___دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک___

☾♔TALAYEH_A♔☽

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/18
ارسالی ها
35,488
امتیاز واکنش
104,218
امتیاز
1,376
ژان-ژاک روسو

ژان-ژاک روسو
200px-Jean-Jacques_Rousseau_%28painted_portrait%29.jpg

پرتره‌ای از روسو توسط موریس کانتن دو لا تور(۱۷۵۳)
زمینهٔ کاری فلسفه سیاست، ادبیات، موسیقی و تربیت
زادروز ۲۸ ژوئن ۱۷۱۲
ژنو
مرگ ۲ ژوئیهٔ ۱۷۷۸ (۶۶ سال)
ارمنونویل، در نزدیکی پاریس
ملیت سوئیسی
محل زندگی ژنو، انسی، پاریس، نوشاتل، استافوردشایر
جایگاه خاکسپاری پانتئون (پاریس)
سال‌های نویسندگی عصر روشنگری
همسر(ها) تِرِز لوواسور
امضا
160px-Jean-Jacques_Rousseau_Signature.svg.png

ژان-ژاک روسو (به فرانسوی: Jean-Jacques Rousseau) (زادهٔ ۲۸ ژوئن ۱۷۱۲ – درگذشتهٔ ۲ ژوئیه ۱۷۷۸) متفکر سوئیسی، در سدهٔ هجدهم و اوج دورهٔ روشنگری اروپا می‌زیست.

اندیشه‌های او در زمینه‌های سیـاس*ـی، ادبی و تربیتی، تأثیر بزرگی بر معاصران گذاشت. نقش فکری او که سال‌ها در پاریس عمر سپری کرد، به عنوان یکی از راه‌گشایان آرمان‌های انقلاب کبیر فرانسه قابل انکار نیست. اگر چه روسو، از نخستین روشنگرانی است که مفهوم حقوق بشر را بطور مشخص به کار گرفت، اما نزد او از این مفهوم تنها می‌توان به معنایی ویژه و محدود سخن به میان آورد. در مجموع باید گفت که وی رادیکال‌تر از هابس و جان لاک و شارل دو مونتسکیو می‌اندیشید. شاید به همین دلیل است که برخی از پژوهشگران تاریخ اندیشه، وی را اساساً در تداوم سنت فکری عصر روشنگری نمی‌دانند، بلکه اندیشهٔ او را بیشتر در نقد فلسفهٔ روشنگری ارزیابی می‌کنند. البته تئو هابسن معتقد است روسو به نوع نگاه روشنگری باور داشت، ولی با چنان شدت غیرطبیعی‌ای که باعث می‌شد طرفدارانش را نیز افرادی از خود راضی، دنیاپرست و صرفاً دنبال منافع ببیند.[۱] برای روسو، صرف نظر کردن انسان از آزادی، به معنی صرف نظر کردن از خصلت انسانی و «حق بشری» است. روسو تلاش می‌کند، نوعی هماهنگی میان آزادی فردی و جمعی ایجاد نماید. وی این کار را در اثر معروف خود قرارداد اجتماعی که در سال ۱۷۶۲ میلادی نوشته شد، انجام می‌دهد. یکی دیگر از کتاب‌های مهم روسو به نام امیل در زمینه تربیت کودکان است. تحریر کتاب رویاهای گردشگر او پس از مرگ او ادامه یافت و در سال ۱۷۸۲م. به چاپ رسید.

200px-Allan_Ramsay_003.jpg

پرتره روسو از آلان رمزی
محتویات
  • ۱ زندگی‌نامه
    • ۱.۱ تولد و دوران زندگی در سویس
    • ۱.۲ زندگی در پاریس
    • ۱.۳ دوران در به دری
    • ۱.۴ مرگ
  • ۲ فلسفه روسوئیست
    • ۲.۱ طبیعت
    • ۲.۲ مالکیت
    • ۲.۳ سیاست
    • ۲.۴ تربیت
    • ۲.۵ عشق و نفرت
    • ۲.۶ برابری و آزادی
    • ۲.۷ دین
  • ۳ مجموعه آثار
  • ۴ جستارهای وابسته
  • ۵ منابع
  • ۶ کتاب‌شناسی
  • ۷ پانویس
  • ۸ پیوند به بیرون
زندگی‌نامه
تولد و دوران زندگی در سویس
ژان ژاک روسو در روز ۲۸ ژوئن سال ۱۷۱۲ در ژنو به دنیا آمد. پدر او، ایزاک روسو، همچون پدربزرگش ساعت‌ساز بود. مادر او نه روز پس از تولدش درگذشت، و روسو تا ۹ سالگی نزد پدرش بزرگ شد. در سال ۱۷۲۲، ایزاک روسو برای فرار از زندانی شدن مجبور به ترک پسرش شد و او را به برادرش که یک کشیش پروتستان بود سپرد. خانوادهٔ روسو در اصل فرانسوی بودند، ولی در سال ۱۵۴۹ برای گریز از کشته شدن توسط کاتولیکها به ژنو روی آوردند. پس از چند ماه، عموی روسو او را به کشیش پروتستان دیگری به نام لامبرسیه (به فرانسوی: Lambercier) در دهکده‌ای در جنوب ژنو سپرد، و روسو حدود دو سال را نزد او و خواهرش گذراند.

پس از آن، عموی روسو او را به عنوان یک شاگرد به یک حکاک معرفی کرد، و روسو علی‌رغم میلش تا ۱۶ سالگی نزد او این حرفه را فرا آموخت. روسو در کتاب اعترافات خود نوشته‌است که در این دوران وی دارای تمایلات جنـ*ـسی مازوخیستی بوده‌است و گاهی خود را در مقابل زنان تنها، به امید تازیانه خوردن از آنها، برهنه می‌کرده‌است.[نیازمند منبع] در ۱۴ مارس ۱۷۲۵، بدون اطلاع قبلی به پدر یا عمویش ژنو را ترک گفت و تا انسی (به فرانسوی: Annecy) پیاده سفر کرد.

220px-LesCharmettes.jpg

دهکدهٔ شارمت، منزلی که روسو در آن در نوجوانی و جوانی در کنار مادام دو وارانس زندگی کرده‌است. این خانه امروزه به موزه‌ای برای تجلیل از روسو تبدیل گشته‌است.
در آن‌جا به لوییز دو وارانس (به فرانسوی: Madame de Warens) که به تازگی از همسر خود جدا و کاتولیک شده بود معرفی شد. مادام دو وارانس (که روسو در اعترافات خود از او با نام «مامان» یاد کرده‌است) از روسو ۱۳ سال بیش‌تر داشت و نه تنها سرپرست، بلکه بعدها معشـ*ـوقهٔ او نیز شد. روسو که از روز اول دیدارش با مادام دو وارانس به او علاقه‌مند شده بود، در اعترافات خود آورده‌است که بارها عاشق شده‌است، ولی هیچ‌کدام از این عشق‌ها به زیبایی علاقهٔ او به «مامان» نبودند.

مادام دو وارانس ابتدا او را به تورین فرستاد تا کاتولیک شود. پس از آن روسو نزد «مامان» در شارمت (به فرانسوی: Charmettes)، دهکده‌ای در نزدیکی اَنسی، مستقر شد و موسیقی را نزد سرپرستش آموخت. روسو در کتاب اعترافات خود نوشته‌است که در این دوران وی به پیشنهاد مادام دو وارانس با او چندین بار همبستر شده‌است. روسو از دوران زندگی‌اش در اَنسی به عنوان بهترین دوران زندگیش در اتوبیوگرافی خود یاد کرده‌است. در سال ۱۷۳۰، سفری به نوشاتل کرد که در آن سفر ملاقات کوتاهی با پدرش که دوباره ازدواج کرده بود داشت. او برای تأمین مخارج این سفر به تعلیم موسیقی پرداخت. او در سال ۱۷۳۴ منشی «مامان» شد و در سال ۱۷۳۹ اولین کتاب خود را در وصف دهکده‌ای که در آن زندگی می‌کرد نوشت.

زندگی در پاریس
220px-Jean-Jacques_Rousseau_%28painted_portrait%29.jpg

پرتره‌ای از روسو توسط موریس کانتن دولاتور (۱۷۵۳)
در سال ۱۷۴۲، در حالی که به دنبال ثبت شیوهٔ جدیدی برای نوشتن موسیقی به پاریس سفر کرده بود، با دنیس دیدرو آشنا شد. او سپس در پاریس ساکن شد، و در سال ۱۷۴۵ با همسرش که در یک مسافرخانه کار می‌کرد آشنا شد. این زن از هوش چندانی برخوردار نبود و روسو نمی‌گذاشت که این زن در سالن‌های پاریس (که محفل زنان و مردان روشنفکر بود) همراه او حضور پیدا کند. روسو کتابچه کوچکی نوشته بود که در آن لغات مورد استفاده همسرش و معنای آن‌ها را ذکر کرده بود. آن‌ها دارای ۵ فرزند شدند، که هر کدام را به یتیم‌خانه سپردند. این موضوع، سال‌ها بعد، هنگامی که روسو کتاب امیل را که در مورد روش مطلوب تربیت کودکان است نوشت، توسط ولتر (که روسو او را از دشمنانش می‌دانست) به جمع اعلام شد. ولتر در نامهٔ تندی که با نام دیگری امضا کرده بود، عمل او، در سپردن فرزندان خود به یتیم خانه و نوشتن کتابی در مورد تربیت کودکان را، مورد طعن و سرزنش قرار داد. روسو به این انتقاد در اعترافات خود (که پس از مرگش چاپ شد) پاسخ داد، و در واقع این اولین بهانه‌ای بود که به روسو انگیزهٔ نوشتن اعترافات را داد.

در سال ۱۷۴۹، روسو با دیگر فیلسوفان عصر روشنگری همراه شد و به نوشتن مقالاتی در رابـ ـطه با موسیقی در آنسیکلوپدی پرداخت. او با شرکت و برنده شدن در مسابقهٔ آکادمی دیژون در سال ۱۷۵۰ و نوشتن نخستین رساله خود در پاسخ به سؤال « «آیا بسط، توسعه و استقرار علوم و هنر موجب اصلاح اخلاق مردم است یا خیر؟»»، که برنده جایزه اول این آکادمی شد، شهرت یافت. به علت اندیشه‌های احساساتی و نو روسو، کم‌کم موجی از انتقاد و تمسخر از طرف روشن‌فکران و فیلسوفان این عصر همچون ولتر، دیدرو و دالامبر برخاست.

دوران در به دری
در سال ۱۷۵۶ روسو پاریس را ترک کرد و تا سال ۱۷۶۲ زندگی ییلاقی در مون‌موارنسی را برگزید. در سال ۱۷۶۱، رمان «رمانتیک» (این صفت حدود یک قرن بعد به سبک روسو داده شد) الوئیز جدید یا ژولی را با موفقیت منتشر کرد. پس از آن، قرارداد اجتماعی و امیل را در سال ۱۷۶۲ نوشت. این دو اثر خشم پارلمان فرانسه و نیز هلند را برانگیخت، و حتی در ژنو و برن نیز ممنوع شد. امیل در ژنو در برابر جمع عموم پاره و آتش زده شد، و روسو به ناچار شبانه به نوشاتل گریخت و تحت حمایت فریدریک دوم (کبیر) پادشاه پروس درآمد. خشم مردم روسو را ناگزیر به فرار دوباره کرد و در سال ۱۷۶۵ به انگلستان روی آورد و نزد دیوید هیوم(به انگلیسی: David Hume)، نویسنده و فیلسوف انگلیسی پناه یافت. او در انگلستان نوشتن اتوبیوگرافی خود، اعترافات را آغاز نمود. انزوا، آوارگی و زندگی پر فشار روح و روان او را چنان پریشان کردند که روسو را تا مرز جنون پیش بردند، و او تا پایان زندگی خود دچار اختلالات مازوخیستی و پارانویا بود، به‌طوری‌که فکر می‌کرد همه علیه او توطئه می‌کنند. در این هنگام مقاله مشهوری در روزنامه‌ای منتشر شد که مزین به آرم پادشاهی پروس بود و بدون نام نویسنده منتشر شد. در این مقاله به شکل طنز آمیزی نوشته شده بود که اگر روسو طالب درد و رنج است، فردریک کبیر پادشاه پروس از آنجا که دوستدار روشنفکران است می‌تواند این درد و رنج را برای روسو فراهم کند و به روسو پیشنهاد شده بود که به پروس بیاید. این مقاله باعث شد که روسو با هیوم قطع رابـ ـطه کند، چرا که می‌پنداشت که او در نوشتن آن مقاله نقش داشته‌است. نامهٔ آخر او به هیوم در پاریس نیز منتشر شد و مورد توجه معاصران او قرار گرفت. روسو در سال ۱۷۷۰ با شرط عدم انتشار کتاب اجازه یافت تا به فرانسه بازگردد.

مرگ
220px-Jean-Jacques_Rousseau_%28photo_of_his_crypt%29.jpg

مقبرهٔ ژان ژاک روسو در پانتئون (پاریس)
روسو واپسین سال‌های حیاتش را در روستایی در حومه پاریس، با آرامش گذراند و به نگارش زندگانی شخصی و عاطفی خود پرداخت. او سرانجام در روز ۲ ژوئیه ۱۷۷۸ به علت سکته مغزی، در منزل خود در نزدیکی پاریس چشم از جهان فروبست. برخی از معاصران او همچون مادام دو استائل اعتقاد داشتند که او خودکشی کرده‌است. رویاهای گردشگر تنها، اثر خیال‌بافانه ناتمام او، و کتاب مشهور اعترافات، که شرح زندگی ۶۶ سالهٔ اوست، پس از مرگ او منتشر شدند.

فلسفه روسوئیست
طبیعت
در میان متفکران قرن هجدهم دو دیدگاه عام و البته متضاد نسبت به طبیعت وجود داشت. گروهی از متفکران که قریب به اتفاقشان به جنبش روشنگری تعلق داشتند و عقل و تجربه را مایهٔ خوشبختی و سعادت بشر می‌پنداشتند، طبیعت را وحدتی زمانی-مکانی و بی‌جان می‌دانستند که از قوانین جبری فیزیک نیوتونی تبعیت می‌کند. در مقابل روسو و بخشی از متفکرین رومانتیک هم‌عصر واکنش شدیدی نسبت به چنین دیدگاهی دارند. روسو در رسالهٔ «گفتاری در باب علوم و هنرها» به سختی و با شدت به علوم جدید و هنرهای مدرن می‌تازد، چرا که دستاوردهای آن‌ها را از دو منظر عامل ایجاد نابرابری در میان ابنای بشر می‌داند. یکی آن‌که پیشرفت علوم طبیعی و رونق هنرهای زیبا، از طرفی نیازهای جدیدی به وجود می‌آورد که هر فرد برای به دست آوردن آن‌ها نیاز به رقابت و استثمار سایر انسان‌ها دارد. این نیازهای به زعم روسو «کاذب» موجب ایجاد طبقات اجتماعی و بندگی و بردگی بخشی از جامعهٔ انسانی می‌شود. دیگر آن‌که پیشرفت علوم و هنرها موجب نمایش تفاوت‌های میان انسان‌ها از حیث استعدادشان در زمینه‌های علمی و هنری می‌شود. آن‌ها که پایه‌گذار این علوم و هنرها هستند یا استعداد بیشتری در آن‌ها دارند بر دیگران چیره می‌شوند. در واقع به گمان روسو تقسیم کار که با پیشرفت علوم و صنعت اجتناب‌ناپذیر است یکی از مهم‌ترین عوامل ایجادکنندهٔ نابرابریست. روسو در مقابل هنرهای مدرن و علوم که آن‌ها را جلوه‌هایی از تمدن و منشأ مالکیت می‌داند، نظریهٔ بازگشت به طبیعت را مطرح می‌کند. بر طبق این نظریه، بشر به عنوان موجودی پاک و یگانه با طبیعت به دنیا آمده‌است، اما قوانین جامعه و اصول تمدن و در رأس آن‌ها مالکیت خصوصی موجب فساد بشر و دوری او از معصومیت اولیه‌اش شده‌است. از این جهت پیشنهاد روسو برای اصلاح جوامع بشری، نظریه‌ای واپسگراست که بازگشت به حالت اولیه را توصیه می‌کند. به قول آیزایا برلین در کتاب ریشه‌های رومانتیسم، روسو هم مانند تمام متفکران رومانتیک دچار پارانویا (بدبینی نسبت به جامعه، عصر خویش و متفکران معاصر) و نوستالژی (ناکجاآبادی که با بازگشت به آن بشر دوباره طعم سعادت را می‌چشد) است. هرچند بسیاری از متفکرین معاصر عقاید رادیکال روسو و بینش او از ناملایمات تمدن مدرن آن‌هم در زمان اوج و شکوفایی آن را نشانهٔ نبوغ و تیزبینی او قلمداد می‌کنند و تاریخ اندیشهٔ بشری را از این جهت مدیون او می‌دانند.[۲]

مالکیت
روسو در کتاب گفتار دوم ایستار غیر دوستانه‌ای نسبت به مالکیت داشت اما در قرارداد اجتماعی آن را یک نهاد اساسی دانست. اما هیچگاه فکر برابری اقتصادی را رها نکرد. روسو می‌گفت هیچ‌کس نباید بتواند کسی را بخرد و هیچ‌کس نباید ناگزیر به فروش خود باشد. او به روشنی مالکیت را ابزار سلطه بر آنهایی دانست که آن را ندارند، بنابراین گفت که مالکیت باید تحت ارادهٔ عمومی باشد. نظریهٔ او نزدیک به نظریه‌های سوسیالیستی است. از نظریهٔ او دربارهٔ مالکیت این‌گونه برداشت شده‌است که روسو، همزیستی مسالمت‌آمیز آزادی سیـاس*ـی و نابرابری اقتصادی را در دموکراسی غیرممکن می‌بیند. او از اصل برابری اقتصادی پشتیبانی می‌کرد و خواستار لغو امتیازهای آریستوکرات‌ها و قدرت‌های ثروت بود.[۳]

سیاست
تربیت

شاید بتوان کتاب امیل را مهم‌ترین اثر روسو در تربیت دانست. کتاب در مورد مراحل تربیت پسری به نام امیل بر اساس ایده‌های طبیعت گرایانه روسو است.

عشق و نفرت
برابری و آزادی

بیشترین اهتمام روسو به آزادی و برابری مردم، در کتاب قرارداد اجتماعی بود که محقق شد. روسو گفت که دولت باید بیشترین خیر عمومی و آزادی را تأمین کند. اما آزادی بدون برابری وجود نخواهد داشت؛ بنابراین دولت باید برابری خواه باشد. روسو گفت که برابری به معنای برابری کامل قدرت و ثروت نیست، بلکه به این معنی است که هیچ‌کس نباید آنقدر ثروتمند باشد که دیگری را بخرد یا کسی آن قدر تهیدست که خود را بفروشد. هیچ‌کس نباید قدرتی بیش از آن قدرتی که قانون به او داده‌است، داشته باشد و آنچه به قانون به او داده‌است باید با نیروی طبیعی و روح آن‌ها سازگار باشد. بدون برابری آزادی نیست و اگر هم هست، پوچ است. روسو گفت آزادی انسان در آن است که از معیارهای عالی اخلاقی پیروی کند، حقوق خود و دیگران را رعایت کند و از دولت (قانون) پیروی کند.[۴]

دین
روسو در کتاب چهارم قرارداد اجتماعی موضع خود را در مورد دین مشخص می‌کند. او می‌گوید وجود کلیسا به برقراری دو قوهٔ قانونگذاری، دو حکمران، و تقریباً دو میهن منجر می‌شود و این وضع را نتیجهٔ دو وظیفهٔ متضاد دانست و اعلام کرد هر فردی دیر یا زود ناگزیر است بین ایمان به دین و وفاداری به دولت یکی را انتخاب کند. او گفت قوانین صادر شده از طرف کلیسا با قوانین جامعهٔ مدنی در تعارض است و تنها دولت باید مردم را زیر کنترل داشته باشد. روسو به این معتقد بود که کلیسا باید زیر نظر دولت باشد. همان نظری که منتسکیو نیز اعلام داشته بود .
روسو در فصل هشتم این کتاب گفت: «آن کس که بگوید غیر از دین من در هیچ دینی رستگاری نیست باید از کشور رانده شود»[۵]

مجموعه آثار
تاریخ فلسفه
220px-Sanzio_01_cropped.png

بر پایهٔ تمدن و مکان
  • فلسفه شرقی
  • فلسفه غربی
  • فلسفه مصری
  • فلسفه هندی
  • فلسفه چینی
  • فلسفه ایرانی
  • فلسفه یونانی
بر پایه دین
  • فلسفه اسلامی
  • فلسفه مسیحی
  • فلسفه یهودی
  • فلسفه هندو
  • فلسفه بودایی
بر پایه دوره و زمان
  • فلسفه دوران باستان
    • فلسفه پیشاسقراطی
  • فلسفه هلنیستی
  • فلسفه قرون وسطی
  • فلسفه جدید
    • رنسانس
    • عصر خرد
    • عصر روشنگری
      • ایدئالیسم
      • ماده‌باوری
  • فلسفه معاصر
بر پایه افراد شاخص
  • تالس
  • هراکلیتوس
  • پارمنیدس
  • دموکریت
  • پروتاگوراس
  • سقراط
  • افلاطون
  • ارسطو
  • فارابی
  • ابن سینا
  • سهروردی
  • ملاصدرا
  • توماس آکویناس
  • انسلم
  • دکارت
  • هیوم
  • کانت
  • هگل
  • مارکس
  • اسپینوزا
  • راسل
  • ویتگنشتاین
بر پایه مکتب
  • ملطی
  • فیثاغوری
  • افسوسی
  • الئایی
  • مکتب اتم‌گرایی
  • مکتب سوفسطایی
  • مکتب ایونی
  • مکتب کورنایی
  • مکتب مگارایی
  • نوفیثاغوری
  • مکتب کلبیون
  • مکتب چندگانه‌گرایی
  • مکتب رواقی
  • مکتب کنفوسیوس
  • فلسفه نوافلاطونی
بر پایه روش فلسفی
  • برهان و استدلال(بحث برهانی)
  • کشف وشهود(بحث ذوقی)
10px-Socrates.png
درگاه فلسفه
  • ن
  • ب
  • و
  • بحثی پیرامون موسیقی مدرن (۱۷۴۳)
  • رساله دربارهٔ علم و هنر (۱۷۵۰)
  • روسو یکی از نویسندگان آنسیکلوپدی است و بیش‌تر مقالات مربوط به موسیقی و همچنین مقالهٔ گفتار دربارهٔ اقتصاد سیـاس*ـی از آثار او هستند.
  • غیب‌گوی روستا، اپرا (۱۷۵۲)
  • نارسیس یا عاشق خود، کمدی اجرا شده توسط بازیگران لوئی پانزدهم در ۱۸ دسامبر ۱۷۵۲
  • گفتار درباره منشأ نابرابری میان انسان‌ها (۱۷۵۵)
  • نامه‌ای به دالامبر درمورد تئاتر (۱۷۵۸)
  • نامه‌های اخلاقی (۱۷۵۸)
  • ژولی یا الوئیز جدید (۱۷۶۱)
  • قرارداد اجتماعی (۱۷۶۲)
  • امیل یا تربیت (۱۷۶۲)
  • نامه‌هایی از کوهستان (۱۷۶۴)
  • اعترافات (۱۷۶۵-۱۷۷۰)
  • رویاهای گردشگر تنها، ناتمام
 
  • پیشنهادات
  • ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    ژان-پل سارتر

    ژان-پل سارْتْرْ
    190px-Jean-Paul_Sartre_FP.JPG

    شناسنامه
    حیطه
    فلسفه غربی
    دوره فلسفه سده بیستم
    مکتب فلسفه قاره‌ای، اگزیستانسیالیسم، پدیده‌شناسی، مارکسیسم، هرمنوتیک، آنارشیسم
    علایق اصلی متافیزیک، معرفت‌شناسی، فلسفه اخلاق، خودآگاهی، دستپاچگی، ادبیات، فلسفه سیـاس*ـی، هستی‌شناسی
    ملیت
    23px-Flag_of_France.svg.png
    فرانسوی
    زادروز ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵
    زادگاه پاریس، فرانسه
    تاریخ مرگ ۱۵ آوریل ۱۹۸۰ (۷۴ سال)
    محل مرگ پاریس، فرانسه
    مدفن خاکسترش در گورستان مون‌پارناس، پاریس
    والدین «ژان باپتیست سارتر» (۱۸۴۷–۱۹۰۶) «آنه ماری» (۱۸۸۲–۱۹۶۹)
    [نمایش]جوایز
    امضا

    150px-Jean-Paul_Sartre_signature.svg.png


    ژان-پل شارل ایمار سارْتْرْ (به فرانسوی: Jean-Paul Charles Aymard Sartre) (زاده ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ – درگذشته ۱۵ آوریل ۱۹۸۰) فیلسوف، اگزیستانسیالیست، رمان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس و منتقد فرانسوی بود.

    محتویات
    • ۱ زندگی
    • ۲ فعالیت‌های ادبی
    • ۳ نقد
    • ۴ مرگ سارتر
    • ۵ فلسفه سارتر
    • ۶ آثار
    • ۷ جستارهای وابسته
    • ۸ منابع
    • ۹ پیوند به بیرون
    زندگی
    سارتر در روز ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ در پاریس به دنیا آمد. پدرش «ژان باپتیست سارتر» (۱۸۴۷–۱۹۰۶) افسر نیروی دریایی فرانسه بود و مادرش «آنه ماری شوایتزر» (۱۸۸۲–۱۹۶۹) دخترعموی «آلبرت شوایتزر» پزشک معروف، برندهٔ جایزه صلح نوبل است. پانزده‌ماهه بود که پدرش به علت «تب» از دنیا رفت. پس از آن مادرش به نزد والدینش در مودون بازگشت.

    پدربزرگش «شارل شوایتزر» یکی از عموهای آلبرت شوایتزر در مدرسه به آموزش زبان آلمانی اشتغال داشت. ژان در خانه زیر نظر او و چند معلم خصوصی دیگر تربیت شد و در خردسالی خواندن و نوشتن (فرانسه و آلمانی) را فراگرفت. در کودکی چشم راستش دچار آب مروارید شد، به تدریج انحراف به خارج پیدا کرد و قدرت بیناییش را از دست داد.

    تا ده سالگی بیشتر خانه نشین بود ارتباط بسیار کمی با مردم داشت. همانگونه که خود در کتاب «کلمات» دوران کودکیش را بیان می‌کند، کودکی تیزهوش اما گوشه‌گیر بود و سال‌های کودکی را بیش از هرجا میان انبوه کتاب‌ها به خواندن آثار مهم ادبی و تاریخی گذرانده‌است. پس از آن به مدرسه لیس هنری هشتم رفت. دوازده سال بود که مادرش دوباره ازدواج کرد و با همسر جدیدش که یکی از دوستان قدیمی پدر ژان بود به شهر «لا روشل» نقل مکان نمود. این اقدام موجب نفرت سارتر از مادرش شد. تا ۱۵ سالگی برای تحصیل به مدرسه یی در «لا روشل» رفت اما تحمل شرایط مدرسه و رفتارهای خشونت‌آمیز دانش آموزان دیگر برای او بسیار دشوار بود.

    ژان در سال ۱۹۲۰ به یک مدرسه شبانه‌روزی در پاریس فرستاده شد. در آنجا با یکی از همکلاسی‌هایش به نام «ٔپل نیزان» آشنا شد که این آشنایی به یک رفاقت درازمدت انجامید. نیزان در معرفی ادبیات معاصر به سارتر نقش بسزایی داشت.

    در سال ۱۹۲۲ موفق به گرفتن دیپلم شد، پس از آن تصمیم گرفت به همراه «نیزان» در «دانشسرای عالی پاریس» در رشتهٔ آموزگاری ادامه تحصیل دهد. ۱۹۲۴ در امتحان ورودی از ۳۵ نفر قبول شده نهایی، رتبه هفتم را به دست می‌آورد. به همراه نیزان دست به انتشار مجله‌ای در دانشسرا می‌زند.

    250px-Sartre_and_de_Beauvoir_at_Balzac_Memorial.jpg

    سارتر و دوبووار در کنار بنای یادبود انوره دو بالزاک
    چهار سال بعد در امتحانات نهایی رشته فلسفه مردود می‌شود. دلیل رد شدن نیز عقیده سارتر در مورد فلسفه بود. او عقیده داشت «فلسفه فهمیدنی است، نه حفظ کردنی». سال بعد (۱۹۲۹) در امتحانات نهایی جایگاه نخست نصیب سارتر می‌شود و «سیمون دوبووار» و «ژان ایپولیت» و «پل نیزان» مقام‌های بعدی را کسب می‌کنند.

    سیمون دوبووار، فیلسوف، نویسنده و فمینیست فرانسوی همراه و همدم مادام‌العمر او بود. آشنایی این دو به سال ۱۹۲۹ و زمان آمادگی دوبووار برای امتحانات فلسفه در سوربن بازمی‌گردد. سیمون دوبووار دختر ناز پرورده‌ای که تحت سلطه قرار دادهای مذهب کاتولیک بود بعد از آشنایی با سارتر شدیداً و عمیقاً به او دلبسته می‌شود و تا آخر عمر با او همراه می‌ماند هر چند که این رابـ ـطه در سال‌های پایانی عمر سارتر تا حدودی ضعیف می‌شود.

    پس از اتمام تحصیلات در دبیرستان‌های «لو آور» و «لیون» به تدریس فلسفه پرداخت. پس از مدتی تصمیم گرفت که برای کامل شدن تحقیقاتش در زمینه فلسفه پدیدارشناسی هوسرل راهی آلمان شود.[۱] با استفاده از یک بورس تحصیلی به آلمان رفت و در برلین به ادامهٔ تحصیل پرداخت. در اینجا بود که آشنایی عمیقتری با آثار فیلسوفان بزرگی همچون مارتین هایدگر (فلسفه اصالت وجود یا اگزیستانسیالیسم) و ادموند هوسرل (فلسفه پدیدارشناسی) پیدا کرد. اما پس از چندی تاب تحمل حکومت آلمان نازی را نیاورد، به پاریس برگشت و کار تدریس فلسفه را دنبال نمود.

    سارتر از کودکی در پی کسب شهرت بود. به همین دلیل به نویسندگی روی آورد. با این همه مدت‌های مدیدی نوشته‌هایش یکی پس از دیگری از سوی ناشران بازگشت داده می‌شدند و او بدین خاطر نتوانست به آرزوی دیرینه‌اش جامه عمل بپوشاند. اما در ۱۹۳۸ و با نگارش نخستین رمان فلسفی‌اش با نام «تهوع» به شهرتی فراگیر دست یافت. در این رمان تکان دهنده دلهره وجود و بیهودگی ذاتی هستی، با جسارتی بی‌سابقه ترسیم شده‌است. پس از آن، نگارش مجموعه‌ای از داستان‌ها با نام «دیوار» (۱۹۳۹) را آغاز کرد که به دلیل شروع جنگ جهانی دوم ناتمام ماند. سارتر تا آخر عمر با سیمون دوبوار ارتباط داشت اما آن‌ها که ازدواج را یک امر بورژوایی می‌دانستند، تا آخر عمر با هم ازدواج نکردند. یکی از مواردی که در آن سارتر همیشه مورد انتقاد بوده زندگی سه نفره او با دوبوار و یک دختر جوان بوده‌است. دوبوار که دو جنس گرا بود و به دختران جوان تمایل داشت با مشورت سارتر دختر جوانی را وارد روابط آن‌ها می‌کرد و این روابط گاهی چند ماه طول می‌کشید.[۲] در جریان این روابط دخترانی مثل ناتالی سوروکین،[۳] وندا کساکیویکز و بیانکا لمبلین[۴][۵] به شدت آسیب دیدند.[۳][۶]

    فعالیت‌های ادبی
    بطور کلی دو دوره در زندگی حرفه‌ای سارتر وجود داشت. اولین دورهٔ زندگی حرفه‌ای او دورهٔ پس از نوشتن اثر معروف‌اش، هستی و نیستی، بودو نوشتن رمان تهوع. سارتر به آزادی بنیادی انسان اعتقاد داشت و باور داشت که «انسان محکوم به آزادی است. »

    250px-N%C3%BA%C3%B1ez-Beauvoir-Sartre-Che_Guevara.jpg

    سارتر و دوبووار در حال گفتگو با چه گوارا در کوبا، ۱۹۶۰
    در دومین دورهٔ حرفهٔ زندگی‌اش، سارتر به‌عنوان روشن‌فکری فعال از نظر سیـاس*ـی شناخته می‌شد. سارتر از طرفداران کمونیسم بود، هرچند که هرگز به‌طور رسمی به عضویت حزب کمونیست فرانسه درنیامد. وی بیشتر عمر خویش را صرف مطابقت دادن ایده‌های اگزیستانسیالیستی‌اش کرد. سارتر معتقد بود که انسان باید خود سرنوشت‌اش را تعیین کند. وی هم‌چنین، مطابق با اصول کمونیسم، باور داشت که نیروهای اقتصادی-اجتماعی جامعه که از کنترل انسان خارج هستند، نقشی حیاتی در تعیین مسیر زندگی اشخاص دارند. در سال ۱۹۶۴ جایزه ادبی نوبل به سارتر تعلق گرفت، ولی او از پذیرفتن این جایزه خودداری کرد. او در نامه‌ای که به آکادمی نوبل نوشت توضیح داد که نمی‌تواند جایزه را بپذیرد و نمی‌خواهد که هرگز نامش در فهرست دریافت‌کنندگان آن جایزه قرار گیرد. سارتر به‌عنوان یک نویسنده نمی‌خواست نامش با سازمانی مرتبط گردد.[۷][۸]

    نقد
    برخی فیلسوفان معتقدند که سارتر در کارهایش مفاهیم متناقضی را در کنار هم قرار داده‌است. برای مثال هربرت مارکوزه معتقد بود که افکار سارتر متناقض و بیش از حد ایدئال گراست و این ایدئال گرایی خلاف ادعای سارتر در مورد واقع گرایی است.[۹] همچنین، ریچارد وولهایم و توماس بالدوین نشان می‌دهند که نقد سارتر از فروید در واقع بر اساس یک تفسیر اشتباه از کارهای فروید بنیان نهاده شده‌است.[۱۰]

    مرگ سارتر
    250px-Tombe_de_Sartre_et_Beauvoir.jpg

    آرامگاه سارتر و دوبووار
    از سال ۱۹۷۳ به بعد تقریباً تمامی قدرت بینایی خود را از دست داده بود و دیگر قادر به نوشتن نبود، با این همه او سعی می‌کرد با انجام مصاحبه‌ها، دیدارها و حضور در مراسم کماکان چهره‌ای فعال و اجتماعی از خود نشان دهد. برای نمونه ملاقات او با «آندریاس بادر» زندانی سیـاس*ـی و عضو «فراکسیون ارتش سرخ» (RAF) در «زندان اشتوتگارت» (آلمان) توجه همگان را برانگیخت. ۱۹۷۹ در یک کنفرانس مطبوعاتی جنجالی به حمایت از آوارگان جنگ ویتنام (Boat people) پرداخت. در جایی دیگر از مبارزه مردم ایران علیه محمدرضاشاه پهلوی و آزادی زندانیان سیـاس*ـی و همچنین مبارزه مردم شیلی علیه دیکتاتوری آگوستو پینوشه طرفداری نمود.

    در سال ۱۹۸۰ روزنامه «نوول ابزرواتور» اقدام به انتشار گفتگوی سارتر با «بنی لویس» - فیلسوف و نویسنده - نمود که شگفتی همگان از جمله دوبوار را بهمراه داشت. سارتر در این مصاحبه به بحث در مورد نکاتی همچون «روابط میان فردی و شرایط اجتماعی» پرداخت. این گفتگو تا حدی نشانگر تطابق نظریات سارتر و لویس بود.

    ژان-پل سارتر در روز ۱۵ آوریل ۱۹۸۰ در سن ۷۵ سالگی در بیمارستان بروسه پاریس در پی خیز ریوی از دنیا رفت. او حتی تا پایان عمر یک چهره سرشناس جهانی باقی‌ماند؛ خبر درگذشت او به سرعت در سراسر جهان پخش شد و حدود ۵۰ هزار نفر در پاریس در مراسم خاکسپاری اش شرکت کردند، در حالی که بیش از ده سال از افول سارتر در فرانسه گذشته بود. این مراسم پرجمعیت‌ترین تشییع جنازه یک فیلسوف در قرن بیستم بود؛ از این نظر می‌توان او را به ولتر - فیلسوف بزرگ عصر روشنگری فرانسه - تشبیه نمود.

    خاکستر او در گورستان مون‌پارناس در حوالی محل زندگی دوران پیری اش در محله‌ای از پاریس به خاک سپرده شد، جایی که ۶ سال بعد همسفر زندگی اش سیمون دوبووار به همراهش آرمید. ۳ سال پس از مرگ سارتر، سیمون دوبووار کتابی با نام تشریفات خداحافظی در مورد مرگ وی منتشر کرد. یک هفته بعد از مرگ سارتر روی جلد هفته‌نامه نوول ابزرواتور که سارتر به آن علاقه داشت و واپسین گفتگوهایش هم در آن منتشر شده بود، بر زمینهٔ سرمه‌ای تیره تصویر درشتی از چهرهٔ سال خوردهٔ سارتر چاپ شد، و زیر آن با حروف سفید واپسین عبارت کتاب واژه‌ها آمد:

    تمامی یک انسان، از تمامی انسان‌ها ساخته شده و برابر کل آن‌ها ارزش دارد، و ارزش هر یک از آن با او برابر است.
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    امیل دورکیم

    امیل دورکیم
    220px-Emile_Durkheim.jpg

    زاده David Émile Durkheim
    ۱۵ آوریل ۱۸۵۸
    اپینال، امپراتوری دوم فرانسه
    درگذشت ۱۵ نوامبر ۱۹۱۷ (۵۹ سال)
    پاریس، جمهوری سوم فرانسه
    ملیت فرانسوی
    محل تحصیل اکول نرمال سوپریور
    شناخته‌شده برای Sacred–profane dichotomy
    آگاهی جمعی
    Social fact
    Social integration
    آنومی
    Collective effervescence
    موقعیت‌های علمی
    موضوع‌ها
    فلسفه, جامعه‌شناسی, تعلیم و تربیت, انسان‌شناسی, مطالعات دینی
    مؤسسه‌ها دانشگاه پاریس، دانشگاه بوردو
    تأثیرگذاری‌ها ایمانوئل کانت، رنه دکارت، افلاطون، هربرت اسپنسر، ارسطو، شارل دو مونتسکیو، ژان-ژاک روسو، اگوست کنت. ویلیام جیمز، جان دیویی، نوما-دنی فوستل دو کولانژ، ژان-ماری گویو، Charles Bernard Renouvier، جان استوارت میل
    تأثرگرفتگان مارسل موس، کلود لوی-استروس، تالکوت پارسونز، موریس هولباخ، لوسین لوی-برول، برانیسلاو مالینوفسکی، فرنان برودل، پیر بوردیو، چارلز تیلور (فیلسوف)، آنری برگسون، امانوئل لویناس، Steven Lukes، آلفرد رادکلیف براون، E. E. Evans-Pritchard، مری داگلاس، Paul Fauconnet، Robert N. Bellah، ضیا گوک آلپ، دیوید بلور، Randall Collins، جاناتان هایت
    220px-Emile_Durkheim.jpg

    امیل دورکهایم
    جامعه‌شناسی
    180px-SNA_segment.png

    نمای کلی

    • نظریه‌ها
    • تاریخ
    • اثبات‌گرایی
    • پاداثبات‌گرایی
    • کارکردگرایی ساختاری
    • نظریۀ کشمکش
    • طیف میانه
    • ریاضیاتی
    • نظریه انتقادی
    • جامعه پذیری
    • ساختارگرایی
    • کنش‌گرایی
    روش‌های پژوهش اجتماعی
    • تطبیقی
    • کمی
    • کیفی
    • تاریخی
    • محاسباتی
    • مردم‌نگاری
    • تحلیل شبکه‌های اجتماعی

    • موضوع‌ها
    • زیرشاخه‌ها
    • طبقه اجتماعی
    • قشربندی
    • کج‌رفتاری
    • جمعیت‌شناسی
    • تحرک اجتماعی
    • دگرگونی اجتماعی
    • جنبش اجتماعی
    • شبکه اجتماعی
    • جرم‌شناسی
    • نظریه سازمانی
    • توسعه
    • فرهنگ
    • آموزش
    • اقتصادی
    • محیط‌زیست
    • خانواده
    • جنسیت
    • بهداشت
    • صنعتی
    • اینترنت
    • معرفت
    • حقوق
    • ادبیات
    • پزشکی
    • نظامی
    • سیـاس*ـی
    • نژادی و قومی
    • دین
    • شهری
    • روستایی
    • علم
    • امنیت
    • روان‌شناسی اجتماعی
    • تکنولوژی
    جامعه شناسان
    • آگوست کنت
    • هربرت اسپنسر
    • الکسی دو توکویل
    • جورج هربرت مید
    • کارل مارکس
    • کارل مانهایم
    • ماکس وبر
    • گئورگ زیمل
    • ویلفردو پارتو
    • گئورگ لوکاچ
    • تالکوت پارسونز
    • رابرت مرتون
    • تئودور آدورنو
    • نوربرت الیاس
    • والتر بنیامین
    • ماکس هورکهایمر
    • یورگن هابرماس
    • رمون آرون
    • پیر بوردیو
    • میشل فوکو
    • ژان بودریار
    • ژرژ گورویچ
    • چارلز رایت میلز
    • امانوئل والرشتاین
    • آنتونی گیدنز
    فهرست
    • درگاه
    • جامعه‌شناسان
    • پروژه
    • ن
    • ب
    • و
    داوید امیل دورکهایم[۱] (David Émile Durkheim - تلفظ فرانسوی: [eˈmil dyʀˈkɛm]) (زاده ۱۵ آوریل ۱۸۵۸ - درگذشته ۱۵ نوامبر ۱۹۱۷)، جامعه‌شناس بزرگ قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم است. به عقیدهٔ بسیاری، دورکیم بنیان‌گذار جامعه‌شناسی به‌شمار می‌رود. هرچند آگوست کنت به عنوان واضع واژهٔ جامعه‌شناسی (Sociology) شناخته می‌شود، ولی اولین کسی که توانست کرسی استادی جامعه‌شناسی را تأسیس کند، دورکیم بود.[۲] وی همچنین مؤسس سال‌نامهٔ جامعه‌شناسی (L'Année Sociologique) در فرانسه است.

    محتویات
    • ۱ زندگی‌نامه
    • ۲ آثار دورکیم
    • ۳ منابع
    • ۴ پیوند به بیرون
    زندگی‌نامه
    دورکیم در شهر اپینال شهرستان لورن واقع در امپراتوری دوم فرانسه متولد شد. وی از تبار فقهای ریشه‌دار یهودی بود. در دوران جوانی علاوه بر گذران تحصیلات عادی در مدارس غیر مذهبی، زبان عبری، عهد عتیق و تلمود را نیز فراگرفت. وی چندی پس از کسب تأییدیهٔ سنتی کلیمی در سنّ سیزده سالگی، تحت تأثیر یک معلم زن کاتولیک به کاتولیسیسم علاقه پیدا کرده بود، اما دیری نپایید که او از هر گونه تعلق مذهبی دست کشید و یک لاادری شد.[۳]

    دوران متوسطه را در دبیرستان اپینال و سپس دبیرستان لیسه لویی لوگران پاریس گذراند. وی پس از دو بار ناکامی در امتحانات ورودی اکول نرمال سوپریور، در ۱۸۷۹ وارد این مدرسهٔ عالی شد.[۳] هم‌ورودی‌های او در این سال از مستعدترین‌های قرن نوزدهم بودند و بسیاری از همکلاسی‌هایش مانند آنری برگسون و ژان ژورس بعدها به چهره‌های بزرگ روشنفکری تاریخ فرانسه تبدیل شدند.

    آثار دورکیم
    عمده کارهای دورکیم به مکتب اثبات‌گرایی گرایش دارد. او معتقد بود رخدادهای اجتماعی دارای واقعیت خاص خود هستند و از نظر او می‌توان واقعیت‌های اجتماعی را همچون شیء مورد بررسی قرار داد.نخستین اصل مشهور جامعه‌شناسی او این بود که " وقایع اجتماعی را باید همچون اشیا مطالعه کرد" [۴]

    نوشته‌های دورکیم طیف وسیعی از عناوین و موضوعات گوناگون را شامل می‌شود. سه مضمون عمده موردتوجه او، یکی اهمیت جامعه‌شناسی به منزله یک علم تجربی؛ دیگری پیدایش فرد و فردیت و شکل‌گیری نظم اجتماعی نوین؛ و بالاخره ریشه‌ها و خصوصیات اقتدار اخلاقی در جامعه بود.[۴]

    عنوان رسالهٔ دکترای دورکیم، دربارهٔ تقسیم کار اجتماعی[۵] است. در این اثر، وی به بررسی علل اجتماعی گذار از جامعهٔ سنتی به متجدد (از دیدگاه او، جامعهٔ مکانیکی به ارگانیک) می‌پردازد.

    به منظور مطرح کردن جامعه‌شناسی به عنوان یک علم، دورکیم دفاعی فلسفی از آن را در کتاب قواعد روش جامعه‌شناسی (۱۸۹۴) – که به نوعی چکیدهٔ رسالهٔ دکترای اوست[۶] – مطرح کرده‌است. وی در این کتاب استدلال می‌کند که از آن‌جایی که جامعه‌شناسی موضوع و روش مدون تحقیق دارد، می‌تواند به عنوان یک علم مطرح شود.

    اثر مهم دیگر او در جامعه‌شناسی اثبات‌گرایانه (پوزیتویستی)، خودکشی (۱۸۹۷) نام دارد که وی در آن با استفاده از داده‌های آماری به دسته‌بندی میزان خودکشی در قشرها و جوامع مختلف می‌پردازد. وی در این کتاب چهار نوع خودکشی را از یکدیگر متمایز می‌سازد:

    1. خودکشی خودخواهانه (Egoistic)
    2. خودکشی دیگرخواهانه (Altruistic)
    3. خودکشی آنومیک (Anomic)
    4. خودکشی قضا و قدری (Fatalistic)
    وی در مورد گذار جوامع اروپایی از وضعیت قبل از صنعتی شدن به وضعیت صنعتی و تأثیرات آن روی جامعه، با مرتبط ساختن فرهنگ و تغییر معتقد بود که صنعتی شدن نوع جدیدی از تقسیم کار را در اروپا به وجود آورد که باعث درهم شکسته شدن یک سلسله ارزش‌ها و هنجارهای مشترک اجتماعی شد. این مسئله می‌تواند منجر به حالت ناهنجاری فرهنگی و از هم پاشیدگی وحدت اجتماعی گردد. این امر نیز به نوبه خود وجود دولت قدرتمند با اختیاراتی گسترده می‌طلبد در غیر این صورت جامعه سیر قهقرایی خواهد پیمود.

    از جمله مهم‌ترین آثار در حوزهٔ جامعه‌شناسی دین، کتاب صور بنیادی حیات دینی (۱۹۱۲) دورکیم است.
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    اگوست کنت

    اگوست کنت
    200px-Auguste_Comte.jpg

    شناسنامه
    نام کامل
    ایسیدور اگوست ماری
    فرانسیس خاویر کنت
    زادروز
    ۱۹ ژانویهٔ ۱۷۹۸
    زادگاه مون پلیه، فرانسه
    تاریخ مرگ ۵ سپتامبر ۱۸۵۷ (۵۹ سال)
    محل مرگ پاریس، فرانسه

    تاریخ فلسفه
    220px-Sanzio_01_cropped.png

    بر پایهٔ تمدن و مکان
    • فلسفه شرقی
    • فلسفه غربی
    • فلسفه مصری
    • فلسفه هندی
    • فلسفه چینی
    • فلسفه ایرانی
    • فلسفه یونانی
    بر پایه دین
    • فلسفه اسلامی
    • فلسفه مسیحی
    • فلسفه یهودی
    • فلسفه هندو
    • فلسفه بودایی
    بر پایه دوره و زمان
    • فلسفه دوران باستان
      • فلسفه پیشاسقراطی
    • فلسفه هلنیستی
    • فلسفه قرون وسطی
    • فلسفه جدید
      • رنسانس
      • عصر خرد
      • عصر روشنگری
        • ایدئالیسم
        • ماده‌باوری
    • فلسفه معاصر
    بر پایه افراد شاخص
    • تالس
    • هراکلیتوس
    • پارمنیدس
    • دموکریت
    • پروتاگوراس
    • سقراط
    • افلاطون
    • ارسطو
    • فارابی
    • ابن سینا
    • سهروردی
    • ملاصدرا
    • توماس آکویناس
    • انسلم
    • دکارت
    • هیوم
    • کانت
    • هگل
    • مارکس
    • اسپینوزا
    • راسل
    • ویتگنشتاین
    بر پایه مکتب
    • ملطی
    • فیثاغوری
    • افسوسی
    • الئایی
    • مکتب اتم‌گرایی
    • مکتب سوفسطایی
    • مکتب ایونی
    • مکتب کورنایی
    • مکتب مگارایی
    • نوفیثاغوری
    • مکتب کلبیون
    • مکتب چندگانه‌گرایی
    • مکتب رواقی
    • مکتب کنفوسیوس
    • فلسفه نوافلاطونی
    بر پایه روش فلسفی
    • برهان و استدلال(بحث برهانی)
    • کشف وشهود(بحث ذوقی)
    10px-Socrates.png
    درگاه فلسفه
    • ن
    • ب
    • و
    ایزادُر آگوست ماری فرانسوا گزاویه کُنت[۱] (به فرانسوی: Auguste Comte) (زاده ۱۹ ژانویه ۱۷۹۸ - درگذشته ۵ سپتامبر ۱۸۵۷) معروف به اگوست کنت فیلسوف فرانسوی است که به عنوان واضعِ نامِ جامعه‌شناسی (Sociology) و بنیانگذارِ جامعه‌شناسیِ نوین و دکترین پوزیتیویسم شناخته شده‌است. تابلویِ علوم، سیرِ تکاملِ ذهنیِ بشر و توجه به جنبه‌هایِ پویا و ایستایِ جامعه از اندیشه‌هایِ برجستهٔ اوست.

    کنت با اعتقادِ راسخ به فلسفهٔ اثبات‌گرایی (پوزیتیویسم - positivism) معتقد بود باید برایِ علومِ انسانی نیز حیثیتی مشابهِ علومِ تجربی قایل شد، به این معنی که علومِ انسانی نیز باید از ابزارِ پژوهشِ تجربی استفاده کنند. کنت بر این باور بود که جوامعِ انسانی از سه مرحلهٔ الهی، فلسفی، و علمی عبور کرده‌اند (بعضاً مرحلهٔ اساطیری را نیز می‌افزایند). در جوامعِ اساطیری، کاهنان رهبرانِ جامعه به‌شمار می‌روند، در جوامع الهی که تبلورِ تاریخیِ آن قرونِ وسطی است، پیامبران، و در عصرِ رنسانس و پس از آن فیلسوفان. اما در دورهٔ کنونی (عصرِ علمی) دانشمندان و جامعه‌شناسان رهبرانِ جامعه خواهند بود. البته ممکن است در هر جامعه‌ای بازمانده‌هایِ فکریِ اعصارِ گذشته رسوب کرده باشد.



    محتویات
    • ۱ دین انسانیت
    • ۲ اثرگذاری و اثرپذیری
    • ۳ نظریات و کارهای علمی کنت
    • ۴ جامعه‌شناسی اثباتی کنت
      • ۴.۱ تقسیم‌بندی علوم
    • ۵ مراحل تحول ذهنی
    • ۶ تقسیمات جامعه‌شناسی
    • ۷ کنت جامعه‌شناسی را به دو شاخه ایستا و پویا تقسیم می‌کند
    • ۸ مدل ارگانیکی
    • ۹ آیین رهنمودی
    • ۱۰ منابع
    دین انسانیت
    کنت در سال‌های آخر عمرش همان اصول فلسفی خود را بنیاد عرفان مآبی ساخت و بر همان بنیاد، دیانتی جدید بنام دین انسانیت را بنا کرد و معبدی بنا نمود و عباداتی را نیز مقرر داشت که از نظر اهل علم، عجیب بود. بنابراین او دین را به‌طور کلی طرد نمی‌کند ولی به نظر او دین عصر اثباتی هم باید متناسب با عصر خود باشد، نتیجه‌ای که کنت به آن می‌رسد این است که بنابر نظریه قانون حالات سه‌گانه عصر دینی پایان یافته‌است، اما بنا به نظریه هم ارزی، کارکردی چیزی معادل دین باید در هر جامعه‌ای وجود داشته باشد زیرا حیات جامعه به پذیرش دین وابسته است اما دین جامعه اثباتی باید متناسب با آن باشد و اینست که مذهب انسانیت را پایه گذاری می‌کند و می‌گوید که مذهب دوره ما باید پوزیتیویسم مبهم باشد، مذهب ما دیگر نمی تواند همان مذهب قبلی باشد زیرا آن مذهب گذشته، متعلق به عصر و تفکری بوده‌است که نسخ شده‌است، هر دوره را نیاز به مذهب خاص خودش است و این مذهب که ما بنا می کنیم مذهب انسانیت است. بنابر مذهب انسانیت، باید انسانیت اساسی را که مردان بزرگ، مظهر و نماد آن هستند دوست داشته باشیم زیرا چنان زندگی کردند که اثری با سرمشقی از خود بجای گذاشته‌اند. بنابراین وجود بزرگ، وجود مردان بزرگ است که به ملت و قبیله خاص تعلق ندارد. دین انسانیت، بعدها با تعابیر مختلفی در میان عوام رواج یافت و انتقاداتی را نیز در پی داشت.[۲][۳][۴][۵]

    اثرگذاری و اثرپذیری
    کنت بر اولین نظریه پردازان جامعه‌شناسی (به ویژه اسپنسر و دورکیم) بسیار نفوذ داشت. بخشی از افکار او را باید به‌عنوان واکنشی در برابر انقلاب کبیر فرانسه و روشن اندیشی به‌شمار آورد که او آن را علت عمده این انقلاب می‌انگاشت. او از هرج و مرجی که در جامعه رواج یافته بود بسیار رمیده بود و به آن دسته از اندیشمندانی که بانی روشن‌اندیشی و انقلاب بودند، انتقاد داشت. او با کاتولیک‌های ضدانقلابی فرانسه (به ویژه دوبونالد و دومیستر) هم‌آواز و تحت تأثیرشان بود.[۶] وی همچنین از فرانسیس بیکن، فیلسوف انگلیسی که به آزمایش‌های استقرایی پایبند بود؛ توماس هابز، بارون دو منتسکیو، کانت، و بیش از همه کلودهانری سن سیمون متأثر بود. کنت در جوانی، عمیقاً متأثر از آدام اسمیت و ژان-باتیست سه، اقتصاددانان سیـاس*ـی لیبرال بود.[۷]

    نظریات و کارهای علمی کنت
    عمده‌ترین نظریات، مفاهیم و کارهای علمی کنت عبارت‌اند از: اثبات گرایی (Positivism): مفهوم اثبات گرایی به روش تحقیقی کنت اطلاق می‌شود. او اثبات‌گرایی را عامل اساسی پیشرفت انسان دانسته و مدعی بود که از طریق مشاهده و آزمایش و مقایسه می‌توان موفق به کشف پدیدارهای اجتماعی شد. او اصرار داشت که جامعه را می‌توان از طریق علمی مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و همانند تحقیقات علمی در سایر علوم، موفق به کشف پدیدارهای عینی شد. او از این جهت به روش اثبات گرایی توجه خاص کرد و معتقد بود، بررسی شرایط اجتماعی و حل مشکلات اجتماعی فقط از طریق روش علمی امکان‌پذیر است. به بیان دیگر اصرار او به اثبات گرایی ناشی از بحران‌های اجتماعی بعد از انقلاب فرانسه بود که وجود تحقیق علمی را برای تبیین مشکلات اجتماعی ضروری می‌دانست.[۸]

    جامعه‌شناسی اثباتی کنت
    بر سه اصل مبتنی است که روشن‌گر مجموع نظریات اوست

    اصل اول:طبق نظر وی ممکن نیست که پدیده اجتماعی خاص جز در متن اجتماعی کلی‌تری که به آن تعلق دارد، درک و تبیین شود. این اصل که اولویت کل نسبت به اجزا خوانده می‌شود بر تجزیه و تحلیل آنچه کنت نظم خودبه‌خود جوامع انسانی نامیده‌است اعمال می‌شود.

    اصل دوم: پیشرفت علوم هادی و راهنمای اصلی تاریخ بشری است؛ بشر آن‌طور عمل می‌کند که شناخت‌هایش به او اجازه می‌دهد روابط انسان با جهان و با سایر افراد منوط به چیزهایی است که از طبیعت و از جامعه می‌شناسد.

    اصل سوم: انسان همه‌جا و همه‌وقت یکی است، و این هویت ثابت نتیجه ترکیب زیستی به‌ویژه نظام عصبی اوست. پس باید انتظار داشت که جامعه همه‌جا یکسان و در یک جهت تحول پیدا کند، و بشر در کل به طرف نوعی جامعه پیشرفتهتر در حرکت باشد.[۹]

    تقسیم‌بندی علوم
    کنت دانش زمان خود را طبقه‌بندی کرده و معتقد بود که روند دانش به‌تدریج از حالت کلی و ساده به مرحله مشخص و پیچیده درآمده است. وی سلسله‌مراتب علوم را براساس سه ملاک زیر استخراج می‌کند:

    1. درجه پیچیدگی پدیده‌هایی که موضوع مطالعه هستند.
    2. بیرونی بودن آن‌ها نسبت به انسان.
    ۳. زمانی که به مرحله اثباتی می‌رسند.[۱۰]

    برمبنای این اصول علوم را چنین طبقه‌بندی می‌کند:

    1. ریاضی
    2. ستاره‌شناسی
    3. فیزیک
    4. شیمی
    5. زیست‌شناسی
    6. جامعه‌شناسی
    کنت جامعه‌شناسی را به‌عنوان ملکه علوم معرفی می‌کند، زیرا موجودیت آن ناشی از تکامل سایر علوم بوده و به همین جهت در مرتبه اعلی قرار دارد. در این سلسله مراتب به نظر کنت هر علمی به علم قبلی متکی است و علاوه برداشتن مشخصات خود ویژگی‌های علم، بیشتر از آن را نیز دارد. در این طبقه‌بندی هر قدر پایین‌تر می آئیم موضوع علم عینی تر و پیچیده‌تر، و از نظر پیش‌بینی دشوارتر می‌شود.[۱۱]

    مراحل تحول ذهنی
    مرحله ربانی خود از دو مرحله گذار تشکیل شده که عبارت اند از:

    بت‌پرستی (فتیشیسم)؛ در این مرحله، بشر در هماهنگی کامل با محیط پیرامونش به‌سر می‌برد. منظور کنت این است که در این مرحله، بشر هرآنچه را در اطرافش رخ می‌داد بدون فکر می‌پذیرفت.

    چندخدایی (چندخدایی)؛ در این مرحله بشر توضیح می‌خواست و شروع به تفکر کرد و پدیده‌ها را به موجودات فراطبیعی گوناگون نسبت داد. تک‌خدایی (یکتاپرستی)؛ انتقال به این مرحله زمانی رخ داد که بشر تحت سیطره خدایان متعددی قرار گرفته بود که ظاهراً همواره با یکدیگر در تعارض بودند. یکتاپرستی، آخرین مرحله در مرحله ربانی است.[۱۲]

    مرحله متافیزیکی (Metaphysical or Abstract Stage)؛ این مرحله بین سال‌های ۱۳۰۰ تا ۱۸۰۰ میلادی روی داد که هنوز دنباله دوره ربانی است و تنها با آن اختلاف کمی دارد. در این دوره نیروی دیگری به‌نام دولت در کنار خانواده قرار می‌گیرد که روابط حاکم بین مردم را از حالت عاطفی به‌صورت حقوقی و قانونی درمی‌آورد. این مرحله، شرایط را برای تبدیل جامعه به دوره اثباتی فراهم می‌آورد.

    مرحله اثباتی (Positive Stage)؛ مرحله سوم را کنت دوره اثباتی می‌خواند که از سده ۱۸۰۰میلادی آغاز شد. در این مرحله انسان‌ها به شناخت نایل می‌آیند و در توجیه پدیده‌ها علل را در خود طبیعت جستجو می‌کنند. در این دوره انسان بعد جهانی پیدا می‌کند و با پیشرفتهای اجتماعی می‌تواند نوع رابـ ـطه تعاونی را در اجتماعات انسانی جانشین روابط عاطفی و حقوقی حاکم در دوره‌های پیشین کند. در تحقیق به مشاهده و تجربه توجه کافی می‌شود و علتیابی پدیده‌ها بر مبنای رابـ ـطه علت و معلول پیجوئی می‌شوند.[۱۳]

    او هر یک از مراحل تحول ذهنی نوع بشر را با یک نوع سازمان اجتماعی و سلطه سیـاس*ـی خاص آن مرحله مرتبط ساخته بود. مرحله ربانی تحت سلطه کاهنان است و مردان نظامی در آن فرمانروایی می‌کنند. مرحله مابعدالطبیعی به قرون وسطی و عصر رنسانس راجع است، تحت تسلط مردان کلیسا و حقوقدانان می‌باشد. مرحلهٔ اثباتی که تازه آغاز شده، تحت تسلط مدیران صنعتی و هدایت اخلاقی دانشمندان خواهد بود.[۱۴]

    تقسیمات جامعه‌شناسی
    کنت جامعه‌شناسی را به دو شاخه ایستا و پویا تقسیم می‌کند

    جامعه‌شناسی ایستا (Static Sociology)؛ عبارت است از مطالعه موضوعی که کنت آن را اجماع اجتماعی می‌نامد. ایستایی اجتماعی از یک‌سو، تجزیه و تحلیل ساخت جامعه را در لحظهای معین دربر می‌گیرد، و از سوی دیگر تحلیل عنصر یا عناصری را که تعیین‌کننده اجماع اجتماعی اند، یعنی عنصر یا عناصری که از مجموعه افراد یا خانواده‌ها، اجتماع، و از تعدد نهادها، وحدت را به وجود می‌آورند.[۱۵]

    بنابراین، جامعه‌شناسی ایستا جامعه را در حال سکون مطالعه می‌کند و مهم‌ترین پدیده مورد مطالعه اش نظم اجتماعی است که از طریق ساخت اجتماعی برقرار می‌شود. در این بخش مطالعات جامعه‌شناسی در زمینه سازمان‌ها و نهادهای اجتماعی متمرکز شده و چگونگی ایجاد تعادل و ثبات در جامعه مورد توجه قرار می‌گیرد.

    جامعه‌شناسی پویا (Dynamic Sociology)؛ این بخش، جامعه را در حالت پویا و حرکت مطالعه می‌کند. در این بخش توجه اساسی به شناسائی جریان تطور و دگرگونیهای اجتماعی معطوف است. در این بخش از جامعه‌شناسی است که کنت قوانین سه‌گانه تکامل جامعه‌ها را ارائه می‌دهد. بنا به نظر کنت پویایی تابع ایستایی است.[۱۳]

    مدل ارگانیکی
    هر چند کنت تحقیق تجربی خاصی در باب جامعه ارائه نکرد ولی مدل یا انگاره‌ای را پیشنهاد کرد که بعدها به مدل ارگانیکی معروف شد. این نظریه که جامعه با موجود زنده شباهت دارد، نخستین‌بار توسط کنت به آن پرداخته شد. کنت در مقایسه بین موجود زنده و جامعه معتقد به شباهتهای زیر بود:

    اولاً جامعه از اعضا و موسسات مختلف تشکیل شده و همانند ارگان‌های موجود زنده، کل واحدی را تشکیل می‌دهد.

    ثانیاً نهادهای اجتماعی همانند اعضا و اندام موجود زنده دارای ساخت و کارکرد خاصی می‌باشند.

    ثالثاً اجزاء جامعه همانند اعضاء موجود زنده با یکدیگر مرتبط بوده و به‌طور کلی در دوام و بقاء ساخت اصلی خود مؤثر و دخیل می‌باشند نکته دیگر اینکه جامعه هم مانند موجود زنده براساس قانون تکامل از مرحله ابتدایی و ساده به مرحله کاملتر و پیچیده‌تر رسیده‌است.[۱۶]

    آیین رهنمودی
    آگوست کنت یک جامعه اثباتی و خوب را برای آینده طرح‌ریزی کرده بود که تحت هدایت قدرت روحانی کاهنان یک دین اثباتی نوین و بانکداران بزرگ و صاحبان صنایع اداره گردد. این کاهنان که همان جامعه شناسان علمی اند، همانند اسلاف کاتولیکشان، باید راهنمایان اخلاقی و ممیزان اجتماع باشند و قدرت و دانش برترشان را به‌کار اندازند تا وظایف و الزامهای اجتماعی افراد را به آن‌ها یادآوری کنند.
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    میشل فوکو

    میشل فوکو
    200px-Michel_Foucault3.jpg

    شناسنامه
    نام کامل
    پُل میشِل فوکو
    دوره
    فلسفه غربی
    مکتب فلسفه قاره‌ای، پساساختارگرایی، تحلیل گفتمان، History of ideas, معرفت‌شناسی، فلسفه اخلاق، فلسفه سیـاس*ـی، فلسفه و ادبیات
    ملیت فرانسوی
    زادروز ۱۵ اکتبر ۱۹۲۶
    زادگاه پواتیه،
    تاریخ مرگ ۲۵ ژوئن ۱۹۸۴ (۵۷ سال)
    محل مرگ پاریس،
    والدین «آن مالاپار» «پل فوکو»

    پُل میشِل فوکو (به فرانسوی: Paul Michel Foucault) (زادهٔ ۱۵ اکتبر ۱۹۲۶ - درگذشتهٔ ۲۴ ژوئن ۱۹۸۴) فیلسوف، تاریخدان و متفکر معاصر فرانسوی و واضع اصطلاح «انسان‌گرایی ضد اومانیستی» است که بر اثر ابتلا به بیماری ایدز درگذشت.

    محتویات
    • ۱ ابتدای زندگی
    • ۲ دیدگاه‌ها
    • ۳ مسئلهٔ قدرت
    • ۴ فوکو و انقلاب ایران
    • ۵ آثار
    • ۶ زندگی شخصی
    • ۷ سال‌شمار زندگی
    • ۸ جستارهای وابسته
    • ۹ پانویس
    • ۱۰ منابع
    • ۱۱ پیوند به بیرون
    ابتدای زندگی
    وی، فرزند «آن مالاپار» و جراح متمول «پل فوکو» بود که در ۱۵ اکتبر ۱۹۲۶ در ناحیه سنت موار، پواتیه، فرانسه به دنیا آمد. بعدها اسم خود را به میشل فوکو تغییر داد. او صاحب کرسی «تاریخ نظام‌های فکری» در کالج دو فرانس بود و در دانشگاه ایالتی نیویورک در بوفالو و دانشگاه کالیفرنیا، برکلی تدریس کرد.

    به خاطر نظریات عمیق و دیدگاه انقلابی دربارهٔ جامعه، سیاست و تاریخ از سرشناسترین متفکران قرن بیستم محسوب می‌شود. همچنین فوکو جزو رهبران نظری پساساختارگرایی محسوب می‌شود، هر چند از آن‌ها فاصله گرفت و در مصاحبه‌ای که بعدها از آن برائت جست، به صراحت خود را نیچه‌گرا نامیده‌است.

    دیدگاه‌ها
    • شهرت فوکو در آن است که او نخستین کسی است که از فرضیهٔ روشنگری دربارهٔ عینی بودن شناخت خلع ید کرده‌است. فوکو عنوان کرد که زبان، حقیقت جهان را بیان نمی‌کند بلکه بازتابی از تجربهٔ شخصی فرد است.[۱]
    • او در مطالعات انسان‌شناختی خود مطرح می‌کند که میان استفاده از زبان و قدرت، نوعی همبستگی وجود دارد، به گونه‌ای که زبان برای قدرتمندان و صاحبان امتیاز جنبهٔ ابزاری دارد و در حفظ و حمایت از پایگاه اجتماعی-سیـاس*ـی آن‌ها عمل می‌کند.[۲]
    • نزد فوکو، وظیفهٔ هرمنوتیک خلع از قدرت نهفته در ورای متنی است که می‌خوانیم. در نتیجه، او نسبت به مضبوطات و اسناد تاریخی از آن دست که عرضه می‌شوند، چنین نظر دارد که همه ذهنی و تحریف شده‌اند و در واقع جهان بینی نویسنده و خواننده را بازتاب می‌کنند. رخدادهای تاریخی ای که ما ضبط می‌کنیم، آنهایی است که در واقع با میل ما به قدرت تناسب دارند.[۳]
    • برخی فوکو را یک «نوساختارگرا» می‌دانند اما اغلب او را اندیشمندی «پساساختارگرا» تلقی می‌کنند.[۴]
    مسئلهٔ قدرت
    فوکو فرزند زمانه‌ای پرآشوب بود. دهه‌های شصت و هفتاد در فرانسه، همه جا پر بود از تظاهرات و اعتصاب‌ها و شورش‌های دانشجویی، در مقابل اقتدار سیـاس*ـی. ذهنیت مردم چنان تغییر پیدا کرده بود که در همه چیز حتی در این که چه کسی وظایف درون خانه را به عهده داشته باشد و چه کسی وظایف بیرون خانه نشانی از قدرت سیـاس*ـی می‌یافتند؛ و تمام فعالیت‌های فوکو نیز بر همین محور بود که چگونه ساختار قدرت تمام شئون زندگی اجتماعی را کنترل می‌کند.

    در نظریات مارکسیست‌هایی همچون لویی آلتوسر، قدرت چیزی در تملک طبقات بالاست که به واسطه آن طبقات پایین را سرکوب می‌کنند. اما فوکو با تغییر دادن این دیدگاه، قدرت را جاری در تمام جامعه و در تمام امور روزمره و روابط افراد می‌داند.

    غالباً تصور می‌کنند که قدرت چیزی نیست جز توانایی عاملانی قدرتمند، در اعمال اراده خویش بر مردمی بی قدرت، و واداشتن آن‌ها به کاری که خود نمی‌خواهند. فوکو به نقد این نگرش می‌پردازد، و می‌گوید قدرت بیشتر چیزی شبیه به «راهبرد» است، شکل انجام کارهاست، نه چیزی که می‌توان به چنگش آورد. نظامی از روابط است که در سرتاسر جامعه، خانواده و اداره و مدرسه و روابط زن و مرد، گسترده‌است و روابط افراد را تعریف می‌کند، نه این که صرفاً در نهادهای خاصی مانند دولت و پلیس جای گرفته باشد و تنها نقش سرکوبگر داشته باشد.

    با این تحلیل، بر خلاف مارکسیست‌ها که می‌گفتند باید با انقلاب قدرت را از طبقه بالا گرفت و جامعه‌ای آزاد ساخت، فوکو معتقد بود: انقلاب به معنای آزادی از قدرت سرکوبگر نیست، بلکه نوعی متفاوت از تنظیم همان روابط قدرت است.

    در نتیجه فوکو می‌گفت: شکل‌های مختلف مبارزات اقتدارستیزانه (مخالفت با سلطه مردان بر زنان، مخالفت با سلطه زمامداران بر مردم، و…) تنها حمله به این یا آن نهاد قدرت، یا گروه، یا طبقه است. اما هنگامی که طبقه غالب سقوط کرد و شورشگران قدرت یافتند، باز همان شیوه‌های طبقه سقوط کرده را ادامه خواهند داد.

    در نتیجهٔ این مبارزات به باور فوکو، مانع تحلیل درستی از نیروهای وسیع‌تر قدرت می‌شود. آنچه باید با آن مبارزه شود، افراد و گروه‌ها نیستند، بلکه روش‌ها و شکل‌های قدرت است.

    فوکو در مراقبت و تنبیه و کتاب‌های دیگر، بحث می‌کند که در جوامع کنونی هر چند مثل گذشته مجازات‌های وحشیانه بدنی بر مجرمان اعمال نمی‌شود، اما شکل دیگری از نظارت جای این مجازات‌ها را گرفته‌است. او به طرح زندان سراسربین جرمی بنتام اشاره می‌کند که در آن زندان‌ها به صورت حلقه‌ای به دور یک برج مراقبت مرکزی ساخته می‌شوند و نگهبان از برج مراقبت می‌تواند تک‌تک سلول‌ها را زیر نظر بگیرد. این طرح که جایگزین زندان‌های تاریک و پوشیده و دخمه‌مانند قدیم شده، نشان دهندهٔ تغییر بزرگی در ساختار قدرت است: استفاده از حس نظارت و دیده‌شدن، حتی اگر در واقع کسی نباشد که ببیند، برای آن که افراد (زندانی‌ها، دانش‌آموزان، کارگران، خریداران فروشگاه) انضباطی درونی داشته باشند و خود عامل اعمال قدرت بر خود و سرکوب خود باشند. فوکو می‌گوید: این شکل جدید اعمال قدرت (اعمال قدرت و سرکوبگری درونی توسط خود افراد) علت اصلی آن است که نظام‌های سلطنتی (که عامل قدرت و سرکوبگری بیرونی و در هیئت پادشاه متبلور بود) کم‌کم برچیده شدند.[۵]

    فوکو می‌گوید که هر رابـ ـطهٔ اجتماعی، یک رابـ ـطهٔ قدرت است. اما، او یادآور می‌شود که هر رابـ ـطهٔ قدرت، الزاماً به سلطه ختم نمی‌شود. از نظر او، قدرت در اجتماع مدرن، نظامی از روابط مبتنی بر دانش (شبکهٔ دانش-قدرت) است که فرد را در درون خود جا می‌دهد. به این معنا که فرد، هم‌زمان که شناخته می‌شود (در دفاتر خارجی ثبت می‌شود یا از درون خود را مطابق هنجارها و دانش تحمیل شده از سوی اجتماع می‌فهمد و طبقه‌بندی می‌کند) یا تحت نظام دانش‌هایی چون پزشکی، روان‌شناسی یا آموزش قرار می‌گیرد، مرئی می‌شود و به این ترتیب، تحت سیطرهٔ قدرت قرار می‌گیرد (مراقبت و تنبیه، ۱۳۷۸). قدرت، بدن افراد را نیز از طریق آموزش و نظم دادن به محیط زندگی تحت تأثیر قرار می‌دهد و به همین دلیل می‌توان از زیست-قدرت یا زیست-سیاستی حرف زد که می‌خواهد بر بدن اعمال شده و آن را در نظم مورد نظر خود سازمان دهد (منبع پیشین و تاریخ جنسیت، ۱۳۸۴). اما، فوکو در نهایت می‌گوید که قصد اصلی او، بررسی قدرت نبوده و می‌خواسته مسئلهٔ سوژه را بررسی کند. یعنی چگونگی شکل‌گیری فرد به عنوان کسی که می‌شناسد و البته، به نظر فوکو هم‌زمان خود را تحت انقیاد قرار می‌دهد (میشل فوکو فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک، ۱۳۷۸).

    فوکو و انقلاب ایران
    فوکو دوبار، از ۲۵ شهریور تا ۲ مهر ۱۳۵۷ و از ۱۸ تا ۲۴ آبان ۱۳۵۷ به ایران سفر کرد و در این سفرها، در تهران و قم و آبادان، با برخی از رهبران ملی و دینی و گروه‌های مختلفی که در انقلاب دست داشتند ملاقات کرد.[۶] حاصل این سفرها مجموعه گزارش‌ها و مقالاتی شد که فوکو برای روزنامه ایتالیایی کوریره دلا سرا نوشت.

    آثار
    از مشهورترین آثار وی، می‌توان به نظم اشیا، نظم گفتمان، دیرینه‌شناسی دانش، مراقبت و تنبیه، پیدایش کلینیک، تاریخ جنون و تاریخ جنسیت اشاره کرد. همچنین، مجموعهٔ چند جلدی درسگفتارهای میشل فوکو در کلژدوفرانس نیز از سوی انتشارات گالیمار منتشر شده‌است. این درس‌ها طی سال‌های اواخر دههٔ ۱۹۷۰ و دههٔ ۱۹۸۰ ارائه شده‌اند. از جمله این درس‌گفتارها می‌توان به باید از جامعه دفاع کرد و تولد زیست‌سیاست اشاره کرد. برخی از این آثار به فارسی ترجمه شده‌اند.

    زندگی شخصی
    فوکو که در یک خانواده متمول به دنیا آمده بود سال‌های جوانی متلاطمی داشت که بخشی از آن را در آسایشگاه روانی گذراند. در آنجا او با لوئی آلتوسر آشنا شد و آلتوسر او را تشویق کرد که مارکسیست شود.[۷] فوکو شخصیتی متناقض و پیچیده داشت و به همین دلیل دیدیه اریبون که اولین زندگینامه نویس او بود گفته‌است که پشت هر کدام از ماسک‌های فوکو، باید منتظر فوکوی متفاوتی بود.[۸] فوکو آشکارا همجنس‌گرا بود و مهم‌ترین شریک جنـ*ـسی او دانیل دفر نام داشت.[۹] در کتاب فیلسوفان بدکردار نوشته شده‌است فوکو که بر اثر بیماری ایدز درگذشت، پیش از مرگ ده‌ها نفر را به ایدز مبتلا کرده بود.[۱۰]

    سال‌شمار زندگی
    • ۱۹۴۲: مطالعات رسمی او در فلسفه آغاز می‌شود.
    • ۱۹۴۵: به پاریس آمد و نزد ‍‍‍‍‍‍‍‍ژان ایپولیت به تحصیل پرداخت.
    • ۱۹۴۶: وارد آموزشگاه آکادمیک اکول نورمال سوپریور شد.
    • ۱۹۴۸: سعی کرد تا با قرص خودکشی کند.
    • ۱۹۵۰: به پیشنهاد لوئی آلتوسر به حزب کمونیست فرانسه پیوست.
    • ۱۹۵۱: خود را به افسردگی زد تا از خدمت نظام وظیفه معاف شود.
    • ۱۹۵۲: به دانشگاه لیل رفت تا به مقام دستیاری برسد.
    • ۱۹۵۳:روانشناسی از ۱۸۵۰ تا ۱۹۵۰ منعکس‌کننده تلاشهای او در جهت آن بود که این رشته را به جایگاه علمی و با موضوع موجودیت انسانی برساند.
    • ۱۹۵۴: کتاب بیماری روانی و روانپزشکی را به عنوان تلاشی برای رد روش‌های گوناگون منتشر کرد.
    • ۱۹۵۵: از وی دعوت شد تا به دانشکده مطالعات رومی در دانشگاه اوپسالا بپیوندد. درسی در مورد درک عشق در ادبیات فرانسه از مارکی دوساد تا ژان ژنه ارائه داد.
    • ۱۹۵۸: به همراه مأموری از وزارت آموزش برای بازدید از کراکو همسفر شد. روزی آن خانم غفلتاً وارد اتاق فوکو و او را مشغول خوشـی‌ و عشرت غافلگیر کرد. در این دوران همجنس‌گرایی وی تقریباً علنی شده بود و در میان معاشرانش مردان زن‌نما هم پیدا می‌شدند.
    • ۱۹۶۱: پدر او مُرد. فوکو در بایگانی‌های پاریس سرگرم تکمیل پژوهش خود دربارهٔ تاریخ جنون بود.
    • ۱۹۶۲: کتاب دیوانگی و تمدن را منتشر کرد.
    • ۱۹۶۳: تولد درمانگاه: دیرینه‌شناسی ادراک پزشکی را منتشر کرد.
    • ۱۹۶۵: نظم اشیاء: دیرینه‌شناسی علوم انسانی را در این سال نوشت.
    • ۱۹۶۶: در دانشگاه تونس در مراکش منصبی به او محول شد.
    • ۱۹۶۷: به پاریس رفت تا دربارهٔ فضا برای معماران سخنرانی کند.
    • ۱۹۶۹: دیرینه‌شناسی دانش را منتشر کرد.
    • ۱۹۷۰: پس از مرگ ژان ایپولیت به استادی تاریخ نظامهای اندیشه در کالج دو فرانس رسید.
    • ۱۹۷۱: در یک برنامه تلویزیونی در آمستردام با نوام چامسکی بر سر مسئله قدرت و عدالت مدرن به بحث پرداخت. در همین سال وی در بنیانگذاری «گروه اطلاعات دربارهٔ زندانها» (GIP) که گروهی اجتماعی برای رسیدگی به وضع زندانیان بود، شرکت کرد.
    • ۱۹۷۲: در درگیریهای دانشجویان به همراه فرانسوا موریاک دستگیر شد. در طی سالهای ۱۹۷۲ و ۱۹۷۳ سخنرانی‌های وی در فرانسه و برزیل شامل بررسی جامعهٔ جزایی و قدرت قضایی بود. این پژوهش در سال ۱۹۷۵ به انتشار کتاب مراقبت و تنبیه: زایش زندان انجامید.
    • ۱۹۷۵–۱۹۷۷: به همراه ایو مونتان و چند تن دیگر برای نجات جان شورشیانی که در معرض خطر اعدام به دست رژیم فرانکو بودند به مادرید رفت اما از گفتگوی او با مطبوعات جلوگیری شد. در همین سال نخستین جلد از کتاب خودآگاهی فرد به عنوان سوژه جنسیت تحت عنوان تاریخ جنسیت:یک مقدمه را منتشر کرد. به دانشگاه برکلی دعوت شد.
    • ۱۹۷۷: ژان بودریار مقاله‌ای به عنوان فوکو را فراموش کن نوشت.
    • ۱۹۷۸: فوکو در توکیو دربارهٔ قدرت و فلسفه به سخنرانی پرداخت.
    • ۱۹۷۹: فوکو در ایالات متحده جایگاهی اسطوره‌ای یافته بود. او به عنوان استاد مدعو در دانشگاه برکلی در سالهای آخر دربارهٔ حقیقت و سوبژکتویته سخنرانی می‌کرد. مجله تایم به بحث دربارهٔ فوکو پرداخت.
    • ۱۹۸۳:در برکلی به سخنرانی دربارهٔ چیستی روشنگری پرداخت. یورگن هابرماس در سخنرانی خود دربارهٔ «گفتمان مدرنیته» فوکو را مورد حمله قرار داد. جلد دوم تاریخ جنسیت با عنوان فرعی کاربرد لـ*ـذت منتشر شد. در دوم ژوئن ۱۹۸۳ فوکو در خانه حالش به هم خورده و به کلینیک سن میشل و در ۹ ژوئن از آنجا به سالپتیریر بـرده شد. در ۲۴ ژوئن تب فوکو شدت گرفت و در ساعت ۱:۱۵ بعد از ظهر درگذشت. پزشکان علت مرگ وی را عفونت مغزی به دلیل آثار بیماری نقص اکتسابی سیستم ایمنی بدن (یا ایدز) اعلام نمودند.
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    پیر سیمون لاپلاس

    پیر سیمون لاپلاس
    200px-Pierre-Simon%2C_marquis_de_Laplace_%281745-1827%29_-_Gu%C3%A9rin.jpg

    نام اصلی Pierre-Simon, marquis de Laplace
    متولد ۲۳ مارس ۱۷۹۴
    نرماندی، پادشاهی فرانسه
    درگذشت ۵ مارس ۱۸۲۷ (۷۷ سالگی)
    پاریس، فرانسهٔ بوربون
    شهروندی فرانسوی
    رشته‌ها اخترشناسی و ریاضی
    راهنمایان دانشگاهی ژان لو رون دالامبر
    دانشجویان دکترا سیمون دنی پواسون
    شناخته‌شده برای
    [نمایش]
    دین بی خدا[۲][۳][۴]
    220px-Pierre-Simon-Laplace_%281749-1827%29.jpg

    پیر سیمون لاپلاس(۱۷۴۹–۱۸۲۷
    220px-Pierre-Simon_Laplace.jpg

    پیر سیمون لاپلاس، نقاشی از قرن نوزدهم.
    پیر سیمون لاپلاس (به فرانسوی: Pierre-Simon de Laplaca) (متولد ۲۳ مارس، ۱۷۴۹ (میلادی) در نورماندی؛ درگذشت ۵ مارس ۱۸۲۷ (میلادی) در پاریس)، ریاضی‌دان، فیزیک‌دان، اخترشناس و فیلسوف فرانسوی بود، که برای تکمیل مکانیک سماوی بسیار همّت گذاشت.

    زندگی
    او فرزند زمین‌داری ثروتمند بود. پدرش می‌خواست که او علوم دینی تحصیل کند و در روحانیت به موفقّیت برسد؛ ولی به پیشنهاد دالامبر که مشهورترین ریاضیدان فرانسوی در آن زمان بود، به تحصیل ریاضیات در کنار خود او پرداخت.

    لاپلاس پدیدآورنده معادله لاپلاس است که به نام خود او نامیده شده‌است؛ ولی تبدیل لاپلاس که فقط به افتخارش نامیده شده، در اصل توسط لئونارد اویلر پدیدار شد و لاپلاس این انتقال را در آثارش در مورد نظریه احتمالات به کار بـرده‌است.

    گذشته از معادله لاپلاس که در تمام شاخه‌های ریاضی فیزیک استفاده می‌شود، نگاشت خطی دیفرانسیلی لاپلاس نیز به نام او نامیده شده‌است. او سال ۱۸۰۶، لقب اشرافی کنت گرفت و در سال ۱۸۱۷ پس از بازگشت بوربون‌ها به لقب مارک دست یافت.

    پیر سیمون لاپلاس در بیست و سوم مارس ۱۷۴۹ در حوالی «پون لوک» فرانسه متولد شد. پدرش فردی ثروتمند بود و از کودکی خودش اطلاعی در دست نیست. لاپلاس از جمله مؤثرترین دانشوران در طول تاریخ می‌باشد. او به محض اینکه ریاضیدان مشهوری شد و افتخاراتی کسب نمود اصل و نسب خود را مخفی نگاه می‌داشت. مشهور است که لاپلاس برای ملاقات دالامبر ریاضی‌دان با ارزش در یکی از روزهای سال ۱۷۷۰ به خانه او می‌رود و با وجود توصیه‌هایی که ارائه می‌دهد کمک قابل توجهی از طرف ریاضیدان بزرگ نسبت به او نمی‌شود. لاپلاس مأیوس نمی‌شود و نامه‌ای برای دالامبر می‌فرستد و در آن افکار خویش را دربارهٔ اصل مکانیک شرح می‌دهد. دالامبر به محض خواندن نامه نویسنده را احضار می‌کند و به او می‌گوید چنانچه ملاحظه می‌کنید من به توصیه و سفارش ترتیب اثر نمی‌دهم ولی شما برای شناساندن خود وسیله خوبی به دست آوردید. دالامبر فوراً لاپلاس را به سمت استاد مدرسه نظامی پاریس انتخاب می‌کند. در مرحله اول لاپلاس نوشته‌هایی دربارهٔ مسائل حساب انتگرال، اخترشناسی، ریاضی کیهان‌شناسی نظریه بازیهای بخت آزمایی و علیت تألیف کرد. در این دوره سازنده وی سبک و شهرت و موضع فلسفی و برخی شیوه‌های ریاضی خود را ساخته و پرداخته کرد و برنامه‌ای برای پژوهش در دو زمینه- احتمالات و مکانیک آسمانی- تنظیم نمود که بقیه عمر را به کار ریاضی دربارهٔ آنها پرداخت. در مرحله دوم در هر دو زمینه به بسیاری از نتایج عمده رسید که به سبب آنها مشهور است و بعدها آنها را در رساله‌های بزرگ خود مکانیک سماوی (۱۷۹۹–۱۸۲۵) و نظریه تحلیلی احتمالات (۱۸۱۲) گنجانید. اطلاع از بخش اعظم این مسائل به وسیله شیوه‌های ریاضی ای صورت گرفت که او در آن زمان یا قبل از آن، به وجود آورد و ابداع کرده بود. مهم‌ترین آنها عبارت‌اند از توابع مولد، که از آن پس به نام وی خوانده شدند. بسط، که آن نیز در نظریه دترمینانها به نام وی گردید، تغییر مقادیر ثابت به منظور رسیدن به راه حل‌های تقریبی در انتگرال‌گیری عبارتهای اخترشناسی و تابع گرانشی تعمیم یافته ک بعدها با دخالت پواسون به صورت تابع پتانسیل برق و مغناطیس قرن نوزدهم درآمد. همچنین در طی همین دوره بود که لاپلاس به سومین حوزه علایقش- یعنی فیزیک که با همکاری لاووازیه در زمینه نظریه گرما بود، وارد گردید و تا حدودی در نتیجه آن همکاری بود که وی تبدیل به یکی از اعضای مؤثر حلقه درونی مجمع علمی شد.

    اولین مسئله مورد توجه لاپلاس دنبال نمودن کار نیوتن بود زیرا نیوتن قانون اصلی مکانیک آسمانی را یافته بود و لاپلاس می‌خواست این قانون را در مورد تمام اجسام منظومه شمسی به کار برد. لاپلاس شروع به تعیین قوانین مکانیک سیارات کرد تا نشان دهد که این اجسام مانند سایر اجسام تابع قوانین فیزیکی هستند. اولین موضوعی که لاپلاس نزد خود مطرح می‌کند موضوع ثبات دستگاه شمسی است که آیا به وضعی که داراست می‌ماند یا بالاخره ماه روی زمین سقوط می‌کند و سیارات بر جرم خورشید پرتاب شده و معدوم می‌گردند. نیوتن هم این سؤال را مطرح کرده بود و به این نتیجه رسیده بود که باید گاهگاهی دست خداوند در کار بیاید و حرکات آنها را به جریان عادی برگرداند ولی لاپلاس گفت اگرچه وضع سیارات نسبت به خورشید تغییر می‌کند ولی این تغییرات تناوبی است. لاپلاس تمام این اکتشافات را تحت عنوان «مکانیک آسمانی» منتشر ساخت ولی چون فهم مطالبش برای همه کس مقدور نبود لذا تصمیم گرفت کتابی دیگر بنویسد که مردم عادی هم از آن بهره‌مند گردند. این کتاب تحت عنوان «شرح دستگاه‌های جهانی» منتشر شد. لاپلاس علاوه بر نجوم و ریاضیات استادی عالیقدر در علم فیزیک بود و دربارهٔ لوله‌های موئین و انتشار امواج صوتی مطالعه فراوانی داشت. از مهم‌ترین آثار لاپلاس «تئوری تحلیلی احتمالات» را که در سال ۱۸۱۲ نوشته‌است می‌توان نام برد.

    لاپلاس را که دانشمندی بی همتا می‌توان گفت متأسفانه نسبت به تمام حکومتهایی که پی در پی عوض می‌شدند تملق می‌گفت و از آنها استفاده می‌کرد در مقابل ناپلئون تا زانو تعظیم می‌کرد و به همین علتها بود که از طرف امپراتور به مقامهای کنت- سناتور- ریاست مجلس سنا انتخاب شد با وجود اینها وقتی ناپلئون اسیر شد به او پشت کرد و به عزلش رأی داد و خود را در دامان لوئی هجدهم انداخت و از طرف او به سمت رئیس کمیته تجدید تشکیلات مدرسه پلی تکنیک و عضو مجلس اعیان انتخاب شد. لاپلاس با تمام این اوصاف جوانان را تشویق و کمک می‌کرد به طوری که روزی یکی از اکتشافات جوان ناشناسی به نام «بیو» از طرف آکادمی مورد تمجید قرار گرفت او را نزد خود خواند و معلوم گردید لاپلاس قبلاً این اکتشاف را مورد مطالعه قرار داده‌است. لاپلاس اواخر عمر را در «آرکوی» نزدیک پاریس در عمارت ییلاقی خود که نزدیک برتوله بود گذرانید. او روز پنجم مارس ۱۸۲۷ در هفتاد و هشت سالگی درگذشت در حالیکه آخرین حرف او این بود: «آنچه می‌دانیم ناچیز و آنچه نمی‌دانیم عظیم و وسیع است.»
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    نوآم چامسکی

    نوآم چامسکی
    240px-Noam_Chomsky_portrait_2015.jpg

    شناسنامه
    حیطه
    فلسفه غربی
    مکتب فلسفه تحلیلی، زبان‌شناسی زایشی
    ایده‌های چشمگیر دستور زبان زایشی،
    زادروز ۷ دسامبر ۱۹۲۸
    زادگاه فیلادلفیا، پنسیلوانیا، آمریکا
    متأثر از[نمایش]

    آورام نوآم چامسکی (به انگلیسی: Noam Chomsky) در ۷ دسامبر ۱۹۲۸ در فیلادلفیا، پنسیلوانیا در خانوادهٔ یهودی و روس تبار به دنیا آمد.[۱] چامسکی زبان‌شناس، فیلسوف آنارشیست و نظریه‌پرداز آمریکایی است. از او به عنوان پدر زبان‌شناسی مدرن یاد می‌شود.[۲][۳][۴] نظریهٔ معروف وی دستور زایشی-گشتاری است که در دههٔ ۶۰ میلادی انقلابی در زبان‌شناسی معاصر ایجاد کرد. مقالات و کتاب‌های نوام چامسکی آغازگر پژوهش‌های نوینی در عرصه‌ی روان‌شناسی زبان شد.

    همچنین وی مقالات متعددی در نقد سیاست‌های خارجی دولت ایالات متحده آمریکا دارد.

    وی استاد بازنشسته‌ی دپارتمان فلسفه و زبان‌شناسی مؤسسه تکنولوژی ماساچوست آمریکا است.

    محتویات
    • ۱ زندگی و تحصیلات
    • ۲ زبان‌شناسی
    • ۳ ایده‌های سیـاس*ـی
    • ۴ ایران
    • ۵ زندگی شخصی
    • ۶ کتاب‌شناسی
      • ۶.۱ آثار سیـاس*ـی
      • ۶.۲ آثار زبان‌شناسی
    • ۷ فیلم‌شناخت
    • ۸ جستارهای وابسته
    • ۹ پانویس
    • ۱۰ منابع
    • ۱۱ پیوند به بیرون
    زندگی و تحصیلات
    نوام چامسکی در ۷ دسامبر ۱۹۲۸ از پدر و مادری یهودی در فیلادلفیای آمریکا متولد شد. پدرش، ویلیام چامسکی یک روس یهودی‌تبار بود که از روسیه به آمریکا مهاجرت کرده بود. او آموزگار زبان عبری بود و کتابی درسی در زمینه دستور زبان یهودی دوران میانه به چاپ رسانده بود. در دسامبر ۱۹۴۹ با کارول چامسکی که خود استاد دانشگاه هاروارد بود، ازدواج کرد و از او سه فرزند دارد. او در دوران کارشناسی، سخت تحت تأثیر زلیگ هریس، استاد زبان‌شناسی دانشگاه پنسیلوانیا بود. چامسکی در خلال تحصیل در دانشگاه پنسیلوانیا، کتاب روش‌هایی در زبان‌شناسی ساختاری، اثر استادش زلیگ هریس، را بازخوانی و تحشیه کرد و در عین حال به دیدگاه‌های سیـاس*ـی هریس گرایش یافت. گرایش چامسکی به دیدگاه‌های سیـاس*ـی هریس، خود انگیزه‌ای شد که او رشتهٔ زبان‌شناسی را برای ادامهٔ تحصیلات خود برگزیند. از سال ۱۹۵۵ در مؤسسه تکنولوژی ماساچوست (MIT) به عنوان استاد زبان‌شناسی مشغول به تدریس شد. چامسکی در سال ۱۹۷۶ در مؤسسهٔ تکنولوژی ماساچوست به مقام استادی رسید.

    زبان‌شناسی
    Noam_chomsky_cropped.jpg

    نوآم چامسکی
    نظریهٔ معروف وی دستور زایشی است که در دههٔ ۶۰ میلادی انقلابی در زبان‌شناسی معاصر ایجاد کرد. وی همچنین کتاب‌های متعددی دربارهٔ ذهن و زبان و مغز و زبان نوشته‌است. در واقع چامسکی در بررسی‌های خود نشان داد که با بررسی نظام زبانی افراد می‌توان نتایج روان‌شناختی به دست آورد.

    وی نوشته‌های متعددی نیز در زمینه علوم رایانه دارد؛ که در زمینهٔ کامپایلرها نظریات او مورد توجه است.

    نظریات چامسکی انقلابی در رشته زبان‌شناسی به وجود آوردند. او معتقد است اصول و خصوصیات زبان در انسان ذاتی و «به‌طور ارثی برنامه‌ریزی شده» است و محیط پیرامون کودک تنها نقش محرک را برای یادگیری زبان مادری ایفا می‌کند. کودک مجموعهٔ محدودی از اطلاعات را از محیط زبانی خویش می‌گیرد و خود قادر است ترکیبات جدیدی بسازد. نظریه‌پردازان پیش‌تر معتقد بودند زبان مادری تنها از راه شنیدن گفتار اطرافیان و به صورت اکتسابی وارد مغز کودک می‌شود.[۵] از گفته‌های اوست که: «زبان آیینهٔ فکر است». در اصل این ایده که زبان می‌تواند بازتاب دهندهٔ تمام نمایی از شخصیت و حالات درونی شخص باشد، ایدهٔ چامسکی است. نظریه معروف چامسکی در زبان‌شناسی نظریه «گرامر جهانی» است که طبق آن افراد بشر از بدو تولد آن را دارا می‌باشند.[۶] چامسکی در مهرماه ۱۳۹۱(اکتبر ۲۰۱۲) برای شرکت در کنفرانس بین‌المللی زبانشناسی به غزه سفر کرد که دکتری افتخاری دانشگاه الاسلامیه غزه به منظور قدردانی از مواضع انسانی نوام چامسکی در پشتیبانی از مردم فلسطین و اعلام همبستگی با فلسطینی‌ها به وی اهدا شد.[۷][۸]

    ایده‌های سیـاس*ـی
    نوام چامسکی روشنفکری شناخته‌شده و منتقد سیاست خارجی ایالات متحده و دولت‌های دیگر است. وی خود را سوسیالیستی آزادی‌خواه و هم‌چنین هوادار آنارکو-سندیکالیسم می‌داند.

    چامسکی اگرچه از برچیدن دیوار برلین استقبال کرد، اما ترس او از این‌که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، مجموعهٔ درهم‌پیچیدهٔ نظامی-صنعتی آمریکا به دنبال دشمنانی جدید خواهد گشت تا وجود خود را موجه جلوه دهد، با اتفاقاتی که بعداً در جهان رخ داد تأیید شد. به نظر چامسکی اجرای موفقیت‌آمیز این برنامه وام‌دار «اتحادی نامقدس» میان دولت آمریکا و شرکت‌های رسانه‎ای است.

    چامسکی در زمان جنگ ویتنام به عنوان منتقد اجتماعی سیاست خارجی آمریکا به شهرت رسید. نخستین اثر سیـاس*ـی مهم او کتاب قدرت آمریکا و ماندارین‌های نوین (۱۹۶۹) بود که در انتقاد به طبقه روشنفکران لیبرال نوشته شده بود.

    درک چامسکی از سازوکار امپریالیسم آمریکا و توانایی همیشگی او برای فهم دورنمای کلی سیاست‌های آمریکا به مخالفت او با دخالت نظامی آمریکا در کوزوو، افغانستان و عراق و هم‌چنین جنگ بوش بر ضد تروریسم منجر شد.

    او در سال ۱۹۸۰ بر کتاب روبر فوریسون که در حقیقت داشتن هولوکاست تردید کرده بود، مقدمه‎یی نوشت. اگرچه این مقدمه تنها به دفاع از آزادی بیان می‌پرداخت، با واکنش‌های سختی مواجه شد. وی بعدها آشکار ساخت که از وی مطلبی در دفاع از آزادی بیان خواسته شده بود و او از استفاده از آن به عنوان مقدمهٔ کتاب مذکور اطلاع نداشت.

    در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ میلادی چامسکی به همراهی جان پیلجر (John Pilger) از معدود کسانی بودند که از نسل‌کشی «پنهان» در تیمور شرقی سخن گفتند. وی به تمامی رؤسای جمهور آمریکا، حتی جان اف کندی که محبوبیتی باور نکردنی دارد، با دیدی انتقادی می‌نگرد. او درین باب کتاب «تفکری دوباره به کاملوت: جان اف کندی، جنگ ویتنام و فرهنگ سیـاس*ـی آمریکا»[۹] را نوشته‌است. چامسکی در بیانیه‌ای مشترک با برخی اندیشمندان آمریکایی، انگلیسی و کانادایی دربارهٔ نقش رسانه‌ها در نبرد اسرائیل و غزه ۲۰۱۲ از رسانه‌های غربی به خاطر پوشش یکجانبه جنگ انتقاد کرد و این مسئله را غیرقابل قبول و ظالمانه خواند و از خبرنگاران خواست در اعتراض به استفادهٔ ابزاری خبرگزاری‌های غربی از آنها، اعتصاب و از همکاری با این خبرگزاری خودداری کنند. وی همچنین در این بیانیه از مردم غزه درخواست کرد با استفاده از امکانات موجود با همه مراکز خبری تماس بگیرند و واقعیت‌ها را به‌طور منصفانه منعکس کنند.[۱۰][نیازمند منبع] وی معتقد است: «در پس ظاهر بی‌طرفانه شرح مسائل اجتماعی (از طریق گزارش‌های تلویزیونی، تحلیل‌های سیـاس*ـی یا اخبار رادیو) پیش فرض‌ها و اصول ایدئولوژیکی‌ای نهفته‌است که وقتی آن‌ها را افشا می‌کنیم، فرو می‌ریزند.»[۱۱]

    در ویکی‌پدیای انگلیسی مواضع و دیدگاه‌های سیـاس*ـی چامسکی (Political positions of Noam Chomsky) به صورت کاملتری دسته‌بندی و تشریح شده‌است.[۱۲]

    ایران
    چامسکی در مصاحبه‌ای که با Paul Jay در تاریخ ۱۹ نوامبر ۲۰۰۷ داشت، از سیاست‌های هسته‌ای ایران دفاع و عکس‌العمل ایران را در برابر عدم پایبندی کشورهای غربی به تعهداتشان، طبیعی تلقی کرد.[۱۳]

    وی از تظاهرات معترضین به انتخابات ریاست جمهوری در ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ استقبال کرد و «شجاعت و پایداری تظاهرکنندگان را تحسین‌برانگیز و دارای اهمیت تاریخی تام و تمام» توصیف می‌کند. البته وی می‌گوید: «هرگونه استفاده از زور باطل است و نتایج انتخابات با زور حتی ذره‌ای معتبر به‌نظر نمی‌رسد».[۱۴]

    چامسکی در مصاحبه‌ای که با روزنامهٔ تهران تایمز مورخ ۱۵ آوریل ۲۰۰۹ داشت، به صراحت سیاست‌های یک بام و دو هوای ایالات متحده در مورد حق ایران برای استفادهٔ صلح‌آمیز از انرژی اتمی را نقد کرد. او در این مصاحبه با استناد به یکی از مصاحبه‌های زیبیگنیو برژینسکی این‌گونه نتیجه‌گیری کرد که مشکل اصلی آمریکا با ایران، برنامهٔ اتمی صلح‌آمیز تهران نیست، بلکه آنست که ایران دیگر در سلک مجموعهٔ کشورهای تابع سیاست‌های آمریکا به‌شمار نمی‌رود.[۱۵]

    وی پس از اعتصاب غذای اکبر گنجی روبروی سازمان ملل از او حمایت کرده و گفت که سعی می‌کند به او و همراهانش بپیوندد.[۱۶]

    نوآم چامسکی در تاریخ ۲۳ ژوئیه ۲۰۰۹، از محل سکونتش در ماساچوست به نیویورک رفت تا در جمع اعتصاب کنندگان غذا که همه ایرانی بودند، حاضر شود. تجمع سه روزه‌ای که در اعتراض به رفتار جمهوری اسلامی ایران با معترضان به نتیجه انتخابات برگزار شده بود. او معتقد است که آمریکا و هم‌پیمانانش هرگز برقراری دموکراسی و آزادی برای کشورهای خاورمیانه و عربی را خواستار نیستند.[۱۷][نیازمند منبع]

    در مصاحبهٔ دیگری وی به شبکهٔ خبری یورونیوز به صراحت گفته‌است که مشکل تروریسم در منطقهٔ خاورمیانه ناشی از ایران نیست، بلکه آمریکا و اسرائیل ریشهٔ این مشکل هستند.[۱۸]

    زندگی شخصی
    چامسکی با کارول دوریس شتس (چامسکی) در سال ۱۹۴۹ ازدواج کرد و این ازدواج تا زمان مرگ همسرش در سال ۲۰۰۸ ادامه یافت. آن‌ها با یکدیگر سه فرزند دارند: آویوا (زادهٔ ۱۹۵۷)، دایان (زادهٔ ۱۹۶۰) و هری (زادهٔ ۱۹۶۷). وی در سال ۲۰۱۴ با والریا واسرمن ازدواج کرد.

    کتاب‌شناسی
    فهرست کاملتری از آثار نوآم چامسکی را می‌توان در صفحهٔ کتابشناسی و فیلمشناسی نوآم چامسکی (Noam Chomsky bibliography and filmography) در ویکی‌پدیا مشاهده کرد.[۱۹]

    آثار سیـاس*ـی
    • آمریکای بزرگ و حقوق بشر. ترجمهٔ بهزاد باشی. تهران: انتشارات آگاه.
    • دهه جنگ سرد: روند جنگ سرد در دههٔ ۱۹۸۰ - ترجمهٔ شاهرخ وزیری (۱۳۶۴)
    • مثلث سرنوشت ساز، فلسطین، آمریکا و اسرائیل - ترجمهٔ عزت‌الله شهیدا (۱۳۶۹)
    • دمکراسی بازدارنده - ترجمهٔ غلامرضا تاجیک ۱۳۷۲ (چاپ دیگری از این کتاب: ترجمهٔ مهوش غلامی - انتشارات اطلاعات - ۱۳۸۸)
    • نظم‌های کهنه و نوین جهانی - ترجمهٔ مهبد ایرانی طلب - انتشارات اطلاعات (۱۳۷۵)
    • بهره‌کشی از مردم: نئولیبرالیسم و نظم‌جهانی. ترجمهٔ مرتضوی، حسن. تهران: نشر دیگر، (۱۳۷۹).
    • دیدگاه های متعارض در مورد نظام جهانی - ترجمهٔ ناصر بلیغ - انتشارات ادارهٔ کل تحقیق و توسعهٔ رادیو (صدا) - (۱۳۷۹)
    • دولت‌های سرکش: حکومت زور در امور جهان - ترجمهٔ مهرداد وح‍دت‍ی دان‍ش‍م‍ن‍د - وزارت ف‍ره‍ن‍گ و ارش‍اد اس‍لام‍ی، س‍ازم‍ان چ‍اپ و ان‍ت‍ش‍ارات (۱۳۸۰)
    • فهمِ قدرت: دغدغهٔ دائمی چامسکی - ترجمهٔ دکتر احمد عظیمی بلوریان - مؤسسه خدمات فرهنگی رسا (۱۳۸۲)
    • ۱۱ سپتامبر - ترجمهٔ خلیل دباش (۱۳۸۲)
    • سلطه یا بقا: طرح سلطهٔ آمریکایی - ترجمهٔ علیرضا ثقفی ۱۳۸۵ (چاپ دیگری با نام: هژمونی یا بقا: تلاش آمریکا برای سیطرهٔ جهانی - ترجمهٔ آسوده نوین - انتشارات اطلاعات - ۱۳۸۷)
    • کنترل رسانه - ترجمهٔ ضیا خسروشاهی- انتشارات درسا ۱۳۸۶ (چاپ دیگری با نام: حاکمیت بر رسانه‌ها - ترجمهٔ سعید ساری اصلانی - نشر اینترنتی ۲۰۰۶)
    • تلاش آمریکا برای حاکمیت جهانی- ترجمهٔ ضیا خسروشاهی- انتشارات درسا (۱۳۸۷)
    • جاه طلبی‌های امپراتوری - ترجمهٔ ضیا خسروشاهی- انتشارات درسا (۱۳۸۷)
    • دولت‌های فرومانده - ترجمهٔ اکرم پدرام نیا - انتشارات افق (۱۳۸۷)
    • چتر قدرت آمریکا: اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و تناقض با سیاست آمریکا - ترجمهٔ سعید ساری اصلانی - موسسهٔ فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان (۱۳۸۷)
    • ایالات شکست خورده: سوء استفاده از قدرت و حمله به دموکراسی - ترجمهٔ یعقوب نعمتی وروجنی - انتشارات جام جم (۱۳۸۷)[۲۰]
    • اشغال -(۱۳۹۰) (Occupy)[۲۱]
    • قدرت بسیار خطرناک: خاورمیانه و سیاست خارجی آمریکا - ترجمهٔ رضا اسپیلی - نشر الکترونیک روزگار (۱۳۹۱)[۲۲]
    • نظام‌های سلطه، ترجمهٔ امیرحسین مدبرنیا، نشر دنیای نو،[۲۳] ۱۳۹۵
    • در باب آنارشیسم - ترجمهٔ رضا اسکندری - نشر افکار (۱۳۹۵)[۲۴]
    آثار زبان‌شناسی
    • ساختارهای نحوی، (ترجمهٔ احمد سمیعی گیلانی)
    • جنبه‌هایی از نظریه نحو
    • زبان‌شناسی دکارتی: فصلی از تاریخ تفکر عقلگرا - ترجمهٔ احمد طاهریان، انتشارات هرمس (۱۳۷۷)
    • زبان و مسائل دانش، ترجمهٔ علی درزی، نشر آگه (۱۳۷۸)
    • زبان و اندیشه - ترجمهٔ کوروش صفوی انتشارات هرمس (۱۳۷۹)
    • دانش زبان: ماهیت، منشأ و کاربرد آن - ترجمهٔ علی درزی - نشر نی (۱۳۸۰)
    • کنترل رسانه‌ها، عبدالرضا شاه محمدی - انتشارات فکرت (۱۳۸۱)
    • معماری زبان - ترجمهٔ محمد فرخی یکتا - انتشارات روزبهان (۱۳۸۹)
    • زبان و ذهن - ترجمهٔ کوروش صفوی - انتشارات هرمس (۱۳۹۳)
    فیلم‌شناخت
    • (Manufacturing consent) جعل رضایت: نوآم چامسکی و رسانه‌ها -(۱۹۹۲)[۲۵]
    نوآم چامسکی خودش این فیلم را در آن زمان ندید، چرا که معتقد بود که رسانه‌ها نمی‌توانند آنطور که باید و شاید پیام فیلم را به مخاطب انتقال دهند: «اگر رسانه‌ها بتوانند کسی را بیاورند که سخن بگوید، عالی است، ولی به این معنی نیست که کسی که سخنرانی کرده‌است رهبر است؛ ولی این نکته در فیلم جا نمی‌افتد – چیزی که جا می‌افتد این است که مردم با تصور اینکه سخنران همه‌کاره است، می‌پرسند «چگونه می‌توانم به جنبش شما بپیوندم؟» […] در واقع، کسانی که در مسند قدرت هستند […] می‌خواهند که مردم فکر کنند که رهبران بزرگ این چیزها را راه میندازند، و بعد کاری که هرکس باید بکند اینست که از آن‌ها پیروی کند. این یکی از راه‌های تحقیر کردن مردم است […].»[۲۶]
    • (The Corporation) ابرشرکت-(۲۰۰۳)[۲۷]
    • (Noam Chomsky - Rebel Without A Pause) نوآم چامسکی: شورشیِ خستگی ناپذیر-(۲۰۰۳)[۲۸]
    • (Peace Propaganda & the Promised Land) صلح، تبلیغات و سرزمین موعود: رسانه‌های آمریکا و منازعه فلسطین-اسرائیل-(۲۰۰۴)[۲۹]
    • (Lake of Fire) دریاچه آتش-(۲۰۰۶)[۳۰]
    • (Four Horsemen) چهار سوار (آخرالزمان)-(۲۰۱۲) دارندهٔ بیش از بیست عنوان و جایزهٔ بین‌المللی ازآن میان ایران[۳۱]
    • (Is The Man Who Is Tall Happy?) آیا مردی که قدش بلنده،خوشحاله؟-(۲۰۱۳)[۳۲]
    • (Requiem for the American Dream) مرثیه‌ای بر رؤیای آمریکایی -(۲۰۱۵)[۳۳]
    • (We Are Many) ما عده‌مان زیاد است-(۲۰۱۴)[۳۴]
    • (The Brainwashing of My Dad) چگونه پدرم را شستشوی مغزی دادند-(۲۰۱۶)
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    ادموند هوسرل

    ادموند هوسرل
    200px-Edmund-Husserl-Cover-The-Cambridge-Companion-to-Husserl.jpg
    تصویر هوسرل بر روی جلد کتاب: مجموعه مقالات کمبریج دربارهٔ هوسرل
    شناسنامه
    حیطه
    فلسفه غربی
    دوره معاصر
    مکتب پدیدارشناسی
    علایق اصلی معرفت‌شناسی، هستی‌شناسی، ریاضیات
    ملیت آلمانی، اتریشی
    زادروز ۸ آوریل ۱۸۵۹
    زادگاه پروسنیتس، موراویا ، اتریش (جمهوری چک فعلی)
    تاریخ مرگ ۲۷ آوریل ۱۹۳۸ (۷۹ سال)
    محل مرگ فرایبورگ، آلمان نازی
    دین یهودی
    محل کار دانشگاه‌های گوتینگن و فرایبورگ

    ادموند هـ*ـوسِرْل (به آلمانی: Edmund Husserl) از فیلسوفان مهم و تأثیرگذار قرن بیستم و بنیانگذار پدیدارشناسی است.

    محتویات
    • ۱ زندگی
    • ۲ آثار هوسرل
      • ۲.۱ فلسفه حساب
      • ۲.۲ پژوهش‌های منطقی
      • ۲.۳ تأملات دکارتی
    • ۳ مرگ
    • ۴ منابع
    زندگی
    هوسرل در ۸ آوریل ۱۸۵۹ در پروسنیتس در موراویا که جزء اتریش بود و اکنون در جمهوری چک قرار دارد در خانواده ای یهودی تبار متولد شد. او در دانشگاه‌های گوتینگن و فرایبورگ در سمت استاد فلسفه تدریس می‌کرد. هوسرل سعی داشت مانند راسل برای فلسفه یک مبنای ریاضی پیدا کند. برای این منظور وی از منطق فرانتس برانتانو کمک گرفت.

    هوسرل در سال ۱۸۷۸ به برلین رفت و در سخنرانی‌های کارل وایراشتراس و لئوپولد کرونکر شرکت نمود. در سال ۱۸۸۲ رسالهٔ دکتری خود را در ریاضیات محض تحت عنوان مقدمه‌ای بر نظریه محاسبه متغیرها زیر نظر لئوپولد کرونکر به پایان رساند. در طول سال‌های ۱۸۸۴ تا ۱۸۸۶ در وین در کلاس‌های درس فرانتس برنتانو شرکت کرد. وی در سال ۱۸۸۶ در هاله اقامت گزید و در درس‌های روانشناسی کارل اشتومپف شرکت کرد. در سال ۱۸۹۱ نخستین کتاب خود به نام فلسفه حساب: پژوهش‌های روانشناختی و منطقی را که به برنتانو تقدیم کرده بود به چاپ رساند. در طول سال‌های ۱۸۹۰ تا ۱۹۰۰ با گوتلوب فرگه آشنا شد که انتقادات او از دیدگاه‌های هوسرل در فلسفه حساب در تغییر توجه هوسرل، منجر به چاپ پژوهش‌های منطقی در سال ۱۹۰۰ تا ۱۹۰۱ گردید.[۱]

    هوسرل در سال ۱۹۱۶ به دانشگاه فرایبورگ رفت، و در آنجا صاحب کرسی فلسفه و جایگزین هانریش ریکرت شد. ادیت اشتاین و مارتین هایدگر در خلال این سال‌ها به عنوان دستیار با او کار می‌کردند.[۲]

    آثار هوسرل
    فلسفه حساب
    نخستین فلسفی هوسرل رساله دکتری وی به عنوان تصور عدد تحلیل‌های روانشناختی[۳] به شکل کتابچه‌ای درآمد(۱۹۱۶) که ۴ سال بعد مبنای انتشار اولین جلد فلسفه حساب[۴] قرار گرفت. هوسرل جلد دوم اثر را کامل نکرد. وی در ۱۸۹۵ بدین باور رسید که طرحش امکان‌پذیر نیست و باید رهایش کرد.[۵]

    پژوهش‌های منطقی
    نوشتار اصلی: پژوهش‌های منطقی
    یکی از مهم‌ترین کتاب‌های هوسرل، پژوهش‌های منطقی (به آلمانی: Logische Untersuchungen) است. پژوهش‌های منطقی از نظر هوسرل، نظریهٔ شناخت (به آلمانی: Theorie der Erkenntnis) یا شناخت‌شناسی است. پرسش از ذات منطق، به صورت بنیادی مطابق با پرسش مهم شناخت‌شناسی، یعنی معنای ابژکتیویته است. این نظریه برای هوسرل همان منطق محض است، که از آن‌جا که باید به بررسی صورت شناخت به خودی خود بپردازد، می‌توان آن را «نظریهٔ نظریه‌ها» دانست.

    منطق محض از این نظر، در مقابل علوم دیگری قرار می‌گیرد که از نظر هوسرل تکنولوژی یا آموزهٔ هنر (به آلمانی: Kunstlehre) هستند، چراکه هر علمی تنها به حوزهٔ ابژکتیو خود علاقه دارد و به بررسی آن حوزه می‌پردازد. علم از این دیدگاه، تنها به بررسی «محصولات آگاهانهٔ خود» می‌پردازد و درگیر فهمی تک‌ساحتی است. حتی ریاضیات نیز در شکل خام و در جهت طبیعی-عینی خود، هیچ وجه مشترکی با شناخت‌شناسی و نظریه‌پردازی ندارد و همچون علوم دیگر تکنولوژی اندیشه است: «ریاضی‌دان در حقیقت یک تئوری‌پرداز نیست، او یک تکنیسین نابغه است». نظریه‌پرداز واقعی کسی است که به علمِ کلیِ علم بپردازد. منطق یک دیسیپلین نظری- صوری، اثبات‌کننده (به انگلیسی: demonstrative) و مستقل از روانشناسی است، در غیر این‌صورت یک تکنولوژی مبنتی بر روانشناسی است. از نظر هوسرل، روشن‌سازی پدیدارشناسانه و ساختارهای بنیادین آن در هم‌پیوندی میان آگاهی و ابژه می‌تواند ریاضیات خام را به صورت منطق محض درآورد. بدین ترتیب، پرسش از منطق، همچون شناخت‌شناسی، به پرسش از «معنا و ابژهٔ شناخت» (به آلمانی: Sinn und Gegenstand der Erkenntnis) بازمی‌گردد. از این نظر، منطق علمی در کنار علوم دیگر نیست، بلکه در واقع باید به مطالعهٔ پیشینی و صوری تمام علوم به خودی خود بپردازد. یک علم تا آن‌جا علم است که صورت منطقی به خود گیرد. منطق اساساً یک تکنیک نیست که مبتنی بر زندگانی و جریان سیال ذهنی باشد، بلکه شامل منطق محض، به عنوان یک دانش نظری از صورت‌های منطقی ایده‌آلی است که خود جزئی از زندگانی آگاهی نیستند. دانش بنیادینی که هوسرل در جستجوی آن بود، پیرو اصطلاح‌شناسی ارسطو و دکارت، همانا فلسفهٔ نخستین (به آلمانی: erste Philosophie) است؛ یعنی علمی که به «موجود چونان موجود» می‌پردازد. از نظر هوسرل «فلسفهٔ نخستین»، همچون یک دانش (به یونانی: ἐπιστήμη)، در معنای ارسطویی آن که به موجود به معنای عام نظر دارد (به یونانی: θεωρεῖ)، «علم سرآغازهای بنیادین» است، که در جستجوی روشن ساختن این موضوع است که چگونه سوبژکتیویته به شناختِ ابژکتیو از جهان، و نیز از خود به عنوان سوژهٔ استعلایی (فرارونده) دست می‌یابد. فلسفهٔ نخستین «فلسفه‌ای از سرآغازها است که خود را در ریشه‌ای‌ترین خودآگاهی فلسفی بنیاد می‌نهد» تا به «نظریهٔ کلی علم» دست یابد.[۶]

    تأملات دکارتی
    نوشتار اصلی: تأملات دکارتی
    کتاب تأملات دکارتی: درآمدی بر پدیدارشناسی استعلایی (به آلمانی: Cartesianische Meditationen: eine Einleitung in die Phänomenologie) بر اساس سخنرانی هوسرل در دانشگاه سوربن پاریس و در تالار دکارت، با عنوان درآمدی بر پدیدارشناسی استعلایی در ۲۳ و ۲۵ فوریه در سال ۱۹۲۹ نوشته شده‌است. در طول دو سال هوسرل با همکاری دستیار خود اویگن فینک به گسترش این سخنرانی‌ها پرداخت، که متن آن توسط امانوئل لویناس و گابریل پایفرر در ۱۹۳۱ به فرانسوی ترجمه گردید. این کتاب شامل پنج تأمل به شرح زیر است:

    تأمل اول: راهی به سوی اگوی استعلایی
    تأمل دوم: آشکارسازی میدان تجربه استعلایی و ساخت‌های کلی آن
    تأمل سوم: مسائل تقویم (برساخت)، حقیقت و واقعیت
    تأمل چهارم: شرخ مسائل تقویم خود اگوی استعلایی
    تأمل پنجم: تعیین حیطه وجودی استعلایی به مثابه بین‌الاذهان مونادولوژیکی[۷]

    مرگ
    هوسرل در سال ۱۹۳۸ درگذشت. وی پیش از مرگ و در جریان به قدرت رسیدن نازی‌ها در سال ۱۹۳۳ به شدت از سوی حکومت و شاگردان سابقش، از جمله مارتین هایدگر تحت فشار قرار گرفته بود.
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    لودویگ ویتگنشتاین

    لودویگ ویتگنشتاین
    250px-Wittgenstein2.jpg

    لودویگ ویتگنشتاین در ۱۹۳۰
    شناسنامه
    نام کامل
    لودویگ یوزف یوهان ویتگنشتاین
    مکتب
    فلسفهٔ تحلیلی، چرخش زبانی، اتمیسم منطقی
    علایق اصلی منطق، متافیزیک، فلسفهٔ زبان، فلسفهٔ ریاضیات، فلسفهٔ ذهن، معرفت‌شناسی
    ایده‌های چشمگیر نظریهٔ تصویریِ زبان، کارکرد حقیقت، وضعیت امور، ضرورت منطقی، معنا در عمل، بازی‌های زبانی، مسئلهٔ زبان خصوصی، شباهت خانوادگی، فرم‌های زندگی، ضد واقع‌گرایی، فلسفهٔ ریاضیات ویتگنشتاین، فلسفهٔ زبان روزمره، تحلیل زبان ایدئال، شک‌گرایی معنایی، شک‌گرایی حافظه‌ای، برون‌گرایی معنایی، سکوت‌گرایی، نظریهٔ مجموعه‌ها
    زادروز ۲۶ آوریل ۱۸۸۹
    زادگاه وین، اتریش
    تاریخ مرگ ۲۹ آوریل ۱۹۵۱ (۶۲ سال)
    محل مرگ کمبریج، انگلستان
    متأثر از[نمایش]
    اثرگذار بر[نمایش]

    لودویگ یوزف یوهان ویتگنشتاین (به آلمانی: Ludwig Josef Johann Wittgenstein)‏ (آلمانی: [ˈvɪtgənˌʃtaɪn]) (زادهٔ ۲۶ آوریل ۱۸۸۹ در وین، اتریش – درگذشتهٔ ۲۹ آوریل ۱۹۵۱ در کمبریج، انگلستان) فیلسوف نامدار اتریشی قرن بیستم بود که باب‌های زیادی را در فلسفهٔ ریاضی، فلسفهٔ زبان، و فلسفهٔ ذهن گشود. از سال ۱۹۲۹ تا ۱۹۴۷، ویتگنشتاین در دانشگاه کمبریج تدریس کرد.[۱] بسیاری او را بزرگ‌ترین فیلسوف قرن بیستم می‌دانند.[۲]

    محتویات
    • ۱ ویتگنشتاین و زبان
    • ۲ زندگی
      • ۲.۱ دوران اولیه زندگی
      • ۲.۲ دانشجویی
      • ۲.۳ مرگ پدر و جنگ جهانی اول
      • ۲.۴ چاپ رساله و بازگشت به کمبریج
      • ۲.۵ پیوستن اتریش به آلمان
      • ۲.۶ دوران پایانی عمر
    • ۳ کتاب‌شناسی
      • ۳.۱ آثار ترجمه شده به فارسی
    • ۴ جستارهای وابسته
    • ۵ پانویس
    • ۶ منابع
    • ۷ پیوند به بیرون
    ویتگنشتاین و زبان
    فلسفه ویتگنشتاین، پژواکی از تحولات زبانی است که از اواخر سده نوزدهم، پدیدار گشت. زبان در این دوره، نخست، تبدیل به موضوعی فلسفی شد و سپس با رویکرد تألیفی، ظهور کرد که امروزه از آن، به فلسفه زبان، تعبیر می‌کنیم. در فلسفه ویتگنشتاین هر دو کارکرد زبان شکل می‌گیرد. او در رساله منطقی- فلسفی که به سال ۱۹۲۱ انتشار داد، از «نظریه تصویری زبان» سخن می‌گوید اما در دوره فترت که فلسفه را رها کرد، به نظریه دوم می‌اندیشید و با بازگشت به فلسفه، پژوهش‌های فلسفی را تدوین کرد که دو سال پس از درگذشت وی به سال ۱۹۵۳ منتشر گردید.[۳]

    ویتگنشتاین تنها فیلسوفی است که تمامی آرا و آثار وی بر محور زبان استوار است. او معتقد است که تمام فلسفه نقادی زبان است. در هر دو دوره مقصد و غرض وی فهم ساختار و حدود زبان استوار است وی در دوره نخست معتقد است که ساختار واقعیت، ساختار زبان را تعیین می‌کند و زبان نمی‌تواند جهان و واقعیت را برتاباند. این نظریه آن چنان ژرف صورت‌بندی و معماری شده بود که برتراند راسل را نیز به وجد آورده بود. ویتگنشتاین در مرحله دوم تأمل فلسفی خود، رهیافت نخست را مورد انتقاد، طرد قرار داده و نظریه «زبان، بنیاد جهان» را طرح کرد و از زبان به مثابه دانش و ابزار فاهمه و نه صرف ابزار و میانجی سخن گفت.[۳]

    ویتگنشتاین معتقد بود که زبان ذاتاً دارای سرشت تصویری است و ساختار عالم، ساختار آن را تعیین می‌کند. فلسفه را نیز فعالیتی نقادی می‌داند که وظیفه آن روشن ساختن اندیشه‌هاست. اما در دوره متاخر از این عقیده صرف نظر کرد و اعتقاد داشت که زبان همچون ابزار است و برای فهم معنای زبان بایستی به کاربرد آن در زندگی مردم توجه کنیم. در این دوره او قایل بود که ساختار زبان ما بیانگر نحوه اندیشه ما در خصوص عالم واقعی است و فلسفه در نظر او نوعی درمانگری است و فیلسوف کسی است که بیماری‌های فهم انسان را علاج می‌کند.[۴]

    زندگی
    لودویگ ویتگنشتاین متولد ۲۶ آوریل ۱۸۸۹ و هشتمین فرزند خانواده‌ای متمول بود، پدرش کارل از صاحبان صنعت فولاد اتریش و مادرش لئوپولدینه عضو خانوادهٔ کالموس بود. او در کلیسای کاتولیک غسل تعمید داده شد ولی بسیاری از اجدادش یهودی بودند که بعضیشان پروتستان شده بودند با این‌حال مادرش کاتولیک بود ولی خانوادهٔ یهودی باعث دردسر او در دوران حکومت حزب نازی در اتریش بود.[۵] ویتگنشتاین مبتلا به اختلال آسپرگر بوده‌است.[۶]

    دوران اولیه زندگی
    او دوران کودکی را تا سال ۱۹۰۳ در خانه درس خواند و چون یونانی بلد نبود در دبیرستان Gymnasium پذیرفته نشد و به دبیرستان رئال‌اسکول در لینتس فرستاده شد، یعنی جایی که آدولف هیتلر تحصیل می‌کرد و در ۱۹۰۵–۱۹۰۴ یعنی زمانی که هر دو ۱۴–۱۵ ساله بودند با او هم مدرسه شد. با این حال هیچ گونه مدرکی مبنی بر اینکه این دو با هم همکلاسی بوده‌اند یا ارتباطی داشته‌اند وجود ندارد. حضور ویتگنشتاین در عکسی که از دوران دانش آموزی هیتلر وجود دارد بدون سند و مدرک است.[۷] او در این دوران علاقهٔ زیادی به فیزیک داشت و دوست داشت فیزیک را نزد بولتزمان ادامه دهد ولی بولتزمان در سال ۱۹۰۶ خودکشی کرد. در دورهٔ دبیرستان به غیر از کتاب‌های بولتزمان کتاب اصول مکانیک نوشتهٔ هرتس و کتاب مسائل جنـ*ـسی و اخلاق نوشتهٔ واینینگر را می‌خواند. در خانوادهٔ او تجربهٔ خودکشی زیاد به‌چشم می‌خورد و او نیز دوران افسردگی را می‌گذراند، در سال ۱۹۰۴ بزرگ‌ترین برادرش در هاوانا خودکشی می‌کند و در پی آن خبر خودکشی برادر دیگرش در برلین می‌آید، بعدها در سال ۱۹۱۸ در پایان جنگ جهانی اول یک برادر دیگرش هم خودکشی می‌کند.[نیازمند منبع]

    دانشجویی
    ویتگنشتاین در سال ۱۹۰۶ در رشتهٔ مکانیک وارد دانشگاه فنی برلین می‌شود و در سال ۱۹۰۸ برای ادامه تحصیل در رشتهٔ هواپیماسازی به منچستر می‌رود در دوران تحصیلش در این دانشگاه به علت علاقه به ریاضیات کتاب‌های اصول ریاضیات اثر راسل و قوانین اساسی اثر فرگه را می‌خواند و برای نشان دادن نوشته‌های فلسفی خود -در زمینه‌های ریاضیات و منطق- به فرگه، به دیدن او در ینا می‌رود. فرگه او را به دانشگاه کمبریج برای تحصیل زیر نظر راسل سفارش می‌کند.

    در سال ۱۹۱۱، با ارائه دست‌نوشته‌ها -و بحث طولانی که روی آن با راسل انجام می‌دهد- در رشته مبانی منطق و منطق ریاضی کالج ترینیتی قبول می‌شود و در کلاس‌های جرج ادوارد مور شرکت می‌کند. او همچنین به عضویت فعال انجمن علوم اخلاقی درآمده و دعوت به عضویت در انجمن «حواریون» می‌شود. در این دوران با دیوید پینزنت آشنا شده و او به بهترین دوست او تبدیل می‌شود. در سال ۱۹۱۳ احساس می‌کند محیط آکادمیک که او را احاطه کرده مانعی برای پرداختن به نظریاتش است بنابراین با دوستش به نروژ می‌رود و در آنجا با کار روی مبانی منطق، «یادداشت‌های منطق» را، که طرح اولیه از کتاب تراکتاتوس یا رساله منطقی-فلسفی است، به راسل ارائه می‌دهد.

    مرگ پدر و جنگ جهانی اول
    با مرگ پدرش در اکتبر سال ۱۹۱۳ او ثروت زیادی به ارث می‌برد و در اسکولدن نروژ شروع به ساخت خانه‌ای ییلاقی برای خود می‌کند، همچنین به‌طور ناشناس ۱۰۰٬۰۰۰ کرون به شاعران و نویسندگان نیازمند از جمله ریلکه، کوکوشکا و تراکل اهدا می‌کند، همچنین در سال ۱۹۱۴ با آغاز جنگ جهانی اول به‌طور داوطلب به ارتش اتریش-مجارستان می‌پیوندد با انفجار در کارخانه اسلحه سازی محل خدمتش زخمی می‌شود و در سال ۱۹۱۵ به درخواست خودش در توپخانه فعالیت می‌کند و در سال ۱۹۱۶ به خط مقدم جنگ با روسیه اعزام می‌گردد و افتخارات زیادی کسب می‌کند، در این دوران همواره در دفترچه یادداشت‌اش نظریات فلسفی و مذهبی خود را انعکاس می‌دهد و کتاب‌هایی از تولستوی، امرسن و نیچه را مطالعه می‌کند، اعتقادات مذهبی که در اواخر عمر داشت (با وجود نفی روش مسیحیت)، را نشان تأثیر تولستوی بر افکار و فلسفه او می‌دانند. در سال ۱۹۱۸ در نبرد نزدیکی آزیاگو ایتالیا نشان افتخار نظامی با شمشیر به او اهدا می‌شود و در ماه ژوئیه همان سال رساله را به زبان آلمانی به پایان می‌رساند ولی در ماه نوامبر به اسارت ایتالیایی‌ها در می‌آید و تا اوت ۱۹۱۹ دوران اسارت را می‌گذراند و متن رساله را برای راسل ارسال می‌کند و در سال ۱۹۲۰ اولین دورهٔ آموزگاریش را در تراترباخ اتریش جنوبی آغاز می‌کند و در سالهای بعد در هسباخ، پوشبرگ و اوت رتال مشغول می‌شود.[نیازمند منبع]

    چاپ رساله و بازگشت به کمبریج
    در سال ۱۹۲۱ رساله منطقی-فلسفی او به زبان آلمانی با پیشگفتار راسل در مجله Annalen der Naturphilosophie به چاپ می‌رسد و در سال ۱۹۲۲ ناشر انگلیسی کنگ پائول موافقت می‌کند رساله را به دو زبان آلمانی و انگلیسی چاپ کند و به پیشنهاد مور برای نسخه انگلیسی نام Tractatus Logico-Philosophicus را برمی‌گزیند. او که معتقد بود در رساله منطقی-فلسفی همه مسائل فلسفی را حل کرده، پس از نوشتن رساله کار فلسفی را کنار گذاشت و دوباره سراغ معلمی مدرسه ابتدایی رفت.

    او در سال ۱۹۲۶ در پی رفتارش با یکی از شاگردان به دادگاه می‌رود و از آن پس دیگر آموزگاری را کنار می‌گذارد و به باغبانی می‌پردازد، در سال ۱۹۲۷ برنامه منظمی روزهای دوشنبه برای دیدار با اعضای حلقهٔ وین برپا می‌کند و با شنیدن سخنرانی براور در باب مبانی ریاضیات انگیزهٔ کارهای جدید را پیدا می‌کند و در سال ۱۹۲۹ به کمبریج بازمی‌گردد. در جلسه‌ای که راسل و مور ترتیب داده بودند رساله را به عنوان تز دکتری او می‌پذیرند. او سپس بورس تحقیقاتی از کمبریج دریافت می‌کند در این دوران فعالیت‌های دانشگاهی را ادامه می‌دهد و دفتر یادداشت‌های آبی و قهوه‌ای با محتوای درس‌هایش و خطاب‌هایی به شاگردان شکل می‌گیرد. تأثیر و فعالیت او در انجمن علوم اخلاقی در این دوران به اندازه‌ای ست که به او می‌گویند انجمن را به انحصار خود درآورده! و او داوطلبانه برای مدتی شرکت در جلسات را قطع می‌کند.[نیازمند منبع]

    پیوستن اتریش به آلمان
    200px-Wittgenstein_notes_1914.jpg

    یادداشت‌های ویتگنشتاین در سال‌های ۱۹۱۴
    وی در سال ۱۹۳۵–۱۹۳۶ با تمام شدن بورس تحقیقاتی‌اش به اتریش بازمی‌گردد و اثر مهم دیگر خود پژوهش‌های فلسفی را شروع می‌کند. در سال ۱۹۳۸ که اتریش به آلمان می‌پیوندد از انگلستان درخواست تابعیت می‌کند. در این دوران ریشه‌های یهودی وی برایش در آلمان مشکل ساز می‌شود. وی از اتریش می‌رود و در کمبریج دوباره مشغول به تدریس می‌شود. درس‌هایش در این دوره را با نام گفتگوها و درس‌گفتارها در باب زیبایی‌شناسی، روانشناسی و ایمان دینی پس از مرگش منتشر می‌شود.

    در ۱۹۳۹ جنگ جهانی دوم آغاز می‌شود و ویتگنشتاین در سالهای بین ۱۹۴۱–۱۹۴۴ در سمت دستیار در بیمارستانی در لندن و معاونت آزمایشگاهی در نیوکاسل کار می‌کند تا دوباره در ماه مارس ۱۹۴۴ به کمبریج بازمی‌گردد و به جای مور ریاست انجمن علوم اخلاقی را به دست می‌گیرد.

    دوران پایانی عمر
    200px-Wittgenstein_Gravestone.jpg

    آرامگاه ویتگنشتاین در کمبریج
    در سال ۱۹۴۷ از استادی استعفا می‌دهد و به ایرلند می‌رود و به نوشتن اشارات به فلسفه روانشناسی می‌پردازد در سال ۱۹۴۸ مدت کوتاهی دوباره به انگلستان بازمی‌گردد و به نوشتن در باب قطعیت می‌پردازد، در سال ۱۹۵۰ اشاراتی به رنگ را می‌نویسد و برای آخرین بار به نروژ سفر می‌کند و سپس به علت دچار شدن به سرطان غده پروستات به خانه دکتر ادوارد بوان در کمبریج نقل مکان می‌کند و در سال ۱۹۵۱ کار بیشتری روی درباب قطعیت آغاز می‌کند ولی در ۲۹ آوریل در خانه دکتر بوان از دنیا می‌رود، در حالی که به او می‌گوید: «به آنها بگو زندگی فوق‌العاده‌ای داشتم».

    کتاب‌شناسی
    در واقع ویتگنشتاین در طول زندگی‌اش فقط یک کتاب «رساله منطقی-فلسفی» را منتشر کرد. او از کارهای بعدی‌اش، تا آن حد که به چاپ آنها تن دهد، رضایت حاصل نکرد.

    • رساله منطقی-فلسفی؛ چاپ اول ۱۹۲۱ میلادی (Tractatus Logico-Philosophicus)
    او پس از آن به نقد و رد نظریات اولین اثر خود «رساله» می‌پردازد. به همین دلیل بسیاری با عناوین «ویتگنشتاین متقدم» و «ویتگنشتاین متاخر» یا ویتگنشتاین جوان و میانسال از او یاد می‌کنند. آثار متعلق به سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۸ عمدتاً بر یادداشت‌هایی مبتنی است که «پژوهش‌های فلسفی» حاصل آن‌هاست.

    • پژوهش‌های فلسفی؛ دو سال پس از مرگ وی در سال ۱۹۵۳ منتشر شد.
    به عقیدهٔ صاحب‌نظران، به رغم تفاوت اساسی نظرات او در رساله و پژوهش‌ها و گسستی که میان دو فلسفه‌اش وجود دارد اما نباید پاره‌ای پیوستگی‌ها در اندیشه او را نادیده گرفت. او در حدود دوازده هزار صفحه دستنوشته و هشت هزار صفحه ماشین [تایپ] شده از خود باقی گذاشت که از آنها به «میراث[۸]» یاد می‌شود. طبق وصیت او، انتشار آنها به آنسکوم، ریز و فون رایت واگذار شد.

    بیشتر نوشته‌های او در دو سال آخر عمرش بر اساس موضوع تفکیک شده و در سه کتاب زیر منتشر شده‌است:

    • در باب یقین؛ آکسفورد ۱۹۶۹
    • درباره رنگ‌ها؛ آکسفورد ۱۹۷۷
    • جلد دوم آخرین یادداشت‌ها دربارهٔ فلسفهٔ روانشناسی؛ آکسفورد ۱۹۹۲
    آثار دیگر او نیز عموماً به صورت یادداشت‌هایی جداگانه است که برخی از آنها دستنوشته‌ها یا تایپ شده‌ای بود که توسط خودش ترتیب بندی نیز شده بود[۹]

    • کتاب‌های آبی و قهوه‌ای؛ آکسفورد ۱۹۵۸
    • برگه‌ها؛ Zettel مجموعه‌ای است از یادداشتهای ماشین شده از ۱۹۳۱ تا ۱۹۴۸ که عمدتاً مربوط به ۳ سال آخر این دوره است و ویتگنشتاین خود آنها را مرتب نموده بود.
    • یادداشت‌ها (۱۹۱۶–۱۹۱۴)
    آثار ترجمه شده به فارسی
    • دربارهٔ رنگ‌ها، لودویگ ویتگنشتاین، لیلی گلستان (مترجم)، بابک احمدی (مقدمه)، ناشر: نشر مرکز
    • پژوهشهای فلسفی، لودویگ ویتگنشتاین، فریدون فاطمی (مترجم)، ناشر: نشر مرکز
    • رساله منطقی - فلسفی، لودویگ ویتگنشتاین، شمس الدین ادیب سلطانی (مترجم)، ناشر: امیرکبیر
    • رساله منطقی - فلسفی، لودویگ ویتگنشتاین، سروش دباغ (مترجم)، ناشر: هرمس
    • در باب یقین، لودویگ ویتگنشتاین، مالک حسینی (مترجم)، ناشر: هرمس
    • فرهنگ و ارزش، لودویگ ویتگنشتاین، امید مهرگان (مترجم)، هایکی نیمان (گردآورنده)، گئورگ هنریک فون رایت (گردآورنده)، ناشر: گام نو
    • برگه‌ها، لودویگ ویتگنشتاین، مالک حسینی (مترجم)، ناشر: هرمس
    • درس گفتارهای زیبایی‌شناسی ویتگنشتاین، لودویگ ویتگنشتاین، امید مهرگان (مترجم)، ناشر: مؤسسه فرهنگی گسترش هنر - ۱۳۸۱
    • لودویگ ویتگنشتاین، نامه‌هایی به پائول انگلمان و لودویش فون فیکر، لودویش ویتگنشتاین، امید مهرگان (مترجم)، ناشر: فرهنگ کاوش - ۱۳۸۱
    • یادداشت‌ها ۱۹۱۶–۱۹۱۴، لودویش ویتگنشتاین، موسی دیباج (مترجم)، مریم حیات شاهی (مترجم)، ناشر: سعاد
    • کتاب‌های آبی و قهوه‌ای: تمهیدات «پژوهش‌های فلسفی»، لودویش ویتگنشتاین، ایرج قانونی (مترجم)، ناشر: نشر نی
    • کتاب آبی، لودویگ ویتگنشتاین، مالک حسینی (مترجم)، ناشر: هرمس
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    ویلیام جیمز

    200px-Wm_james.jpg

    ویلیام جیمز (۱۹۰۶)
    ویلیام جیمز (William James، ۱۸۴۲–۱۹۱۰) فیلسوف آمریکایی و بنیانگذار مکتب پراگماتیسم بود. وی در زمینه روانشناسی و فلسفه مطالعات عمیقی داشت و به عنوان پزشک نیز به فعالیت مشغول بوده‌است. فلسفه پراگماتیسم وی را «عملگرایی» یا «اصالت دادن به عمل» در زبان فارسی ترجمه کرده‌اند؛ ولی در یک نگاه اجم:campe545457on2:لیام جیمز منشأ حقیقت را در «سودمند بودن» یک امر یا قضیه می‌دانست. حقیقت به چیزی اطلاق می‌شود که «سودمند» یا «عملی» باشد. چیزی که «سودمند» نیست نمی‌تواند «حقیقت» باشد. به همین منظور طرفداران این مسلک را امروزه «عملگرا»‌ها می‌نامند. در زبان روزمره به چیز یا کسی که به منافع قابل دسترسی کوشش می‌کند عادتاً «پراگماتیست» می‌گویند.

    محتویات
    • ۱ اوان زندگی و خانواده
    • ۲ تحصیلات
    • ۳ کانون تفکر
    • ۴ آثار
    • ۵ درگذشت
    • ۶ پی‌نوشت
    • ۷ منابع
    اوان زندگی و خانواده
    ویلیام جیمز در نیویورک سیتی به دنیا آمد. پدرش هنری جیمز (بزرگ) عالم روحانی و پیرو فلسفه سوئدنبرگ[۱] بود. ویلیام، بزرگترین فرزند از پنج فرزند خانواده به‌شمار می‌آمد. یک خواهر و سه برادر داشت. یکی از برادرانش موسوم به جیمز (کوچک) رمان نویس مشهوری شد. خانواده او خانواده‌ای بااستعداد، استثنائی و فعال بودند. ویلیام جیمز به همراه برادر کوچکتر خود هنری جیمز موفقیت‌های بسیاری را کسب کردند.

    تحصیلات
    تحصیلات رسمی ویلیام جیمز به‌طور منظم صورت نگرفت. دانش‌اندوزی واقعی او در محیط خانواده آغاز شد زیرا دوستان هوشمند و فاضل پدرش غالباً به خانه آنان می‌آمدند و دربارهٔ موضوع‌های گوناگونی بحث و گفتگو می‌کردند. ویلیام جیمز در مدارس سوئیس، آلمان، فرانسه و انگلستان تحصیل کرد و علاقه خاصی به علوم طبیعی و نقاشی در او بیدار شد. در سال ۱۸۶۰ آموزش رسمی را برای نقاش شدن آغاز کرد ولی دشواری کار به او فهماند که نقاش شدن کار او نیست؛ لذا پس از یک سال وارد دانشکده «علوم لارنس» در هاروارد شد؛ اما در سال ۱۸۶۴ تغییر رشته داد و به دانشکده پزشکی رفت.

    در مأموریتی به برزیل، دچار بیماری آبله شد و از آن زمان تا اواخر عمرش این بیماری بارها عود کرد. درجه دکترای پزشکی‌اش را در سال ۱۸۶۹ دریافت کرد و پس از گذراندن یک دوره عود بیماری آبله، کار تدریس در دانشگاه هاروارد را آغاز کرد؛ ابتدا آناتومی و فیزیولوژی، سپس روانشناسی و بالاخره در سال ۱۸۷۹ فلسفه تدریس کرد.

    کانون تفکر
    هنگامی که در سال ۱۸۷۸ ازدواج کرد، به نظر می‌رسید که تندرستی و روحیه فعال خود را نه تنها حفظ کرده، بلکه سالم‌تر و فعال‌تر شده‌است. او تدریس کرد، به شاگردانش دانش آموخت، سفرها کرد، به شهرت و آوازه رسید، و انگیزش فکری عظیمی را در محفلی از دوستان و همکاران برجسته و فاضل خود پدید آورد و نیز از محضر آنان نیز بهره‌ها برد. فیلسوف بزرگ عصر و زمانه‌اش بود. وی فلسفه پراگماتیسم را که از سوی همشهری آمریکایی‌اش چارلز ساندرز پیرس باب شده بود، پذیرا شد و آن را بسط و توسعه داد. در واقع ویلیام جیمز بنیانگذار مکتب پراگماتیسم می‌باشد.

    پذیرش کثرت، سیلان و صیرورت و نامتعین بودن همه چیزها و یک دیدگاه واقع‌بینانه و مبتنی بر عقل موجود - نسبت به همه جنبه‌های تجربه بشری - در کانون تفکر او قرار دارد. اما این هرگز موجب نمی‌شود که فلسفه وی یکنواخت و دنیوی شود. او معتقد بود که اگر فکر و اندیشه‌ای مؤثر واقع شود، از نوع فکر و اندیشه واقعی است؛ و مادامی که سبب ساز دگرگونی در زندگی شود، پرمعنا و ارزشمند خواهد بود. از نگاه او، حقیقت یک امر مطلق ثابت و تغییر ناپذیر نیست بلکه در اثر فعالیت انسان ابداع یا ایجاد می‌شود. علاوه بر آن، بین حقیقت و خیر پیوندی تنگاتنگ وجود دارد: آنچه حقیقت است تبدیل به خیر می‌شود.

    دغدغه نهایی او یک امر اخلاقی است. او می‌خواهد روشی فلسفی را برای زندگی و نیز انسان‌ها ارائه دهد. شیوه زنده و با روح کلام و نوشتارش، وی را در نزد همگان محبوب کرد.

    آثار
    • پراگماتیسم
    پراگماتیسم (مذهب اصالت عمل)، اصالت عمل نامی تازه برای برخی طرق اندیشیدن، مطالعات همگانی در فلسفه [Prognatism، a New Name for some Old Ways of Thinking: Popular Lectures on Philosphy] این کتاب، که در ۱۹۰۷ انتشار یافت، مجموعه‌ای از سخنرانی‌هایی است که ویلیام جیمز، در ۱۹۰۶–۱۹۰۷ ایراد کرده‌است. (پراگماتیسم از کلمه یونانی «پراگما»[۲] به معنای عمل است، و کلمه‌ای است که نخستین بار چارلز پیرس[۳] انگلیسی در مقاله معروفش با عنوان چگونه می‌توان افکار خود را روشن ساخت، به کار بـرده است. پیرس در این مقاله ثابت می‌کند که برای شکافتن یک فکر کافی است که به تعیین رفتاری که این فکر برمی‌انگیزد، بپردازیم). این اصل که بیست سال بعد ویلیام جیمز بحث دربارهٔ آن را از سر می‌گیرد در اندک زمان به نحو گسترده‌ای رواج می‌یابد. دقیق‌تر بگوییم، اصطلاح «پراگماتیسم» فقط به این جریان که در دهه‌های آخر قرن نوزدهم مخصوصاً به همت جیمز و دیویی[۴] اروپا را فرا گرفت اطلاق می‌شود. جیمز از این اصل آغاز می‌کند که هیچ‌یک از نظام‌های فلسفی که تا این زمان پیشنهاد شده است، قانع‌کننده نیست، زیرا مذهب اصالت تجربه غیرانسانی و غیردینی است و مذهب اصالت عقل از صفت عینی عالم واقع غافل است. «هیچ نظریه‌ای نسخه مطلق واقعیت نیست»؛ همه نظریه‌ها جنبه سودمندی دارند و بیشتر صورت‌های ذهنی سازگاری با واقعیت‌اند تا جلوه‌ها و پاسخ به معمایی که از سوی الوهیت طرح شده‌است. مذهب اصالت عمل تنها فلسفه‌ای است که در دسترس آدمی است، زیرا سعی ما در راه شناخت در هر قدم بر اثر ترجیحات و منافع و نیازهای ما تحریض و هدایت می‌شود. به همین جهت، جیمز به جای این‌که اصل فکری و عقلی کاملاً غیرشخصی را ملاک حقیقت انگارد، فلسفه‌ای را می‌پذیرد که با احتیاجات و تمنیات ما مطابقت دارد. برطبق اصول مذهب اصالت عمل، هرگاه نتایج فرضیه‌ای در زندگی سودمند باشد نمی‌توان آن را طرد کرد. بدین ترتیب در شیوه تفکر ما، امر حقیقی و درست تنها آن چیزی است که در شیوه عمل مناسب باشد. حقیقت یک تصور صفتی از این تصور نیست، بلکه حقیقت بر تصور ما «فرود می‌آید»، و آن‌گاه تصور حقیقی می‌شود و حقیقت خود را از حوادث می‌گیرد؛ بنابراین، فلسفه امر حقیقی را مشاهده نمی‌کند، بلکه آن را خلق می‌کند: «ما قطعه‌ای از سنگ مرمر را دریافت می‌کنیم، اما مجسمه را ما خود می‌تراشیم.» ملاحظه می‌کنیم که در این شرایط، جیمز در تاریخ فلسفه تنها میان مزاجهای فردی تعارضی می‌بیند که از ظریف (مذهب اصالت عقل) به وحشی (مذهب اصالت تجربه) ادامه دارد؛ بنابراین، مذهب اصالت عمل به جای جستن انسجام مطلقی سعی دارد که برخوردهای میان مکاتب مختلف را تعدیل کند. این فلسفه توانسته است نوعی عرفان ملموس باشد که معرفت را صورت ساده‌ای از سازگاری حیاتی می‌بیند؛ با این همه، هدف آن عالی‌تر است و می‌خواهد ضابطه عمل را به مقام ضابطه عینی ارتقاء دهد. به همین جهت، فلسفه عملی به نوعی فلسفه انسانی (اومانیسم) تعبیر می‌شود که فرق دقیق آن برحسب آرمان زندگی فلاسفه مختلف که مبلغ آن‌اند، متغیر است. در نظر جیمز، این مکتب رنگ فلسفه روحی (اسپیریتوئالیسم)[۵] به خود گرفته‌است.

    درگذشت
    220px-William_James_House%2C_Cambridge_MA.JPG

    منزل ویلیام جیمز
    در سال ۱۸۹۹ که ویلیام جیمز سرگرم بالا رفتن از کوهی در نزدیکی خانه‌اش در نیوهمپشایر بود، راه بازگشت خود را گم کرد. تلاش شدید او برای یافتن راه بازگشت از کوه مزبور، موجب تشدید ناراحتی قلبی‌اش شد. در طول دو سال آینده، تقریباً زمین‌گیر بود. اما به ناگهان و در کمال حیرت، بهبود یافت و توانست به هاروارد برگردد و شغل پرمشغله تدریس را از سر گیرد.

    در سال ۱۹۰۷ بازنشسته شد و در ۱۹۰۹ کتاب یک جهان کثرت‌گرا[۶] را انتشار داد؛ وی در این اثر به طرز درخشانی به آثار هگل، فخنر[۷] و برگسون پرداخته است. پس از چند ماه، ناراحتی قلبی او دوباره بروز کرد و در ۲۶ اوت ۱۹۱۰ در خانه‌اش، واقع در نیوهمپشایر، درگذشت.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا