شعر دفتر اشعار خواجوی کرمانی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 8,941
  • پاسخ ها 607
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
  • غزلیات



در پای تو هرکس که سر انداز نیاید
چون هندوی زلف تو سرافراز نیاید

گر سر نکشد ز آتش دل شمع جگر سوز
مانندهٔ زر در دهن گاز نیاید

گفتم بگریزم ز کمند تو ولیکن
مرغی که سوی دام رود باز نیاید

جان کی برم از آهوی صیاد تو هیهات
گنجشک مگر در نظر باز نیاید

مرغ دل غمگین بهوای سر کویت
جز در قفس سـ*ـینه بپرواز نیاید

صاحبنظر از ضربت شمشیر ننالد
کانکس که بمیرد ز وی آواز نیاید

افغان مکن از ضرب که هر ساز که باشد
بی ضرب یقینست که برساز نیاید

گرمهر نباشد نرود روز بپایان
لیکن همه کس محرم این راز نیاید

آه از دل خواجو که کسی در غم هجرش

جز آه دل سوخته دمساز نیاید
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    جز ناله کسی مونس و دمساز نیاید

    جز سایه کسی همره و همراز نیاید

    ای خواجه برو باد مپیمای که بلبل
    در فصل بهاران ز چمن باز نیاید

    گفتم که ز من سرمکش ای سرو روان گفت
    تا سر نکشد سرو سرافراز نیاید

    هر دل که به دستش نبود رشتهٔ دولت
    همبازی آن زلف رسن باز نیاید

    باز آی و بسوی من بیدل نظری کن
    هر چند مگس در نظر باز نیاید

    صاحبنظر از نوک خدنگ توننالد
    برکشته چو خنجر زنی آواز نیاید

    چون بلبل دلسوخته را بال شکستند
    برطرف چمن باز بپرواز نیاید

    تا زنده بود شمع صفت بر نکند سر
    در پای تو هرکس که سرانداز نیاید

    خواجو ز سفر عزم وطن کرد ولیکن
    مرغی که برون شد ز قفس باز نیاید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    به مهر روی تو در آفتاب نتوان دید

    ببوی زلف تودر مشک ناب نتوان دید

    دو چشم مـسـ*ـت تو دیشب بخواب میدیدم
    ولی چه سود که آن جز بخواب نتوان دید

    اگر چه آب رخت عین آتشست ولیک
    فروغ آتش رویت در آب نتوان دید

    چو ماه مهر فروزت به زیر سایهٔ شب
    به هیچ روی مهی شب نقاب نتوان دید

    رخ تو در شکن زلف پرشکن دیدم
    اگر چه در شب تار آفتاب نتوان دید

    خواص چشمهٔ نوشت که جوهر روحست
    بیار باده که جز در نوشید*نی نتوان دید

    دل شکستهٔ خواجو خراب گشت و وراست
    که گنج عشق تو جز در خراب نتوان دید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    وهم بسی رفت و مکانش ندید

    فکر بسی گشت و نشانش ندید

    هرکه در افتاد بمیدان او
    غرقهٔ خون گشت و سنانش ندید

    دیدهٔ نرگس بچمن عرعری
    همچو سهی سرو روانش ندید

    وانکه سپر شد بر پیکان او
    کشته شد و تیر و کمانش ندید

    موی چو شد گرد میانش کمر
    جز کمر از موی میانش ندید

    گر چه ز تنگی دهنش هیچ نیست
    هیچ ندید آنکه دهانش ندید

    عقل چو در حسن رخش ره نیافت
    چاره بجز ترک بیانش ندید

    دل که بشد نعره زنان از پیش
    کون ومکان گشت و مکانش ندید

    این چه طریقست که خواجو در آن
    عمر بسر برد و کرانش ندید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    صبح چون گلشن جمال تو دید

    برعروسان بوستان خندید

    نام لعلت چو بر زبان راندم
    از لبم آب زندگانی بچکید

    صبحدم حرز هفت هیکل چرخ
    از سر مهر بر رخ تو دمید

    مرغ جان در هوات پر میزد
    بال زد وز پیت روان بپرید

    هر که شد مشتری مهر رخت
    خرمن مه به نیم جو نخرید

    وانکه چون دیده دید روی ترا
    خویشتن را بهیچ روی ندید

    سر مکش زانکه از چمن بیرون
    سرو تا سرکشید سرنکشید

    در رهت خاک راه شد خواجو
    لیک بر گرد مرکبت نرسید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    جادوئی چون نرگس مستت به بیماری که دید

    هندوئی چون طرهٔ پستت بطراری که دید

    در سواد شام تاری مشک تاتاری که یافت
    بر بیاض صبح صادق خط زنگاری که دید

    مردم آزاری و هر دم عزم بیزاری کنی
    بیگناهی مردم آزاری و بیزاری که دید

    چون ندارم زور و زر هم چارهٔ من زاریست
    بی زر و زوری بدین مسکینی و زاری که دید

    آنکه زو شمشاد را پای خجالت در گلست
    راستی را زان صفت سروی بعیاری که دید

    تا صبا شد دسته بند سنبل گلپوش او
    کار او جز عنبر افشانی و عطاری که دید

    گفتمش بینم ترا مـسـ*ـت و مرا ساغر بدست
    گفت سلطانرا حریف رند بازاری که دید

    قصد خواجو کرد و خونش خورد و برخاکش نشاند
    ای عزیزان هرگز از خونخواری این خواری که دید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    icon1.png


    • غزلیات


    مستم ز در خانهٔ خمـار برآرید

    و آشفته و شوریده ببازار برآرید

    چون سر انا الحق ز من سوخته شد فاش
    زنجیر کشانم بسردار برآرید

    یا دادم از آن چرخ سیه روی بخواهید
    یا دودم ازین دلق سیه کار برآرید

    چون نام من خسته باین کار برآمد
    گو در رخ من خنجر آنکار برآرید

    ما را که درین حلقه سر از پای ندانیم
    پرگار صفت گرد در یار برآرید

    گر رایت اسلام نگون میشود از ما
    آوازه ما در صف کفار برآرید

    برمستی ما دست تعنت مفشانید
    وز هستی ما گرد بیکبار برآرید

    امروز که از پیرمغان خرقه گرفتیم
    ما را ز در دیر به زنار برآرید

    خواجو چو رخ جام بخونابه فرو شست
    نامش بقدح شوئی خمـار برآرید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    سبزه پیرامن سرچشمهٔ نوشش نگرید

    شبه بر گوشهٔ یاقوت خموشش نگرید

    شام شبگون سحر پوش قمر فرسا را
    زیور برگ گل غالیه پوشش نگرید

    عقل را صید کمند افکن جعدش بینید
    روح را تشنهٔ سرچشمهٔ نوشش نگرید

    بت ضحاک من آن مه که برخ جام جمست
    آن دو افعی سیه بر سر دوشش نگرید

    منکه از حلقهٔ گوشش شدهام حلقه بگوش
    گوشداری من حلقه بگوشش نگرید

    جانم از جام لبش گشت بیک جرعه خراب
    بادهٔ لعل لب باده فروشش نگرید

    خواجو از میکدهاش دوش بدوش آوردند
    اینهمه بیخودی از مـسـ*ـتی دوشش نگرید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    آخر از سوز دل شبهای من یاد آورید

    همچو شمعم در میان انجمن یاد آورید

    صبحدم در پای گل چون با حریفان میخورید
    بلبلان را بر فراز نارون یاد آورید

    در چمن چون مطرب از عشاق بنوازد نوا
    از نوای نغمهٔ مرغ چمن یاد آورید

    جعد سنبل چون شکن گیرد ز باد صبحدم
    از شکنج زلف آن پیمان شکن یاد آورید

    ابر نیسانی چو لؤلؤ بار گردد در چمن
    ز آب چشمم همچو لؤلؤی عدن یاد آورید

    یوسف مصری گر از زندانیان پرسد خبر
    از غم یعقوب در بیت الحزن یاد آورید

    گر به یثرب اتفاق افتد که روزی بگذرید
    ناله و آه اویس اندر قرن یاد آورید

    دوستان هر دم که وصل دوستان حاصل کنید
    از غم هجران بی پایان من یاد آورید

    طوطی شکر شکن وقتی که آید در سخن
    ای بسا کز خواجوی شیرین سخن یاد آورید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    دوش چون موکب سلطان خیالش برسید

    اشکم از دیده روان تا سر راهش بدوید

    خواستم تا بنویسم سخنی از دل ریش
    قلمم را ز سر تیغ زبان خون بچکید

    نشنیدیم که نشنید ملامت فرهاد
    تا حدیث از لب جان پرور شیرین بشنید

    دلم ابروی ترا میطلبد پیوسته
    ماه نو گر چه شب و روز نباید طلبید

    خط مشکین که نباتست بگرد شکرت
    تا چه دودیست که در آتش روی تو رسید

    چشم بد را نفس صبحدم از غایت مهر
    آیتی در رخ چون ماه تمام تو دمید

    خرده بینی که کند دعوی صاحب نظری
    گر ندید از دهنت یک سر مو هیچ ندید

    خلعت عشق تو بر قامت دل بینم راست
    لیکن این طرفه که پیوسته بباید پوشید

    تا از آن هندوی زنجیری کافر چه کشد
    دل خواجو که ببند سر زلف تو کشید
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,545
    بالا