شعر **اشعار صائب تبریزی**

I.MehrDãd

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/31
ارسالی ها
13,289
امتیاز واکنش
163,097
امتیاز
1,321
سن
21
محل سکونت
جـَهَنَم
دل را کجا به زلف رسا می‌توان رساند؟

این پا شکسته را به کجا می‌توان رساند؟

سنگین دلی، وگرنه ازان لعل آبدار

صد تشنه را به آب بقا می‌توان رساند

در کاروان بیخودی ما شتاب نیست

خود را به یک دو جام به ما می‌توان رساند

از خود بریده بر سر آتش نشسته‌ایم

ما را به یک نگه به خدا می‌توان رساند

دامان برق را نتواند گرفت خار

خود را به عمر رفته کجا می‌توان رساند؟

صائب کمند بخت اگر نیست نارسا

دستی به آن دو زلف رسا می‌توان رساند
 
  • پیشنهادات
  • I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    به زیر چرخ دل شادمان نمی‌باشد

    گل شکفته درین بوستان نمی‌باشد

    خروش سیل حوادث بلند می‌گوید

    که خواب امن درین خاکدان نمی‌باشد

    به هر که می‌نگرم همچو غنچه دلتنگ است

    مگر نسیم درین گلستان نمی‌باشد؟

    به طاقت دل آزرده اعتماد مکن

    که تیر آه به حکم کمان نمی‌باشد

    به یک قرار بود آب، چون گهر گردد

    بهار زنده‌دلان را خزان نمی‌باشد

    کناره کردن از افتادگان مروت نیست

    کسی به سایهٔ خود سرگران نمی‌باشد

    مکن کناره ز عاشق، که زود چیده شود

    گلی که در نظر باغبان نمی‌باشد

    هزار بلبل اگر در چمن شود پیدا

    یکی چو صائب آتش‌زبان نمی‌باشد
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    زان سفله حذر کن که توانگر شده باشد

    زان موم بیندیش که عنبر شده باشد

    امید گشایش نبود در گره بخل

    زان قطره مجو آب که گوهر شده باشد

    بنشین که چو پروانه به گرد تو زند بال

    از روز ازل آنچه مقدر شده باشد

    موقوف به یک جلوهٔ مسـ*ـتانهٔ ساقی است

    گر توبهٔ من سد سکندر شده باشد

    جایی که چکد باده ز سجادهٔ تقوی

    سهل است اگر دامن ما تر شده باشد

    خواهند سبک ساخت به سر گوشی تیغش

    از گوهر اگر گوش صدف کر شده باشد

    زندان غریبی شمرد دوش پدر را

    طفلی که بدآموز به مادر شده باشد

    لبهای می‌آلود بلای دل و جان است

    زان تیغ حذر کن که به خون تر شده باشد

    هر جا نبود شرم، به تاراج رود حسن

    ویران شد آن باغ که بی‌در شده باشد

    در دیدهٔ اربـاب قناعت مه عیدست

    صائب لب نانی که به خون تر شده باشد
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    هر ساغری به آن لب خندان نمی‌رسد

    هر تشنه‌لب به چشمهٔ حیوان نمی‌رسد

    کار مرا به مرگ نخواهد گذاشت عشق

    این کشتی شکسته به طوفان نمی‌رسد

    وقت خوشی چو روی دهد مغتنم شمار

    دایم نسیم مصر به کنعان نمی‌رسد

    کوتاهی از من است نه از سرو ناز من

    دست ز کار رفته به دامان نمی‌رسد

    آه من است در دل شبهای انتظار

    طومار شکوه‌ای که به پایان نمی‌رسد

    هر چند صبح عید ز دل زنگ می‌برد

    صائب به فیض چاک گریبان نمی‌رسد
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    ز فسون عالم اسباب خوابم می‌برد

    پیش پای یک جهان سیلاب خوابم می‌برد

    سبزهٔ خوابیده را بیدار سازد آب و من

    چون شوم مـسـ*ـت از نوشید*نی ناب خوابم می‌برد

    از سرم تا نگذرد می، کم نگردد رعشه‌ام

    همچو ماهی در میان آب خوابم می‌برد

    در مقام فیض، غفلت زور می‌آرد به من

    بیشتر در گوشهٔ محراب خوابم می‌برد

    نیست غیر از گوشهٔ عزلت مرا جایی قرار

    در صدف چون گوهر سیراب خوابم می‌برد

    غفلت من از شتاب زندگی خواهد فزود

    رفته رفته زین صدای آب خوابم می‌برد

    دارد از لغزش مرا صائب گرانی بی‌نصیب

    در کف آیینه چون سیماب خوابم می‌برد
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    خوش آن که از دو جهان گوشهٔ غمی دارد

    همیشه سر به گریبان ماتمی دارد

    تو مرد صحبت دل نیستی، چه می‌دانی

    که سر به جیب کشیدن چه عالمی دارد

    هزار جان مقدس فدای تیغ تو باد

    که در گشایش دلها عجب دمی دارد!

    لب پیاله نمی‌آید از نشاط به هم

    زمین میکده خوش خاک بی‌غمی دارد!

    تو محو عالم فکر خودی، نمی‌دانی

    که فکر صائب ما نیز عالمی دارد
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    هر ذره ازو در سر، سودای دگر دارد

    هر قطره ازو در دل، دریای دگر دارد

    در حلقهٔ زلف او، دل راست عجب شوری

    در سلسله دیوانه، غوغای دگر دارد

    در سـ*ـینهٔ خم هر چند، بی جوش نمی‌باشد

    در کاسهٔ سرها می غوغای دگر دارد

    نبض دل بیتابان، زین دست نمی‌جنبد

    این موج سبک جولان، دریای دگر دارد

    در دایرهٔ امکان، این نشاه نمی‌باشد

    پیمانهٔ چشم او، صهبای دگر دارد

    در شیشهٔ گردون نیست، کیفیت چشم او

    این ساغر مردافکن، مینای دگر دارد

    شوخی که دلم خون کرد، از وعده خلافیها

    فردای قیامت هم، فردای دگر دارد

    ای خواجهٔ کوته بین، بیداد مکن چندین

    کاین بندهٔ نافرمان، مولای دگر دارد

    از گفتهٔ مولانا، مدهوش شدم صائب

    این ساغر روحانی، صهبای دگر دارد
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    ابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت

    تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت

    تا کمر بستم، غبار از کاروان بر جا نبود

    از کمین تا سر برآوردم، شکار از دست رفت

    داغ‌های ناامیدی یادگار از خود گذاشت

    خردهٔ عمرم که چون نقد شرار از دست رفت

    تا نفس را راست کردم، ریخت اوراق حواس

    دست تا بر دست سودم، نوبهار از دست رفت

    پی به عیب خود نبردم تا بصیرت داشتم

    خویش را نشناختم، آیینه‌دار از دست رفت

    عشق را گفتم به دست آرم عنان اختیار

    تا عنان آمد به دستم، اختیار از دست رفت

    عمر باقی مانده را صائب به غفلت مگذران

    تا به کی گویی که روز و روزگار از دست رفت؟
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست

    که زندگانی ده روزه زندگانی نیست

    به چشم هر که سیه شد جهان ز رنج خمـار

    نوشید*نی تلخ کم از آب زندگانی نیست

    ز شرم موی سفیدست هوشیاری من

    وگرنه نشاهٔ مـسـ*ـتی کم از جوانی نیست

    جدا بود شکر و شیر، همچو روغن و آب

    درین زمانه که آثار مهربانی نیست

    ز صبح صادق پیری چه فیض خواهم برد؟

    مرا که بهره بجز غفلت از جوانی نیست

    برون میار سر از زیر بال خود صائب

    که تنگنای فلک جای پرفشانی نیست
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    روی کار دیگران و پشت کار من یکی است

    روز و شب در دیدهٔ شب‌زنده‌دار من یکی است

    سنگ راه من نگردد سختی راه طلب

    کوه و صحرا پیش سیل بیقرار من یکی است

    نیست چون گل جوش من موقوف جوش نوبهار

    خون منصورم، خزان و نوبهار من یکی است

    گر چه در ظاهر عنان اختیارم داده‌اند

    حیرتی دارم که جبر و اختیار من یکی است

    ساده‌لوحی فارغ از رد و قبولم کرده است

    زشت و زیبا در دل آیینه‌وار من یکی است

    می‌برم چون چشم خوبان دل به هر حالت که هست

    خواب و بیداری و مـسـ*ـتی و خمـار من یکی است

    بی‌تامل صائب از جا بر نمی‌دارم قدم

    خار و گل ز آهستگی در رهگذار من یکی است
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,614
    بالا