شعر اشعار امیر خسرو دهلوی

ن.نجمی

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/08/10
ارسالی ها
286
امتیاز واکنش
1,829
امتیاز
361
محل سکونت
تـهـــران
بی روی تو خوش کردم من تلخی هجران را

با شربت دیدارت بدخو نکنم جان را

از بس که دل خلقی گم شد به زنخدانت

خون پر شود ار کاوند آن چاه زنخدان را

دی شانه زدی گیسو، افتاد بسی دلها

گرد آر دمی آخر دلهای پریشان را

در جیب وجود کس نگذاشته ای نقدی

یک لطف بکن زین پس مگشای گریبان را

تو می روی و دلها دنبال دوان هر سو

چون خلق که بشتابد نظاره سلطان را

بدبخت دلی دارم، دیوانه بت رویان

یا رب که مباد این دل هندو و مسلمان را

گویند که از خوبان بدنام شدی خسرو

چون دل نکند فرمان، خسرو چه کند آن را
 
  • پیشنهادات
  • ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    ساقیا، پیش آر جام با صفای خویش را

    روی ما بین و به ما ده رونمای خویش را

    کف چو گنبدها کند هر دم صلای نوش کو

    تا زهر گنبد صدا یابی صلای خویش را

    کبک رفتارا، یکی بخرام و پا بر لاله سای

    بی حنا کن لعل پای لاله سای خویش را

    دی شدی در باغ و گل از بهر گرد افشاندنت

    کرد صد پر کاله دامان قبای خویش را

    هر طرف بهر مبارک باد نوروز بهار

    می فرستد گل به کف کرده صبای خویش را

    کبک کهساری، برو ای لاله، بر هر تیغ کوه

    گام چندان زد که پر خون کرد پای خویش را

    یک دم امروز از چمن ما را به مجلس راه ده

    تا ستانیم از تو جام با صفای خویش را
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    بس که اندر دل فرو بردم هوای نیش را

    شعله افزون تر برآمد سوز داغ خویش را

    دشمنی دارم که جان قربانی او می کنم

    زانکه تیری در خور است این کافر بدکیش را

    چاشنی درد دل آنکس که نشناسد حقش

    بردل مجروح خود مرهم شناسد نیش را

    اشک طوفان ریز، بهر جستن وصلم چه سود؟

    شست نتوان چون ز بخت مدبران درویش را

    گر به یک غمزه نمردم من، مکن خسته دلم

    ناوکی گر رفت کج، نتوان شکستن کیش را

    پندگو کایدبرین دل سوخته گویی خس است

    کو به اصلاح چراغ آید بسوزد خویش را

    باز چون از دست مقبل در هوا گیرد شکار

    مرغ بریان ز آستین بیرون برد درویش را

    خسروا، دیده فرو بند و مبین روی رقیب

    زانکه مرهم خوش نباشد دیده های ریش را
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    بهار آمد و سبزه نو شد به جوها

    عروسان بستان گشادند روها

    گل کوزه بر شاخ می گوید اینک

    که کوزه ز ما و ز مستان سبوها

    چو گشت آبها شیشه گر گفت بلبل

    قواریر من فضت قدروها

    نگوید ز آزادگی هیچ سوسن

    چو بلبل ز مـسـ*ـتی کند گفت و گوها

    ازین پس پیاله به کف خوبرویان

    خرامنده بینی به لبهای جوها

    به هر شاخ غنچه دهن باز کرده

    ز خوبان فرو می خورد آرزوها

    معطر ازان می کند گل چمن را

    کش از نظم خسرو ذخیره ست بوها
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    ای از مژه تو رخنه در جانها

    وی درد تو کیمیای درمانها

    بادی که ز کوی تو همی آید

    می جنبد و می برد ز ما جانها

    تو جیب گشاده در خرامیدن

    دست همه خلق در گریبانها

    آن زیستنی که داشتی با من

    میرم اگر آیدم به دل زانها

    جز مهرگیا ز خاک برناید

    جایی که زنم ز دیده بارانها

    در بادیه فراق جان دادم

    چون تشنه که مرد در بیابانها

    خون ریز ز خسرو، ار میی ندهی

    این کن، اگر نمی کنی آنها
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    باشد آن روزی که بینم غمگسار خویش را

    شادمان یابم دل امیدوار خویش را

    شد دو چشمم ز انتظارش چار در راه امید

    چار جانب وقف کردم هر چهار خویش را

    شاید ار بر خاک خسپم همچو گل پر خون کنار

    کز چنان سروی تهی کردم کنار خویش را

    خاک می بیزم به دامان، چون کنم گم کرده ام

    در میان خاک در آبدار خویش را

    مـسـ*ـت گشتی چون ترا پیمانه پر داده ست دوست

    خیز و بستان ساغر و بشکن خمـار خویش را

    می نپرسد، گر غباری دارد آن خاکی ز من

    تا به آب دیده بنشانم غبار خویش را

    دل که از جعد تو بدخو شد نمی گیرد قرار

    ساعتی بفرست جعد همچو مار خویش را
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    ای بی تو گلهای چمن شسته به خون رخسارها

    خار است بی رخسار تو در دیده گلزارها

    شد پوستم بر استخوان چون چنگ خشک و از فغان

    رگها نگر اینک بر آن افتاده همچون تارها

    تا آفتاب و روی مه دیدند آن زلف سیه

    در کوی او رو همچو که مانده ست بر دیوارها

    هر گـه که چوگان بازد او، بازم به راهش سر چو گو

    آری، مرا در عشق او باشد ازین سر کارها

    تا چند چشم پر زنم در عشق خون بارم ز غم

    آری، که از غم شسته ام من دست ازین خون بارها

    پیکان که بودی در درون با تیر خود کردی برون

    خرسندییی دارم کنون در را بدان زنگارها

    از دیده اشک من روان، آن سرو دلجوی کسان

    خسرو چو بلبل در فغان او همنشین با خارها
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    اشکم برون می افگند راز از درون پرده را

    آری، شکایتها بود، از خانه بیرون کرده را

    چون من به آزاری خوشم، ترک دلازاری مکن

    آخر به دست آور گهی این خاطر آزرده را

    صد پی مرا تیر جفا، بر دل زد آن ابرو کمان

    روزی فریبد از کرم مجروح پیکان خورده را

    دوش از برای مطبخش هیزم به مژگان بـرده ام

    گفت از کجا آورده ای این خاک باد آورده را

    خسرو مران از کوی خود چون در غلامی پیر شد

    چون پیر شد، آخر کسی نفروخت هر گز بـرده را
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    بگشاد صبح عید ز رخ چون نقاب را

    بنمود ساقی آن رخ چون آفتاب را

    اینک رسید وقت که مردان آب کار

    گردان کنند هر طرفی کار آب را

    ساقی، ازان دو چشم که در بند خفتن است

    صد چشم بندی است که آموخت خواب را

    عید مبارک آمد و از بهر دوستان

    ساقی نکرد شیشه پر و زد گلاب را

    مطرب به پرده ای که تو داری بگو به چنگ

    کای پیر کوژپشت چه کردی نوشید*نی را؟
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,547
    بالا