده بار. پس تکبیر کنی و از سجود بر آیی، و بر پای چپ نشینی، و هر دو دست بر دور آن نهی، و گویی: «ربّ اغفر لی و ارحمنی و ارزقنی و اهدنی و اجبر لی و عافنی و اعف عنّی»، و سجود دیگر همچنین کنی. پس از سجود باز نشینی نشستنی سبک، که آن را جلسة الاستراحة گویند، و تکبیر کنی، و بر پای خیزی. و دیگر رکعت همچون اوّل بگزاری. «اعوذ» بر سر قراءت فرو نگذاری. پس چون از سجود دوم رکعت فارغ شدی، بتشهد نشینی بر پای چپ، هر دو دست بر ران نهاده، و انگشتان دست چپ گشاده داری، و انگشتان دست راست فرو گیری، مگر مسبّحه، چنان که در عدد پنجاه و سه گیری، چون بکلمه شهادت رسی آنجا که گویی: «الّا اللَّه» مسبّحه دست راست برداری، و بدان اشارت بوحدانیّت کنی. و در تشهّد دوم همچنین، لکن در تشهّد آخر هر دو پای از زیر برون آری، و بجانب راست پای چپ بخوابانی، و قدم راست بپای کنی، انگشتان بقبله، و سرون چپ بر زمین نهی، و در تشهّد اوّل «اللّهمّ صلّ علی محمّد و علی آل‌محمّد» بگویی، و بر پای خیزی، و در تشهّد دوم تمام بخوانی، و دعاء معروف در افزایی، و سلام باز دهی گویی: «السّلام علیکم و رحمة اللَّه»، و روی از جانب راست کنی، چندان که از قفا یک نیمه روی تو به بینند، و در سلام دوم روی از جانب چپ کنی همچنین، و در هر دو سلام روی بقبله سلام ابتدا کنی، و در سلام نخستین نیّت بیرون آمدن کنی از نماز، و در سلام دوم نیّت سلام بر حاضران و فریشتگان.

    مصطفی (ص) گفت: هر که نماز بوقت خویش کند، و طهارت نیکو کند، و رکوع و سجود تمام بجای آرد، و بدل خاشع و متواضع بود، نماز وی میشود تا بعرش، سپید و روشن، میگوید خدای ترا نگه داراد، چنان که مرا نگه داشتی! و هر که نماز بوقت خویش نکند، و طهارت نیکو نکند، و رکوع و سجود تمام بجای نیارد، آن نماز وی میشود تا بآسمان، سیاه و تاریک، و همی‌گوید: خدای تعالی ترا ضایع کناد، چنان که مرا ضایع گذاشتی! تا آن گـه که اللَّه خواهد جلّ جلاله، پس آن نماز وی چون جامه کهن درهم پیچند و بر وی وی باز زنند.

    و فرائض و سنن نماز و آداب و شرائط آن بتفصیل در سورة البقرة شرح دادیم، و فضائل آن بعضی بر شمردیم، و اعادت شرط نیست.

    وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ ای: لا تضعفوا و لا تعجزوا، کقوله: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. مقاتل حیان گفت: این آیت پس از وقعه احد آمد، آن گـه که حمزه و جماعتی مسلمان کشته شدند، و بو سفیان و قوم وی برفته بودند، ربّ العالمین مصطفی (ص) و یاران را فرمود، بعد از آن وقعت بچند روز که: بر آثار ایشان بروید، و جنگ کنید. رسول خدا دعوت کرد مؤمنان را بآنچه اللَّه فرمود،ایشان بنالیدند از جراحتها که بر ایشان بود، و درد خویش اظهار کردند. ربّ العالمین آیت فرستاد: إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ، گفت: اگر شما مینالید، ایشان نیز مینالند، و اگر شما از زخم و جراحت رنجورید، ایشان نیز از زخم و جراحت رنجوراند. آن گـه شما بر ایشان افزونی دارید که شما از خدا امید بثواب و شهادت، و نصرت و ظفر، و اظهار این دین بر همه دینها دارید، و ایشان این امید ندارند. مصطفی (ص) گفت: «و الّذی نفسی بیده، لاسیرنّ فی آثارهم و لو بنفسی».

    پس هفتاد مرد با وی بیرون شدند. ابو بکر در ایشان بود، و عمر، و علی، و زبیر، و عبد الرحمن عوف، و ابو عبیده جراح، و جماعتی از انصار، تا به بدر صغری رسیدند، و ربّ العزّة رعب در دل بو سفیان و اصحاب وی افکند، تا بیرون نیامدند. و این قصّه در آل عمران بشرح گفتیم.

    «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ سبب نزول این آیت آن بود که: مردی از عداد انصار نام وی طعمة بن ابیرق الظفری، زرهی دزدید از عمّی از آن خود، و آن دزدی را بر جهودی آلود که در آن سرای میآمدی، نام وی زید بن السمین.

    آن جهود پیش رسول خدا (ص) آمد، و بانگ کرد به بیگناهی خود. قبیله طعمه آمدند که وی را معذور کنند بنزدیک رسول (ص). رسول خدا بعذر وی، و بیگناهی وی سخن گفت، این آیت آمد. آن گـه طعمه گریخت از مدینه و به مکه آمد، و بمشرکان پیوست. و در شأن وی آمد: وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ الآیة. بروایتی دیگر گفته‌اند این قصّه، و آن قول مقاتل است، گفت: زید بن السمین درعی بودیعت نهاد نزدیک طعمة بن ابیرق. پس چون باز خواست طعمه جحود آورد، و انکار کرد.

    پس زید با قوم آمدند بدر سرای طعمه بطلب درع، طعمه در سرای ببست، و درع برداشت، و در خانه همسایه خویش ابو هلال انصاری افکند، پس در بگشاد و ایشان در آمدند، و درع طلب کردند، و نیافتند. پس طعمه گفت: من در خانه بو هلال درعی دیده‌ام، همانا که درع شما است. درع از آنجا بیرون آوردند، و طعمه نفی تهمت خویش را قوم خود جمع کرد، و آمدند برسول خدا، و طعمه شکایت کرد که مرا فضیحت کردند، و نسبت دزدی با من کردند، و هر کسی زبان در من نهاد، رسول خدا (ص) همّت کرد که عذر وی بپذیرد، و آن قوم را که در خانه وی شدند عتاب کند، ربّ العالمین آیت فرستاد: إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ ای: بالأمر و النّهی و الفصل.

    لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ بما علّمک اللَّه فی کتابه، کقوله: وَ یَرَی الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ ای یعلم. وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً خائنین اینجا طعمه است و قوم وی، و خصیم آنست که از بهر کسی حجّت آرد، و دیگران را از وی دفع کند. بو حاتم گفت: اگر بحق بود خصم گویند، و اگر بباطل بود خصیم گویند.

    آن گـه ربّ العزّة مصطفی (ص) را استغفار فرمود، گفت: «و استغفر اللَّه». مفسّران گفتند: معنی آنست که آمرزش خواه از اللَّه، ازین معذور داشتن طعمه، و آن همّت که کردی که قومی را از بهر طعمه عتاب کنی. و گفته‌اند که: معنی آنست که ایشان را استغفار فرمای بآنچه ترا در آن داشتند که نصرت صاحب ایشان کنی، و طعمه را معذور داری.

    و گفته‌اند: وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً هر چند بظاهر خطاب با مصطفی (ص) است، امّا مراد باین غیر اوست، چنان که جای دیگر گفت: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ، و معلوم که مصطفی (ص) در آنچه بوی فرو فرستادند بشکّ نبود. و اگر کسی گوید: پس چرا استغفار فرمودند؟ وی را جواب آنست که استغفار واجب نکند که آنجا ذنبی است. نه بینی که در سورة العصر او را باستغفار فرمودند، بی مقدمه گناهی. و در جمله، استغفار انبیاء بر سه وجه است: یکی گناهی را که پیش از نبوت وی رفته باشد. دوم گناهان امّت و قرابت وی را. سیوم ترک مباحی را که حظر شرعی هنوز در آن نیامده باشد.

    وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ‌

    یعنی: یظلمون انفسهم بالخیانة و السّرقة، و یرمون بها غیرهم. جدال، درشتی و سختی خصومت گرفتن است، و رسنی که بیخ وی سخت باشد جدیل گویند، و چرغ که صید آن سخت باشد و قوّت آن تمام، اجدل گویند. و جدال در اصل بر دو ضربست، یکی پسندیده، و قرآن بدان آمده، و آن آنست که ربّ العزّة گفت: وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ گفته‌اند: این مجادلت نیکو که رسول را فرموده‌اند آنست که تا کافران را گوید شما بتی چند از چوب تراشیده‌اید، و بخدایی مپسندید، چونست که مرا برسولی نمی‌پسندید؟ و جدال مذموم ناپسندیده آنست که ربّ العالمین گفت: ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا، و مصطفی (ص) بر وفق این گفته: «الجدال فی القرآن کفر».

    و قال (ص): «لعن اللَّه الّذین اتّخذوا دینهم شحنا»

    یعنی الجدال فی الدّین.

    و قال (ص): «ما ضلّ قوم بعد هدی کانوا علیه الّا اوتوا الجدل، ثمّ قرأ: ما ضربوا لک الّا جدلا، بل هم قوم خصمون».

    و قال علی بن ابی طالب (ع): «ایّاکم و الخصومة فانّها تمحق الدّین».

    گفته‌اند: این مبالغت نمودن در ابطال جدال، و تعظیم نهی از آن، آنست که مؤمن گاه بود که مجادلت کند در قرآن، و خصم بر وی غلبه کند، و منافق در قرآن مجادلت کند و بر خصم غلبه کند، آن گـه کسی که ضعیف ایمان باشد در ضلالت افتد، و باین معنی خبر مصطفی (ص) است‌

    بروایت نواس بن سمعان، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا تضربوا کتاب اللَّه بعضه ببعض، و لا تکذّبوا بعضه ببعض فو اللَّه انّ المؤمن لیجادل بالقرآن فیغلب، و انّ المنافق (أو قال الفاجر) لیجادل فی القرآن فیغلب».

    إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ خَوَّاناً أَثِیماً

    میگوید: اللَّه دوست ندارد هر خیانتکاری دروغ زن. اثم نامی است از نامهای دروغ، و این صفت طعمة بن ابیرق است که خــ ـیانـت کرد در درع دزدیدن، و دروغ گفت، که بدیگری وابست، و از خود بیفکند.

    یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ‌

    گفته‌اند: معنی آنست که شرم میدارند این قوم از مردمان، و خــ ـیانـت خویش از ایشان پنهان میکنند، و شرم نمی‌دارند از خدای، که نهانهای ایشان میداند، و بعلم با ایشانست، و بآنچه در شب می‌سگالند با یکدیگر، که چگونه این دزدی بر دیگری بندیم، و از رسول خدا درخواهیم تا ما را مبرّا کند، ربّ العزّة این همه میداند، و بروی هیچ چیز ازین پوشیده نیست، اینست که گفت: وَ کانَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطاً

    » قومی از جهمیان و معتزله تعلّق کردند باین آیت که: وَ هُوَ مَعَهُمْ‌

    ، گفتند که: خدای عزّ و جلّ همه جای هست، و در هر مکانی او را یابند، و عجب آنست که این سخن بگفتند، و آن گـه خود نقض کردند، و گفتند بر عرش نیست، و لا محاله عرش هم از جمله مکانها است، و از هر مکانی شریفتر و عظیم‌تر است. چونست که هر جای نجاستی و هر شکم سگی را مکان وی میپسندند، و عرش شریف و عظیم را می‌نپسندند. نیست این سخن ایشان و معتقد ایشان جز باطل، و بیهوده، و محض زندقه و الحاد. و معنی قول خدا جلّ جلاله: وَ هُوَ مَعَهُمْ‌

    آنست که بعلم با ایشان است، میداند آنچه ایشان میگویند، و بر وی هیچ چیز از افعال ایشان پوشیده نه، و اگر این بمعنی ذات بودی، این آیت که: أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ معنی نداشتی.

    و اگر کسی گوید که زید در فلان جایگاه است، و آن گـه این سخن مقیّد نکند بفعلی یا بچیزی دیگر، در فهمها جز آن نیوفتد، و جز آن نبود که بذات در آنجا بوده. أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ برین نسق است، جای دیگر گفت: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ، یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَی الْأَرْضِ. خبر داد ربّ العزّة جلّ جلاله، که تدبیر کار خلق که می‌کند، از آسمان میکند، و سخن که بر بالا شود، بر وی سخن پاک برشود. اگر ذات باری جلّ جلاله بهر مکانی و با هر کسی بودی، پس این دو آیت را معنی نماندی.

    ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ

    این خطاب با قوم و قبیله طعمه است، چهار کلمه است پیوسته، ها تنبیه است، انتم، تعریف است، دیگر «ها» تنبیه را تأکید است، اولاء تعریف را اشارت است. میگوید: «ها» بیدار باشید أَنْتُمْ‌

    شما «ها» هان گوش دارید «اولاء» اینان هن»

    . خلاصه سخن آنست که آگاه بید شما که اینان‌اید.

    جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا

    در دنیا برای ایشان خصومت گرفتید، و مجادلت کردید. فَمَنْ یُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ

    فردا روز رستاخیز که اللَّه ایشان را بعذاب در کشد، و بدوزخ در آرد، آن کیست که از بهر ایشان می‌خصومت کشد، و مجادلت کند؟ تا عذاب از ایشان باز دارد.

    أَمْ مَنْ یَکُونُ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا

    یا آن کیست که وکیل در ایشان باشد تا کار ایشان بسازد؟ یعنی که هیچ کس نباشد وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا