شعر دفتر اشعارفاضل شاهچراغ

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 867
  • پاسخ ها 44
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
زندگی
حکایت آن شاتوت سرخ و رسیده ایست
که از لا به لای شاخه ها به آدم ، چشمک میزند
بار ها دستم را دراز کردم تا بچینمش
..

پیش از آنکه انگشتانم طعم سرخ و آبدارش را لمس کنند
شاخه لرزید و پخش زمین شد
بارها انگشتانم در مصاف با دستهایی که هم زمان
به سوی آن دراز می شدند
ناکام برگشتند ..

از میان این همه
فقط یک بار دستم به یک شاتوت سرخ و آبدار رسید
که تا در دهانم گذاشتمش
مورچه ای که درآن پنهان شده بود
دوباره طعم همه چیز را عوض کرد ...
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    برای دوست داشتن
    تنها دانستن نام کوچکت کافیست ...
    نترس !
    تنها تو نیستی
    هیچ گلی در این جهان
    نام خانوادگی ندارد ...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    لکوموتیو رها شده در ایستگاه متروکه ام
    پر از خاطره ی واگن های شلوغ

    کلاغ ها
    غروب که می شود بی حوصلگی شان را
    روی من می نشینند و چرت می زنند ..
    هر شب به عقرب های بیابان پناه می دهم

    از همه چیز راضی ام
    مگر سوت قطار های دور دست ...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    نه مثل حافظ دمخورم با ملائک !
    که اسرار دست اول غیب را برایتان بگویم !
    و نه نگاری دارم
    به طنازی غزل هاش !
    که شعر عاشقانه مهمانتان کنم ..

    نه مثل شیخ اجل شکر دارد سخنم ...
    و نه مثل منزوی عاشقانه هام قد می کشند
    و طعم و بو دارند ..

    آیدایی هم در آیینه ندیده ایم تا به حال
    که مثل شاملو
    عشق را برایتان ترجمه کنم !

    قوم و خویش نزدیک عشق هم نیستم چون قیصر
    که به قاف عشق رسیدی تازه شروع من باشد ... !

    کاری به کاسه - کوزه ی خیام هم ندارم !
    نه در کاسه ای برایتان نوشید*نی می آورم
    نه تبر به دوش می اندازم به قصد شکستن کوزه هاش
    خوش باشد ..

    سیمرغ عطار را هم ندارم !
    تا بنشانمش روی شانه ام
    راه بیفتم قصه تعریف کنم و خلق را پند و اندرز دهم ...
    شمسی هم نداشته ام که نیامده رفته باشد
    تا با دف و تنبور راه بیفتم دنبالش
    شهر را انگور مهمانی کنم !

    عضو هیچ حزب و دسته ای هم نبوده و نیستیم
    مگر باد
    آنهم
    به بوی زلف عزیزی که موی لَختش را
    به دست باد سپرده ... به باد بی بنیاد !

    فقط
    اگر به دنبال گمشده ای به نام مهربانی هستید ...
    بفرمایید
    تا شما شعری بخوانید
    می روم چایی بریزم ...
     

    mahsa-alp

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/20
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    86
    امتیاز
    0
    سن
    33
    ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﺍﯼ ﺗﺎﺭ ﯾﺤﯿﺎﯼ ﻣﻦ
    ﮐﻤﺎﻟﯽ ﺳﻪ ﺗﺎﺭﻡ ، ﺩﻑ ﻭ ﻧﺎﯼ ﻣﻦ
    ﺩﮔﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﺯﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ
    ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﻭ ﻟﯿﻼﯼ ﻣﻦ
    ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻻﯾﻖ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺗﺎ
    ﻧﻮﺍﺯﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﺎﺭ ﻋﺬﺭﺍﯼ ﻣﻦ
    ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﻔﺲ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭﯾﻎ
    ﺟﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺷﯿﺪﺍﯼ ﻣﻦ
    ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺗﻮ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﻥ ﯾﺎﻓﺘﻢ
    ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﺭﻣﺎﻧﻢ ﻋﯿﺴﺎﯼ ﻣﻦ
    ﯾﺘﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺯﯾﻦ ﭘﺲ ﺑﯿﺎﺕ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ
    ﺯﻣﯿﻦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻧﻮﺍﻫﺎﯼ ﻣﻦ
    ﺗﻮﯾﯽ ﺷﺎﻩ ﺳﺎﺯﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺯﻣﯿﻦ
    ﻫﻤﺎﻭﺭﺩ ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﺑﯿﻀﺎﯼ ﻣﻦ
    ﻧﻮﺍﯾﯽ ﺯ ﺗﺎﺭ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ
    ﻗﻠﻨﺪﺭ ﺑﺮﻓﺖ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯼ ﻭﺍﯼ ﻣﻦ
    ﻭﺩﺍﻉ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺍﯼ ﺟﺎﻥ ﺟﺎﻥ
    ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﺍﯼ ﺗﺎﺭ ﯾﺤﯿﺎﯼ ﻣﻦ ...
    ﺷﻌﺮ :#صمد_فغانی



    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا