شعر دیوان اشعار مولوی مولانا

R@ha

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2013/12/16
ارسالی ها
97
امتیاز واکنش
46
امتیاز
0
محل سکونت
س ر زم ی ن خ و ر ش ی د ش ه ر ب ه ش ت

یار مرا، غار مرا، عشق جگر خوار مرا

یارتویی، غار تویی، خواجه نگدار مرا

نوح تویی، روح تویی، فاتح و مفتوح تویی

سـ*ـینه ی مشروح تویی، بر در اسرا مرا

نورتویی، سرو تویی، دولت منصور تویی

مرغ که طور تویی، خسته به منقار مرا

قطره تویی، بحرتویی، لطف تویی، قهرتویی

قصدتویی، زهرتویی، بیش میازار مرا

حجره ی خورشید تویی، خانه ی ناهید تویی

روضه ی امید تویی، راه ده ای یار مرا

روز تویی، روزه تویی، حاصل دریوزه تویی

آب تویی، کوزه تویی،آب ده این بار مرا

دانه تویی، دام تویی، باده تویی، جام تویی

پخته تویی، خام تویی، خام به گذار مرا

(مولوی)
 
  • پیشنهادات
  • Darya77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/16
    ارسالی ها
    654
    امتیاز واکنش
    302
    امتیاز
    261
    محل سکونت
    شمال
    اشعار مولانا

    آمد بهار جان*ها ای شاخ تر به رقـ*ـص آ

    چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقـ*ـص آ

    ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر

    ای شیرجوش دررو جان پدر به رقـ*ـص آ

    چوگان زلف دیدی چون گوی دررسیدی

    از پا و سر بریدی بی*پا و سر به رقـ*ـص آ

    تیغی به دست خونی آمد مرا که چونی

    گفتم بیا که خیر است گفتا نه شر به رقـ*ـص آ

    از عشق تاجداران در چرخ او چو باران

    آن جا قبا چه باشد ای خوش کمر به رقـ*ـص آ

    ای مـسـ*ـت هست گشته بر تو فنا نبشته

    رقعه فنا رسیده بهر سفر به رقـ*ـص آ

    در دست جام باده آمد بتم پیاده

    گر نیستی تو ماده زان شاه نر به رقـ*ـص آ

    پایان جنگ آمد آواز چنگ آمد

    یوسف ز چاه آمد ای بی*هنر به رقـ*ـص آ

    تا چند وعده باشد وین سر به سجده باشد

    هجرم ببرده باشد دنگ و اثر به رقـ*ـص آ

    کی باشد آن زمانی گوید مرا فلانی

    کای بی*خبر فنا شو ای باخبر به رقـ*ـص آ

    طاووس ما درآید وان رنگ*ها برآید

    با مرغ جان سراید بی*بال و پر به رقـ*ـص آ

    کور و کران عالم دید از مسیح مرهم

    گفته مسیح مریم کای کور و کر به رقـ*ـص آ

    مخدوم شمس دین است تبریز رشک چین است

    اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقـ*ـص آ​
     

    Darya77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/16
    ارسالی ها
    654
    امتیاز واکنش
    302
    امتیاز
    261
    محل سکونت
    شمال
    من از کجا پند از کجا؟ باده بگردان ساقیا
    آن جام جان افزای را بر ریز بر جان ، ساقیا
    بر دست من نه جام جان ، ای دستگیر عاشقان
    دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ، ساقیا
    نانی بده نان خواره را ، آن طامع بیچاره را
    آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ، ساقیا
    ای جان جان جان جان ، ما نامدیم از بهر نان
    برجه ، گدا رویی مکن در بزم سلطان ، ساقیا
    اول بگیر آن جام مه ، بر کفه ی آن پیر نه
    چون مـسـ*ـت گردد پیر ده رو سوی مستان ، ساقیا
    رو سخت کن ای مرتجا، مـسـ*ـت از کجا شرم از کجا!!
    ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ، ساقیا
    بر خیز ای ساقی بیا ، ای دشمن شرم و حیا
    تا بخت ما خندان شود، پیش آی خندان ، ساقیا​
     

    Darya77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/16
    ارسالی ها
    654
    امتیاز واکنش
    302
    امتیاز
    261
    محل سکونت
    شمال
    میگذشـــتم صبحدم بر عرصـــــه بازار مـسـ*ـت

    عارضی دیـدم دوان بر خانه خمـار مـسـ*ـت

    عارفی دســتم گرفت و خانقاه شـیخ برد

    شــیخ با سجاده دیدم خرقه و زنار مـسـ*ـت

    سر درون باغ کردم سربه سـر بستان همه

    باغ مـسـ*ـت و زاغ مسـت و طوطی گلزار مـسـ*ـت

    میگذشــتند کاروانان از کنار دجـله ای

    کاروان مـسـ*ـت ساربان مـسـ*ـت اشتران قطار مـسـ*ـت

    ذره ای از نور حـــق افــتاد اندر کائنات

    عرش مـسـ*ـت و فرش مـسـ*ـت و عرصه دوار مـسـ*ـت

    شمس تبریزی دو بیت از جانب حق راست گفت:

    عاقل از کردار مـسـ*ـت و جاهل از گفتار مـسـ*ـت.
     

    Darya77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/16
    ارسالی ها
    654
    امتیاز واکنش
    302
    امتیاز
    261
    محل سکونت
    شمال
    باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم

    وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم

    هفت اختر بی آب را کین خاکیان را میخورن

    هم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنم

    از شاه بی آغاز من پران شدم چون باز من

    تا جغد طوطی خوار را در دیر ویران بشکنم

    ز آغاز عهدی کرده ام کاین جان فدای شه کنم

    بشکسته بادا پشت جان گر عهد و پیمان بشکنم

    امروز همچون آصفم شمشیر و فرمان در کفم

    تا گردن گردن کشان در پیش سلطان بشکنم

    روزی دو باغ طاغیان گر سبز بینی غم مخور

    چون اصلهای بیخشان از راه پنهان بشکنم

    من نشکنم جز جور را یا ظالم بد غور را

    گر ذره ای دارد نمک گبرم اگر ان بشکنم

    هر جا یکی گویی بود چوگان وحدت وی برد

    گویی که میدان نسپرد در زخم چوگان بشکنم

    گشتم مقیم بزم او چون لطف دیدم عزم او

    گشتم حقیر راه او تا ساق شیطان بشکنم

    چون در کف سلطان شدم یک حبه بودم کان شدم

    گر در ترازویم نهی می دان که میزان بشکنم

    چون من خراب و مـسـ*ـت را در خانه ی خود ره رهی

    پس تو ندانی اینقدر کین بشکنم آن بشکنم؟

    گر پاسبان گوید که:(هی) بر وی بریزم جام می

    دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم

    چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم

    گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم

    خوان کرم گسترده ای مهمان خویشم بـرده ای

    گوشم چرا مالی اگر من گوشه ی نان بشکنم؟

    نی نی منم سر خوان تو سر خیل مهمانان تو

    جامی دو بر مهمان کنم تا شرم مهمان بشکنم

    ای که میان جان من تلقین شعرم میکنی

    گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم

    از شمس تبریزی اگر باده رسد مستم کند

    من لاابالی وار خود استون کیوان بشکنم
     

    Darya77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/16
    ارسالی ها
    654
    امتیاز واکنش
    302
    امتیاز
    261
    محل سکونت
    شمال
    مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
    دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

    دیده سیرست مرا جان دلیرست مرا
    زهرهء شیرست مرا زُهرهء تابنده شدم

    گفت که دیوانه نه ای رو که از این خانه نه ای
    رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

    گفت که سر مـسـ*ـت نه ای رو که از این دست نه ای
    رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

    گفت که تو کشته نه ای در طرب آغشته نه ای
    پیش رخ زنده کنش کشته و آکنده شدم

    گفت که:"تو زیرَککی، مـسـ*ـت خیالی و شکی"
    گول شدم، هول شدم، وز همه برکنده شدم

    گفت که:"تو شمع شدی، قبلهً این جمع شدی"
    شمع نیم ، جمع نیم ، دود پراکنده شدم

    گفت که:" شیخی و سری، پیش رو و راه بری"
    شیخ نیم ، پیش نیم ، امر ترا بنده شدم

    گفت که:" با بال و پری ، من پر و بالت ندهم"
    در هـ*ـوس بال و پرش، بی پر و پر کنده شدم

    چشمه خورشید تویی ، سایه گـهِ بید منم
    چونکه زدی بر سر من، پست و گدازنده شدم

    تابش جان یافت دلم ، وا شد و بشکافت دلم
    اطلس نو بافت دلم، دشمنِ این ژنده شدم

    شکر کند کاغذ تو از شکر بی حد تو
    کامد او در برِ من ، با وی ماننده شدم

    شکر کند چرخ فلک ، از مَلک و مٌلک و مَلَک
    کز کرم و بخششِ او ، نورِ پذیرنده شدم

    از تو ام ای شهره قمر ، در من و در خود بنگر
    کز اثر خنده تو گلشنِ خندنده شدم

    باش چو شطرنج روان، خامش و خود جمله زبان
    کز رخ آن شاهِ جهان ، فرّخ و فرخنده شدم​
     

    R@ha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/16
    ارسالی ها
    97
    امتیاز واکنش
    46
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    س ر زم ی ن خ و ر ش ی د ش ه ر ب ه ش ت

    بی همگان به سرشود بی توبسر نمی شود
    داغ تودارد این دلم جای دگرنمی شود
    دیده ی عقل مـسـ*ـت تو چرخه چرخ پست تو
    گوش طرف بدست تو بی تو بسر نمی شود
    جان تو جوش می کند دل زتو نوش می کند
    عقل خروش می کند بی تو بسر نمی شود
    خمر من و خمـار من باغ من و بهار من
    خراب من و قرار من بی تو بسر نمی شود
    جاه وجلال من تویی ملکت و مال من تویی
    آب زلال من تویی بی تو بسر نمی شود
    گاه سوی وفا گاه سوی جفا روی
    آن منی کجا روی بی تو بسر نمی شود
    .
    .
    .
    (مولوی).
     

    Darya77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/16
    ارسالی ها
    654
    امتیاز واکنش
    302
    امتیاز
    261
    محل سکونت
    شمال

    بشنو از نی چون حکایت میکند
    از جداییها شکایت میکند
    کز نیستان تا مرا ببریدهاند
    در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
    سـ*ـینه خواهم شرحه شرحه از فراق
    تا بگویم شرح درد اشتیاق
    هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
    باز جوید روزگار وصل خویش
    من به هر جمعیتی نالان شدم
    جفت بدحالان و خوشحالان شدم
    هرکسی از ظن خود شد یار من
    از درون من نجست اسرار من
    سر من از نالهٔ من دور نیست
    لیک چشم و گوش را آن نور نیست
    تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
    لیک کس را دید جان دستور نیست
    آتشست این بانگ نای و نیست باد
    هر که این آتش ندارد نیست باد
    آتش عشقست کاندر نی فتاد
    جوشش عشقست کاندر می فتاد
    نی حریف هرکه از یاری برید
    پردههااش پردههای ما درید
    همچو نی زهری و تریاقی کی دید
    همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید
    نی حدیث راه پر خون میکند
    قصههای عشق مجنون میکند
    محرم این هوش جز بیهوش نیست
    مر زبان را مشتری جز گوش نیست
    در غم ما روزها بیگاه شد
    روزها با سوزها همراه شد
    روزها گر رفت گو رو باک نیست
    تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
    هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
    هرکه بی روزیست روزش دیر شد
    در نیابد حال پخته هیچ خام
    پس سخن کوتاه باید والسلام
    بند بگسل باش آزاد ای پسر
    چند باشی بند سیم و بند زر
    گر بریزی بحر را در کوزهای
    چند گنجد قسمت یک روزهای
    کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
    تا صدف قانع نشد پر در نشد
    هر که را جامه ز عشقی چاک شد
    او ز حرص و عیب کلی پاک شد
    شاد باش ای عشق خوش سودای ما
    ای طبیب جمله علتهای ما
    ای دوای نخوت و ناموس ما
    ای تو افلاطون و جالینوس ما
    جسم خاک از عشق بر افلاک شد
    کوه در رقـ*ـص آمد و چالاک شد
    عشق جان طور آمد عاشقا
    طور مـسـ*ـت و خر موسی صاعقا
    با لب دمساز خود گر جفتمی
    همچو نی من گفتنیها گفتمی
    هر که او از همزبانی شد جدا
    بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
    چونک گل رفت و گلستان درگذشت
    نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت
    جمله معشوقست و عاشق پردهای
    زنده معشوقست و عاشق مردهای
    چون نباشد عشق را پروای او
    او چو مرغی ماند بیپر وای او
    من چگونه هوش دارم پیش و پس
    چون نباشد نور یارم پیش و پس
    عشق خواهد کین سخن بیرون بود
    آینه غماز نبود چون بود
    آینت دانی چرا غماز نیست
    زانک زنگار از رخش ممتاز نیست​
     

    Darya77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/16
    ارسالی ها
    654
    امتیاز واکنش
    302
    امتیاز
    261
    محل سکونت
    شمال
    از خدا جوییم توفیق ادب
    بیادب محروم گشت از لطف رب
    بیادب تنها نه خود را داشت بد
    بلک آتش در همه آفاق زد
    مایده از آسمان در میرسید
    بیشری و بیع و بیگفت و شنید
    درمیان قوم موسی چند کس
    بیادب گفتند کو سیر و عدس
    منقطع شد خوان و نان از آسمان
    ماند رنج زرع و بیل و داسمان
    باز عیسی چون شفاعت کرد حق
    خوان فرستاد و غنیمت بر طبق
    مائده از آسمان شد عائده
    چون که گفت انزل علینا مائده
    باز گستاخان ادب بگذاشتند
    چون گدایان زلهها برداشتند
    لابه کرده عیسی ایشان را که این
    دایمست و کم نگردد از زمین
    بدگمانی کردن و حرصآوری
    کفر باشد پیش خوان مهتری
    زان گدارویان نادیده ز آز
    آن در رحمت بریشان شد فراز
    ابر بر ناید پی منع زکات
    وز زنـ*ـا افتد وبا اندر جهات
    هر چه بر تو آید از ظلمات و غم
    آن ز بیباکی و گستاخیست هم
    هر که بیباکی کند در راه دوست
    رهزن مردان شد و نامرد اوست
    از ادب پرنور گشتهست این فلک
    وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
    بد ز گستاخی کسوف آفتاب
    شد عزازیلی ز جرات رد باب​
     

    Darya77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/16
    ارسالی ها
    654
    امتیاز واکنش
    302
    امتیاز
    261
    محل سکونت
    شمال

    شه چو عجز آن حکیمان را بدید
    پا برهنه جانب مسجد دوید
    رفت در مسجد سوی محراب شد
    سجدهگاه از اشک شه پر آب شد
    چون به خویش آمد ز غرقاب فنا
    خوش زبان بگشاد در مدح و دعا
    کای کمینه بخششت ملک جهان
    من چه گویم چون تو میدانی نهان
    ای همیشه حاجت ما را پناه
    بار دیگر ما غلط کردیم راه
    لیک گفتی گرچه میدانم سرت
    زود هم پیدا کنش بر ظاهرت
    چون برآورد از میان جان خروش
    اندر آمد بحر بخشایش به جوش
    درمیان گریه خوابش در ربود
    دید در خواب او که پیری رو نمود
    گفت ای شه مژده حاجاتت رواست
    گر غریبی آیدت فردا ز ماست
    چونک آید او حکیمی حاذقست
    صادقش دان کو امین و صادقست
    در علاجش سحر مطلق را ببین
    در مزاجش قدرت حق را ببین
    چون رسید آن وعدهگاه و روز شد
    آفتاب از شرق اخترسوز شد
    بود اندر منظره شه منتظر
    تا ببیند آنچ بنمودند سر
    دید شخصی فاضلی پر مایهای
    آفتابی درمیان سایهای
    میرسید از دور مانند هلال
    نیست بود و هست بر شکل خیال
    نیستوش باشد خیال اندر روان
    تو جهانی بر خیالی بین روان
    بر خیالی صلحشان و جنگشان
    وز خیالی فخرشان و ننگشان
    آن خیالاتی که دام اولیاست
    عکس مهرویان بستان خداست
    آن خیالی که شه اندر خواب دید
    در رخ مهمان همی آمد پدید
    شه به جای حاجبان فا پیش رفت
    پیش آن مهمان غیب خویش رفت
    هر دو بحری آشنا آموخته
    هر دو جان بی دوختن بر دوخته
    گفت معشوقم تو بودستی نه آن
    لیک کار از کار خیزد در جهان
    ای مرا تو مصطفی من چو عمر
    از برای خدمتت بندم کمر
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,536
    بالا