شعر اشعار ابن حسام خوسفی

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 7,106
  • پاسخ ها 279
  • تاریخ شروع

ANDREA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/15
ارسالی ها
4,712
امتیاز واکنش
68,494
امتیاز
976
سن
22
۱۳۹) چو زلف خود فرو مگذار کارم

که چون زلفت پریشان روزگارم

به یاد لعل شیرینت چو فرهاد

بتلخی روزگاری می گذارم

بجز نقش رخت نیکو نیاید

ز هر نقشی که نیکو می نگارم

نیارم بر زبان اورد نامت

که گر یارم بشب خفتن نیارم

درازی شب هجران ز من پرس

که شب تا روز اختر می شمارم

بسوزد مشعل تابنده ماه

گر از سوز درون آهی برآرم

ز تاب هجر زلفت چون بنفشه

سر از زانوی حسرت بر نیارم

بیا ساقی ز چشم نیمه مستم

قدح پر کن که در عین خمارم

نمی یابم ز گلزار تو بویی

ز غمزه می زنی بر دیده خارم

رخ ابن حسام و خاک راهت

که در راهت جز این رویی ندارم

مرا استاد عشقت نکته دان کرد

که رحمت باد بر آموزگارم
 
  • پیشنهادات
  • ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    ۱۴۰) طرفه طوطی ّ شکَّرستانیم

    عندلیب هزار دستانیم

    طایر آشیان لاهوتیم

    تو چه دانی که ما چو مرغانیم

    در زوایای قدس معتکفیم

    محرم بزم خوشـی‌ سلطانیم

    درد و درمان ما بجوی که ما

    گاه دردیم و گاه درمانیم

    دیگران گو نبشته برخوانید

    زان که ما نا نبشته می خوانیم

    جان به ما شاد و ما بجانان شاد

    جان جانیم و جان جانانیم

    ما چو ابن حسام در رخ دوست

    همچو گل تازه روی و خندانیم
     

    ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    ۱۴۱) بی نیازی تو و ما بهر نیاز آمده ایم

    رفته بودیم ز کوی تو و باز آمده ایم

    روی دل در طرف زاویه ی تحقیق است

    ما بر این رو[ی] نه بر وجه مجاز آمده ایم

    دوش الطاف تو چون بنده نوازی می کرد

    گفت : باز آی که ما بنده نواز آمده ایم

    بی جواز خط تو رفتن ما ممکن نیست

    رقعه ای ده که به امید جواز آمده ایم

    تا مگر سرو قدت سایه کشد بر سر ما

    سر قدم ساخته از راه دراز آمده ایم

    بسته احرام ره کعبه اقبال شما

    بصفا سعی نموده به حجاز آمده ایم

    طاق ابروی تو پیوسته مرا در نظرست

    نظری کن که بمحراب نمازآمده ایم

    مگذاریم به داغ از تو [چو] شمع از سر سوز

    غالب آن است که با سوز و گذاز آمده ایم

    تا که محمود شود عاقبتت ابن حسام

    جان فدا کرده به دیدار ایاز آمده ایم
     

    ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    ۱۴۲) گر چه بس منفعل از شرم گـ ـناه آمده ایم

    تکیه بر مرحمت لطف اله آمده ایم

    دست در دامن ملاح عنایت زده ایم

    ما بدین بحر نه از بحر شناه آمده ایم

    رقم جرم و گـ ـناه از صفحات عملم

    محو فرمای که بس نامه سیاه آمده ایم

    دهن از سوز درون خشک و رخ از دیده پر آب

    به انابت بدرت با دو گواه آمده ایم

    تا به اعزازچو یوسف به عزیزی برسیم

    ما بدین مصر به تاریکی چاه آمده ایم

    جای آن هست که دریوزه کنیم ابن حسام

    بر سر راه چو بی توشه ی راه آمده ایم
     

    ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    ۱۴۳) سرو دلجویست یا شمشاد یا بالاست آن

    راست گویم هرچه من گویم از ان بالاست آن

    ابرویت بر قامتت بالا نشینی می کند

    راستی کج می نشیند ابرویت با راستان

    گفتمش : رویت به زیبایی دل از ما می برد

    گفت : هر چه روی زیبا می کند زیباست آن

    گفت : بر خاک سر کویم چه ماوی کرده ای

    گفتم : آری خاک کویت جنه المأواست آن

    گفتمش : با عارضت زلفت تناسب از چه یافت

    گفت :ماه روشن است این و شب یلداست آن

    گفتمش : خواهم زدن در حلقه زلف تو چنگ

    گفت : کوته کن سخن سر حلقه غوغاست آن

    آنچه از عشق تو پنهان داشتی ابن حسام

    این زمان بر چهره زردش همه پیداست آن
     

    ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    ۱۴۴) بی نیازی از نیاز ما چه استغناست این

    جور کم کن بر دلم کآخر نه از خاراست این

    گفتم ای سرو سهی بنشین که بنشیند بلا

    گفت بنشینم ولیکن نه بلا بالاست این

    گفت رنگت سرخ دیدم این نه رنگ عاشقی است

    گفتمش فیض دموع چشم خون پالاست این

    گفتم آن مشک سیه بر دامن خورشید چیست؟

    گفت بر برگ گل تر عنبر سار است این

    گفتم از خون دلم گلگونه رنگین کرده ای

    گفت بر نسرین نشان لاله حمراست این

    گفتمش چشمت برد از من دل و آرام و هوش

    گفت ترک مـسـ*ـت را اندیشه یغماست این

    گفت کام از لعل من می بایدت ابن حسام

    گفتم آری طعنه طوطی شکر خاست این
     

    ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    ۱۴۵) چه افتادت ای ترک خرگاه من

    که بر من نمی تابی ای ماه من

    بدین سر بلندی که در سرو تست

    بدو کی رسد دست کوتاه من

    ز وجهی که نیکوست روی تو خواست

    دل رو شناس نکو خواه من

    ره صومعه دوش دیدم به خواب

    بیا مطرب امشب بزن راه من

    چو آیینه گر نیستی سخت دل

    اثر کردی اندر دلت آه من

    به جز تو نخواهم من اندر دو کون

    گواه سخن حسبی الله من

    تویی هم حجاب تو ابن حسام

    چرا بر نمی خیزی از راه من
     

    ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    ۱۴۶) ای قامت بلند تو عمر دراز من

    محراب ابروی تو محل نماز من

    هستم چو شمع شب همه شب در گداز و سوز

    و آگه نیی ز گریه و سوز و گداز من

    رازم به زیر پرده ز مردم نهفته بود

    بر رو فکند اشک من از پرده راز من

    گر قسمتم به کوی خرابات کرده اند

    با قسمت ازل چه کند احتراز من

    من کار خود چنان که بباید نساختم

    باید که لطف دوست شود کارساز من

    ای سرو خوش خرام بنه سرکشی ز سر

    در ناز خود مبین و ببین در نیاز من

    یا در کشم به دامن همت که عاقبت

    سر بر کشد ز جیب حقیقت مجاز من

    ابن حسام را چو محل پیش بار نیست

    خیز ای نسیم و عرضه کن از من نیاز من

    باشد به نیم جرعه کند کار من تمام

    ساقی میر مجلس مسکین نواز من
     

    ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    ۱۴۷) رخسار تو بی نقاب دیدن

    یک شب نتوان به خواب دیدن

    رویی که حجاب آفتاب است

    کی شاید بی حجاب دیدن

    در دیده ی ما خیال رویت

    چون مه بتوان در آب دیدن

    در روی تو چشم خیره گردد

    نتوان رخ آفتاب دیدن

    چشم تو خراب کرده دل را

    تا چند توان عتاب دیدن

    آخر بتوان بعین رحمت

    یکبار بدین خراب دیدن

    باریک دقیقه ای ست اینجا

    در موی تو پیچ و تاب دیدن
     

    ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    ۱۴۸) طراز طُّره مشکین پر شکن بشکن

    دل شکسته مجروح صد چو من بشکن

    ز چین زلف گرهگیر نافه ای بگشای

    به بوی مشک خطا رونق ختن بشکن

    بخنده زان لب شیرین عبارتی بگشای

    به نکته منطق طوطی خوش سخن بشکن

    چو لعبتان چمن باغ را بیارایند

    به باغ بگذر و آرایش چمن بشکن

    برنگ عارض گلرنگ ، آب لاله بریز

    ببوی سنبل تر نکهت سمن بشکن

    اگر ز پسته تنگ تو غنچه لاف زند

    به دست باد صبا غنچه را دهن بشکن

    ز گوی غبغبت ار سیب می زند ز نخی

    چو وضع خویش نداند ورا ذقن بشکن

    بیار لؤلؤ منظوم شعر ابن حسام

    هزار در ثمین را ازو ثمن بشکن
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,547
    بالا