شعر اشعار سیف فرغانی

  • شروع کننده موضوع PARISA_R
  • بازدیدها 7,882
  • پاسخ ها 188
  • تاریخ شروع

PARISA_R

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2014/08/02
ارسالی ها
4,752
امتیاز واکنش
10,626
امتیاز
746
محل سکونت
اصفهان
غزل شماره ۹۱


ای لب لعلت شکرستان من!
وی دهنت چشمهٔ حیوان من!
تا سر زلف تو ندیدم دگر
جمع نشد حال پریشان من
درد فراق تو هلاکم کند
گر نکند وصل تو درمان من
بیلب خندان تو دایم چو آب
خون چکد از دیدهٔ گریان من
هست بلای دل من حسن تو
باد فدای تن تو جان من
من تنم و مهر تو جان من است
من شبم و تو مه تابان من
جز تو در آفاق مرا هیچ نیست
ای همه آن تو و تو آن من
گر به فراقم بکشی راضیم
هم نکنی کار به فرمان من
گر چه فغان مینکنم آشکار
الحذر از نالهٔ پنهان من
ناله چو بلبل کنم از شوق تو
ای رخ خوب تو گلستان من
سیف همی گوید تو یوسفی
بی تو جهان کلبهٔ احزان من​

[ شنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۹ ] [ 12:59 ] [ محمد مرفه ]
آرشيو نظرات
 
  • پیشنهادات
  • PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۹۲


    مرغ دلم صید کرد غمزهٔ چون تیر او
    لشکر خود عرض داد حسن جهان گیر او
    باز سپید است حسن، طعمهٔ او مرغ دل
    شیر سیاه است عشق، با همه نخجیر او
    عشق نماز دل است، مسجد او کوی دوست
    ترک دو عالم شناس اول تکبیر او
    هست وضوش آب چشم، روز جوانیش وقت
    فوت شود وصل دوست از تو به تاخیر او
    عشق چو صبح است دید روی چو خورشید دوست
    بر دل هر کس که تافت نور تباشیر او
    خمر الهی است عشق ساقی او دست فضل
    بی خبری از دو کون مبدا تاثیر او
    عشق چو آورد حکم از بر سلطان حسن
    در تو عملها کند حزن به تقریر او
    عشق جوان نورسید تا چو خرابات شد
    خانقه دل که بود عقل کهن پیر او
    مرغ دل عاشق است آن که چو قصدش کنی
    زخم خوری چون هدف از پر بی تیر او
    گر تو ندانی که چیست این همه نظم بدیع
    دوست به حسن آیتیست وین همه تفسیر او
    ورنه تو بیدار دل حال چو من خفته را
    خواب پریشان شمار وین همه تعبیر او
    زمزمهٔ شعر سیف نغمهٔ داودی است
    نفخهٔ صور دل است صوت مزامیر او​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۹۳


    به رنگ خود نیم زان رو وز آن مو
    که گل را رنگ بخشد مشک را بو
    دو چشمم خیره شد دروی ندانم
    نگارستان فردوس است یا رو
    ندارد هیچ خوبی فر آن ماه
    ندارد پر طاوسان پرستو
    دهان چون پسته و پسته پر از قند
    لبان چون شکر و شکر سخنگو
    عجب گر ملک روم و چین نگیرد
    نگار ترک رو با خال هندو
    ز من چون شیر از آتش میگریزد
    بلی از سگ گریزان باشد آهو
    نهاده دام اندر حلقهٔ زلف
    فگنده تاب در زنجیر گیسو
    ایا چون ساحری کار تو مشکل
    ایا چون سامری چشم تو جادو
    اگر در گلشن آیی، سرو آزاد
    زند در پیش بالای تو زانو
    کسی را وصل تو گردد میسر
    که جان بر کف بود زر در ترازو
    اگرچه آسمانش پشت باشد
    نیارد با تو زد خورشید پهلو
    کسی کو پیش گیرد کار عشقت
    نهد کار دو عالم را به یک سو
    جفای تو وفا باشد ازیرا
    ز نیکو هرچه آید هست نیکو
    از آن ساعت که تیر غمزه خوردم
    من از دست کمانداران ابرو،
    هماندم سیف فرغانی بدانست
    که جرم عاشقان جرمی است معفو​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۹۴


    چو هیچ مینکنی التفات با ما تو
    چه فایده است درین التفات ما با تو؟
    برای چیست تکاپوی من به هر طرفی؟
    چو در میانه مسافت همین منم تا تو
    ز بس که خلعت عشق تو جان من پوشید
    خیالم است که در جامه این منم یا تو
    به چشم معنی چندان که باز مینگرم
    ز روی نسبت ما قطرهایم و دریا تو
    پس این تویی و منی در میانه چندان است
    که قطره بحر ببیند تو ما شوی ما تو
    ترا به بردن دلهای خلق معجزهای است
    که دلبران همه سحرند و دست بیضا تو
    اجل به کشتن من قصد داشت، عشقت گفت
    که این وظیفه از آن من است فرما تو
    شب وصال دهان بر لبم نهادی و گفت
    منم به لب شکر و طوطی شکرخا تو
    بدان که هست تو را با دهان من نسبت
    که در جهان به سخن میشوی هویدا تو
    فدا کند پس ازین جان و دل به دست آرد
    چو دید بنده که در دل همی کنی جا تو
    ز فرقت تو چو مرده است سیف فرغانی
    توی به وصل خود این مرده را مسیحا، تو!​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۹۵


    ای صبا قصهٔ عشاق بر یار بگو
    خبری از من دلداده به دلدار بگو
    از رسانیدن پیغام رهی عار مدار
    به گلستان چو درآیی سخن خار بگو
    چون به حضرت رسی امسال، بدان راحت جان
    آنچه از رنج رسیدست به من پار، بگو
    ور به قانون ادب بر در او ره یابی
    با شفا یک دو سخن از من بیمار بگو
    خبر آدم سرگشته به رضوان برسان
    قصهٔ بلبل شوریده به گلزار بگو
    چون بدان خسرو شیرین ملاحت برسی
    بیتکی چندش ازین مخزن اسرار بگو
    غزلی کز من گوینده سماعت باشد
    به اصولی که در آن طبع کند کار بگو
    ور بپرسد که به رویم نگرانی دارد
    شعف بنده بدان طلعت و دیدار بگو
    خادمانی که در آن پردهٔ عزت باشند
    در اگر بر تو ببندند ز دیوار بگو
    ور بدانی که دوم بار نیابی فرصت
    وقت اگر دست دهد جمله به یک بار بگو
    کای ازو روی نهان کرده چو اصحاب الکهف!
    او سگ تست مرانش ز در غار بگو
    سیف فرغانی بی روی تو تا کی گوید
    ای صبا قصهٔ عشاق بر یار بگو
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۹۶


    ای رقعهٔ حسن را رخت شاه
    ماییم ز حسن رویت آگاه
    روی تو مه تمام بر سرو
    رخساره گل شکفته بر ماه
    در کوی تو کدیه کردن ای دوست
    نزد همه همچو مال دلخواه
    ما از همه کمتریم در ملک
    ما از همه پس تریم در راه
    کس نور صفا ندید در ما
    کس آب بقا نیافت در چاه
    نی مسند فقر را ز من صدر
    نی رقعهٔ عشق را زمن شاه
    بربسته گلو چو میخ خیمه
    پوشیده نمد چو چوب خرگاه
    از صورت من جداست معنی
    آمیخته نیست دانه با کاه
    زین خرقه بود فضیحت من
    کز پوست بود هلاک روباه
    بر کسوت حال من چنان است
    این خرقه که بر پلاس دیباه
    آلوده به صد دراز دستی
    این دامن و آستین کوتاه
    ای گشته ز یاد دوست غافل
    ذکرش ز زبان حال آگاه
    چندان بشنو که حلقه گردد
    در گوش دل تو های الله
    تا دوست به دامت اوفتد سیف
    از خویش خلاص خویشتن خواه​

    [ شنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۹ ] [ 12:57 ] [ محمد مرفه ]
    آرشيو نظرات
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۹۷


    ای پستهٔ دهانت نرخ شکر شکسته
    وی زادهٔ زبانت قدر گهر شکسته
    من طوطیم لب تو شکر بود که بینم
    در خدمت تو روزی طوطی شکر شکسته
    آنجا که چهرهٔ تو گسترده خوان خوبی
    گردد ز شرم رویت قرص قمر شکسته
    چون باز گرد عالم گشتم بسی و آخر
    در دامت اوفتادم چون مرغ پر شکسته
    نقد روان جان را جو جو نثار کردم
    زین سان درست کاری ناید ز هر شکسته
    من خود شکسته بودم از لشکر غم تو
    این حمله بین که هجرت آورد بر شکسته
    وز طعنههای مردم در حق خود چه گویم
    هر کو رسید سنگی انداخت بر شکسته
    بارم محبت تست ای جان و وقت باشد
    کز بار خویش گردد شاخ شجر شکسته
    گر من شکسته گشتم از عشق تو چه نقصان
    هیچ از شکستگی شد بازار زر شکسته؟
    امشب ز سنگ آهم در کارگاه گردون
    شد شیشههای انجم در یکدگر شکسته
    دی گفت عزت تو ما را به کس چه حاجت
    من کس نیم چه دارم دل زین قدر شکسته
    از هیبت خطابت شد سیف را دل ای جان
    همچون ردیف شعرش سر تا بسر شکسته
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۹۸


    ای در سخن دهانت تنگ شکر گشاده
    لعلت به هر حدیثی گنج گهر گشاده
    ای ماه بندهٔ تو هر لحظه خندهٔ تو
    ز آن لعل همچو آتش لؤلؤی تر گشاده
    بهر بهای وصلت عشاق تنگدل را
    دستی فراخ باید در بذل زر گشاده
    در طبعم آتش تو آب سخن فزوده
    وز خشمم انده تو خون جگر گشاده
    تن را به گرد کویت پای جواز بسته
    دل را به سوی رویت راه نظر گشاده
    تا لشکر غم تو بشکست قلب ما را
    بر دل ولایت جان شد بیشتر گشاده
    چون زلف بر گشایی زیبد گرت بگویم
    کبک نگار بسته، طاوس پر گشاده
    شب در سماع دیدم آن زلف بستهٔ تو
    چون چتر پادشاهان روز ظفر گشاده
    روی تو را نگویم مه ز آنکه هست رویت
    گلزار نو شکفته، فردوس در گشاده
    گر عاشق تو فردا اندر سفر نهد پا
    صد در ز خلد گردد اندر سفر گشاده
    تا از سماع نامت چون عاشقان برقصد
    از بند خاک گردد بیخ شجر گشاده
    از بار فرقت تو جان از تن و تن از جان
    بند تعلق خویش از یکدگر گشاده
    عشق چو آتش تو از طبع بنده هر دم
    همچون عصای موسی آب از حجر گشاده
    ز آن سیف مینیاید در کوی تو که دایم
    در هر قدم ز کویت چاهی است سر گشاده​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۹۹


    ای پیش تو ماه آسمان خیره
    وز روی تو آب روشنان تیره
    در چشم تو روی مردمی پیدا
    در روی تو چشم مردمان خیره
    بر درج درت ز لعل پیرایه
    بر طرف مهت ز مشک زنجیره
    با چشم تو نرگس است همخوابه
    با لعل تو شکر است همشیره
    همواره درون من به تو مایل
    پیوسته رقیب تو ز من طیره
    شیرین سخن تو تلخ شد با ما
    آری به مرور میشود شیره
    سیف از در تو شکسته باز آمد
    چون لشکر کافر از در بیره​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۱۰۰


    از پسته تنگ خود آن یار شکر بـ..وسـ..ـه
    دوشم به لب شیرین جان داد به هر بـ..وسـ..ـه
    از بهر غذای جان ای زنده به آب و نان
    بستد لب خشک من ز آن شکر تر بـ..وسـ..ـه
    ای کرده رخت پیدا بر روی قمر لاله
    وی کرده لبت پنهان در تنگ شکر بـ..وسـ..ـه
    مه نور همی خواهد از روی تو در پرده
    جان راز همی گوید با لعل تو در بـ..وسـ..ـه
    نزد تو خریداران گر معدن سیم آرند
    ای گنج گهر ز آن لب مفروش به زر بـ..وسـ..ـه
    ای قبلهٔ جان هر شب بر خاک درت عاشق
    چون کعبه روان داده بر روی حجر بـ..وسـ..ـه
    چون جوف صدف او را پر در دهنی باید
    و آنگاه طلب کردن ز آن درج گهر بـ..وسـ..ـه
    خواهی که شکر بارد از چشم چو بادامت
    رو آینه بین وز خود بستان به نظر بـ..وسـ..ـه
    چون خاک سر کویت آهنگ هوا کرده
    بر ذره به مهر دل داده مه و خور بـ..وسـ..ـه
    هر جا که تو برخیزی از پای تو بستاند
    زنجیر سر زلفت چون حلقه ز در بـ..وسـ..ـه
    لطفت که چو اندیشه حد نیست کنارش را
    از روی تو انعامی دیدیم مگر بـ..وسـ..ـه
    سیف ار ز تو میخواهد بـ..وسـ..ـه تو برو میخند
    کز لعل تو خوش باشد گر خنده و گر بـ..وسـ..ـه
    گر پای رقیبانت بوسند محبانت
    ترسا ز پی عیسی زد بر سم خر بـ..وسـ..ـه​
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,667
    پاسخ ها
    472
    بازدیدها
    10,133
    بالا