شعر دفتر اشعار خواجوی کرمانی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 8,945
  • پاسخ ها 607
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
نه عهد کرده ئی آخر که قصد ما نکنی
چرا جفا کنی و عهد را وفا نکنی
چو آگهی که نداریم جز لبت کامی
روا بود که ز لب کام ما روا نکنی؟
ز ما نیامده جرمی خدا روا دارد
که کینه ورزی و اندیشه از خدا نکنی
من غریب که گشتم ز خویش بیگانه
چه حالتست که با خویشم آشنا نکنی
مرا چو از همه عالم نظر به جانب تست
نظر بسوی من خسته دل چرا نکنی
کنون که کشتی و بر خاک راهم افکندی
بود که بر سر خاک چنین رها نکنی
ترا که آگهی از حال دردمندان نیست
معینست که درد مرا دوا نکنی
اگر چنانکه سر صلح و دوستی داری
چرا نیائی و با دوستان صفا نکنی
چو آب دیده ز سر بگذشت خواجو را
چه خیزدار بنشینی و ماجرا نکنی
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مهر سلمی ورزی و دعوی سلمانی کنی
    کین مردم دینشناسی و مسلمانی کنی
    با پری رویان بخلوت روی در روی آوری
    خویش را دیوانه سازی و پری خوانی کنی
    همچو اختر مهره بازی ورد تست اما چو قطب
    بر سر سجاده هر شب سبحه گردانی کنی
    حکمت یونان ندانی کز کجا آمد پدید
    وز سفاهت عیب افلاطون یونانی کنی
    سر بشوخی برفرازی و دم از شیخی زنی
    خویش را از عاقلان دانی و نادانی کنی
    چون بعون حق نمیباشد وثوقت لاجرم
    از ره حق روی برتابی و عوانی کنی
    راه مستوران زنی و منکر مستان شوی
    خرمن مردم دهی بر باد و دهقانی کنی
    کار جمعی از سیه کاری چو زلف دلبران
    هر نفس برهم زنی وانگه پریشانی کنی
    ظاهرا چون طیبتی در طینت موجود نیست
    زان سبب هر جا که باشی خبث پنهانی کنی
    داده ئی گوئی بباد انگشتری وز بهر آن
    نسبت خاتم بدیوان سلیمانی کنی
    نیستی را مشتری شو تا ز کیوان بگذری
    ملک درویشی مسخر کن که سلطانی کنی
    چون بدستان اهل کرمان را بدست آورده ئی
    از چه معنی در پی خواجوی کرمانی کنی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای لاله زار آتش روی تو آب روی
    بر باد داده آب رخ من چو خاک کوی
    از من مشوی دست که من بی تو شسته ام
    هم رو به آب دیده و هم دست از آبروی
    با پرتو جمال تو خورشید گو متاب
    با قامت بلند تو شمشاد گو مروی
    خوش بر کنار چشمهٔ چشمم نشسته ئی
    آری خوشست سروی سهی بر کنار جوی
    یا رب سرشک دیده گریانم از چه باب
    و آیا شکنج زلف پریشانت از چه روی
    شرح غمم چو آب فرو خواند یک بیک
    حال دلم چو باد فرو گفت مو بموی
    تا کی حدیث زلف تو در دل توان نهفت
    مشک ختن هر آینه پیدا شود ببوی
    روزی اگر بتیغ محبت شوم قتیل
    خونم از آن سیه دل نامهربان بجوی
    خواجو به آب دیده گر از خود نشست دست
    در آتش فراق برو دست ازو بشوی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مـسـ*ـتی ز چشم دلکش میگون یار جوی
    وز جام باده کام دل بیقرار جوی
    اکنون که بانگ بلبل مـسـ*ـت از چمن بخاست
    با دوستان نشین و می خوشگوار جوی
    گر وصل یار سرو قدت دست میدهد
    چون سرو خوش برآی و لب جوبیار جوی
    فصل بهار باده گلبوی لاله گون
    در پای گل ز دست بتی گلعذار جوی
    از باغ پرس قصه بتخانهٔ بهار
    و انفاس عیسوی ز نسیم بهار جوی
    ای دل مجوی نافهٔ مشکل ختا ولیک
    در ناف شب دو سلسلهٔ مشکبار جوی
    خود را ز نیستی چو کمر در میان مبین
    یا از میان موی میانان کنار جوی
    خواهی که در جهان بزنی کوس خسروی
    در باز ملک کسری و مهر نگار جوی
    بعد از هزار سال که خاکم شود غبار
    بوی وفا ز خاک من خاکسار جوی
    هر دم که بیتو بر لب سرچشمه بگذرم
    گردد روان ز چشمهٔ چشمم هزار جوی
    خواجو اگر چنانکه در این ره شود هلاک
    خونش ز چشم جادوی خونخوار یار جوی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای صبا با بلبل خوشگوی گوی
    مینماید لالهٔ خود روی روی
    صبحدم در باغ اگر دستت دهد
    خوش برآ چون سرو و طرف جوی جوی
    هر زمان کز دوستان یاد آورم
    خون روان گردد ز چشمم جوی جوی
    ای تن از جان بر دل چون نال نال
    وی دل از غم بر تن چون موی موی
    دست آن شمشاد ساغر گیر گیر
    سوی آن سرو صنوبر پوی پوی
    حلقه های زلفش از گل برفکن
    دسته های سنبل خوش بوی بوی
    میخورد از جام لعلش باده خون
    میبرد ز افعی زلفش موی موی
    حال چوگان چون نمیدانی که چیست
    ای نصیحت گو بترک گوی گوی
    چون بوصلت نیست خواجو دسترس
    باز کن زان دلبر بد خوی خوی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جان پرورم گهی که تو جانان من شوی
    جاوید زنده مانم اگر جان من شوی
    رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من
    دردم دوا شود چو تو درمان من شوی
    پروانه وار سوزم و سازم بدین امید
    کاید شبی که شمع شبستان من شوی
    دور از تو گر چه ز آتش دل در جهنمم
    دارم طمع که روضهٔ رضوان من شوی
    مرغ دلم تذرو گلستان عشق شد
    بر بوی آنکه لاله و ریحان من شوی
    اکنون که خضر ظلمت زلف تو شد دلم
    بگشای لب که چشمهٔ حیوان من شوی
    چشمم فتاد بر تو و آبم ز سر گذشت
    و اندیشه ام نبود که طوفان من شوی
    چون شمع پیش روی تو میرم ز سوز دل
    هر صبحدم که مهر درفشان من شوی
    زلفت بخواب بینم و خواهم که هر شبی
    تعبیر خواب های پریشان من شوی
    میگفت دوش با دل خواجو خیال تو
    کاندم رسی بگنج که ویران من شوی
    وان ساعتت رسد که بر ابنای روزگار
    فرمان دهی که بندهٔ فرمان من شوی
     

    mahsa-alp

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/20
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    86
    امتیاز
    0
    سن
    33
    رهایم کن
    بگذار اینبار « شعر »باشد که دست مرا بگیرد و...
    ببرد به جایی که تو هیچگاه نشانم ندادی !
    بگذار اینبار « قلم » باشد که بر پوست من بلغزد و...




    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    « «N¡lOo£aR» »

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/09
    ارسالی ها
    2,852
    امتیاز واکنش
    17,503
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    گیلان
    من گرفتار و تو در بند رضای دگران
    من ز درد تو هلاک و تو دوای دگران

    گنج حسن دگران را چه کنم بی رخ تو؟
    من برای تو خرابم، تو برای دگران

    خلوت وصل تو جای دگران‌ست، دریغ
    کاش بودم من دل خسته به جای دگران

    پیش ازین بود هوای دگران در سر من
    خاک کویت ز سرم برد هوای دگران

    پا ز سر کردم و سوی تو هنوزم ره نیست
    وه! که آرد سر من رشک بپای دگران

    گفتی: امروز بلای دگران خواهم شد
    روزی من شود، ای کاش! بلای دگران

    دل غمگین هلالی به جفای تو خوش است
    ای جفاهای تو خوش‌تر ز وفای دگران

    #هلالی_جغتایی
    ♦️
     

    « «N¡lOo£aR» »

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/09
    ارسالی ها
    2,852
    امتیاز واکنش
    17,503
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    گیلان
    دوشم بشمع روی چو ماهت نیاز بود
    جانم چو شمع از آتش دل در گداز بود

    در انتظارِ صید تذرو وصال تو
    چشمم ز شام تا بگه صبح باز بود

    از من مپُرس حال شب دیر پای هجر
    از بهرآنکه قصه آن شب دراز بود...

    #خواجوی_کرمانی
    ♦️
     

    « «N¡lOo£aR» »

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/09
    ارسالی ها
    2,852
    امتیاز واکنش
    17,503
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    گیلان
    دل دیوانه چه جائیست
    که باشَد جایت

    بر سَر و چشم اگر جای کُنی
    جاست ترا...

    #خواجوی_کرمانی
    ♦️
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,547
    بالا