متون ادبی کهن «گنجینة الاسرار»

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
در بیان اینکه چون سالک از در ارادت درآمد و دست طلب بر دامن عنایت پیر زد، نفس کافر بعنانگیری خیزد و هر لحظه فتنه‌یی هولناک برانگیزد اگر سالک را دل نلرزید و ثبات و تحمل ورزید و از در مراقبه درآمده از باطن پیر استمداد نمود، آن مخالفت به مرافقت و آن منازعت به موافقت تبدیل گردد و از آنجاست که عارف ربانی و مفلق شیروانی، جناب حکیم خاقانی، قدس سره، در مسأله‌ی نفس فرماید:

در اول، نفس چون زنبور کافر داشتم لیکن

در آخر یافتم چون شاه زنبوران مسلمانش

در اینجا عارف، عنانگیری و دلیری حضرت حر را بدان مسأله که عبارت ازنفس کافرست از بدو امر سالک، تأویل می‌نماید چه بمدد حضرت کامل و پرتو آن عنایت شامل، آن کفر محض بایمان صرف مبدل آمد.

دوش گفتم با حریفی با خبر

کاندرین مطلب مرا شو؛ راهبر

دشمنی حر و بذل جان چه بود؟

اول آن کفر آخر این ایمان چه بود؟

اول آن سان، کافر مطلق شدن

سد راه اولیای حق شدن

آخر از کفر آمدن یکباره باز

جان و سر در راه حق کردن، نیاز

گفت اینجا نکته‌یی هست ای خبیر

زد چو سالک دست بر دامان پیر

خواست تا رهرو شود اندر طریق

همقدم گردد برحمانی فریق

نفس کافر دل، چو یابد آگهی

مشتعل گردد ز روی گمرهی

آرد از حرص و هـ*ـوس، خیل و سپاه

راهرو را سخت گردد سد راه

مانع هرگونه تدبیرش شود

رونهد هر سو، عنانگیرش شود

تلخ سازد آب شیرینش بکام

گام نگذارد که بر دارد زگام

گر گریزان گشت، سالک نیست او

در مهالک، غیر هالک نیست او

ور فشرد از همت او پای ثبات

ماند برجا، بر تمنای نجات

پیر را از باطن استمداد کرد

باطن پیر رهش، امداد کرد

آن عنانگیر از وفا، یارش شود

همدم و همراه و همکارش شود

ز آن سبب گفت آن حکیم شیروان

ره شناس قیروان تا قیروان

نفس دیدم بد چو زنبوران نخست

و آخرش چون شاه زنبوران، درست

اولش از کافری رو تافتم

آخرش عین مسلمان یافتم

این بیانم از سر تمثیل کرد

نفس را بر نفس حر، تأویل کرد

کاول از هر کافری، کفرش فزود

آخر او، از هر مسلمان، بیش بود
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در ازدیاد وجد و اشتداد شوق بر مشرب اهل عرفان و ذوق و اشارت به مراتب عالیه‌ی زبده و برگزیده‌ی ناس حضرت ابوالفضل العباس سلام اللّه علیه بر سبیل اجمال گوید:

    باز لیلی زد به گیسو شانه را

    سلسله جنبان شد این دیوانه را

    سنگ بر دارید ای فرزانگان

    ای هجوم آرنده بر دیوانگان

    از چه بر دیوانه‌تان، آهنگ نیست

    او مهیا شد، شما را سنگ نیست

    عقل را با عشق، تاب جنگ کو؟

    اندرین جا سنگ باید، سنگ کو؟

    باز دل افراشت از مـسـ*ـتی علم

    شد سپهدار علم، جف القلم

    گشته با شور حسینی، نغمه گر

    کسوت عباسیان کرده به بر

    جانب اصحاب، تازان با خروش

    مشکی از آن حقیقت پر، به دوش

    کرده از شط یقین، آن مشک پر

    مـسـ*ـت و عطشان همچو آب آورشتر

    تشنه‌ی آبش، حریفان سر بسر

    خود ز مجموع حریفان، تشنه‌تر

    چرخ زاستسقای آبش در طپش

    بـرده او بر چرخ بانگ العطش

    ای ز شط سوی محیط آورده آب

    آب خود را ریختی، واپس شتاب

    آب آری سوی بحر موج خیز!

    بیش ازین آبت مریز آبت بریز
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در توجه به عالم خراباتیان صاحبدل و اخوان مقبل و استمداد و همت و شروع به مصیبت فخر الشهداء حضرت ابوالفضل العباس سلام الله علیه:

    باز از میخانه، دل بویی شنید

    گوشش از مستان، هیاهویی شنید

    دوستان را رفت، ذکر از دوستان

    پیل را یاد آمد از هندوستان

    ای صبا ای عندلیب کوی عشق

    ای تو، طوطی حقیقت گوی عشق

    ای همای سدره و طوبی نشین

    ای بساط قرب را، روح الامین

    ای بفرق عارفان کرده گذار

    ای بچشم پاک بینان، رهسپار

    رو به سوی کوی اصحاب کریم

    باش طایف اندر آن والا حریم

    در گشودندت گر اخوان از صفا

    راه اگر جستی در آن دار الصفا

    شودر آن دار الصفا، رطب اللسان

    همطریقان را سلام از ما رسان

    خاصه آن بزم محبان را، حبیب

    گلشن اهل صفا را، عندلیب

    اصفهان را، عندلیب گلشن اوست

    در اخوت گشته مخصوص من اوست

    کوی او جنت، بجستجویتان

    تشنه لب کوثر، بخاک کویتان

    دستی این دست ز کار افتاده را

    همتی این یار بار افتاده را

    تا که بر منزل رساند بار را

    پرکند گنجینة الاسرار را

    شوری اندر زمره‌ی ناس آورد

    در میان، ذکری ز عباس آورد

    نیست صاحب همتی در نشأتین

    همقدم عباس را، بعد از حسین

    در هواداری آن شاه الست

    جمله را یک دست بود او را دو دست
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در بیان اینکه طی وادی طریقت و قطع جاده‌ی حقیقت را، همّتی مردانه در کارست که آن جامه مناسب براندام قابلیت هر کس و پای مجاهده‌ی هر نالایق را پایه‌ی دسترس نیست لمؤلفه:

    نه هر پرنده به پروانه می‌رسد در عشق

    که بازماند اگر صد هزار پر دارد

    و در اینجا بر کمال همت حضرت عباس و نهایت قابلیت آن زبده‌ی ناس، سلام اللّه علیه بر مشرب اهل عرفان گوید:

    آن شنیدستم یکی ز اصحاب حال

    کرده روزی از در رحمت سؤال

    کاندرین عهد از رفیقان طریق

    رهروان نعمت اللهی فریق

    کس رسد در جذبه بر نور علی

    گفت اگر او ایستد بر جا، بلی

    لاجرم آن قدوه‌ی اهل نیاز

    آن بمیدان محبت یکه تاز

    آن قوی؛ پشت خدا بینان ازو

    و آن مشوش؛ حال بیدینان ازو

    موسی توحید را، هارون عهد

    از مریدان، جمله کاملتر بجهد

    طالبان، راه حق را بد دلیل

    رهنمای جمله، بر شاه جلیل

    بد بعشاق حسینی؛ پیشرو

    پاک خاطر آی و پاک اندیش رو

    می گرفتی از شط توحید آب

    تشنگان را می‌رساندی با شتاب

    عاشقان را بود آب کار ازو

    رهروان را رونق بازار ازو

    روز عاشورا بچشم پر ز خون

    مشک بر دوش آمد از شط چون برون

    شد بسوی تشنه کامان رهسپر

    تیر باران بلا را شد سپر

    بس فرو بارید بر، وی تیر تیز

    مشک شد بر حالت او اشک ریز

    اشک چندان ریخت بر وی چشم مشک

    تا که چشم مشک، خالی شد ز اشک

    تا قیامت تشنه کامان ثواب

    می‌خورند از رشحه‌ی آن مشک آب

    بر زمین آب تعلق پاک ریخت

    وز تعین بر سر آن، خاک ریخت

    هستیش را دست از مـسـ*ـتی فشاند

    جز حسین اندر میان چیزی نماند
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در بیان شرذمه‌یی از مقامات و مجموعه‌یی از کرامات قدوة النقباء و نخبة النجباء جناب قاسم سلام اللّه علیه:

    باز دارم؛ راحت و رنجی بهم

    متحد عنوانی از شادی و غم

    ناز پرور نوعروسی هست بکر

    مرمرا در حجله‌ی ناموس فکر

    نوعروسی، نقد جانش، رونما

    تا نگیرد، کی نماید رو بما!!

    تا کی اندر حجله ماند این عروس

    دل چو داماد از فراقش در فسوس!

    زین عروسم، مدعادانی که چیست؟

    مدعا را روی میدانی به کیست؟

    با عروس قاسم اینجا هست رو

    مدعایم جمله باشد، ذکر او

    اندر آن روزی که بود از ماجرا

    کربلا بر عاشقان؛ ماتمسرا

    خواند شاه دین، برادرزاده را

    شمع ایمان؛ قاسم آزاده را

    وزدگر ره، دختر خود پیش خواند

    خطبۀ آن هر دو وحدت کیش خواند

    آنچه قاسم راز هستی بود نقد

    مر عروسش را بکابین بست عقد

    طالب و مطلوب را دمساز کرد

    زهره را با مشتری انباز کرد

    هر دو را رسم رضا، تعلیم داد

    جای؛ اندر حجله‌ی تسلیم داد

    لیک جا نگرفته داماد و عروس

    کز ثری شد بر ثریا بانگ کوس

    کای قدح نوشان صهبای الست

    از مراد خویشتن شویید دست

    کشته گشتن عادت جیش شماست

    نامرادی، بهترین خوشـی‌ شما است

    آرزو را ترک گفتن، خوشترست

    با عروس مرگ خفتن، خوشترست

    کی خضاب دستتان باشد صواب؟

    دست عاشق راز خون باید خضاب

    این صدا آمد چو قاسم را، بگوش

    شد ز غیرت وز تغیر در خروش

    خاست از جا و عروس مقبلش

    دست حسرت زد بدامان دلش

    راهرو را پای از رفتار ماند

    دل ز همراهی و دست از کار، ماند

    گفت از پیش من ای بدردجی

    چون برفتی، بینمت دیگر کجا؟

    نوعروس خویش را، بوسید چهر

    خوش در آغوشش کشید از روی مهر

    ز آستین اشکش ز چشمان پاک کرد

    بعد از آن آن آستین را، چاک کرد

    گفت: در فردوس چون کردیم رو

    مر مرا با این نشان، آنجا بجو
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در بیان فیض بخشی آن سر حلقۀ راستین و اسرار شکافتن آستین و مراتب پرده از اسرار برداشتن و نکتۀ توحید را از راه مکاشفات، معلوم عروس خود داشتن که بر مصداق: اولیائی تحت قبابی لایعرفهم غیری ما را تا ابد زندگی و دوام و دولت و پایندگیست:

    هیچ میدانی تو ای صاحب یقین

    چیست اینجا سر خرق آستین؟

    آستین وهم او را، خرق کرد

    حق و باطل را، بر او، فرق کرد

    التیام از خرق او، وزخرقهاست

    فرقها از فرق او تا فرقهاست

    یعنی آگه شو که ما پاینده‌ایم

    تا ابد ما تازه‌ایم و زنده‌ایم

    فارغ آمد ذات ما ز افسردگی

    نیست ما را، کهنگی و مردگی

    ناجی آنکو، راه ما را سالک‌ست

    غیر ما هر چیز بینی، هالک‌ست

    عار داریم از حیات مستعار

    کشته گشتن هست ما را اعتبار

    هم فنا را هم بقا را، رونقیم

    فانی اندر حق و باقی در حقیم

    گر بصورت جان بجانان میدهیم

    هم بمعنی مرده را جان میدهیم

    گر بصورت غایب از هر ناظریم

    لیک در معنی بهر جا حاضریم

    متصل با بحر و خارج چون حباب

    دوست را هستیم در تحت قباب

    عارف ما نیست جز او، هیچکس

    همچنین ما عارف اوییم و بس

    آن ودیعت کز حسین بددر دلش

    و آنچه محفوظ از ولی کاملش

    با عروس خویش گفت او شمه‌یی

    خواند اندر گوش او، شرذمه‌یی

    فیض یابی، فیض بخشیدن گرفت

    وقت را دید و درخشیدن گرفت

    یک جهت شد از پی طی جهات

    آستین افشان به یکسر ممکنات
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در بیان اینکه طالبان راه و عاشقان لقاءاللّه را، از خلع تعینات و قلع تعلقات که هر یک مقصد را، سد راهند و حجابی همت کاه گریزی نیست چه عارف را حذر از آفات و موحد را، اسقاط اضافات واجبند لله در قائله:

    چو ممکن گرد هستی برنشاند

    بجز واجب دگر چیزی نماند

    و اشارت به آن موحد بی نیاز و مجاهد، خانه برانداز که گرد تعلقات را به باران مجاهده فرو نشانید و نقود تعینات را بهوای مشاهده بر فشانید و شرذمه‌یی از حالات جناب علی اکبر سلام اللّه علیه، که در مرتبه‌ی والاترین تعینات و در منزله‌ی بالاترین تعلقات بود، گوید:

    بازم اندر هر قدم، در ذکر شاه

    از تعلق گردی آید سد راه

    پیش مطلب، سد بابی می‌شود

    چهر مقصد را، حجابی می‌شود

    ساقی ای منظور جان افروز من

    ای تو آن پیر تعلق سوز من

    در ده آن صهبای جان پرورد را

    خوش به آبی بر نشان، این گرد را

    تا که ذکر شاه جانبازان کنم

    روی در، با خانه پردازان کنم

    آن برتبت، موجد لوح و قلم

    و آن بجانبازی، ز جانبازان علم

    بر هدف، تیر مراد خود نشاند

    گرد هستی را، بکلی برفشاند

    کرد ایثار آنچه گرد، آورده بود

    سوخت هرچ آن آرزو را پرده بود

    از تعلق، پرده‌یی دیگر نماند

    سد راهی؛ جز علی اکبر نماند

    اجتهادی داشت از اندازه بیش

    کان یکی را نیز بردارد ز پیش

    تا که اکبر با رخ افروخته

    خرمن آزادگان را، سوخته

    ماه رویش، کرده از غیرت، عرق

    همچو شبنم، صبحدم بر گل ورق

    بر رخ افشان کرده زلف پر گره

    لاله را پوشیده از سنبل، زره

    نرگسش سرمست در غارتگری

    سوده مشک تر، به گلبرگ تری

    آمد وافتاد از ره، باشتاب

    همچو طفل اشک، بر دامان باب

    کای پدر جان! همرهان بستند بار

    ماند بار افتاده اندر رهگذار

    هر یک از احباب سرخوش در قصور

    وز طرب پیچان، سر زلفین حور

    گامزن، در سایه‌ی طوبی همه

    جامزن، با یار کروبی همه

    قاسم و عبداللّه و عباس و عون

    آستین افشان ز رفعت؛ برد و کون

    از سپهرم، غایت دلتنگی‌ست

    کاسب اکبر را چه وقت لنگی‌ست

    دیر شد هنگام رفتن ای پدر

    رخصتی گر هست باری زود تر
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در بیان جواب دادن آن ولی اکبر با توجهات و تفقدات مر نوردیده‌ی خود، علی اکبر را برمصداق اینکه، بهرچه از دوست و امانی، چه کفر آن حرف و چه ایمان» بر مذاق اهل عرفان گوید:

    در جواب ار تنک شکر قند ریخت

    شکر از لب های شکر خند ریخت

    گفت: کای فرزند مقبل آمدی

    آفت جان، رهزن دل آمدی

    کرده‌یی از حق؛ تجلی ای پسر

    زین تجلی، فتنه‌ها داری بسر

    راست بهر فتنه، قامت کرده‌یی

    وه کزین قامت، قیامت کرده‌یی

    نرگست بالاله در طنازیست

    سنبلت با ارغوان در بازیست

    از رخت مـسـ*ـت غرورم می‌کنی

    از مراد خویش دورم می‌کنی

    گـه دلم پیش تو گاهی پیش اوست

    رو که در یک دل نمی‌گنجد دو دوست

    بیش ازین بابا! دلم را خون مکن

    زاده‌ی لیلی؛ مرا مجنون مکن

    پشت پا، بر ساغر حالم مزن

    نیش بر دل؛ سنگ بر بالم مزن

    خاک غم بر فرق بخت دل مریز

    بس نمک بر عـریـ*ـان عـریـ*ـان دل مریز

    همچو چشم خود به قلب دل متاز

    همچو زلف خود، پریشانم مساز

    حایل ره، مانع مقصد مشو

    بر سر راه محبت، سد مشو

    لن تنالوا البر حتی تنفقوا

    بعد از آن؛ مما تحبون گوید او

    نیست اندر بزم آن والا نگار

    از تو بهتر گوهری، بهر نثار

    هرچه غیر از اوست، سد راه من

    آن بت ست و غیرت من، بت شکن

    جان رهین و دل اسیر چهر تست

    مانع راه محبت، مهر تست

    آن حجاب از پیش چون دورافکنی

    من تو هستم در حقیقت، تو منی

    چون ترا او خواهد از من رو نما

    رو نما شو، جانب او، رو، نما
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در بیان مرخص نمودن جناب علی اکبر سلام اللّه علیه را، و امر به تمکین و تسلیم فرمودن، گوید:

    خوش نباشد از تو شمشیر آختن

    بلکه خوش باشد سپر انداختن

    مهر پیش آور، رها کن قهر را

    طاقت قهر تو نبود دهر را

    بر فنایش گر بیفشاری قدم

    از وجودش اندر آری در عدم

    مژه داری، احتیاج تیر نیست

    پیش ابروی کجت، شمشیر چیست؟

    گرچه قصد بستن جزو وکلت

    تار مویی بس بود ز آن کاکلت

    ور سر صید سپیدست و سیاه

    آن ترا کافی بیک تیر نگاه

    تیر مهری بر دل دشمن بزن

    تیر قهری گر بود، بر من بزن

    از فنا مقصود ما عین بقاست

    میل آن رخسار و شوق آن لقاست

    شوق این غم از پی آن شادی‌ست

    این خرابی بهر آن آبادی‌ست

    من در این شر و فساد ای با فلاح

    آمدستم از پی خیر و صلاح

    ثابت‌ست اندر وجودم یک قدم

    همچنین دیگر قدم اندر عدم

    در شهودم دستی و دستی به غیب

    در یقینم دستی و دستی به ریب

    رویی اندر موت و رویی در حیات

    رویی اندر ذات و رویی در صفات

    دستی اندر احتیاج و در غنا

    دست دیگر در بقا و در فنا

    دستی اندر یأس و دستی در امید

    دستی اندر ترس و دستی در نوید

    دستی اندر قبض و بسط و عزم و فسخ

    دستی اندر قهر و لطف و طرح و نسخ

    دستی اندر ارض و دستی در سما

    دستی اندر نشو و دستی در نما

    دستی اندر لیل و دستی در نهار

    در خزان دستی و دستی در بهار

    مرمرا اندر امور از نفع و ضر

    نیست شغلی مانع شغل دگر

    نیستم محتاج و بالذاتم غنی

    هست فرع احتیاج این دشمنی

    دشمنی باشد مرا با جهلشان

    کز چه رو کرد اینچنین نااهلشان

    قتل آن دشمن به تیغ دیگرست

    دفع تیغ آن، به دیگر اسپرست

    رو سپر می‌باش و شمشیری مکن

    در نبرد روبهان شیری مکن

    بازویت را، رنجه گشتن شرط نیست

    با قضا هم پنجه گشتن شرط نیست

    بـ..وسـ..ـه زن بر حنجر خنجر کشان

    تیر کآید، گیر و در پهلو نشان

    پس برفت آن غیرت خورشید و ماه

    همچو نور از چشم و جان از جسم شاه

    باز می‌کرد از ثریا تاثری

    هر سر پیکان، بروی او، دری

    مـسـ*ـت گشت از ضربت تیغ و سنان

    بیخودیها کرد و داد از کف عنان

    عشق آمد، عشق ازو پا مال شد

    آن نصیحت گو، لسانش لال شد

    وقت آن شد کز حقیقت دم زند

    شعله بر جان بنی آدم زند

    پرده از روی مراتب؛ واکند

    جمله‌ی عشاق را؛ رسوا کند

    باز عقل آمد، زبانش را گرفت

    پیر میخواران، عنانش را گرفت

    رو بدریا کرد دیگر آب جو

    زی پدر شد آب گوی و آب جو
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در بیان اینکه چون تمیز خاصیت نوشید*نی، سر از گریبان خاطر جمشید بر زد و خیال تدارک عشرت، از منبت ضمیرش سر زد نخستین جامی تعبیه ساخت و خطوط هفتگانه‌ی آن را با اسامی هفت گانه پرداخت و ساقی دانایی اختیار نموده و بنای سقایت او را، قانونی نهاد، منوط بر حکمت و بآن قانون رسم سرخوشی ووضع می‌کشی را دایر و سایر می‌داشت:

    مـسـ*ـتی دهد زیارت خاک جم ای عجب

    گویی هنوز، زیر لحد جام می‌کشد

    و اشاره به حدیث ان لله تعالی شراباً لاولیائه؛ اذاشربوا طربوا و اذاطربواطلبوا و اذا طلبوا وجدواواذا وجدواطابواواذاطابوا ذابوا و اذا اذابوا خلصوا و اذا خلصوا و صلوا و اذا و صلوا اتصلوا و اذا اتصلوا فلا فرق بینهم و بین حبیبهم و راجع بشرح احوال حضرت علی اکبر و مراجعت آنجناب بخدمت باب بر سبیل تمثیل گوید:

    وقتی از داننده‌یی کردم سؤال

    که مرا آگه کن ای دانای حال

    با همه سعیی که در رفتن نمود

    رجعت اکبر ز میدان از چه بود؟

    اینکه میگویند: بود از بهر آب

    شوق آب آورد او را سوی باب

    خود همی دید اینکه طفلان از عطش

    هر یکی در گوشه‌یی بنموده غش

    تیغ زیر دست و زیر پا، عقاب

    موجزن شطش به پیش رو، ز آب

    بایدش رو آوریدن سوی شط

    خویش رادر شط درافکندن چو بط

    گر درین رازیست ای دانای راز

    دامن این راز را میکن فراز

    گفت: چون جمشید نقش جام زد

    پس صلا برخیل درد آشام زد

    هفت خط آنجا مرا ترتیب داد

    هر یکی را گونه گون نامی نهاد

    پس نمود از روی حکمت، اختیار

    ساقی داننده‌یی کامل عیار

    در کفش معیار وجد و ابتهاج

    باده خواران را شناسای مزاج

    مجلسی آراست مانند بهشت

    وندرو ترتیب و قانونی بهشت

    جمع در او، کهتر و مهتر همه

    برخط ساقی نهاده، سر همه

    جام را چون ساقی آوردی بدور

    از فرودینه خطش تا خط جور

    هیچکس را جای طعن و دق نبود

    از خط او سرکشیدن، حق نبود

    آری از قسمت نمی‌باید گریخت

    عین الطاف‌ست ساقی هرچه ریخت

    ور یکی را حال دیگرگون شدی

    اختلاف اندر مزاج افزون شدی

    جستی از آن دار عشرت انحراف

    دیگرش رخصت نبودی انصراف

    ور یکی ز آنان، معربدخوشدی

    از سر مـسـ*ـتی، پریشان گوشدی

    از طریق عقل، هشتی پا برون

    همرهی کردی ز مـسـ*ـتی با جنون

    لاجرم صد گونه شرم و انفعال

    ساقی آن بزم را گشتی، وبال

    جمله را بودی از آن دارالامان

    تا بسر منزل رسانیدن، ضمان

    کس نیاوردی بر آوردن نفس

    دست آنجا دست ساقی بود و بس

    لاجرم فعال های ما یرید

    لحظه‌یی غافل نمانند از مرید

    همت خود، بدرقه راهش کنند

    خطره‌یی گررفت، آگاهش کنند

    کند اگر ماند، به تدبیرش شوند

    تند اگر راند، عنانگیرش شوند

    ساقی بزم حقیقت بین، تو باز

    کی کم ست از ساقی بزم مجاز؟

    اکبر آمد العطش گویان ز راه

    از میان رزمگه تا پیش شاه

    کای پدر جان، از عطش افسرده‌ام

    می ندانم زنده‌ام یا مرده‌ام!

    این عطش رمزست و عارف، واقف‌ست

    سر حق‌ست این وعشقش کاشف‌ست

    دید شاه دین که سلطان هدی‌ست:

    اکبر خود را که لبریز از خداست

    عشق پاکش را، بنای سرکشی‌ست

    آب و خاکش را هوای آتشی‌ست

    شورش صهبای عشقش، در سرست

    مستیش از دیگران افزونترست

    اینک از مجلس جدایی می‌کند

    فاش دعوی خدایی می‌کند

    مغز بر خود می‌شکافد، پوست را

    فاش می‌سازد حدیث دوست را

    محکمی در اصل او از فرع اوست

    لیک عنوانش، خلاف شرع اوست

    پس سلیمان بر دهانش بـ..وسـ..ـه داد

    اندک اندک خاتمش بر لب نهاد

    مهر، آن لبهای گوهرپاش کرد

    تانیارد سر حق را فاش کرد

    هر که را اسرار حق آموختند

    مهر کردند ودهانش دوختند
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا