شعر اشعار فرخی سیستانی

  • شروع کننده موضوع deldar
  • بازدیدها 1,162
  • پاسخ ها 57
  • تاریخ شروع

nika_beramiriha

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/15
ارسالی ها
1,175
امتیاز واکنش
2,472
امتیاز
426
وسه‌ای از دوست ببردم به نرد
نرد برافشاند و دو رخ سرخ کرد
سرخی رخسارهٔ آن ماهروی
بر دو رخ من دو گل افکند زرد
گاه بخایید همی پشت دست
گاه برآورد همی آه سرد
گفتم: جان پدر این خشم چیست
از پی یک بـ..وسـ..ـه که بردم به نرد
گفت: من از نرد ننالم همی
نرد به یک سو نه و اندر نورد
گفتم: گر خشم تو از نرد نیست
بـ..وسـ..ـه بده گرد بهانه مگرد
گفت: که فردا دهمت من سه بـ*ـوس
فرخی! امید به از پیشخورد
 
  • پیشنهادات
  • nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی
    در شرط ما نبود که با من تو این کنی
    دل پیش من نهادی و بفریفتی مرا
    آگه نبوده‌ام که همی دانه افکنی
    پنداشتم همی که دل از دوستی دهی
    بر تو گمان که برد که تو دشمن منی
    دل دادن تو از پی آن بود تا مرا
    اندر فریبی و دلم از جای برکنی
    کشتی مرا به دوستی و کس نکشته بود
    زین زارتر کسی را هرگز به دشمنی
    بستی به مهر با دل من چند بار عهد
    از تو نمی‌سزد که کنون عهد بشکنی
    با تو رهیت را چو به دل ایمنی نبود
    زین پس به جان چگونه بود بر تو ایمنی
    خرمن ز مرغ گرسنه خالی کجا بود
    ما مرغکان گرسنه‌ایم و تو خرمنی
     

    nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    ای جهانی ز تو به آزادی
    بر من از تو چراست بیدادی
    دل من دادی و نبود مرا
    از دل بیوفای تو شادی
    دل دهان دل به دوستی دادند
    تو مرا دل به دشمنی دادی
    قصد کردی به دل ربودن من
    بر هلاک دلم بر استادی
    تا دلم نستدی نیاسودی
    چون توان کرد از تو آزادی
    دل ببردی و جان شد از پس دل
    ای تن اندر چه محنت افتادی
    بر دل دوستان فرامشتی
    بر دل دشمنان همه یادی
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    بگرستم زار پیش آن کام و هوا

    گفتا مگری پند همی داد مرا

    پنداشت مگر کآب نماند فردا

    نتوان کردن تهی به ساغر دریا
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    پیوسته همی جفا نمایی تو مرا

    از برداری مگر تو دیوان جفا

    آگاهی نیست از وفا هیچ ترا

    ای جان پدر نه شیر مرغست وفا
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    برآمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا

    چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا

    چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده

    چو گردان گردباد تندگردی تیره اندر وا

    ببارید و ز هم بگسست و گردان گشت بر گردون

    چو پیلان پراکنده میان آبگون صحرا

    تو گفتی گرد زنگارست بر آیینهٔ چینی

    تو گفتی موی سنجاب است بر پیروزه‌گون دیبا

    به سان مرغزار سبز رنگ اندر شده گردش

    به یک ساعت ملون کرده روی گنبد خضرا

    تو گفتی آسمان دریاست از سبزی و بر رویش

    به پرواز اندر آورده‌ست ناگه بچگان عنقا

    همی‌رفت از بر گردون، گهی تاری گهی روشن

    وزو گـه آسمان پیدا و گـه خورشید ناپیدا

    به سان چندن سوهان‌زده بر لوح پیروزه

    به کردار عبیر بیخته بر صفحهٔ مینا

    چو دودین آتشی، کآبش به روی اندر زنی ناگه

    چو چشم بیدلی کز دیدن دلبر شود بینا

    هوای روشن از رنگش مغبر گشت و شد تیره

    چو جان کافر کشته ز تیغ خسرو والا

    یمین دولت و دولت بدو آراسته گیتی

    امین ملت و ملت بدو پیراسته دنیا

    قوام دین پیغمبر، ملک محمود دین پرور

    ملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما

    شهنشاهی که شاهان را ز دیده خواب برباید

    ز بیم نه منی گرزش به جابلقا و جابلسا

    دل ترسا همی‌داند کزو کیشش تبه گردد

    لباس سوکواران زان قبل پوشد همی ترسا

    خلافش بدسگالان را بدانگونه همی‌بکشد

    که هنگام سموم اندر بیابان تشنه را گرما

    دل خارا ز بیم تیغ او خون گشت پنداری

    که آتش رنگ خون دارد چو بیرون آید از خارا

    امید خلق غواصست و دست راد او دریا

    به کام خویش برگیرد گهر غواص از دریا

    گذرگاه سپاهش را ندارد عالمی ساحت

    تمامی ظل چترش را ندارد کشوری پهنا

    گر اسکندر چنو بودی به ملک و لشکر و بازو

    نگشتی عاصی اندر امر او دارای بن دارا

    جهان را برترین جایست زیر پایهٔ تختش

    چنانچون برترین برجست مر خورشید را جوزا

    صفات قصر او بشنید حورا یکره و زان پس

    خیال قصر او بیند به خلد اندر همی حورا

    زبان از بهر آن باید که خوانی مدح او امروز

    دو چشم از بهر آن باید که بینی روی او فردا

    چو مدحش خواند نتوانی، چه گویا و چه ناگویا

    چو رویش دید نتوانی، چه بینا و چه نابینا

    بیابد، هر که اندیشد ز گنجش، برترین قسمت

    خلایق را همه قسمت شد اندر گنج او مانا

    ز خشم و قوتش جایی که اندیشد دل بخرد

    ز جود و همتش جایی که اندیشد دل دانا

    نه آتش را بود گرمی، نه آهن را بود قوت

    نه دریا را بود رادی، نه گردون را بود بالا

    ز خشمش تلختر چیزی نباشد در جهان هرگز

    ز تلخی خشم او نشگفت اگر الوا شود حلوا

    دل اعدای او سنگست لیکن سنگ آهنکش

    از آن پیکان او هرگز نجوید جز دل اعدا

    ایا شاهی که از شاهان نیامد کس ترا همسر

    ایا میری که از میران نباشد کس ترا همتا

    به هر می خوردنی چندان به ما بر زر تو در پاشی

    که از بس رنگ زر تو سلب زرین شود بر ما

    امیرا! خسروا! شاها! همانا عهد کرده‌ستی

    که گنجی را بر افشانی چو بر کف برنهی صهبا

    تو از دیدار مادح همچنان شادان شوی شاها

    که هرگز نیم از آن وامق نگشت از دیدن عذرا

    طواف زایران بینم به گرد قصر تو دایم

    همانا قصر تو کعبه‌ست و گرد قصر تو بطحا

    ز نسل آدم و حوا نماند اندر جهان شاهی

    که پیش تو جبین بر خاک ننهاده‌ست چون مولا

    هر آنکس کو زبان دارد همیشه آفرین خواند

    بر آن کو آفرین تو به یک لفظی کند املا

    ز شاهان همه گیتی ثناگفتن ترا شاید

    که لفظ اندر ثنای تو همه یکسر شود غرا

    همی تا در شب تاری ستاره تابد از گردون

    چو بر دیبای فیروزه فشانده لؤلؤ لالا

    گهی چون آینهٔ چینی نماید ماه دو هفته

    گهی چون مهرهٔ سیمین نماید زهرهٔ زهرا

    عدیل شادکامی باش و جفت ملکت باقی

    قرین کامگاری باش و یار دولت برنا

    میان مجلس شادی، می روشن ستان دایم

    گـه از دست بت خلخ، گـه از دست بت یغما
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    نیلگون پرده برکشید هوا

    باغ بنوشت مفرش دیبا

    آبدان گشت نیلگون رخسار

    و آسمان گشت سیمگون سیما

    چون بلور شکسته، بسته شود

    گر براندازی آب را به هوا

    لوح یاقوت زرد گشت به باغ

    بر درختان صحیفهٔ مینا

    بینوا گشت باغ مینا رنگ

    تا درو زاغ برگرفت نوا

    مطرب بینوا نوا نزند

    اندر آن مجلسی که نیست نوا

    گر نه عاشق شده‌ست برگ درخت

    از چه رخ زردگشت و پشت دو تا

    باد را کیمیای سوده که داد

    که ازو زر ساو گشت گیا

    گر گیا زرد گشت باک مدار

    بس بود سرخ روی خواجهٔ ما

    خواجهٔ سید اسعد آنکه ازوست

    هر چه سعدست زیر هفت سما

    آنکه با رای او یکیست قدر

    آنکه با امر او یکیست قضا

    زیر تدبیر محکمش آفاق

    زیر اعلام همتش دنیا

    تا به دریا رسید باد سخاش

    در شکسته‌ست زایش دریا

    کل جودست دست او دایم

    وان دگر جودها همه اجزا

    هرکه امروز کرد خدمت او

    خدمت او ملک کند فردا

    هر که خالی شد از عنایت او

    عالم او را دهد عنان عنا

    زایران را سرای او حرمست

    مسند او منا و صدر صفا

    هر که تنها شود ز خدمت او

    از همه چیزها شود تنها

    جز بدو سازوار نیست مدیح

    جز بدو آبدار نیست ثنا

    آفرین خدای باد بر او

    کآفرین را بلند کرد بنا

    بابها گشت صدر و بالش ازو

    که ثنا زو گرفت فر و بها

    او کند فرق نیک را از بد

    او شناسد صواب را ز خطا

    خاطر من مگر به مدحت او

    ندهد بر مدیح خلق رضا

    گرچه دورم به تن ز خدمت او

    نکنم بی بهانه رسم رها

    هر زمان مدحتی فرستم نو

    ای رساننده زود باش هلا

    او سزاوارتر به مدح و ثناست

    جهد کن تا رسد سزا به سزا

    ای ستوده خوی ستوده سخن

    ای بلند اختر بلند عطا

    گر به خدمت نیامدم بر تو

    عذرکی تازه رخ نمود مرا

    تا ز درگاه تو جدا گشتم

    هر زمانی مرا غمیست جدا

    فرقت پردهٔ تو گشت مرا

    پرده‌ای بر دو دیدهٔ بینا

    من به مدح و دعا ز دستم چنگ

    گر بسنده کنی به مدح و دعا

    تا نمازست مایهٔمؤمن

    تا صلیبست قبلهٔ ترسا

    شادمان باش و بختیار و عزیز

    جاودان، کامران و کامروا
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    باغ دیبا رخ پرند سلب

    لعبگر گشت و لعبهاش عجب

    گـه دهد آب را ز گل خلعت

    گاهی از آب لاله را مرکب

    گـه بهشتی شود پر از حورا

    گـه سپهری شود پر از کوکب

    بیرم سبز برفکنده بلند

    شاخ او کرده بسدین مشجب

    بوستان گشت چون ستبرق سبز

    آسمان گشت چون کبود قصب

    حسد آید همی ز بس گلها

    آسمان را ز بوستان هر شب

    آب همرنگ صندل سوده‌ست

    خاک همبوی عنبر اشهب

    سبزه گشت از در سماع و نوشید*نی

    روز گشت از در نشاط و طرب

    هر گلی را به شاخ گلبن بر

    زند بافیست با هزار شغب

    بلبلان گوییا خطیبانند

    بر درختان همی‌کنند خطب

    باز بر ما وزید باد شمال

    آن شمال خجسته پی مرکب

    بوستان شکفته پنداری

    دارد از خلعت امیر سلب

    میر یوسف برادر سلطان

    ناصر علم و دستگیر ادب

    جود را عنصرست وقت نشاط

    عفو را گوهرست گاه غضب

    خشم او برنتابدی دریا

    گر برو حلم نیستی اغلب

    وقت فخر و شرف سخاوت و جود

    به دل و دست او کنند نسب

    از کف او چنان هراسد بخل

    که تن آسان تندرست از تب

    زانکه همرنگ روی دشمن اوست

    ننهد در خزانه هیچ ذهب

    خواسته بدهد و نخواهد شکر

    این صوابست و آن دگر اصوب

    ای ترا مردمی، شریعت و کیش

    ای ترا جود، ملت و مذهب

    زر چو کاهست و دست راد تو باد

    پیشگاه خزانهٔ تو مهب

    خلق را برتر از پرستش تو

    نیست چیزی پس از پرستش رب

    هر که را دستگاه خدمت تست

    بس عجب نیست گر بود معجب

    با همه مهتران یکیست به کسب

    هر که را خدمتت بود مکسب

    از پی خدمت مبارک تو

    مهتران کهتری کنند طلب

    مر ترا معجزاتهای قویست

    زیر شمشیر تیز و زیر قصب

    روز هیجا که برکشی ز نیام

    خنجری چون زبانه‌ای ز لهب،

    نشناسد ز بس تپد مریخ

    که حمل برج اوست یا عقرب

    هر کجا جنگ ساختی، بر خون

    بتوان راند زورق و زبزب

    هر که با تو به جنگ گشت دچار

    با ظفر نزد او یکیست هرب

    دشمنت هر کجا نگاه کند

    یا نهان جای اوست یا مهرب

    مسکن دشمن تو بود و بود

    هر زمینی کز او نروید حب

    ای به آزادگی و نیکخویی

    نه عجم چون تو دیده و نه عرب

    آنچه تو کرده‌ای به اندک سال

    اندر اخبار خوانده نیست و هب

    بازگیری به تیغ روز شکار

    گرگ را شاخ و شیر را مخلب

    باز کردی به تیغ وقت شکار

    پیل را ناب و استخوان و عصب

    جز تو نگرفت کرگ را به کمند

    ای ترا میر کرگگیر لقب

    بس مبارز که زیر گرز تو کرد

    پشت چون پشت مردم احدب

    کشتن شیر شرزهٔ تبت

    چشم زخم تو شاه بود سبب

    تا بود «سیستان» برابر «بست»

    تا بود «کش» برابر «نخشب»

    تا به بحر اندرست وال و نهنگ

    تا به گردون برست راس و ذنب

    شادمانه زی و تن آسان باش

    به عدو بازدار رنج و تعب

    سال امسال تو ز پار اجود

    روز امروز تو ز دی اطیب

    می ستان از کف بتان چگل

    لاله رخسار و یاسمین غبغب

    آنکه زلفش چو خوشهٔ عنبست

    لبش از رنگ همچو آب عنب

    دایم از مطربان خویش به بزم

    غزل شاعران خویش طلب

    شاعرانت چو رودکی و شهید

    مطربانت چو سرکش و سرکب
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    خواستم از لعل او دو بـ..وسـ..ـه و گفتم

    تربیتی کن به آب لطف خسی را

    گفت یکی بس بود و گر دو ستانی

    فتنه شود، آزموده‌ایم بسی را

    عمر دوباره‌ست بـ..وسـ..ـهٔ من و هرگز

    عمر دوباره نداده‌اند کسی را
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    بـ..وسـ..ـه‌ای از دوست ببردم به نرد

    نرد برافشاند و دو رخ سرخ کرد

    سرخی رخسارهٔ آن ماهروی

    بر دو رخ من دو گل افکند زرد

    گاه بخایید همی پشت دست

    گاه برآورد همی آه سرد

    گفتم: جان پدر این خشم چیست

    از پی یک بـ..وسـ..ـه که بردم به نرد

    گفت: من از نرد ننالم همی

    نرد به یک سو نه و اندر نورد

    گفتم: گر خشم تو از نرد نیست

    بـ..وسـ..ـه بده گرد بهانه مگرد

    گفت: که فردا دهمت من سه بـ*ـوس

    فرخی! امید به از پیشخورد
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,541
    بالا