- عضویت
- 2015/04/15
- ارسالی ها
- 86,552
- امتیاز واکنش
- 46,640
- امتیاز
- 1,242
حسن خوبان عزیز چندانست
که رخ یوسفم به زندانست
باش، تا او به تخت مصر آید
که بخندد لبی که خندانست
بگذارد ز دل زلیخا را
گر چه مانند سنگ و سندانست
گر چه باشد به شهر او راهت
مرو آنجا، که شهر بندانست
آن یکی را، که وصف میگویم
گر ببینی هزار چندانست
یاد آن زلف و یاد آن رخسار
داروی جان دردمندانست
طلب او ز ما کنید، که او
بعد ازین همنشین رندانست
مپسند آبروی خویش، که دوست
دشمن خویشتن پسندانست
از لب دیگری حدیث مگوی
کاوحدی را لبش بد ندانست
که رخ یوسفم به زندانست
باش، تا او به تخت مصر آید
که بخندد لبی که خندانست
بگذارد ز دل زلیخا را
گر چه مانند سنگ و سندانست
گر چه باشد به شهر او راهت
مرو آنجا، که شهر بندانست
آن یکی را، که وصف میگویم
گر ببینی هزار چندانست
یاد آن زلف و یاد آن رخسار
داروی جان دردمندانست
طلب او ز ما کنید، که او
بعد ازین همنشین رندانست
مپسند آبروی خویش، که دوست
دشمن خویشتن پسندانست
از لب دیگری حدیث مگوی
کاوحدی را لبش بد ندانست