شعر اشعار امیر خسرو دهلوی

« «N¡lOo£aR» »

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/11/09
ارسالی ها
2,852
امتیاز واکنش
17,503
امتیاز
746
محل سکونت
گیلان

بِسیار خوبان دیده‌اَم ،

اَما ،

تو چیزِ دیگری....

#امیرخسرو_دهلوی
 
  • پیشنهادات
  • « «N¡lOo£aR» »

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/09
    ارسالی ها
    2,852
    امتیاز واکنش
    17,503
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    گیلان
    نمی پرسی ز احوالم که چونی

    پریشان روزگارم با که گویم؟

    #امیرخسرو_دهلوی
     

    « «N¡lOo£aR» »

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/09
    ارسالی ها
    2,852
    امتیاز واکنش
    17,503
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    گیلان
    همه آهوان صحرا سر خود گرفته بر کف
    به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد...

    #امیرخسرو_دهلوی
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    ابر می بارد و من می شوم از یار جدا

    چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا

    ابر و باران و من و یار ستاده به وداع

    من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا

    سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز

    بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا

    ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی

    چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا

    دیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشم

    مردمی کن، مشو از دیده خونبار جدا

    نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این

    مانده چون دیده ازان نعمت دیدار جدا

    دیده صد رخنه شد از بهر تو، خاکی ز رهت

    زود برگیر و بکن رخنه دیوار جدا

    می دهم جان مرو از من، وگرت باور نیست

    پیش ازان خواهی، بستان و نگهدار جدا

    حسن تو دیر نپاید چو ز خسرو رفتی

    گل بسی دیر نماند چو شد از خار جد
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را

    کافرید از آب و گل سروی چو تو چالاک را

    تلخ می گویی و من می بینمت از دور و بس

    زهر کی آید فرو، گر ننگرم تریاک را

    غنچه دل ته به ته بی گلرخان خونست از آنک

    بوستان زندان نماید، مردم غمناک را

    چون ترا بینم، هم از چشم خودم در رشک، از آنک

    بوستان زندان نماید، مردم غمناک را

    چون ترا بینم، هم از چشم خودم در رشک، از آنک

    کرد تردامن رخت این چشمهای پاک را

    گر به کویت خاک گردم نیست غم، لیکن غم است

    کز سر کویت بخواهد باد برد این خاک را

    شهسوارا، عیب فتراک است صید چون منی

    گاه بستن عذرخواهی کن ز من فتراک را

    چون دلم زو چاک شد، ای پندگو، راضی نیم

    از رگ جان خود اردوزی در این دل چاک را

    چشمه عمرست و خلقی در پیش، حیفی قویست

    آشنایی با چنان دریا، چنین خاشاک را

    ناله جانسوز خسرو کو به دلها شعله زد

    رحمتی ناموخت آن سنگین دل ناباک را
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    مرا در دیست اندر دل که درمان نیستش یارا

    من و دردت، چو تو درمان نمی خواهی دل ما را

    منم امروز، و صحرایی و آب ناخوش از دیده

    چو مجنون آب خوش هرگز ندادی وحش صحرا را

    شبت خوش باد و خواب مستیت سلطان و من هم خوش

    شبی گر چه نیاری یاد بیداران شبها را

    ز عشق ار عاشقی میرد، گنه بر عشق ننهد کس

    که بهر غرقه کردن عیب نتوان کرد دریا را

    بمیرند و برون ندهند مشتاقان دم حسرت

    کله ناگه مبادا کج شود آن سرو بالا را

    به نومیدی به سر شد روزگار من که یک روزی

    عنان گیری نکرد امید، هم عمر روان ما را

    مزن لاف صبوری خسروا در عشق کاین صرصر

    به رقـ*ـص آرد چو نفخ صور، کوه پای بر جا را
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    گـه از می تلخ می کن آن دو لعل شکرافشان را

    که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را

    کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم

    زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را

    بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم

    نفس بگشایم و دم می دهم سوزاک پنهان را

    بریدم زلف او را سر که هنگام پریشانی

    شهادت گوید آن زاهد چو دید آن کافرستان را

    نهان با خویش می گویم که هست آن شوخ زآن من

    مگر روزی دو سه ماند، زبانی می دهم جان را

    از او یارب نپرسی و مرا سوزی به جای او

    چو سیری نیست از آزار خلق آن ناپشیمان را

    بیار آن نامه مجنون که گیرد سبق رسوایی

    به خون دل چو خسرو شست لوح صبر و سامان را
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    زمانه شکل دگر گشت و رفت آن مهربانیها

    همه خونابه حسرت شدست آن دوست گانیها

    عزیزانی که از صبحت گران تر بوده اند از جان

    چو بر دلها گران گشتند بردند آن گرانیها

    نشان همدمان جایی نمی بینم، چه شد آری

    زمانه محو کرد از سر دگر ره آن گرانیها

    کنون در کنج مهمان زمین اند آنکه دیدستی

    پریرویان زیور کرده را در میهمانیها

    چو مشک ما همه کافور شد از سردی عالم

    جوانان را ز ما دل سرد شد کو آن جوانیها

    وگر سوزیم در عالم کسی دلسوز ما نبود

    زبس کز مهربانان رفت سوز مهربانیها

    مخند، ای کامران عشق، بر تلخی خوشـی‌ من

    که من هم داشتم اندازه خود کامرانیها

    کسی کامروز در شادیست فردا بینیش در غم

    نوید ماتم غم دان نوا و شادمانیها

    به نقد خوشدلی مفروش ده روز حیات خود

    که خواهد رایگان رفتن متاع کامرانیها

    غم آرد یاد شادیهای رفته در دل خسرو

    چو یاد تندرستی و زمان شادمانیها
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    بیم است که سودایت دیوانه کند ما را

    در شهر به بدنامی افسانه کند ما را

    بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری

    ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را

    در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد

    زلفت به سر یک مو در شانه کند ما را

    زان سلسله گیسو منشور نجاتم ده

    زان پیش که زنجیرت دیوانه کند ما را

    زینگونه ضعیف ار من در زلف تو آویزم

    مشاطه به جای مو در شانه کند ما را

    من می زده دوشم شاید که خیال تو

    امروز به یک ساغر مسـ*ـتانه کند ما را

    چون شمع بتان گشتی پیش آی که تا خسرو

    بر آتش روی تو پروانه کند ما را
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    آن طره به روی مه بنهاد سر خود را

    از خط غبار آن رخ پوشیده خور خود را

    چون دید گل رویش در صحن چمن، زان گل

    ایثار قدومش کرد از شرم زر خود را

    مانند قدش بستان چون دید سهی سروی

    زیر قدمش سبزه بنهاد سر خود را

    دیدم به رقیب او بنشسته سگ کویش

    گفتم که فلان اکنون و ایافت خر خود را

    ای ناصح بیهوده چندین چه دهی پندم

    بگذار مرا بگذار، می خار سر خود را

    زان بند قبا دارم پیوسته به دل غصه

    کاندر پی جان من بربست بر خود را

    گفتا ز درم خسرو، منزل به دگر جا کن

    گفتم که سگ خانه نگذاشت در خود را
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,541
    بالا