متون ادبی کهن «گنجینة الاسرار»

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
در بیان مهیا شدن آن میدان، مردی را چابک سوار و پای در رکاب آوردن آن سید بزرگوار و مکالمات با ذوالجنان و ذوالفقار بر مشرب صافی مذاقان گوید:

دیگرم شوری به آب و گل رسید

وقت میدان داری این دل رسید

موقع پادر رکاب آوردن‌ست

اسب عشرت را سواری کردن‌ست

تنگ شد دل، ساقی از روی صواب

زین می عشرت مرا پر کن رکاب

کز سر مـسـ*ـتی سبک سازم عنان

سر گران بر لشکر مطلب زنان

روی در میدان این دفتر کنم

شرح میدان رفتن شه، سر کنم

باز گویم آن شه دنیا و دین

سرور و سر حلقه‌ی اهل یقین

چونکه خود را یکه و تنها بدید

خویشتن را دور از آن تن‌ها بدید

قد برای رفتن از جا، راست کرد

هرتدارک خاطرش می‌خواست کرد

پا نهاد از روی همت در رکاب

کرد با اسب از سر شفقت، خطاب

کای سبک پر ذوالجناح تیز تک

گرد نعلت، سرمه‌ی چشم ملک

ای سماوی جلوه‌ی قدسی خرام

ای ز مبدأ تا معادت نیم گاه

ای بصورت کرده طی آب و گل

وی بمعنی پویه‌ات در جان ودل

ای برفتار از تفکر تیز تر

وز براق عقل، چابک خیز تر

روبکوی دوست، منهاج من‌ست

دیده واکن وقت معراج من‌ست

بدبه شب معراج آن گیتی فروز

ای عجب معراج من باشد بروز

توبراق آسمان پیمای من

روز عاشورا، شب اسرای من

بس حقوقا کز منت بر ذمت‌ست

ای سمت نازم زمان همت‌ست

کز میان دشمنم آری برون

روبکوی دوست گردی رهنمون

پس به چالاکی به پشت زین نشست

این بگفت و برد سوی تیغ، دست:

ای مشعشع ذوالفقار دل شکاف

مدتی شد تا که ماندی در غلاف

آنقدر در جای خود کردی درنگ

تاگرفت آیینه‌ی اسلام، زنگ

هان و هان ای جوهر خاکستری

زنگ این آیینه می‌باید بری

من کنم زنگ از تو پاک ای تابناک

کن تو این آیینه را از زنگ پاک

من ترا صیقل دهم از آگهی

تا تو آن آیینه را صیقل دهی

شد چو بیمار از حرارت ناشکیب

مصلحت را خون ازو، ریزد طبیب

چونکه فاسد گشت خون اندر مزاج

نیشتر باشد بکار اندر علاج

در مزاج کفر شد، خون بیشتر

سر برآور، ای خدا را نیشتر
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در بیان عنان گیری خاتون سراپرده‌ی عظمت و کبریایی حضرت زینب خاتون، سلام اللّه علیها، که آن یکه تاز میدان هویت را، خاتمه‌ی متعلقات بود و شرذمه‌یی از مراتب و مقامات آن ناموس ربانی و عصمت یزدانی که در عالم تحمل بار محنت، کامل بود و ودیعت مطلقه را واسطه و حامل، بر مذاق عارفان گوید:

    خواهرش بر سـ*ـینه و بر سرزنان

    رفت تا گیرد برادر را عنان

    سیل اشکش بست بر شه، راه را

    دود آهش کرد حیران، شاه را

    در قفای شاه رفتی هر زمان

    بانگ مهلا مهلنش بر آسمان

    کای سوار سر گران کم کن شتاب

    جان من لخـ*ـتی سبکتر زن رکاب

    تا ببوسم آن رخ دلجوی تو

    تا ببویم آن شکنج موی تو

    شه سراپا گرم شوق و مـسـ*ـت ناز

    گوشه‌ی چشمی به آنسو کرد باز

    دید مشکین مویی از جنس زنان

    بر فلک دستی و دستی بر عنان

    زن مگو مرد آفرین روزگار

    زن مگو بنت الجلال اخت الوقار

    زن مگو خاک درش نقش جبین

    زن مگو، دست خدا در آستین

    باز دل بر عقل می‌گیرد عنان

    اهل دل را آتش اندر جان زنان

    میدراند پرده، اهل راز را

    میزند با ما مخالف، ساز را

    پنجه اندر جامه‌ی جان می‌برد

    صبر و طاقت را گریبان می درد

    هر زمان هنگامه‌یی سر می‌کند

    گر کنم منعش، فزونتر می‌کند

    اندرین مطلب، عنان از من گرفت

    من ازو گوش، او زبان از من گرفت

    می‌کند مـسـ*ـتی به آواز بلند

    کاینقدر در پرده مطلب تا بچند؟

    سرخوش از صهبای آگاهی شدم

    دیگر اینجا زینب اللهی شدم

    مدعی گو کم کن این افسانه را

    پندبی حاصل مده دیوانه را

    کار عاقل رازها بنهفتن‌ست

    کار دیوانه، پریشان گفتن‌ست

    خشت بر دریا زدن بی حاصل‌ست

    مشت بر سندان، نه کار عاقل‌ست

    لیکن اندر مشرب فرزانگان

    همرهی صعب ست با دیوانگان

    همرهی به، عقل صاحب شرع را

    تا ازو جوییم اصل و فرع را

    همتی باید، قدم در راه زن

    صاحب آن، خواه مرد و خواه زن

    غیرتی باید بمقصد ره نورد

    خانه پرداز جهان، چه زن چه مرد

    شرط راه آمد، نمودن قطع راه

    بر سر رهرو چه معجر چه کلاه
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در بیان تعـ*رض آن شهسوار میدان حقیقت از جهان تجرد بعالم تقید و توجه و تفقد به خواهر خود بر مذاق عارفان گوید:

    پس زجان بر خواهر استقبال کرد

    تا رخش بوسد، الف را دال کرد

    همچو جان خود در آغوشش کشید

    این سخن آهسته بر گوشش کشید:

    کای عنان گیر من آیا زینبی؟

    یا که آه دردمندان در شبی؟

    پیش پای شوق زنجیری مکن

    راه عشق‌ست این عنانگیری مکن

    با تو هستم جان خواهر، همسفر

    تو بپا این راه کوبی من بسر

    خانه سوزان را تو صاحبخانه باش

    با زنان در همرهی مردانه باش

    جان خواهر در غمم زاری مکن

    با صدا بهرم عزاداری مکن

    معجراز سر، پرده از رخ، وامکن

    آفتاب و ماه را رسوا مکن

    هست بر من ناگوار و ناپسند

    از تو زینب گر صدا گردد بلند

    هرچه باشد تو علی را دختری

    ماده شیرا کی کم از شیر نری؟!

    با زبان زینبی شاه آنچه گفت

    با حسینی گوش، زینب می شنفت

    با حسینی لب هر آنچاو گفت راز

    شه بگوش زینبی بشنید باز

    گوش عشق، آری زبان خواهد زعشق

    فهم عشق آری بیان خواهد ز عشق

    با زبان دیگر این آواز نیست

    گوش دیگر، محرم اسرار نیست

    ای سخنگو، لحظه‌یی خاموش باش

    ای زبان، از پای تا سر گوش باش

    تا ببینم از سر صدق و صواب

    شاه را، زینب چه می‌گو‌ید جواب

    گفت زینب در جواب آن شاه را:

    کای فروزان کرده مهر و ماه را

    عشق را، از یک مشیمه ازاده‌ایم

    لب به یک پستان غم بنهاده‌ایم

    تربیت بوده‌ست بر یک دوشمان

    پرورش در جیب یک آغوشمان

    تا کنیم این راه را مسـ*ـتانه طی

    هر دو از یک جام خوردستیم می

    هر دو در انجام طاعت کاملیم

    هر یکی امر دگر را حاملیم

    تو شهادت جستی ای سبط رسول

    من اسیری را به جان کردم قبول
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در بیان استفتاح آن سید عالی مقدار از توجهات باطن آن سید بزرگوار و بیتابی از تجلیات معنوی آن حضرت وغش کردن بر مذاق اهل توحید گوید:

    خودنمایی کن که طاقت طاق شد

    جان، تجلی تو را مشتاق شد

    حالتی زین به، برای سیر نیست

    خودنمایی کن در اینجا غیر نست

    شرحی ای صدر جهان این سـ*ـینه را

    عکسی ای دارای حسن، آیینه را
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در بیان تجلی کردن جمال بیمثال حسینی از روی معنی در آینه‌ی وجود زینب خاتون سلام اللّه علیه و علیها از راه شهود بطور اجمال گوید:

    قابل اسرار دید آن سـ*ـینه را

    مستعد جلوه، آن آیینه را

    ملک هستی منهدم یکباره کرد

    پرده‌ی پندار او را پاره کرد

    معنی اندر لوح صورت، نقش بست

    آنچه از جان خاست اندر دل نشست

    خیمه زد در ملک جانش شاه غیب

    شسته شد ز آب یقینش زنگ ریب

    معنی خود را بچشم خویش دید

    صورت آینده راه از پیش دید

    آفتابی کرد در زینب ظهور

    ذره‌یی ز آن، آتش وادی طور

    شد عیان در طور جانش رایتی

    خر موسی صعقا، ز آن آیتی

    عین زینب دید زینب را بعین

    بلکه با عین حسین عین حسین

    طلعت جان را به چشم جسم دید

    در سراپای مسمی اسم دید

    غیب بین گردید با چشم شهود

    خواند بر لوح وفا، نقش عهود

    دید تابی در خود و بیتاب شد

    دیده‌ی خورشید بین پر آب شد

    صورت حالش پریشانی گرفت

    دست بیتابی به پیشانی گرفت

    خواست تابر خرمن جنس زنان

    آتش اندازد «انا الاعلی» زنان

    دید شه لب را بدندان می‌گزد

    کز تو اینجا پرده داری می‌سزد

    رخ ز بیتابی، نمی‌تابی چرا؟

    در حضور دوست، بیتابی چرا؟

    کرد خود داری ولی تابش نبود

    ظرفیت در خورد آن آبش نبود

    از تجلی‌های آن سرو سهی

    خواست تا زینب کند قالب تهی

    سایه سان بر پای آن پاک اوفتاد

    صیحه زن غش کرد و بر خاک اوفتاد

    از رکاب ای شهسوار حق پرست

    پای خالی کن که زینب شد ز دست

    شد پیاده، بر زمین زانو نهاد

    بر سر زانو سر بانو نهاد

    پس در آغوشش نشانید و نشست

    دست بر دل زد، دل آوردش بدست

    گفتگو کردند با هم متصل

    این به آن و آن به این، از راه دل

    دیگر اینجا گفتگو را راه نیست

    پرده افکندند و کس را راه نیست
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در بیان توصیه‌ی آن مقتدای انام و سید و سرور خاص و عام، خواهر خود را از تیمار بیمار خود، اعنی گرامی فرزند و والاامام السید السجاد، زین العابدین(ع) و تفویض بعضی ودایع که بآن حضرت برساند:

    باز دل را نوبت بیماری ست

    ای پرستاران زمان یاری‌ست

    جستجویی از گرفتاران کنید

    پرسشی از حال بیماران کنید

    «عاشقی پیداست از زاری دل

    نیست بیماری چو بیماری دل

    پای تا فرقش گرفتار تب است

    سرگران از ذکر یارب یارب ست

    رنگش از صفرای سودا، زرد شد

    پای تا سر مبتلای درد شد

    چشم بیماران که تان، فرهماست

    اندر اینجا روی صحبت با شماست

    هرکه را اینجا دلی بیمار هست

    با خبر ز آن ناله‌های زار هست

    می‌دهد یاد از زمانی، کآن امام

    سرور دین، مقتدای خاص و عام

    خواهرش را بر سر زانو نشاند

    پس گلاب از اشک بر رویش فشاند

    گفت ای خواهر چو برگشتی ز راه

    هست بیماری مرا در خیمه گاه

    جان بقربان تن بیمار او

    دل فدای ناله‌های زار او

    بسته‌ی بند غمش، جسم نزار

    بسته‌ی بند ولایش، صد هزار

    در دل شب گر ز دل آهی کند

    ناله‌یی گر در سحرگاهی کند

    آن مؤسس، این مقرنس طاق راست

    ز آن مروج، انفس و آفاق راست

    جانفشانی را فتاده محتضر

    جان ستانی را ستاده منتظر

    پرسشی کن حال بیمار مرا

    جستجویی کن، گرفتار مرا

    ز آستین اشکش ز چشمان پاک کن

    دور از آن رخساره گرد و خاک کن

    با تفقد بر گشابند دلش

    عقده‌یی گر هست در دل، بگسلش

    گر بود بیهوش، باز آرش بهوش

    در وحدت اندر آویزش بگوش

    آنچه از لوح ضمیرت جلوه کرد

    جلوه ده بر لوح آن سلطان فرد

    هرچه نقش صفحه‌ی خاطر مراست

    و آنچه ثبت سـ*ـینه‌ی عاطر مراست

    جمله را بر سـ*ـینه‌اش، افشانده‌ام

    از الف تا یا، بگوشش خوانده‌ام

    این ودیعت را پس از من حامل اوست

    بعد من در راه وحدت، کامل اوست

    اتحاد ماندارد حد و حصر

    او حسین عهد و من سجاد عصر

    من کیم؟ خورشید، او کی؟ آفتاب

    در میان بیماری او شد حجاب

    واسطه اندر میان ما، تویی

    بزم وحدت را نمی‌گنجد دویی

    عین هم هستیم مابی کم و کاست

    در حقیقت واسطه هم عین ماست

    قطب باید، گردش افلاک را

    محوری باید سکون خاک را

    چشم بر میدان گمار ای هوشمند

    چون من افتادم، تو او را کن بلند

    کن خبر آن محیی اموات را

    ده قیام آن قائم بالذات را

    پس وداع خواهر غمدیده کرد

    شد روان و خون روان از دیده کرد

    ذوالجناح عشقش اندر زیر ران

    در روش، گامی بدل گامی بجان

    گر بظاهر، گامزن در فرش بود

    لیک در باطن، روان در عرش بود

    در زمین ار چند بودی، ره نورد

    لیک سرمه چشم کروبیش کرد

    داد جولان و سخن کوتاه شد

    دوست را، وارد بقربانگاه شد
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در بیان تجلی آن ولی اکبر به قابلیت و استعداد فرزند دلبند خود علی اصغر و با دست مبارکش به میدان بردن و بدرجه‌ی رفیعه‌ی شهادت رسانیدن و مختصری از مراتب و شئونات آن امام زاده‌ی بزرگوار علیه السلام:

    بازم اندر مهد دل طفل جنون

    دست از قنداقه می‌آرد برون

    مادر طبع مرا از روی ذوق

    خوش درآرد شیر، در پستان شوق

    جمله اطفال قلوب از انبساط

    وقت شد کآیند بیرون از قماط

    عشرتی از آن هوای نو کنند

    از طرب، نشو و نمای نو کنند

    واگذارند امهات طبع را

    باز آباء کرام سبع را

    باز وقت کیسه پردازی بود

    ای حریف این آخرین بازی بود

    شش جهت در نرد عشق آن پری

    می‌کند با مهره‌ی دل، ششدری

    همتی می‌دارم از ساقی مراد

    وز در میخانه می‌جویم گشاد

    همچنین از کعبتین عشق داو

    تا درین بازی نمایم کنجکاو

    بازیی تا اندرین دفتر کنم

    شرح شاه پاکبازان، سر کنم

    لاجرم چون آن حریف پاک باز

    در قمار عاشقی شد پاکباز

    شد برون با کیسه‌ی پرداخته

    مایه‌یی از جزو و از کل باخته

    رقـ*ـص رقصان، از نشاط باختن

    منبسط، از کیسه را پرداختن

    انقباضی دید در خود اندکی

    در دل حق الیقین آمد شکی

    کاین کسالت بعد حالت از چه زاد

    حالت کل را کسالت از چه زاد؟

    پس ز روی پاکبازی، جهد کرد

    تا فشاند هست اگر در کیسه گرد

    چون فشاند آن پاکبازان را، امیر

    گوهری افتاد در دستش، صغیر

    درة التاج گرامی گوهران

    آن سبک در وزن و در قیمت گران

    ارفع المقدار من کل الرفیع

    الشفیع بن الشفیع بن الشفیع

    گرمی آتش، هوای خاک ازو

    آب کار انجم و افلاک ازو

    کودکی در دامن مهرش بخواب

    سه ولد با چارمام و هفت باب

    مایه‌ی ایجاد، کز پر مایگی

    کرده مهرش، طفل دین را دایگی

    وه چه طفلی! ممکنات او راطفیل

    دست یکسر کاینات او را به ذیل

    گشته ارشاد از ره صدق و صفا

    زیر دامان ولایش، اولیا

    شمه‌یی، خلد از رخ زیبنده‌اش

    آیتی، کوثر ز شکر خنده‌اش

    اشرف اولاد آدم را، پسر

    لیکن اندر رتبه آدم را پدر

    از علی اکبر بصورت اصغرست

    لیک در معنی علی اکبرست

    ظاهراً از تشنگی بیتاب بود

    باطناً سر چشمه‌ی هر آب بود

    یافت کاندر بزم آن سلطان ناز

    نیست لایق تر ازین گوهر، نیاز

    خوش ره آوردی بداندر وقت برد

    بر سر دستش به پیش شاه برد

    کای شه این گوهر به استسقای تست

    خواهش آبش ز خاک پای تست

    لطف بر این گوهر نایاب کن

    از قبول حضرتش سیراب کن

    این گهر از جزع های تابناک

    ای بسا گوهر فروریزد به خاک

    این گهر از اشک‌های پر ز خون

    می‌کند الماس ها را، لعلگون

    آبی ای لب تشنه باز آری بجو

    بو که آب رفته باز آری بجو

    شرط این آبت، بزاری جستن‌ست

    ورنداری، دست از وی شستن‌ست
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در بیان وارد شدن آن سر حلقه‌ی مستان و مقتدای حق پرستان از راه مجاهده بعالم مشاهده و از دروازه‌ی فناء فی الله در شهرستان بقاء بالله بمصداق: العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة، و شرح شرفیابی زعفرجنی به قصد یاری و عزم جانسپاری، خدمت آن بزرگوار و با حالت محرومی مراجعت کردن:

    ساقی ای قربان چشم مـسـ*ـت تو

    چند چشم میکشان بر دست تو؟

    درفکن ز آن آب عشرت را به جام

    بیش ازین مپسند ما را تشنه کام

    تا کی آخر راز مادر پرده، در؟

    ساغری ده ز آن نوشید*نی پرده در

    تابرآرند این گدایان سلوک

    پای کوبان نعره‌ی «این الملوک»

    خاک بر فرق تن خاکی کنند

    جای در آتش ز بیباکی کنند

    دست بر شیدائی از مـسـ*ـتی زنند

    پا ز مـسـ*ـتی بر سر هستی زنند

    ذکر حال عاشقان حق کنند

    پرده‌ی اهل حقیقت شق کنند

    در میان ذکری ز عشاق آورند

    شرح عشاق اندر اوراق آورند

    خاصه شرح حال شاهنشاه عشق

    مقتدای شرع و خضر راه عشق

    تا بدانند آن امام خوش خصال

    پاچسان هشت اندر آن دارالوصال

    چیست آن دار الوصال ای مرد راه؟

    ساحت میدان و طرف قتلگاه

    وه چه داری؟ درد و غم کالای او

    نیزه و خنجر، نعم والای او

    در شرابش خون دلها ریخته

    در طعامش، زهرها آمیخته

    او، فتاده غرق خون بالای هم

    کشتگان راه او، در هر قدم

    پیش او جسم جوانان، ریز ریز

    از سنان و خنجر و شمشیر تیز

    پشت سر، بر سـ*ـینه و بر سر زنان

    بی پدر طفلان و بی شوهر زنان

    دشمنان، گرم شرار افروختن

    خیمه گاهش، مستعد سوختن

    چشم سوی رزمگاه از یک طرف

    سوی بیمارش نگاه از یک طرف

    انقلاب و محنت و تاب و طپش

    التهاب و زحمت و جوع و عطش

    با بلاهایی که بودش نو به نو

    همچنانش رخش همت گرم رو

    نه از آن هنگامه‌های دردناک

    لاابالی حالتش را هیچ باک

    نه از آن جوش و خروش و رنج و درد

    کبریایی دامنش را هیچ گرد

    چون گلش تن هرچه گشتی ریشتر

    غنچه‌اش را بد تبسم بیشتر

    گشته هر تیغی بسویش رهسپر

    باز کرده سـ*ـینه را، کاینک سپر

    رفته هر تیری سویش، دامن کشان

    برگشوده دیده را کاینک، نشان

    چشم بر دیدار و گوشش بر ندا

    تا کند جان را فدا جانش فدا

    همتش، اثنیتی، بر داشته

    غیرتش، غیریتی نگذاشته

    جان فشان، شمع رخ جانانه را

    بسته ره آمد شدن، پروانه را

    نی ز اکبر نه ز اصغر یاد او

    جمله محو خاطر آزاد او

    سر خوش از اتمام و انجام عهود

    شاهد غیبش هم آغـ*ـوش شهود

    گشته خوش باوصل جانان اندکی

    کز تجری حلقه زد بر در یکی

    از برای جانفشانی نزد شاه

    ز عفر جنی فرا آمد ز راه

    جنئی جنت بجانش، ضم شده

    همتش، رشک بنی آدم شده

    جنئی در خاک و ذکرش در فلک

    غیرتش، سوزنده‌ی جان ملک

    با سپاه خود درآمد صف زنان

    شاه را همچون سعادت، در عنان
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در بیان آن عارف ربانی که از راه مراقبه با زعفرش ملاقات افتاد و از در مکاشفه مصاحبتش دست داد و قصه کردن زعفر سبب محرومی خود را از جانفشانی در رکاب سعادت انتساب آن حضرت بر سبیل اجمال گوید:

    عارفی گوید شبی از روی حال

    داشتم بازعفر از غیرت سؤال

    کز چه اول رخش همت پیش راند

    و آخر از مقصد، چرا محروم ماند؟

    راحتی، در خلد پر زیور نکرد

    بر لب کوثر گلویی، تر نکرد

    گامزن در سایه‌ی طوبی نشد

    همنشین، جنی به کروبی نشد

    راست گویند اینکه جسم ناریند

    بی نصیب از فیض لطف باریند

    با خداجویان نبد همدردیش

    یا که آگاهی نبود از مردیش؟

    تا سحر چشمم ازین سودا نخفت

    دل بغیر از شنعت زعفر نگفت

    بعد ازین سهرم چه پیش آمد سحر

    شد بیابانی به پیشم جلوه گر

    جلوه گر شد در برم شخصی عجیب

    با تنی پر هول و با شکلی مهیب

    بر سر خاکی که در آن جای داشت

    بر سر انگشت، نقشی می نگاشت

    بعد از آن، آن نقش را از روی خاک

    با سرشک دیدگان می کرد پاک

    پیش رفتم تا که بشناسم که کیست

    همچنین آن نقش را بینم که چیست

    چون بدیدم بود آن نام حسین

    سرور دین، پادشاه نشأتین

    چشم بر من برگشود آن نیک نام

    کرد بر من از سر رغبت سلام

    پس جوابش داده، گفتم، کیستی

    که تو از این جنس مردم نیستی؟

    گفت دانم من که شب تا صبحگاه

    با منت بود اعتراض ای مرد راه

    زعفرم من کز سرشب تا سحر

    بود با من اعتراضت ای پدر

    با تو گویم حال خود را، شمه‌یی

    تا که یابی آگهی، شرذمه‌یی

    بهر جانبازی آن شاه ازولا

    چون شدم وارد به آن دشت بلا

    چار فرسخ مانده تا نزدیک شاه

    محشری بد، هر طرف کردم نگاه

    جمع، یکسر انبیا و اولیا

    اصفیا و ازکیا و اتقیا

    روح پاکان، خاک غم بر سر همه

    تیغ بر دست و کفن در بر همه

    جان ز یکسو جمله‌ی خاصان عرش

    زیر سم ذوالجناحش، کرده فرش

    تن، ز یک جا جمله‌ی نیکان خاک

    بهر ضرب ذوالفقارش کرده پاک

    جسته پیشی، خاکیان ز افلاکیان

    همچنین افلاکیان از خاکیان

    پای تا سر، از جماد و از نبات

    در سراپای حسینی، محوومات

    جرئت من، جمله صف‌ها را شکافت

    یک سر مو روز مقصد برنتافت

    از تجری من و آن همرهان

    جمله را انگشت حیرت بر دهان

    تا رسیدم با کمال جد و جهد

    بر رکاب پاک آن سلطان عهد

    مظهری دیدم از آب و گل، جدا

    از هوی خالی و لبریز از خدا

    کرده خوش خوش، تکیه بر فرخ لوا

    رو، بر او، پوشیده چشم از ماسوا

    دست بر دامان فرد ذوالمنش

    دست یکسر ماسوا بر دامنش

    بسته لبهای حقیقت گوی او

    او سوی حق روی و آنان، سوی او

    محوومات حق، همه در ذات او

    جمله‌ی ذرات محو و مات او

    گفتم ای سرخیل مستان، السلام

    مقتدای حق پرستان، السلام

    از سلامم، دیدگان را باز کرد

    زیر لب، آهسته‌ام آواز کرد

    گفت ای دلداده، بر گو کیستی؟

    اندرین جا، از برای چیستی؟

    گفتم ای سالار دین، زعفر منم

    آنکه در پای تو بازد سر، منم

    آمدستم تا ترا یاری کنم

    خون درین دشت بلا، جاری کنم

    با تبسم لعل شیرین کرد باز

    گفت ای سرخوش ز صهبای مجاز

    چون نباشد پیر عشقت، راهبر

    کی ز حال عاشقان یابی خبر؟

    خود تو پنداری درین دشت بلا

    مانده‌ام در چنگ دشمن، مبتلا؟!

    عاجزی از خانمان آواره‌ام

    نیست بهر دفع دشمن، چاره‌ام؟!

    در سر عاشق، هوای دیگرست

    خاطر مردم بجای دیگرست

    نیست جز او، دررگ و در پوستم

    بی خبر از دشمن وازدوستم

    من ندانم دوست کی، دشمن کدام

    ای عجب، این را چه اسم، آن را چه نام؟!

    اینک آن سر خیل خوبان بی حجاب

    بود با من در سؤال ودر جواب

    با هم اندر پرده، رازی داشتیم

    گفتگوهای درازی داشتیم

    هیچکس از راز ما، آگه نبود

    در میان، روح الامین را ره نبود

    چشم ازو پوشیده، کردم بر تو باز

    از حقیقت، رخت بستم بر مجاز

    خود تو دیگر از کجا پیدا شدی

    پرده‌ی چشم من شیدا شدی؟

    این بگفت و دیدگان بر هم نهاد

    عجزها کردم، جوابم را نداد

    رجعت من، ز آن رکاب ای محتشم

    یک جو، از سعی شهیدان نیست کم
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در بیان خطابه‌ی آن امام مهربان و موعظت مخالفان با حقیقت، گو زبان، از راه رحمت و از در شفقت و هدایت بر سبیل اجمال گوید:

    مطرب ای مجموعه‌ی فصل الخطاب

    باغ وحدت را، لب لعل تو آب

    ای نوایت داده با قدسی نفس

    مرغ جان را، جای در خاکی قفس

    گوش خاصان، مستمع بر ساز تو

    جان پاکان، گوش بر آواز تو

    عارفان حق شنو را، چون سروش

    نغمه‌ی وحدت، رسانیده بگوش

    ای زده با آن نوای دلپسند

    همچو نی مان، آتش اندر بند بند

    جان برقص از ناله‌ی شبهای توست

    نیشکر ریزیش، از آن لبهای توست

    پرده‌یی با بهترین قانون بزن

    آتش اندر سـ*ـینه چون کانون بزن

    تا بکی آخر نشابوری نوا

    راست کن در نی، نوای نینوا

    تا که، جان دیگر نوائی سر کند

    نایی طبعم نوائی سر کند

    سازد آگه مستمع را ز آن نوا

    از نوای شه بدشت نینوا

    آن زمان کان شاه بر جای ایستاد

    بانوای خطبه بر نی تکیه داد

    پرنمود آفاق را ز آوای حق

    شد نوای حق بلند از نای حق

    گفتشان کای دشمنان خانگی

    آشنایم من، چرا بیگانگی

    گوش بر آن نغمه‌ی موزون کنید

    پنبه را از گوش خود بیرون کنید

    کی رسد بی آشنایی با سروش

    این نوای آشنائیتان بگوش

    گوش می‌خواهد ندای آشنا

    آشنا داند صدای آشنا

    نوشتانم من، شما ترسان زنیش

    خویشتانم من، شما غافل ز خویش

    من خدا چهرم شما ابلیس چهر

    من همه مهرم شما غافل ز مهر

    رحمت من در مثل همچون هماست

    سایه‌اش گسترده بر فرق شماست

    چون کنم چون؟ نفس کافر مایه‌تان

    می‌کند محروم از این سایه‌تان

    غیر کافر کس ز من محروم نیست

    از هما محروم غیر از بوم نیست

    موش کورید و من آن تابنده نور

    خویش را از نور کردستید، دور

    من همه حق و شما باطل همه

    از تجلی من شده، عاطل همه

    من خداوند و شما شیطان پرست

    من ز رحمان و شما ز ابلیس، هست

    آنچه فرمود او به آن قوم از صواب

    غیر تیر از هیچ سو نامد جواب

    تیغ ها بر قتل او شد آخته

    نیزه‌ها بر قصد او افراخته
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا