شعر اشعار عبید زاکانی

  • شروع کننده موضوع zohreh77
  • بازدیدها 6,834
  • پاسخ ها 302
  • تاریخ شروع

zohreh77

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/18
ارسالی ها
1,187
امتیاز واکنش
43,458
امتیاز
858
خوش آن نسیم که بوئی ز زلف یار آرد
به عاشقی خبر یار غمگسار آرد
به سوی بلبل بیدل برد بشارت گل
به باغ مژدهٔ ایام نوبهار آرد
خوشا کسی که سلامی بدان دیار برد
وز آن دیار پیامی بدین دیار آرد
اگر نه پیک نسیم بهار رنجه شود
عنایتی به سر عاشقان زار آرد
که حال من به سر کوی یار عرضه کند
که یادش از من مهجور دلفکار آرد
به اختیار نکردم جدائی از بر یار
بلا که بر سر خاطر به اختیار آرد
غریب شهر کسانم که در شمار آیم
غریب بی سر و پا را که در شمار آرد
عبید را به از آن نیست در چنین سختی
که روی عجز به درگاه کردگار آرد
مگر که بخت بلندش ز خواب برخیزد
تهوری کند و دولتی به کار آرد
که آن غریب پریشان خسته کشتی عمر
ز موج لجهٔ ایام برکنار آرد
چو بخت دولت اقبال و فتح و نصرت روی
به سوی بارگه شاه کامکار آرد
جمال دنیی ودین خسرویکه روز نبرد
به زخم تیر فلک را به زینهار آرد
ز ترس کوه بلرزد کمر بیندازد
سموم قهرش اگر رو به کوهسار آرد
به گاه لطف دم خلق عنبر افشانش
شکست در نفس آهوی تتار آرد
جهان پناها آنی که گرد موکب تو
برای چرخ نهم تاج افتخار آرد
همای چتر تو چون سایه بر جهان افکند
قضا ز فتح و ظفر بر سرش نثار آرد
هر آرزو که ز بخت امتحان کنی در حال
به پیش رفت تو بی‌دفع و انتظار آرد
ز جور چرخ جفا پیشه در امان باشد
عنایت تو کسی را که در حصار آرد
حسود جاه ترا تخت و تاج باید لیک
زمانه از پی او ریسمان و دار آرد
عدو نشاند نهالی و بهر کشتن او
کمان ونیزه و شمشیر و تیربار آرد
خجسته کلک تو دایم ز بحر جود و کرم
برای گوش امل در شاهوار آرد
همه ثنای تو گویند هر زمان کامروز
متاع شعر به بازار روزگار آرد
دعا به پیش تو آرم که هرکسی تحفه
به قدر طاقت و امکان و اقتدار آرد
تو پایدار بمان تا ابد که بخت ترا
زمانه مژدهٔ اقبال پایدار آرد
 
  • پیشنهادات
  • zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    نسیم باد سحر عزم بوستان دارد
    دمید و بازدمش کیمیای جان دارد
    رسید مژده که سلطان گل به طالع سعد
    عزیمت چمن و رای گلستان دارد
    به ناز تکیه زده بر کنار آب روان
    ز بید مروحه وز سرو سایبان دارد
    سمن فسانه ز رخسار حور میگوید
    چمن طراوت نزهتگه جنان دارد
    نمیرود همه شب چشم نرگس اندر خواب
    ز بسکه بلبل شوریده دل فغان دارد
    هنوز لالهٔ نورسته ناشگفته تمام
    چه موجبست که با سبزه سرگران دارد
    فروغ روی بتم در قدح بدان ماند
    که آب آید و در روی ارغوان دارد
    ز عکس چهرهٔ او لاله را به خون جگر
    حکایتی است که با غنچه در میان دارد
    به سرو نسبت آزادی و سرافرازی
    از آن کنند که آیین راستان دارد
    زبان درازی از آن در چمن کند سوسن
    که حرز مدح شهنشاه بر زبان دارد
    سحاب جود مگر از عطای شاه آموخت
    که طبع فایض ودست گهر فشان دارد
    جلال دنیی و دین خسروی که روز نبرد
    ظفر ملازم و اقبال همعنان دارد
    شهی که کسوت جاه و منال دولت او
    طراز سرمد و ترفیع جاودان دارد
    بلند مرتبه دریا دلی که پایهٔ قدر
    بسی رفیع‌تر از فرق فرقدان دارد
    به پیش بخشش او یک زمان وفا نکند
    هر آن متاع که گنجور بحر و کان دارد
    جهان پناه که خورشید پادشاهی چرخ
    ز خاکبوسی این فرخ آستان دارد
    همای دولت آنروز شد همایونفال
    که زیر سایهٔ چتر تو آشیان دارد
    سری که سر کشیئی با تو آشکارا کرد
    دلیکه دشمنئی با تو در میان دارد
    قضا به قصد سرش تیغ میکشد ز نیام
    قدر به کشتن او تیر در کمان دارد
    گرفتم آنکه ز شاهان روزگار کسی
    سپاه بیعدد و ملک بیکران دارد
    چنین هنر که تو داری کراست در عالم
    چنین پدر که تو داری که در جهان دارد
    عبید را که مر بی‌عنایت تو بود
    امیدها که بدین دولت جوان دارد
    ز همت تو به پیرانه سر بیابد زود
    چه غم زنائبهٔ دور آسمان دارد
    اگر چه قافیه شد شایگان چه باک او را
    که از معانی صد گنج شایگان دارد
    امیدوار چنانم به فضل حق که ترا
    همیشه شاه و سرافراز بی‌گمان دارد
    خجسته ذات شریف ترا که باقی باد
    ز شر حادثهٔ چرخ در امان دارد
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    باز گل جلوه‌کنان روی به صحرا دارد
    نوجوان است سر خوشـی‌ و تماشا دارد
    خار در پهلو و پا در گل و خوش میخندد
    لطف بین کین گل نورستهٔ رعنا دارد
    آب هر لحظه چو داود زره میسازد
    باد خاصیت انفاس مسیحا دارد
    لاله بر طرف چمن رقـ*ـص کنان پنداری
    نو عروسیست که پیراهن والا دارد
    قصهٔ سرو دراز است نمیشاید گفت
    کان حدیثیست که آن سر به ثریا دارد
    اینچنین زار که بلبل به چمن می‌نالد
    نسبتی با من دلدادهٔ شیدا دارد
    بوستان را همه اسباب مهیاست ولی
    خرم آن کو همه اسباب مهیا دارد
    نقد امروز غنیمت شمر از دست مده
    کور بختست که اندیشهٔ فردا دارد
    بت من جلوه‌کنان گر به چمن درگذرد
    با رخش سوی گل و لاله که پروا دارد
    آن چه حسن است که آن شکل و شمایل را هست
    وان چه لطفست که آن قامت و بالا دارد
    گفتمش زلف تو دارد دل من از سرطنز
    گفت کین بی سر و پا بین که چه سودا دارد
    قطرهٔ اشگ من خسته جگر در غم او
    هست خونی که تعلق به سویدا دارد
    عالمی بندهٔ اوگشته واو از سر صدق
    هـ*ـوس بندگی صاحب دانا دارد
    رکن دین خواجهٔ مه چاکر خورشید غلام
    که دل و مرتبهٔ حاتم و دارا دارد
    در جهان همسر و همتاش نه بودست و نه هست
    به خدائی که نه انباز و نه همتا دارد
    دشمن از برق سنانش بگدازد ور خود
    تن ز پولاد و دل از صخرهٔ صما دارد
    صاحبا شاهد شد سرمهٔ چشم افلاک
    خاک پای تو که در دیدهٔ ما جا دارد
    خرد پیر ترا دولت برنا یار است
    خنک این پیر که آن دولت برنا دارد
    دست دریاش گهر بخش تو هنگام عطا
    همچو ابریست که خاصیت دریا دارد
    پیش رای تو کجا لاف ضیا باید زد
    کیست خورشید که این زهره و یارا دارد
    حلقهٔ چاکری تست که دارد مه نو
    کمر بندگی تست که جوزا دارد
    راستی خواجه در این عهد ترا شاید گفت
    که زجودت همه کس خوشـی‌ مهنا دارد
    گـه گهی تربیتی از سر اشفاق و کرم
    بنده از خدمت مخدوم تمنی دارد
    می‌نواز از سر انعام دعاگویان را
    که دعاهای به اخلاص اثرها دارد
    تا ابد در دو جهان نام نکو کسب کند
    هر مربی که چو من بنده مربی دارد
    دایما کامروا باش و به شادی گذران
    که جهانی به جناب تو تولی دارد
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    همیشه تا سپر مهر زرفشان باشد
    غلام سایهٔ چتر خدایگان باشد
    جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق
    که پادشاه جهانست تا جهان باشد
    سزد که سر به فلک در نیاورد ز علو
    کسی که بندهٔ این شاه کامران باشد
    خدایگانا گردون پیر میخواهد
    که در حمایت آن دولت جوان باشد
    کمینه بنده‌ای از چاکران این درگاه
    هزار چون جم و دارا و اردوان باشد
    ز بهر سائل و زایر خجسته خامهٔ تو
    گره گشای در گنج شایگان باشد
    براق سیر سمند جهان بورت را
    ظفر ملازم و اقبال همعنان باشد
    گـه نبرد ز دشمن کشان به لشگرگاه
    کسی که پشت نماید مگر گمان باشد
    به زخم گرز گران خورد کن سر اعدا
    چنانکه عادت شاهان خرده‌دان باشد
    چو زلف و چشم بتان هرکه فتنه انگیزد
    ز عدل شاه پریشان و ناتوان باشد
    به روز رزم ببین پهلوانی خسرو
    که پادشاه کم افتد که پهلوان باشد
    فدای خاک در کبریات خواهد بود
    عبید را نه یکی گر هزار جان باشد
    بقای عمر تو بادا که خوشتر از همه چیز
    بقای سرمد و اقبال جاودان باشد
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    تا زمان برقرار خواهد بود
    تا زمین پایدار خواهد بود
    پادشاه جهان ابواسحاق
    در جهان کامکار خواهد بود
    سپهت را همیشه نصرت و فتح
    بر یمین و یسار خواهد بود
    هر امیدی که داری از یزدان
    ده صد و صد هزار خواهد بود
    هرکجا کارزار خواهی کرد
    خصم را کار، زار خواهد بود
    کمر بندگیت هر که نبست
    بستهٔ روزگار خواهد بود
    در همه کار اجتهاد از تو
    نصرت از کردگار خواهد بود
    در چنین دولت ار بود غماز
    نافه‌های تتار خواهد بود
    در چنین عهد عدل آشفته
    سر زلفین یار خواهد بود
    گـه گهی ناتوانی ار افتد
    هم نسیم بهار خواهد بود
    این دلیری ز حد گذشت اکنون
    به دعا اختصار خواهد بود
    ملکت بر فلک دعاگو باد
    تا فلک را مدار خواهد بود
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    گیتی ز یمن عاطفت شاه کامکار
    خورشید عدل گستر و جمشید روزگار
    سلطان چار رکن و سلیمان شش جهت
    دارای هفت کشور و معمار نه حصار
    گفت آنچنانکه باز برو رشک میبرند
    جنات عدن هر نفسی صد هزار بار
    اجرام شد موافق و افلاک مهربان
    اقبال شد مساعد و ایام سازگار
    هر ظلم از جهان چو کمان گشت گوشه‌گیر
    هم جور گشت گوشه‌نشین همچو گوشوار
    از جور چرخ نیست کنون بر تنی ستم
    وز ظلم خاک نیست کنون بر دلی غبار
    رفت آنکه قصد خون گوزنان کند پلنگ
    با شیر در نشیمن گوران کند قرار
    پنهان شدند در عدم آباد جور و ظلم
    تا عدل پادشاه جهان گشت آشکار
    سلطان اویس شاه جهاندار تاج‌بخش
    آن نامدار جد و پدر شاه و شهریار
    شاهیکه عکس قبهٔ چتر مبارکش
    از ماه ننگ دارد و از آفتاب عار
    رستم دلیکه بازو و تیغش خبر دهند
    هنگام کین ز حیدر کرار و ذوالفقار
    آفاق را که غرقهٔ طوفان فتنه بود
    از موج خیز حادثه افکند برکنار
    تیغش چه معجزیست که از تاب زخم او
    کوه از فزع بنالد و دریا ز اضطرار
    کلکش چه مسرعیست که هردم هزار بار
    از زنگ سوی چین رود از چین به زنگبار
    تقدیر صائبش چو قدر گشته کامران
    فرمان نافذش چو قضا گشته کامکار
    ای خسرویکه حاصل دریا و نقد کان
    در چشم همت تو ندارند اعتبار
    نقاش صنع اطلس نه توی چرخ را
    از بهر بارگاه تو کر دست زرنگار
    اقبال بنده‌ایست وفادار بر درت
    در حضرت تو مانده ز اجداد یادگار
    دولت مساعدیست که او را به صدق دل
    با بخت کامکار تو عهدیست استوار
    کوه بلند مرتبه کز حلم دم زند
    بحر گشاده دل که دهد در شاهوار
    تر دامنیست پیش وفای تو سر سبرک
    شوریده‌ایست پیش سخای تو شرمسار
    مقصود کاینات وجود شریف تست
    ای کاینات را بوجود تو افتخار
    روزیکه از خروش دلیران رزمگاه
    دریا به جوش آید و گردون به زینهار
    سرهای سرکشان شود آن روز پایمال
    تنهای پردلان، شود آن روز خاکسار
    از رعد کوس در سر گردون فتد طنین
    وز برق تیغ بر دل شیران فتد شرار
    پیکان آب داده کند رخنه در زره
    نوک سنان نیزه ز جوشن کند گذار
    سرها بسان ژاله فرو ریزد از هوا
    خونها بسان سیل درآید ز کوهسار
    روزی چنین که کوه درآید به اضطراب
    از زخم تیر و هیبت شمشیر آبدار
    گرد از یلان برآرد و افغان ز پردلان
    بازوی کامکار تو در قلب کارزار
    تیغت ز خون پیکر گردان در آنزمان
    از کشته پشته سازد و از پشته لاله‌زار
    شاها عبید آنکه ز جان مدح خوان تست
    هر چند قائلست به تقصیر به یشمار
    دارد بسی امید به عالی‌جناب تو
    ای هر که در جهان به جنابت امیدوار
    تا آب درگذر بود و باد در مسیر
    تا کوه راسکون بود و خاک را قرار
    وین جرم نوربخش که خورشید نام اوست
    چندانکه گرد مرکز خاکی کند گذار
    بادا همیشه جاه و جلال تو بر مزید
    بادا مدام دولت و عمر تو پایدار
    پیوسته باد رای ترا یمن بر یمین
    هواره باد عزم ترا یسر بر یسار
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    باز به صحرا رسید کوکبهٔ نوبهار
    ساقی گلرخ بیا بادهٔ گلگون بیار
    زان می چون لعل ناب کز مدد او مدام
    خوشـی‌ بود بر دوام عمر بود خوشگوار
    روح فزائی که او طبع کند شادمان
    آب حیاتی کز و مـسـ*ـت شود هوشیار
    همدم برنا و پیر مونس شاه و گدا
    بر همه‌کس مهربان با همه‌کس سازگار
    شیفته را دلپذیر دلشده را ناگزیر
    سوخته را دستگیر غمزده را غمگسار
    هاضمه را سودمند فاکره را نقش بند
    باصره را نوربخش سامعه را گوشوار
    موسم آن میرسد باز که در باغ و راغ
    لاله بروید ز خاک گل بدر آید ز خار
    باد صبا میکشد رخت ریاحین به باغ
    دست هوا میکند مشگ تتاری نثار
    لالهٔ خوش جلوه را عنبرتر در میان
    غنچهٔ خوش خنده را خرمن گل در کنار
    ماشطهٔ نوبهار باز چه خوش در گرفت
    پای چمن در حنا دست سمن در نگار
    نرگس مخمور را رعشه بر اعضا فتد
    بس که به وقت سحر آب خورد در خمـار
    وه که چه زیبا بود بر لب آب روان
    عکس گل و ارغوان سایهٔ بید و چنار
    ظالم نفس خود است هرکه در این روزگار
    انده پیمان خورد می نخورد آشکار
    حاصل عمری نیافت ممسک دنیاپرست
    لـ*ـذت عیشی ندید زاهد پرهیزکار
    یارب اگر میدهی ناز و نعیمی به ما
    عمر به آخر رسید تا کی از این انتظار
    در پی امید بود چند توان داشتن
    بر سر راه امید دیدهٔ امیدوار
    فرصت عیشی بده تا بستانیم داد
    از رخ رنگین گل وز لب شیرین یار
    بزم صبوحی خوشست خاصه در ایام گل
    خوشـی‌ جوانی خوشست خاصه در این روزگار
    کز اثر عدل شاه بار دگر شد پدید
    حال زمان را نظام کار جهانرا قرار
    خسرو فیروز بخت شاه اویس آنکه هست
    مظهر لطف خدا سایهٔ پروردگار
    چاکر درگاه او ماه سپهر آشیان
    بندهٔ فرمان او خسرو نیلی حصار
    همچو روان ناگزیر همچو خرد کامبخش
    همچو قضا کامران همچو قدر کامکار
    عالمیان را بدو تا به قیامت امید
    آدمیان را بدو تا به ابد افتخار
    از هنرش گاه رزم وز کرمش روز بزم
    رستم دستان خجل حاتم طی شرمسار
    تاج دل افروز او داده ز کسری نشان
    تخت همایون او مانده زجم یادگار
    روز نبرد آنزمان کز سم اسبان شود
    پشت زمین پر هلال روی فلک پرغبار
    حملهٔ شیر افکنان کوه درآرد ز جای
    وز مدد جوی خون جوش برآرد به خار
    از فزع رعد کوس کوه شود پرغرور
    وز اثر برق تیغ دشت شود پرشرار
    پشت دلیران شود چون قد چوگان به خم
    کلهٔ گردان شود گوی صفت خاکسار
    در صف جنگ آنزمان افکند از گرد راه
    تیغ جهانگیر شاه زلزله بر کوهسار
    سجده برد پیش او چون بکشد تیغ کین
    رستم توران گشای قارن خنجر گذار
    از سر پیکان او مهر شود مضطرب
    وز دم شمشیر او چرخ کند زینهار
    یارب تا ممکنست دور زمانرا بقا
    جرم زمین را سکون دور فلک را مدار
    باد ز اقبال او پایهٔ دانش بلند
    باد ز پشتی او بازوی دین استوار
    نعمت او بی زوال معدلتش بر مزید
    مملکتش بر دوام سلطنتش پایدار
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    صبحدم کز حد خاور خسرو نیلی حصار
    لشگر رومی روان میکرد سوی زنگبار
    سایبان قیری شب میدرید از یکدگر
    میشد از اطراف خاور رایت روز آشکار
    پیکر رعنای زرین بال سیمین آشیان
    صحن صحرا سیمگون میکرد و زرین کوهسار
    همچو غواصان در این دریای موج سیمگون
    غوصه میزد نور می‌انداخت گرد هر کنار
    من مجرد از خلایق معتکف در گوشه‌ای
    کرده از روی فراغت کنج عزلت اختیار
    غرفهٔ دریای حیرت مانده در گرداب فکر
    بر تماثیل فلک بگشوده چشم اعتبار
    آستین افشانده بر کار جهان از روی صدق
    کرده بر ورد دعای شاه عالم اختصار
    زمزمه از ساکنان قدس دیدم در سلوک
    لشگری از رهروان غیب دیدم در گذار
    جمله از روشندلی چون روح نورانی سلب
    یکسر از پاکیزگی چون عقل روحانی شعار
    بر نهم ایوان اخضر کوس شادی میزدند
    کاینک آمد رایت منصور شاه کامکار
    قهرمان ملک و ملت آسمان معدلت
    آفتاب دین و دانش سایهٔ پروردگار
    شیخ ابواسحاق دارای جهان خورشید مهد
    پادشاه بحر و بر سلطان گردون اقتدار
    شهریاران همعنان و شهسواران در رکاب
    شیر گیران بر یمین و شیر مردان بر یسار
    ناگزیر عالم و عالم بدو گردن فراز
    نازنین خالق و خلقی بدو امیدوار
    نقد هر دولت که در گنجینهٔ افلاک بود
    کرده گنجور قضا بر قبهٔ چترش نثار
    نقش هر صورت که بر اوراق امکان دید دهر
    کرده نقاش قدر بر روی رایاتش نگار
    بندگانش ملک گیر و چاکرانش ملک‌بخش
    دوستانش کامران ودشمنانش خاکسار
    رایتش را دین و دنیا روز و شب در اهتمام
    دولتش را خلق عالم سال و مه در زینهار
    ای شهنشاهی که خاک آستانت از شرف
    میکند بر تارک ایوان کیوان افتخار
    هست دست درفشان و گلک گوهربار تو
    همچو بادی در خزان و همچو ابری در بهار
    ماه و خورشید از فروغ عکس رویت منفعل
    بحر و بر از رشحه فیض نهانت شرمسار
    در جهان هرکس که بی رای رضایت دم زند
    تا نظر کردی برآرد روزگار از وی دمار
    مقدم رایات منصور جهانگیر ترا
    کشوری در آرزوی و عالمی در انتظار
    بر فلک تا باشد این بدر منور را مسیر
    بر مدر تا باشد این سقف مدور را مدار
    باد چون سیر زمین ارکان جاهت بی خلل
    باد چون دور فلک ایام عمرت بی شمار
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    میرسد نوروز عید و میدهد بوی بهار
    باد فرخ بر جناب شاه گردون اقتدار
    قهرمان چار عنصر پادشاه شش جهت
    آفتاب هفت کشور سایهٔ پروردگار
    شیخ ابوسحاق سلطان جهان دارای دهر
    خسرو گیتی ستان جمشید افریدون شعار
    پادشاهی کاورد زخم سنانش روز رزم
    دهر را در اضطراب و چرخ را در زینهار
    برق خشمش بیقرار و موج قهرش بی امان
    فیض جودش بی قیاس و بحر لطفش بی کنار
    وصف او بیرون ز هر معنی که آری در سخن
    جود او افزون ز هر صورت که آید در شمار
    ماه بر درگاه امرش مسرعی فرمان پذیر
    آفتاب از حسن جاهش بندهٔ خنجر گذار
    پادشاها دیدهٔ اهل جهان روشن به تست
    این جهان را بزمت از کیخسرو و جم یادگار
    میزند خورشید از رای جهانگیر تو لاف
    میکند گردون به خاک آستانت افتخار
    چاکرانت را ملازم بخت و دولت بر یمین
    بندگانت را مقارن فتح و نصرت بر یسار
    ملک میبخشی و میبودند شاهان ملک‌گیر
    تاج میبخشی و میبودند شاهان تاجدار
    اطلس نه توی این چرخ مقرنس شکل را
    کرده‌اند از بهر عالی بارگاهت برکنار
    روز رزم از بانگ رعد کوس و برق تیغ تیز
    کوه را در جنبش آرد بحر را در اضطرار
    قامت گردون شود چون قد چوگان خم پذیر
    کلهٔ شیرافکنان چون گوی گردان خاکسار
    روی صحرا گردد از زخم سم اسبان ستوه
    تل و هامون گردد از خون دلیران لاله‌زار
    نیزه برباید تن مردان جنگی را ز تن
    حدت پیکان کند از جوشن جانها گذار
    خنجر تیز تو هامونرا کند دریای خون
    آتش قهر تو از دریا برانگیزد غبار
    باد عمرت بی قیاس و باد عیشت بر دوام
    باد بختت کامران و باد جاهت پایدار
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    گذشت روزه و سرما رسید عید و بهار
    کجاست ساقی ما گو بیا و باده بیار
    صباح عید بده ساغریکه در رمضان
    بسوختیم ز تسبیح و زهد و استغفار
    دمیکه بی می و معشوق و نای میگذرد
    محاسب خردش در نیاورد به شمار
    غنیمت است غنیمت شمار و فرصت دان
    «توانگری و جوانی و عشق و بوی بهار»
    بیا و بزم طرب ساز کن که خوش باشد
    «نوشید*نی و سبزه و آب روان و روی نگار»
    بهر قدح که دهی پر ز باده از سر صدق
    دعای دولت شاه جهان کنی تکرار
    جمال دنیی و دین شاه شیخ ابواسحاق
    خدایگان جهان پادشاه گیتی دار
    ستاره جیش قضا حمله و قدر قدرت
    سپهر بخشش دریا نوال کوه وقار
    مدبری که جهان را به تیغ اوست نظام
    شهنشهی که فلک را ز عدل اوست مدار
    صدای صیت شکوهش به کوه داد سکون
    شهاب عزم سریعش به باد داده قرار
    هم از مثر رمحش ستاره در لرزه
    هم از منافع کلکش جهان پر از ایثار
    چو رای ثابت او سایه بر فلک انداخت
    درست مغربی مهر شد تمام عیار
    کرم پناه جوادیکه هست در جنبش
    جهان و هرچه در او هست خوار و بی‌مقدار
    خدایگانا آنی که با معالی تو
    خطاب چرخ بود: «لیس غیره دیار»
    کمینه پیک جناب تو ماه حلقه به گوش
    کهینه بندهٔ امرت سماک نیزه گذار
    همیشه تا که بود ماه و مهر و کیوان را
    در این حدیقهٔ زنگارگون مسیر و مدار
    به کامرانی و اقبال باش تا باید
    ز عمر و جاه و جوانی و بخت برخوردار
    عدو به دام و ولی شادکام و بخت جوان
    فلک مطیع و جهانت غلام و دولت یار
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,549
    بالا