شعر دفتر اشعار اوحدی مراغه ای

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 4,043
  • پاسخ ها 203
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
زان دوست که غمگینم، غم خوار کنش، یارب
دشمن که نمیخواهد، همخوار کنش، یارب
اندر دل سخت او کین پر شد و مهر اندک
آن مهر که اندک شد، بسیار کنش، یارب
سر گشته و غمخوارم، آن کین غم ازو دارم
همچون من سرگشته، بییار کنش، یارب
کردست رقیبان را خار گل روی خود
نازک شکفید آن گل، بیخار کنش، یارب
گر زلف چو ز نارش میرنجد ازین خرقه
این خرقه که من دارم، زنار کنش، یارب
این سـ*ـینه که شد سوزان از مهر جگر دوزان
چون مهر بر افروزان، یا نار کنش، یارب
آن کو نکند باور بیماری و درد من
یک چند به درد او، بیمار کنش، یارب
چشمش همه را خواند وز روی مرا راند
مستست و نمیداند، هشیار کنش، یارب
هر دم به دل سختم، تاراج کند رختم
در خواب شد این بختم، بیدار کنش، یارب
بیکار شد آه من، اندر دل ماه من
منگر به گـ ـناه من، پر کار کنش، یارب
دل برد و ز درد دل میگریم و میگویم:
کان کس که ببرد این دل، دلدار کنش، یارب
آن کش نشد آگاهی از غارت رخت من
یک هفته اسیر این طرار کنش، یارب
گر زانکه بیازارد، سهلست، مرا آن بت
از اوحدی آن آزار، بیزار کنش، یارب
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بت خورشید رخ من به گذارست امشب
    شب روان را رخ او مشعله دارست امشب
    خاک مشکست و زمین عنبر و دیوار عبیر
    باد گل بوی و هوا غالیه بارست امشب
    دیدهٔ آن که نمیخفت و سعادت میجست
    گو: نگه کن، که سعادت بگذارست امشب
    آن بهشتی، که ترا وعده به فردا دادند
    همه در حلقهٔ آن زلف چو مارست امشب
    گل این باغچه بیخار نباشد فردا
    گل بچینید، که بیزحمت خارست امشب
    عید را قدر نباشد بر شبهای چنین
    روز نوروز خود اندر چه شمارست امشب؟
    تا قبولت نکند یار نیابی اقبال
    مقبل آنست که در صحبت یارست امشب
    ماهرویی که ز ما پرده همی کرد و حجاب
    پرده از روی بر انداخت که: بارست امشب
    دوست حاضر شده ناخوانده و دشمن غایب
    اوحدی، پرورش روح چه کارست امشب؟
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پس از مشقت دوشین که داشت گوش امشب؟
    که من به کام رسم زان لب چو نوش امشب
    کشیدهایم بسیبار چرخ، وقت آمد
    که چرخ غاشیهٔ ما کشد به دوش امشب
    بیار، ساقی، از آن جام راوقی، تا من
    در افگنم به رواق فلک خروش امشب
    خیال خوب مبند، ای دل امشبی و مخسب
    تو نیز جهد کن، ای دیده و بکوش امشب
    ز خانقاه دلم سیر شد، برای خدای
    مرا مبر ز سرکوی میفروش امشب
    نوشید*نی حاضر و معشوق مـسـ*ـت و من عاشق
    ز من مدار توقع به عقل و هوش امشب
    به ترک نام کن، ای اوحدی وخرمن ننگ
    بیار باده و بنشین و باده نوش امشب
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بیار باده، که ما را به هیچ حال امشب
    برون نمیرود آن صورت از خیال امشب
    به حکم آنکه ندارم حضور بیرخ دوست
    مرا نماز حرامست و می حلال امشب
    ز باده خوردن اگر منع میکنندم خلق
    بدین سخن نتوان رفت در جوال امشب
    ز عشرت و طرب و باده هیچ باقی نیست
    ولی چه سود؟ که دوریم از آن جمال امشب
    گرم نه وعدهٔ دیدار باز دادی دل
    بلای هجر نمیکردم احتمال امشب
    هلال، اگر نه چو ابروی یار من بودی
    نکردمی نظر مهر در هلال امشب
    شینیدهای که: بنالند عاشقان بیدوست؟
    تو نیز عاشقی، ای اوحدی، بنال امشب
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مکن از برم جدایی، مرو از کنارم امشب
    که نمیشکیبد از تو دل بیقرارم امشب
    ز طرب نماند باقی، که مرا تو هم وثاقی
    چو لب تو گشت ساقی نکند خمارم امشب
    چه زنی صلای رفتن؟چو نماند پای رفتن
    چه کنی هوای رفتن؟ که نمیگذارم امشب
    به رخم چو بر گشادی در وعدها که دادی
    نه شگفت اگر به شادی نفسی برآرم امشب
    چو شدم وصال روزی، به توقعم چه سوزی؟
    چه شود که بر فروزی دل سوکوارم امشب؟
    گل بخت شد شکفته، که شوم چو بخت خفته
    که تو دادهای نهفته بر خویش بارم امشب
    اگر از هزار دستم، بکشند خوار و پستم
    چو یکی همی پرستم، چه غم از هزارم امشب
    دگر آرزو نجویم، پی آرزو نپویم
    همه از تو شکر گویم، که تویی شکارم امشب
    دل اوحدی تو داری، چو نمیدهی بیاری
    نکنم به ترک زاری، که ز عشق زارم امشب
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مهر گسل گشت یار، عهد شکن شد حبیب
    اصل خطر شد دوا، رای خطا زد صلیب
    خوارم و بیوصل دوست خوار بود آدمی
    زارم و بیروی گل زار بود عندلیب
    دیر کشید، ای نگار، سوختنم ز انتظار
    یا نظری بیستیز، یا گذری بیرقیب
    ما ز تو مهر و وفا خواستهایم، ای صنم
    نی چو کسان دگر عاشق رنگیم و طیب
    نیست ز خامان عجب عشق زنخدان و لب
    طبع چه جوید؟رطب، طفل چه جوید زبیب
    ابروی محرابوش گر سوی مسجد بری
    نعره برآرد امام، در غلط افتد خطیب
    گر بکشم خویش را در طلب وصل تو
    سود ندارد، که نیست کار برون از نصیب
    چاره بجز صبر نیست، کان رخ چون آفتاب
    دل برباید، مگر دیده بدوزد لبیب
    دلمنه، ای اوحدی، زانکه به شهر کسان
    جور کشد بیسخن عاشق و آنگه غریب
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اشک ما آبیست روشن در هوات
    خود به چشم اندر نیامد اشک مات
    در طوافت سعی خواهم کرد از آنک
    سعیها کردست گردون در صفات
    خون من ریزی و دل گیری نوا
    بینوایی به دلم را از نوات
    ای خط سبزت برات خون من
    کم نویس آن خط که مردیم از برات
    دی دوایی می نبشتی از قلم
    حال من نشنید و دل خون شد دوات
    ای به زلف و خال چون لیل دجا
    در دل و جانم غم لیلی دوجات
    نزد ترکان ما ترا قدر ار چه نیست
    نزد ما، ای ترک، یک دم باش مات
    دل بلات ار بت پرستان میدهند
    بت پرستم من، که دادم دل بلات
    گر نجات از عشق جویی، اوحدی
    پیش او هم، نه رهت باشد، نه جات
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات
    در سیاهی شو، اگر میطلبی آب حیات
    موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی
    تا درین عرصه نگردی تو بهر مویی مات
    به یلک هر دو جهان را یله کن، تا چو یلان
    نام مردیت برآید ز میان عرصات
    کفش و دستار بینداز و تهی کن سر و پای
    تا چو ایشان همه تن گردی اندر حرکات
    این گروهند همه ترک عرض کرده و باز
    همچو جوهر شده از نور یقین زنده به ذات
    زندگی گر صفت روز و شب ایشانست
    زندگان دگر، انصاف، رمیماند و رفات
    نیست جز صدق دلیل ره ایشان به خدای
    گر کسی را به ازین هست دلیلی، قل: هات
    اوحدی، رو مددی جوی ز خاک درشان
    تا گرفتار نگردی به هوا چون ذرات
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات
    تا شود دیدهٔ ما روشن از آثار صفات
    لب لعل و دهن تنگ و خط سبز تو برد
    در جهان آب رخ معدن و حیوان و نبات
    چشمم از گریه فراتست و رخ از ناخن نیل
    تو توانی که به هم جمع کنی نیل و فرات
    همچو فرهاد دگر کوه گرفتیم و کمر
    در فراق رخت، ای دلبر شیرین حرکات
    جز وفاق تو حدیثم نبود وقت نشو
    جز وفای تو به یادم نبود روز وفات
    سیم اشک من از آن نقد روانست، که گشت
    لب لعل تو محصل، خط سبز تو برات
    هر چه گویی بتوانم، مگر از روی تو صبر
    و آنچه خواهی بکنم، جز به فراق تو ثبات
    نیک درویشم و در حسن زکاتی هم همست
    بده، ای محتشم حسن، به درویش زکات
    کردم اندیشه که آن روز کجا دانم رفت؟
    گر بیابم ز کمند سر زلف تو نجات
    اوحدی داد تو از شاه بخواهد روزی
    که بگردد به فراق رخ زیبای تو مات
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بگذاشتهام، تا چه کند نرگس مستت؟
    با یار پسندیده که پیمان نواستت
    رای دو دلی کردن و آهنگ جدایی
    گفتی که: ندارم من و میبینم و هستت
    پیوند تو افزون شو و بسیار بگفتند:
    عهدش بشکن زود، که پیمان بشکستت
    تا جان ندهم جای جراحت ننماید
    تیری که کنون بر دلم افتاد ز دستت
    از دست برفتم من و بر دست نه ای تو
    دیگر چه کنم، گر ندرم جامه ز دستت؟
    بییاد تو هرگز ننشینیم بر کس
    هر چند بر خویش ندیدیم نشستت
    بس دام که در راه تو آهو بره کردند
    در دام نرفتی و کس از دام نرستت
    گر بر سر ما تیغ زنی روی نپیچیم
    آن سست وفا بود که از دام بجستت
    ای اوحدی، از عشق ندیدم که گشودی
    تا سحر که بود این که چنین دیده ببستت؟
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,610
    بالا