شعر دفتر اشعار هلالی جغتایی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,163
  • پاسخ ها 322
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
ظاهر نکنم پیش رقیبان الم دل
با مردم بیغم نتوان گفت غم دل
جا کن به دل و دیده که غیر از تو نشاید
سلطان سراپردهٔ چشم و حرم دل
ای صبر کجایی؟ که ز حد میگذرد باز
بر دل ستم آن مه و بر من ستم دل
پای دل افگار شد از خار ره عشق
ای کاش! درین ره نرسیدی قدم دل
در عشق تو رسوای جهانست هلالی
گاه از غم بسیار و گاه از صبر کم دل
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    نه رفیقی که بود در پی غمخواری دل
    نه طبیبی که کند چارهٔ بیماری دل
    دل بیمار مرا هر که گرفتار تو خواست
    یارب آزاد نگردد ز گرفتاری دل!
    طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا
    گوش کن گفت مرا، گوش مکن زاری دل
    چند خواهی دگران را به نوشید*نی و به کباب؟
    حال خون خوردن من بین و جگرخواری دل
    جان به کوی تو شد و نالهکنان باز آمد
    که در آن کوی نگنجید ز بسیاری دل
    دل به راه غمت افتاد خدا را مددی
    که درین راه ثوابست مددگاری دل
    در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم
    آید از تربت من بوی وفاداری دل
    بر دل زار هلالی نکند غیر جفا
    آه! تا جند توان کرد جفاگاری دل؟
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آمد بهار و خوشدلم از رنگ و بوی گل
    آن به که میکشم دو سه روزی به روی گل
    گل دیدهام، آرزوی کسی در دلم فتاد
    کز دیدنش نکند کسی آرزوی گل
    این دم که بوی دلکش گل میدهد نسیم
    بس دلکشست گشت گلستان به بوی گل
    خوش آن که یار باشد و من در حریم باغ
    من سوی او نظر فگنم، او به سوی گل
    دید آن دوزخ هلالی و آسوده دل نشست
    از جست و جوی لاله و از گفت و گوی گل
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای در دلم آتش عشق تو صد الم

    هر یک الم نشانهٔ چندین هزار غم

    وصل تو زود رفت و فراق تو دیر ماند

    فریاد ازین عقوبت و عمر کم!

    دانی کدام روز عدم شد وجود ما؟

    روزی که عاشقی به وجود آمد از عدم

    گویند درد عشق به درمان نمیرسد

    من چون زیم که عاشقم و دردمند هم

    ماییم و نیمجانی و هر دم هزار آه

    اینک به باد میرود آن دم به دم

    چون آب زندگیست قدم تا به فرق سر

    خواهم درون جان کنمت فرق تا قدم

    ای پادشاه حسن، هلالی گدای توست

    خواهم که سوی او گذری از ره کرم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    نیست حد آن که گویم بندهٔ روی توام

    دیگری گرینده باشد، من سگ کوی توام

    بر امید آن که یک دشنام روزی بشنوم

    سالها شد، جان من، کز جان دعاگوی توام

    گر چه ای، بدخوی من، خوی تو عاشق گشتنست

    ترک خوی خود مکن، من کشتهٔ خوی توام

    گر دل من سدره و طوبی نجوید دور نیست

    زان که من در آرزوی سرو دلجوی توام

    چند گویی پای در دامن کش و این سو میا

    پا کشیدن چون توان چون دل کشد سوی توام

    رنجه کردی صاعد و خون هلالی ریختی

    تا قیامت شرمسار دست و بازوی توام
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    عجب شکسته دل و زار و ناتوان شدهام!


    چنان که هجر تو میخواست، آنچنان شدهام


    به گفتگوی تو افسانه گشتهام همه جا


    به جستجوی تو آوارهٔ جهان شدهام


    خدای را دگر ای یار سوی من مگذر


    که من به کوی کسی خاک آستان شدهام


    دلم ز شادی عالم گرفته است ولی


    غمی که از تو رسیده است شادمان شده ام


    از آن شده است، هلالی، دلم شکاف شکاف


    که ناوک غم و اندوه را نشان شدهام
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    روزی که در فراق جمال تو بودهام

    گریان در اشتیاق وصال تو بودهام


    هر سو که رفتهام به هوای تو رفتهام


    هر جا که بودهام به خیال تو بودهام


    هر گـه شکرلبی به کسی کرد گفتگو


    در حسرت جواب و سوال تو بودهام


    جایی که داغ بر ورق لاله دیدهام


    آن جا به یاد عارض و خال تو بودهام


    چون کردهام نظارهٔ قد بلند سرو


    در آرزوی تازه نهال تو بودهام


    القصه رخ نما که هلالی صفت بسی


    مشتاق آفتاب جمال تو بودهام
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ز سوز سـ*ـینه کبابم، ز سیل دیده خرابم

    تو شمع بزم کسانی و من در آتش و آبم

    مرا عقوبت هجر تو بهتر از همه شادیست

    تو راحت دگران شو، که من برای عذابم

    به دیگران منشین و به جان من مزن آتش

    مرا مسوز، که من خود بر آتش تو کبابم

    اگر برای هلاک منست ناز و عتابت

    بیا و قتل کن ایدون، که مسحق عتابم

    سوال بـ..وسـ..ـه نمودم ولی تو لب نگشودی

    سخن به عرض رسید و در انتظار جوابم

    به گرد روی تو پروانهام، که شمع مرادی

    اگر تو روی بتابی، من از تو روی نتابم

    به قدر خاک از من کسی حساب نگیرد

    به کوی دوست، هلالی، ببین که در چه حسابم؟
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    به یار بیوفا عمری وفا کردم ندانستم

    به امید وفا بر خود جفا کردم ندانستم

    دل آزاری که هرگز دیده بر مردم نیندازد

    به سان مردمش در دیده جا کردم ندانستم

    اگر گفتم که دارد یار من آیین دلجویی

    معاذالله غلط کردم، خطا کردم، ندانستم

    بلای جان من آن شوخ و من افتاده در کویش

    دریغا خانه در کوی بلا کردم ندانستم

    به هر بیگانهٔ بدخوی او از آشنا بهتر

    به آن بیگانه خود را آشنا کردم ندانستم

    گرفتم آن سر زلف و کشیدم و صد گرفتاری

    به دست خویش خود را مبتلا کردم ندانستم

    هلالی پیش آن مه شرمسارم زین شکایتها

    درین معنی به غایت ماجرا کردم ندانستم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هر شب به سر کوی تو از پای درافتم
    وز شوق تو آهی زنم و بیخبر افتم
    گر بار غم اینست که من میکشم از تو
    بالله! که اگر کوه شوم از کمر افتم
    خواهم بزنی تیر و به تیغم بنوازی
    تا در دم کشتن به تو نزدیکتر افتم
    من بعد بر آنم که به بوی سر زلفت
    برخیزم و دنبال نسیم سحر افتم
    ای شیخ، به محراب مرا سجده مفرما
    بگذار، خدا را، که بر آن خاک درافتم
    گمراهی من بین که درین مرحله هر روز
    از وادی مقصود به جای دگر افتم
    سیلاب سرشک از مژه بگشای، هلالی
    مپسند که آغشته به خون جگر افتم
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,542
    بالا