شعر اشعار عبید زاکانی

  • شروع کننده موضوع zohreh77
  • بازدیدها 6,982
  • پاسخ ها 302
  • تاریخ شروع

zohreh77

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/18
ارسالی ها
1,187
امتیاز واکنش
43,458
امتیاز
858
در حسرت بی پولی

ای اقچه گرد روی کانی
ای بی تو حرام زندگانی
ای راحت جان و قوت دل
ای مایهٔ خوشـی‌ و کامرانی
تا کی باشد عبید بی تو
تن داده به عجز و ناتوانی
 
  • پیشنهادات
  • zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    در وصف کاخ سلطانی

    نشستن با نشاط و کامرانی
    طرب کردن در این کاخ کیانی
    مبارک باد بر شاه جهانبخش
    سلیمان دوم جمشید ثانی
    ابواسحان سلطان جوانبخت
    که بر خوردار بادا از جوانی
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    در وصف کاخ دارالامان کرمان

    حریم قلعهٔ دارالامان که در عالم
    چو آسمان به بلندیش نیست همتائی
    به نسبت من و با استری که من دارم
    به راستی که بلائی است این نه بلائی
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    در مناجات

    خدایا دارم از لطف تو امید
    که ملک خوشـی‌ من معمور داری
    بگردانی بلای زهد از من
    قضای توبه از من دور داری
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    در وصف آسمان و افلاک

    چو دست قدرت خراط حقهٔ مینا
    فشاند بر رخ کافور عنبر سارا
    مشعبد فلک از زیر حقه پیدا کرد
    هزار بیدق سیمین به دست سحرنما
    ز بهر زینت و زیب مخدرات فلک
    زمانه نافه گشا شد سپهر غالیه سا
    برای فکرت و اندیشه در منازل قدس
    قدم فشرده و در پیش عقل بیش بها
    فضای هر فلکی ملک خسروی دیدم
    درون هر طبقی جای والیی والا
    مقیم طارم هفتم معمری دیدم
    رفیع قدر و قوی هیکل و بلند غطا
    ازو گرفته جهان رسم خرقه و زنار
    وزو گرفته چمن ساز و برگ نشو و نما
    فراز طاق ششم حاکمی مبارک روی
    نه چون قضاة زمان، قاضی به صدق و صفا
    خجسته طلعت و فیروز بخت و فرخ فال
    سعید طالع و مسعود رای و سعد لقا
    امیر خطهٔ پنجم دلاوری دیدم
    خضاب کرده به خون دست و سر پر از غوغا
    حسام قاطع او هادم اساس امل
    سنان سرکش او هالک وجود بقا
    سریر گاه چهارم که جای پادشهیست
    فزون ز قیصر و فغفور و هرمز و دارا
    تهی ز والی و خالی ز یاد شه دیدم
    ولیک لشکرش از پیش تخت او برپا
    فراز آن صنمی با هزار غنج و دلال
    چو دلبران دلاویز و لعبتان ختا
    گهی به زخمهٔ سحر آفرین زدی رگ چنگ
    گهی گرفتی بر دست ساغر صهبا
    خدیو عرصهٔ دیوان پیشگاه دوم
    محاسبی سره دیدم غنی به عقل و ذکا
    قوی کفایت و باریک فکر و دوراندیش
    لطیف خاطر و شیرین زبان و نکته‌سرا
    هلال عید ز چرخ یکم درخشان شد
    ز طرف کاهکشان بر مثال کاهربا
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    در مدح شاه شیخ ابواسحاق

    شه سریر چهارم که شاه انجم اوست
    نوشته بر رخ منشور دولتش طغرا
    کلاه شادی بنهاده فرقدان بر فرق
    کشیده در بر خود توامان ز مشک قبا
    مسبحان فلک در سجودگاه افول
    زبان گشاده به تسبیح ربنا الا علی
    زمان به صبح شتابان و من به قوت فکر
    فلک به دور درافتاده من به چون و چرا
    که چیست حاصل این روشنان بی حاصل
    که چیست مقصد این قاصدان ره‌پیما
    چه موجبست یکی ثابت و یکی سیار
    نهان چراست یکی دیگری چرا پیدا
    در این تفکر و اندیشه مانده تا دم صبح
    به سیم خام بیندود چرخ را سیما
    خلاص یافت ز زندان شام بیژن صبح
    به زور رستم تقدیر و زخم دست قضا
    در این مضیق تفکر ز هاتف غیبی
    به گوش جان من آمد یکی خجسته ندا
    که ای ضمیر تو از حاصلات کن غافل
    ندانی این قدر و خویش را نهی دانا
    حصول گردش چرخ بلند و سیر نجوم
    غرض ز مبدا ارکان و فطرت اشیا
    وجود قدسی این پادشاه دادگر است
    پناه دین محمد امین ملک خدا
    جمال دولت و دنیا و دین ابواسحاق
    خدایگان منوچهر چهر دارا را
    قضا شکوه قدر قدرت زمانه توان
    فلک مهابت گردون سریر مهر سخا
    صریر خامهٔ او مشرف خزانهٔ غیب
    ضمیر روشن او کاشف رموز سما
    دهان غنچهٔ دولت به طلعتش خندان
    زبان سوسن نصرت به مدحتش گویا
    جهان پناها گر امر نافذت خواهد
    به یک اشاره عالی که هست عقده گشا
    دماغ دهر ز سوادی شب کند خالی
    خلاص بخشد خورشید را ز استسقا
    همیشه تا که ز تاثیر هفت و چار بود
    حصول پنج حواس و سه روح و هفت اعضا
    از این سه پنج ترا کام و نام حاصل باد
    به رغم حاسد ملعون در این سپنج سرا
    مدام رای هنرپرور تو حکم روان
    همیشه طبع سخا پیشهٔ تو کامروا
    هزار عید برانی به کامرانی و خوشـی‌
    هزار سال بمانی هزار معنی را (کذا)
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    در مدح جلال الدین شاه شجاع مظفری و فتح اصفهانی


    صباح عید و رخ یار و روزگار شباب
    خروش چنگ و لب زنده رود و جام نوشید*نی
    هوای دلبر و غوغای عشق و آتش شوق
    نوای بربط و آواز عود و بانک رباب
    نوید فتح صفاهان و مژدهٔ اقبال
    نشان بخت بلند و امید فتح‌الباب
    دماغ باده گساران ز خرمی در جوش
    درون مهر پرستان ز عاشقی در تاب
    نشاط در دل و می در کف و طرب در جان
    نگار سرخوش و ما بیخود و ندیم خراب
    زهی نمونهٔ دولت زهی نشانهٔ بخت
    دگر چه باشد ازین بیش خوشـی‌ را اسباب
    غنیمتست غنیمت شمار فرصت خوشـی‌
    ز باده دست مدار و ز خوشـی‌ روی متاب
    به پیش خود بنشان شاهدان شیرین کار
    که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب
    بنوش جام می‌ای جان نازنین عبید
    شتاب میکند این عمر نازنین دریاب
    به بزم شاه جهان خوشـی‌ ران و شادی کن
    خدایگان جهان آفتاب عالمتاب
    جلال دولت و دین تاج‌بخش تخت نشین
    سپهر مهر و سخا پادشاه عرش جناب
    سریر بخش ممالک سنان کشور گیر
    جهانگشای جوان دولت سعادت یاب
    به نوک نیزه برآرد ز قعر نیل نهنگ
    به زخم تیر در آرد ز اوج ابر عقاب
    شدست فتنه در ایام پادشاهی او
    چو چشم بخت بداندیش جاه او در خواب
    جهان پناها بر آستان دولت تو
    سپهر حاجب بارست و مشتری بواب
    ببسته خدمت صدر ترا صدور میان
    نهاده طاعت امر ترا ملوک رقاب
    علو قدر تو جائیست از معارج جاه
    که وهم تیز قدم در نیایدش پایاب
    به پیش بحر سخای تو بحر جود محیط
    چو پیش بحر محیطست لعمه‌های سراب
    مثال روی تو و آفتاب چنانک
    حدیث نور تجلی و پرتو مهتاب
    فلک زفر تو اندوخته شکوه و جلال
    خرد ز رای تو آموخته صلاح و صواب
    هم از مهابت خشم تو کوه در لرزه
    هم از خجالت دست تو بحر در غر قاب
    چکان ز تیغ تو خون عدوست پنداری
    مگر که قطرهٔ خون میچکد ز قطر سحاب
    خدایگانا از پرتو عنایت تو
    که باد سایهٔ او مستدام بر احباب
    بر آسمان تو گشتم مقیم و دولت گفت :
    «نزلت خیر مقام وجدت خیر مآب»
    همیشه تا فکند دست صبح وقت سحر
    ز تاب شعلهٔ خورشید بر سپهر طناب
    طناب عمر ترا امتداد چندان باد
    که حصر آن نکند فهم تا به روز حساب
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    خوشوقت عاشقی که دمی یاریار اوست
    خرم دلی که دلبر او غمگسار اوست
    من در میان خون جگر غرقه وین زمان
    تا کیست آنکه مونس او در کنار اوست
    عاشق رود به شهر کسان لیک همچو ما
    میلش بجا نبیست که شهر و دیار اوست
    هر خستهٔ که دور شد از پیش یار خود
    از شهریار هر که رسد شهریار اوست
    نقش خیال قامتش از چشم ما طلب
    کان سروناز برطرف جویبار اوست
    ما آن نسیم، کو گذری سوی ما کند
    ما خاک آن رهیم که بر رهگذار اوست
    بسیار خاست فتنه ز قد بتان ولی
    این فتنه برنخاست که در روزگار اوست
    دل باز کی به سـ*ـینهٔ مجروح ما رسد
    مسکین اسیر سلسلهٔ مشگبار اوست
    نام عبید کی رود از یاد اهل دل
    چون گفته‌های نازک او یادگار اوست
    چرخ ستیزه‌کار بر او کی جفا کند
    آخر نه پادشاه خداوندگار اوست
    شاه جهان سکندر ثانی جمال دین
    آن کافتاب چاکر خنجر گذار اوست
    دارای هفت کشور و سلطان شش جهت
    کین نه سپهر در کنف اقتدار اوست
    هم جلوه‌گاه دولت و دین بر جناب وی
    هم بارگاه فتح و ظفر در جوار اوست
    آن کش ستاره نام نهی جوش جیش او
    وانکش فلک خطاب کنی پرده‌دار اوست
    از هر طرف که رایت او جلوه میکند
    نصرت نشسته گوئی در انتظار اوست
    برق از شعاع خنجر او ناگهان بجست
    زیرا که شرمش از گهر شرمسار اوست
    دریاست تنگ حوصله و کوه سرسبک
    آنجا که بحر بخشش و کوه وقار اوست
    این چرخ را که طارم نه پایه مینهد
    رکنی ز جود همت شعری شعار اوست
    ای خسروی که کلک تو آن فیض گستریست
    کین بحر هفتگانه بخار بحار اوست
    تیغ تو گفت من ببرم بیخ دشمنان
    اقرار کرد عقل که این کار کار اوست
    گردون که داشت خلقی در زینهار خود
    امروز چون اسیران در زینهار اوست
    چرخیست دولت تو که اجرام رام او
    بازیست دولت تو که دنیا شکار اوست
    بگشاد هفت کشور دنیا به یک شکوه
    رای تو کافتاب و فلک شرمسار اوست
    یارب به کام ورای تو بادا مدام چرخ
    چندانکه گرد مرکز خاکی مدار اوست
    چندانت عمر باد که پیر دبیر طبع
    گویند عمرهاست که اندر شمار اوست
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    دولت قرین دولت صاحبقران ماست
    دنیا به کام پادشه کامران ماست
    سلطان اویس آنکه صفات جلال او
    بیرون ز حد وهم و خیال و گمان ماست
    ای آنشهی که گر تو بگوئی روا بود
    کافاق زنده کردهٔ فیض بیان ماست
    بنیاد عدل محکم و بازوی دین قوی
    از رای روشن و خرد خرده‌دان ماست
    ارکان ظلم و قاعدهٔ جور منهدم
    از سهم تیر و خنجر گیتی ستان ماست
    روی زمین که غرقهٔ طوفان فتنه بود
    امروز در حمایت گرز و سنان ماست
    پشت و پناه خلق جهانی به امر خلق
    احسان شامل و کرم بیکران ماست
    دولت ملازمیست که با ما بزرگ شد
    اقبال بنده‌ایست که از خاندان ماست
    مفتاح ملک و ضامن ارزاق مرد و زن
    شمشیر و تیر و خامهٔ گوهرفشان ماست
    آنجا که از امور سپاهی سخن رود
    نوک زبان تیغ و قلم ترجمان ماست
    پیر و جوان متابع تدبیر ما شدند
    تا رای پیر تابع بخت جوان ماست
    خورشید پادشاه فلک شد از آنکه او
    هر بامداد معتکف آستان ماست
    اقبال پنج نوبت شاهی همی زند
    اکنونکه هفت کشور عالم از آن ماست
    از هر طرف که رایت ما جلوه میکند
    تایید هم رکاب و ظفر هم‌عنان ماست
    از فرش خاک برگذری تا فراز عرش
    مردافکنی که پشت نماید کمان ماست
    هر آرزو که خواسته‌ایم از خدای خویش
    توفیق عهد کرده که آن در ضمان ماست
    هرکس که هست در همه آفاق چون عبید
    آسوده در حمایت حفظ و امان ماست
    شاها زمان فتنه و آشوب و ظلم رفت
    وامروز خوشترین زمانها زمان ماست
    هنگام کین ز جملهٔ دشمن‌کشان ما
    آوازهٔ بزرگی و نام و نشان ماست
    ایزد دعای ما به کرم مستجاب کرد
    زیرا دعای جان تو ورد زبان ماست
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    آمد نسیم و نکهت گل در جهان فکند
    بلبل ز شوق غلغه در بوستان فکند
    هم باد نوبهار دل غنچه برگشاد
    هم بید سایه بر سر آب روان فکند
    شوق فروغ ظلمت گل باز آتشی
    در جان زار بلبل فریادخوان فکند
    صوفی صفت شکوفه بر آواز عندلیب
    رقصی بکرد و خرقه سوی باغبان فکند
    رنگ عذار ساقی و تاب شعاع می
    آنعکس بین که بر گل و بر ارغوان فکند
    حیران بماند سوسن آزاده ده زبان
    تا خود که بند خامشیش بر زبان فکند
    تا سرو سرفراز تمول نمود باز
    سرها به ذوق در قدمش میتوان فکند
    بر سر نهاد نرگس سرمست جام زر
    چون چشم باز کرد و نظر در جهان فکند
    باد بهار و مقدم نوروز و بوی گل
    آشوب خوشـی‌ در دل پیر و جوان فکند
    چون غنچه لب به مدح شهنشاه برگشاد
    ابرش هزار دانهٔ در در دهان فکند
    بهر نثار دامن زر بر گرفت گل
    خود را به بزم پادشه کامران فکند
    سلطان جلال دین که به نانش به گاه جود
    تب لرزه بر طبیعت دریا و کان فکند
    آنشاه شیر حمله که امرش کمند حکم
    در گردن سپهر و زمین و زمان فکند
    بر تخت شاه تا کمر سلطنت ببست
    دولت کلاه شادی بر آسمان فکند
    تدبیر خود به دست سعادت حواله کرد
    ترتیب ملک با خرد خرده دان فکند
    ذرات خاک بر مه و خورشید فخر کرد
    تا چتر سایه بر سر این خاکدان فکند
    امروز نام حاتم طی در زبان خلق
    صیت نوال خسرو صاحبقران فکند
    شاها بیمن مدحت تو شاهوار شد
    هر در که بحر خاطر من بر کران فکند
    هر کو نه خاکپای تو شد دست نکبتش
    در ورطهٔ مذلت و عجز و هوان فکند
    شرح جلال قدر تو میداد ناطقه
    افلاک را ز هستی خود در گمان فکند
    از جور روزگار ننالد دگر عبید
    او را چو بخت نیک بر این آستان فکند
    در موج خیز لجهٔ غم غرقه گشته بود
    لطف تواش به ساحل امن و امان فکند
    جاوید باد مدت عمرت که روزگار
    طرح اساس دولت تو جاودان فکند
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,614
    بالا