شعر اشعار رضی الدین آرتیمانی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,910
  • پاسخ ها 213
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
رباعی 1
باز آ باز آ، چو روح در تن باز آ

چون جان به بدن، چو گل بگلشن باز آ


گفتی که چسان تو زندهای دور از من

دور از تو فتادهام به مردن باز آ

 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رباعی 2
    در دین حق ار نبودهای مادر زا

    این چشم ببند و چشم دیگر بگشا


    بشناخت تو را هر آنکه دور از من دید

    چون قبله که پیدا شود از قبله نما

    --------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رباعی 3
    شوخی که تمام پای بستم او را

    بی منت جام و باده مستم او را


    گفتا مپرستید بغیر از من کس

    جز او نه کسی تا که پرستم او را


    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رباعی شماره ۴

    از بس در سر هوای آن دوست مرا
    روی دل از آنجهت بهر سوست مرا
    چون دوست نمیکند ز دشمن فرقم
    دشمن که نکرد فرق از دوست مرا

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رباعی شماره ۵


    ای عشق بحسن دیده در ساز مرا
    عیبم همه سر بسر، هنر ساز مرا
    دل گیرم از آب زندگانی، دلگیر
    لب تشنه بخوناب جگر ساز مرا


    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رباعی شماره ۶



    رفتم بر آن نگار سیمین غبغب
    گفتم بسفر میروم ای مه امشب
    روئی چو قمر،زلف چو عقرب بنمود
    یعنی که مرو هست قمر در عقرب
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رباعی شماره ۷



    هر گز دل خو نگشتهام از غم نگرفت
    راه و روش مردم عالم نگرفت
    کس یار نشد به ما که اغیار نگشت
    کس مار نشد که او ز مارم نگرفت
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رباعی شماره ۸





    ای گشته تو را صفات، مانع از ذات
    از ذات فرو نمان به امید صفات
    چندم پرسی کز چه جهت روزی توست
    با آنکه خداست رازق از کل جهات
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رباعی شماره ۹





    آهم ز فراز آسمٰانها بگذشت
    اشکم ز محیط هفت دریا بگذشت
    گفتی که به کار سازیت برخیزم
    بنشین بنشین که کار از اینها بگذشت




    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    الهی سوختم بی‌غم الهی

    کرامت کن نم اشکی و آهی

    چه اشک، اشکی که چون ریزد ز مژگان

    شود دامان ازو رشک گلستان

    چه آه آهی که چون از دل زند سر

    بسوزاند دل یاقوت احمر،

    دل بی‌عشق بر جان بس گران است

    سر بی‌شور مشتی استخوان است

    تو را خلد و مرا باغ و چمن عشق

    تو را حور و مرا گور و کفن عشق

    ز عشق از هر چه برتر میتوان شد

    خدا گر نه، پیمبر میتوان شد

    اگر یزدان پاک از لات عشق است

    جهان را قاضی الحاجات عشق است

    نداند عقل راه خانهٔ عشق

    که عقل کل بود دیوانهٔ عشق

    خراب عشق آباد ی ندارد

    بد و نیک و غم و شادی ندارد

    نداند دوست از دشمن گل از خار

    برش یکسان بود تسبیح و زنار

    ز لذتهای عٰالم گر کنم یاد

    بجز خون جگر چشمم مبناد

    مبادا مرهم داغم جز آتش

    رضی خواهی بعٰالم گر دلی خوش
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,541
    بالا