نام داستان کوتاه:انتقام و مرگ
نویسندگان:میلا فرزین،سید مظفر حسینی
ژانر:عاشقانه،معمایی
خلاصه:بیست و سه سال گذشته.
بیست و سه سال با فکر انتقام.
بیست و سه سال تحمل کرده و حالا نوبت اوست که ظهور کند برای گرفتن خیلی از چیز ها...
گاهی بهترین راه برای ارائه توضیح یک اتفاق، قطرهقطره چکاندن آن در داستان است. این روش بسیار مناسب است و خوانندگان هرگز آن را گیجکننده و آزاردهنده نمیدانند.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از هافینگتن پست، اگر در حال برنامهریزی برای نوشتن رمان، نمایشنامه، داستان کوتاه یا نامه به...
به نام خدا
نام اثر:دروغ سیزده
نویسنده:badri کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر:اجتماعی،عاشقانه
خلاصه:
آرین دانشجوی خوش ذوق معماری آنقدری که باید شاد و خوشبخت هست؛ حتی بیشتر از آن!تک بچه ی خانواده ی کوچک و صمیمی شان که شرایط کاری پدرش بین آنها و شهر و کشور خودشان فاصله انداخته.شاید به همین خاطر است...
-بمون! من که هستم... من که تا ابد کنارت هستم.
-خسته ام! دوست دارم بمونم اما راهی نیست. قدمهام فقط با جاده ها هم صدان
-به من تکیه کن! خستگی هاتو از یاد ببر. موندن رو یاد بگیر
-یه روزی تکیه کردم. تکیه گاهم حباب بود یا خشت و گلش از کاه! نمیدونم. هرچی که بود، زمین خوردم. شکستم. موجودیتم شکست...
نام داستان: سرباز
نام نویسنده: Samira.Aroom
دلیل: مسابقه داستان کوتاه
ژانر: عاشقانه
خلاصه: پسر عمو و پسر عمه ی سِودا باهم به خدمت سربازی، نقطه صفر مرزی میرن. خطر همیشه در کمینشونه. سودا برای سلامتی عشقش مدام دست به دعاست. نامه ها و تماس های عاشقانه بینشون رد و بدل میشه اما....
به نام خالق زیباییها
نام داستان: بوران
نام نویسنده: Aida Farahani کاربر انجمن نگاه دانلود
ویراستار: .:~LiYaN~:.
ژانر: اجتماعی
دلیل: فراخوان مسابقه داستانهای کوتاه
خلاصه: سایهی غم بر زندگیاش نشسته است. پشیمانی، حسرت و تنهایی او را بدین گونه گماشته. او مدتهاست که تغییری نکرده؛ اما شاید...
Short Story | کاربران نگاه
سلاااااااااااااااااااام:campeon4542:
تو این تاپیک می خوام مجموعه ای از داستان های کوتاه انگلیسی رو با معنی و بدون معنی بزارم:campe45on2:
ღ Best Stories ღ
« بسم الله الرحمن الرحیــــم »
# ســـلام دوستان (:
# اینجا بهترین داستان های انگلیسی رو که تا حالا خوندم میزارم (:
# ارسال پست کامــــــلا آزاده (:
best
best stories
stories
انجمن
انگلیسی
تالار زبان
داستانداستان انگلیسی
داستان انگلیسی کوتاهداستانکوتاه
زبان
زبان انگلیسی
نگاه دانلود
همگانی
کاربران نگاه
"بابا،امروز شانزده ساله شدم،دقیقاً هشت سال از آن زمانی که بزرگ ترین آرزویم شده اید می گذرد ،آن قدر در نظرم دور هستید که آرزویم شده اید ، قاعدتاً نباید دلتنگتان باشم ، چون تا به حال صورت قشنگتان را ندیده ام ، اما دلم برایتان تنگ شده .
بابا اگر نامه هایم را که هیچ کدام به دستتان نرسیده بخوانید...
«یکی بود، یکی نبود...» عجب عبارت جادویی؟ دعوتی که تاب مقاومت را میگیرد: «بشین و گوش کن، میخوام برات یه قصه بگم.» کم تر سرگرمیهایی به اندازه ی شنیدن داستان، خوشایند هستند- به استثنای لـ*ـذت نوشتن داستان.
امروزه، انگیزه ی داستانگویی کم تر نشده است. نویسندگان به دو دلیل مینویسند. دلیل اول این...
سلام...
عیدتون مبارک...
من میخواستم که یکی از بهترین تجربه های خودم رو در رابـ ـطه با نوشتن بعد از مدت ها ننوشتن رو به اشتراک بزارم...
حتما زیاد پیش اومده که به هر دلیلی برای چند هفته نتونستید داستان یا رمانتون رو ادامه بدید،بعد وقتی سراغ داستان یا رمانتون میاید که به نوشتن ادامه بدید،می بینید که...
نام داستان کوتاه: یادداشت های کوتاه یک نویسندهی مشهور
نویسنده: نارینه
فریب سرخ
سرمای برف تا مغز استخوانش نفوذ کرده بود، پاهایش را جنین وار درون شکمش جمع کرد...روی صورتش خط باریکی از اشک یخ بسته،موهای طلایی رنگش از زیر شال سیاهش بیرون ریخته بود.
خاطراتش مثل فیلمی سینمایی جلوی چشمانش پخش می شد...
بسم الله گویان از تخت پایین می اید . صدای اذان گوشش را نوازش می دهد .ذکر میگوید و وضو میگیرد . قامت میبندد و تکبیر میگوید. سلامش را که داد نفسی پر درد میکشد.نفسی پر از درد تنهایی.
سجاده را جمع کرده و مثل همیشه لباس میپوشد وخانه را به مقصد نانوایی ترک میکند .هنگام کذر از کوچه ها یادی از قدیم...
نام داستان کوتاه: وداع
نویسنده: سمیرا
نه این امکان نداره، اخه چطور ممکنه ،خدای من...
این عکس امیده ،خدایا کمکم کن نمی تونم باور کنم.
سپیده همونطور که با خودش حرف میزد، مدام از این طرف اتاق به اون طرف می رفت ،صفحه گوشی رو باز می کرد باز پیام ها رو دوباره می خوند.
با خودش می گفت دروغه، ولی وقتی...
1.من یک زن نیستم:
ورق آلومنیومی دور شکلات که پرت شد روی مبل صدای مینام اوج گرفت
-دِ آخه دختر نونت کم بود آبت کم بود...پوف خانوم بیخیال حد اقل خونمو دیگه به گ-ند نکش
چشامو تو حدقه چرخوندم:خونت دیگه!! سامی کی پیداش میشه؟
-بلند شد انگشت اشارشو کشید به کبودی گوشه لبش :-سحر جون یدونه داداشت چیزی به...
خوب اغا من فقط میخوام بگم من انقدر ترسو ام که از ترسام داستان میسازم
گاهی برای اروم شدنم گاهیم برای کرم
خودم میدونم داستانام ممکنه خنده دار باشه تا ترسناک
اما بچه های ماکه از بعضیاش خدایی میترسید
بیشتر درباره افسانه های مختلفه گاهیم درباره چیزای دیگه
اما خوب بازم :aiwan_light_bluffffgm...
داستان کوتاه من هنوز یک دختر هستم
نویسنده: ماهتاب
در نیمه های شب .......زمانی که ماه شب چهارده دامن اسمان را تزیین کرده است ........هنگامی که بسیاری از مردمان در رویا های ...مادر شدن....پاس کردن چک های خود ..... خریدن خانه 500 متری در شمال شهر یه سر می بردند.......دختری خواب را از خود می راند...
دعای وقت خواب
تازه چشممان گرم شده بود یکی از بچه ها ، از آن بچه هایی که اصلا این حرف ها بهش نمی امد ، پتو را از صورتمان کنار زد و گفت :« بلند شید ، بلند شید ، می خواهیم دسته جمعی دعای وقت خواب بخوانیم .»
هر چی گفتیم :« باباپدرت خوب، مادرت خوب ، بگذار برای یک شب دیگر ، دست از سر ما بردار ، حال و...