شعر اشعار سنایی

Es_shima

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/13
ارسالی ها
2,751
امتیاز واکنش
29,248
امتیاز
846
سن
27
محل سکونت
ناکجا
۱۰۹۱- نی‌نی به ازین باید با دوست وفا کردن
یا نی کم ازین باید آهنگ جفا کردن

یا زشت بود گویی در کیش نکورویان

یک عهد به سر بردن یک قول وفا کردن

هم گفتن و هم کردن از سوختگان آید

باز از چه شما خامان ناگفتن و ناکردن

باور نکنم قولت زیرا که ترا در دل

یک بادیه ره فرقست از گفتن تاکردن

حاصل نبود کس را از عشق تو در دنیا

جز نامه سیه کردن جز عمر هبا کردن

خود یاد ندارد کس از زلف تو و چشمت

یک تار عطا دادن یک تیر خطا کردن

از بلطمعی تا کی بوسی به رهی دادن

وز بلعجبی تا کی گوشی به ریا کردن

تا چند به طراری ما را به زبان و دل

یک باره بلی گفتن صد باره بلا کردن

تا چند به چالاکی ما را به قبول و رد

یک ماه رهی خواندن یکسال رها کردن

گر فوت شود روزی بد عهدی یک روزه

واجب شمری او را چون فرض قضا کردن

گر بـ..وسـ..ـه‌ای اندیشم بر خاک سر کویت

صد شهر طمع داری در وقت بها کردن

در مجمع بت رویان تو بـ..وسـ..ـه دریغی خود

یا رسم بتان نبود از بـ..وسـ..ـه سخا کردن

یا خوب نباید شد تا هم تو رهی هم ما

ورنه چو شدی باری خوبی به سزا کردن

یا فتنه نباید شد تا کس نشود فتنه

ورنه چو شدی جانا این قاعده نا کردن

هر لحظه یکی دون را صد «طال بقا» گویی

زیشان چه به کف داری زین «طال بقا» کردن

چون هست سنایی را اقبال و سنا از تو

واجب نبود او را مهجور سنا کردن

با این ادب و حرمت حقا که روا نبود

سودای شما پختن صفرای شما کردن
 
  • پیشنهادات
  • Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    ۱۰۹۰- ساقیا مستان خواب آلوده را بیدار کن
    از فروغ باده رنگ رویشان گلنار کن

    لاابالی پیشه‌گیر و عاشقی بر طاق نه

    عشق را در کار گیر و عقل را بیکار کن

    گر ز چرخ چنبری از غم همی خواهی نجات

    دور باده پیش گیر و قصد زلف یار کن

    پنج حس و چار طبع از پنج باده برفروز

    وز دو گیتی دل به یکبار از خوشی بیزار کن

    دانشت بسیار باشد چونکه اندک می خوری

    دانشی کو غم فزاید از میش بردار کن

    ور ز راه پنج حس خواهی که یار آید ترا

    پنج باده نوش کن هر پنج در مسمار کن

    دوستار عشق گشتی دشمن جانان مشو

    چاکری می چون گرفتی بندگی خمـار کن

    ور به عمر اندر به نادانی نشسته بوده‌ای

    از زبان عاجزی یکدم یک استغفار کن
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    ۱۰۸۹- عاشقی گر خواهد از دیدار معشوقی نشان
    گر نشان خواهی در آنجا جان و دل بیرون نشان

    چون مجرد گشتی و تسلیم کردستی تو دل

    بی گمان آنگه تو از معشوق خود یابی نشان

    چون ز خود بی‌خود شدی معشوق خود را یافتی

    ذات هستی در نشان نیستی دیدن توان

    نیستی دیدی که هستی را همیشه طالبست

    نیستی جوینده را هستی کم اندر کهکشان

    تا همی جویم بیابم چون بیابم گم شوم

    گمشده گمکرده را هرگز کجا بیند عیان

    چون تو خود جویی مر او را کی توانی یافتن

    تا نبازی هر چه داری مال و ملک و جسم و جان

    آنگهی چون نفی خود دیدی و گشتی بی‌ثبات

    گـه فنا و گـه بقا و گـه یقین و گـه گمان

    گـه تحرک گـه سکون و گاه قرب و گاه بعد

    گاه گویا گـه خموشی گـه نشستی گـه روان

    گـه سرور و گـه غرور و گـه حیات و گـه ممات

    گـه نهان و گـه عیان و گـه بیان و گـه بنان

    حیرت اندر حیرتست و آگهی در آگهی

    عاجزی در عاجزی و اندهان در اندهان

    هر که ما را دوست دارد عاجز و حیران بود

    شرط ما اینست اندر دوستی دوستان
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    تماشا را یکی بخرام در بستان جان ای جان
    ببین در زیر پای خویش جان افشان جان ای جان

    نخواهد جان دگر جانی اگر صد جان برافشاند

    که بس باشد قبول تو بقای جان جان ای جان

    ترا یارست بس در جان ز بهر آنکه نشناسد

    ز خوبان جز تو در عالم همی درمان جان ای جان

    ز بهر چشم خوب تو برای دفع چشم بد

    کمال عافیت باشد همه قربان جان ای جان

    از آن تا در دل و دیده گهر جز عشق تو نبود

    برون روید گهر هر دم ز بحر و کان جان ای جان

    همه عالم چو حرف «ن» از آن در خدمتت مانده

    که از کل نکورویان تویی خاص آن جان ای جان

    ز بهر سرخ رویی جان چه باشد گر به یک غمزه

    ز خوبان جان براندایی تو در میدان جان ای جان

    به نور روی تست اکنون همه توحید عقل من

    به کفر زلف تست اکنون همه ایمان جان ای جان

    سنایی وار در عالم ز بهر آبروی خود

    سنایی خاکپای تست سر دیوان جان ای جان
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    او چنان داند که ما در عشق او کمتر زنیم
    یا دو چنگ از جور او در دامن دیگر زنیم

    هر زمان ما را دلی کی باشد و جانی دگر

    تا به عشق بی‌وفایی دیگر آتش در زنیم

    تا کی از نادیدنش ما دیده‌ها پر خون کنیم

    تا کی از هجران او ما دستها بر سر زنیم

    گاه آن آمد که بر ما باد سلوت برجهد

    گاه آن آمد که ما با رود و رامشگر زنیم

    گر فلک در عهد او با ما نسازد گو مساز

    ما به یک دم آتش اندر چرخ و بر چنبر زنیم

    گـه ز رخسار بتان بر لاله و گل می‌خوریم

    گـه ز زلف دلبران با مشک و با عنبر زنیم

    پشتمان از غم کمان شد از قدش تیری کنیم

    باده پیماییم از خم بر خم دیگر زنیم
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    خیز تا دامن ز چرخ هفتمین برتر کشیم
    هفت کشور را به دور ساغری اندر کشیم

    هفت گردون مختصر باشد به پیش مرد عشق

    شاید ار دامن ز کون مختصر برتر کشیم

    نفس ما خصمی عظیم اندر نهاد راه ماست

    غزو اکبر باشد ار در روی او خنجر کشیم

    پای ما در دام عشق خوبرویان بسته شد

    زین قبل درد و بلای عاشقی بر سر کشیم

    قصر قیصروان کسری گر نباشد گو مباش

    ما به مردی حلقه در گوش دو صد قیصر کشیم

    گر نشیند گرد کوی دوست بر رخسار ما

    خط عزل از جان و دل بر مشک و بر عنبر کشیم

    این همه تر دامنان را خشک بادا دست و پا

    خیز تا خط فنا گرد سنایی برکشیم

    در کلاه او اگر پشمی‌ست آتش در زنیم

    عقل و هوش خویشتن یک دم به مـسـ*ـتی در کشیم
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستیم
    وز دام هوای تو بجستیم و برستیم

    چونان که تو از صحبت ما سیر شدستی

    ما نیز هم از صحبت تو سیر شدستیم

    از تف دل و آتش عشقت برهیدیم

    در سایهٔ دیوار صبوری بنشستیم

    ور زان که تو دل بردی ما نیز ببردیم

    ور زان که تو نگشادی ما نیز ببستیم

    از عشـ*ـوهٔ عشق تو بجستیم یکی دم

    وز خار خمـار تو همه ساله چو مستیم

    شبهای فراق تو ندیدیم نهایت

    از روز وصال تو مگر باد به دستیم

    گر هیچ ظفر یابیم ای مایهٔ شادی

    در خواب خیال تو بجز آن نپرستیم

    چونان که تو ببریدی ما نیز بریدیم

    چونان که تو بشکستی ما نیز شکستیم

    زین بیش نخواهم که کنی یاد سنایی

    با مات چکارست چنانیم که هستیم
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    لبرا ما دل به چنگال بلا بسپرده‌ایم
    رحم کن بر ما که بس جان خسته و دل مرده‌ایم

    ای بسا شب کز برای دیدن دیدار تو

    از سر کوی تو بر سر سنگ و سیلی خورده‌ایم

    بندگی کردیم و دیدیم از تو ما پاداش خویش

    زرد رخساریم و از جورت به جان آزرده‌ایم

    ما عجب خواریم در چشم تو ای یار عزیز

    گویی از روم و خزر نزدت اسیر آورده‌ایم

    از برای کشتن ما چند تازی اسب کین

    کز جفایت مرده و دل در غمت پرورده‌ایم

    تا تولا کرده‌ایم از عاشقی در دوستیت

    چون سنایی از همه عالم تبرا کرده‌ایم
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    بی صحبت تو جهان نخواهم
    بی خشنودیت جان نخواهم

    گر جان و روان من بخواهی

    یک دم زدنت امان نخواهم

    جان را بدهم به خدمت تو

    من خدمت رایگان نخواهم

    رضوان و بهشت و حور و عین را

    بی روی تو جاودان نخواهم

    بر من تو نشان خویش کردی

    حقا که جز این نشان نخواهم

    بیگانه بود میان ما جان

    بیگانه درین میان نخواهم

    من عشق تو کردم آشکارا

    عشق چو تویی نهان نخواهم

    هر گـه که مرا تو یار باشی

    من یاری این و آن نخواهم

    تو سودی و دیگران زیانند

    تا سود بود زیان نخواهم

    اکنون که مرا عیان یقین شد

    زین پس بجز از عیان نخواهم
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    در راه عشق ای عاشقان خواهی شفا خواهی الم
    کاندر طریق عاشقی یک رنگ بینی بیش و کم

    روزی بیاید در میان تا عشق را بندی میان

    عیسی بباید ترجمان تا زنده گرداند به دم

    چون دیده کوته‌بین بود هر نقش حورالعین بود

    چون حاصل عشق این بود خواهی شفا خواهی الم

    یک جرعه زان می نوش کن سری ز حرفی گوش کن

    جان را ازان مدهوش کن کم کن حدیث بیش و کم

    دردت بود درمان شمر دشوارها آسان شمر

    در عاشقی یکسان شمر شیر فلک شیر علم

    از خویشتن آزاد زی از هر ملالی شاد زی

    هر جا که باشی راد زی چون یافتی از عشق شم

    رو کن نوشید*نی رنگ را وز سر بنه نیرنگ را

    بس کن تو نام و ننگ را بر فرق فرقد زن قدم

    بر سوز دل دمساز شو اول قدم جان باز شو

    زی سر معنی باز شو شکل حروف انگار کم

    بر زن زمانی کبر را بر طاق نه کبر و ریا

    خواهی وفا خواهی جفا چون دوست باشد محتشم

    عاشق که جام می کشد بر یاد روی وی کشد

    جز رخش رستم کی کشد رنج رکاب روستم

    چون از پی دلبر بود شاید که جان چاکر بود

    چون زهره خنیاگر بود از حور باید زیر و بم

    تا کی ازین سالوس و زه از بند چار ارکان بجه

    سر سوی کل خویش نه تا نور بینی بی ظلم

    از کل عالم شو بری بگذر ز چرخ چنبری

    تا هیچ چیزی نشمری تاج قباد و تخت جم

    گر بایدت حرفی ازین تا گرددت عین‌الیقین

    شو مدحت خورشید دین بر دفتر جان کن رقم
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,547
    بالا