شعر دفتر اشعار خواجوی کرمانی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 8,944
  • پاسخ ها 607
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
  • غزلیات


سبحان من یسبحه الرمل فی القفار

سبحان من تقدسه الحوت فی البحار

صانع مقدری که شه نیمروز را
منصور کرد بریزک خیل زنگبار

دانا مدبری که شهنشاه زنگ را
پیروز کرد بر شه پیروز گون حصار

سلطان بنده پرور و قهار سخت گیر
دیان عدل گستر و ستار بردبار

گوهر کند ز قطره و شکر دهد ز نی
خار آورد ز خاره و گل بردمد ز خار

در راه وحدتش دو دلیلند مهر وماه
بر صنع و قدرتش دو گواهند نور و نار

ای بر در توام سرخجلت فتاده پیش
آخر ز راه لطف بفرما که سر برآر

آنکس که چرخ پیش درش سرنهاده است
برخاک درگه تو نهد روی اعتذار

شکر تو بی نهایت و فضل تو بی قیاس
لطف تو بی حساب و عطای تو بیشمار

ادراک عقل خیره ز ذات و صفات تو
ذاتت بری ز فخر و صفاتت عری ز عار

دیوانگان حلقهٔ عشق تو هوشمند
دردی کشان ساغر شوق تو هوشیار

راتب بران فیض نوال تو انس و جان
روزی خوران خوان عطای تو مور و مار

هر کس که خوار تست ندارد کسش عزیز
وانکو عزیز تست نگوید کسش که خوار

شادی آندلی که غمت اختیار کرد
مقبل کسی که شد بقبول تو بختیار

خواجو چو روی عجز نهادست بردرت
جرمی که کرده است بفضلت که در گذار
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    قلم گرفتم و میخواستم که بر طومار

    تحیتی بنویسم بسوی یار و دیار

    برآمد از جگرم دود آه و آتش دل
    فتاد در نی کلکم ز آه آتش بار

    امید بود که کاری برآید از دستم
    ز پا فتادم و از دست برنیامد کار

    اگر چه باد بود پیش ما حکایت تو
    برو نسیم و پیامی از آن دیار بیار

    کدام یار که او بلبل سحر خوانرا
    ز نوبهار دهد مژده جز نسیم بهار

    ز دور چرخ فتادم بمنزلی که صبا
    سوی وطن نبرد خاک من برون ز غبار

    خیال روی نگارین آن صنم هر دم
    کنم بخون جگر بر بیاض دیده نگار

    دلم به سایهٔ دیوار او بود مائل
    در آن زمان که گل قالبم بود دیوار

    میان او بکنارت کجا رسد خواجو
    کزین میان نتواند رسید کس بکنار
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    منم ز مهر رخت روی کرده در دیوار

    چو سایه بر رهت افتاده زیر دیوار

    ندیم و همدمم از صبح تا بشب ناله
    قرین و محرمم از شام تا سحر دیوار

    ز بسکه روی بدیوار محنت آوردم
    جدا نمیشودم یکدم از نظر دیوار

    کدام یار که او روی ما نگهدارد
    چو آب دیدهٔ گوهرفشان مگر دیوار

    کسی که روی بدیوار غم نیاوردی
    کنون ز مهر تو آورد روی در دیوار

    بسا که راه نشینان پای دیوارت
    کنند غرقه به خونابهٔ جگر دیوار

    چو زیر بام تو آیند خستگان فراق
    به آب دیده بشویند سربسر دیوار

    حدیث صورت خوبان چنین مکن خواجو
    که پیش صورت او صورتند بر دیوار
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    ای خوشا وصل یار و فصل بهار

    نغمهٔ بلبل و گل و گلزار

    شب و شمع و نوشید*نی و نالهٔ چنگ
    لب ساقی و جام نوشگوار

    کاشکی گل نقاب بگشودی
    تا بکندی ز غصه دیدهٔ خار

    گر برآرم فغان به صد دستان
    گل صد برگ را چه غم ز هزار

    غم نبودی ز غم اگر ما را
    شادی روی او شدی غمخوار

    گر چه دینار نیک بختان راست
    بندهٔ شادیند صد دینار

    در میان او فتاده ام چو کمر
    تا کی افتم از این میان بکنار

    در خمارم چو چشمت ای ساقی
    خیز و دفع خمـار من ز خم آر

    ترک نقش و نگار کن که شوی
    محرم سرصنع نقش و نگار

    گو برد سر که جان خواجو را
    سر یارست و جسم را سر دار

    بگذر از دار و قصهٔ منصور
    لیس فی الدار غیرکم دیار
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهار

    باده در دست و هوا در سر و لب بر لب یار

    بی رخ یار هوای گل و گلزارم نیست
    زانکه با دست نسیم چمن و بوی بهار

    همه بتخانهٔ چین نقش و نگارست ولیک
    اهل معنی نپرستند مگر نقش نگار

    در دل تنگ من آمد غم و جز یار نیافت
    اوست کاندر حرم عشق تو مییابد بار

    سکه روی مرا نقش نبینی زانروی
    که درستست که چشمت نبود بر دینار

    خرم آنروز که من بـ..وسـ..ـه شمارم ز لبت
    گر چه بیرون ز قیامت نبود روز شمار

    گفتی از لعل لبت کام بر آرم روزی
    چون مراد من دلسوخته اینست برآر

    از میانت چو کمر میل کنارست مرا
    گر چه بی زر ز میانت نتوان جست کنار

    گر بتیغش بزنی روی نپیچد خواجو
    که دلش را سر یارست و تنش را سر دار
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    مائیم و عشق و کنج خرابات و روی یار

    ساقی ز جام لعل لبت بادهئی بیار

    چون بر دوام دور زمان اعتماد نیست
    این پنج روز غایت مقصود دل شمار

    برخیز تا بعزم تفرج برون رویم
    زین تنگنای خانه بصحرای لاله زار

    کز بوستان دمید چو بر خد دلبران
    برگ بنفشه برطرف سرو جویبار

    بستان اگر چه جای نشاطست و خرمی
    خرم مشو درو که ز دوران روزگار

    هر سنبلی ز زلف نگاریست لاله رخ
    هر لاله ای ز خون جوانیست شهریار

    خواجو ز دور چرخ چوامروز فرصتست
    دریاب جام بادهٔ صافی و روی یار
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    آشنای تو ز بیگانه و خویشش چه خبر

    و آنکه قربان رهت گشت ز کیشش چه خبر

    هدف ناوک چشم تو ز تیغش چه زیان
    تشنهٔ چشمهٔ نوش تو ز نیشش چه خبر

    هر کرا شیر ز پیش آید و شمشیر از پس
    چون بود کشتهٔ عشق از پس و پیشش چه خبر

    گر چه هر دم بودم صبر کم و حسرت بیش
    مـسـ*ـت پیمانه مهر از کم و بیشش چه خبر

    اگر از خویش نباشد خبرم نیست غریب
    در جهان هر که غریبست ز خویشش چه خبر

    از دل ریشم اگر بی خبری معذوری
    کانکه مجروح نگشتست ز ریشش چه خبر

    تو چنین غافل و جان داده جهانی ز غمت
    گر چه قصاب ز جاندادن میشش چه خبر

    چه دهد شرح غمت در شب حیرت خواجو
    شمع دلسوخته از آتش خویشش چه خبر
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    ما را ز پردهٔ تو دل از پرده شد بدر

    بردار پرده ای ز پس پرده پرده در

    گر ماه خوانمت نبود ماه سرو قد
    ور سرو گویمت نبود سرو سیمبر

    کس ماه را ندید که پوشد زره ز مشک
    کس سرو را نگفت که بندد چو نی کمر

    لعل تو شکریست ازو رفته آب قند
    خط تو طوطیئیست پرافکنده برشکر

    جانم ز تاب مهر تو شمعیست در گداز
    چشمم ز شوق لعل تو درجیست پرگهر

    عنقای قاف عشقم و عشق تو گوئیا
    مرغیست هر دو کون در آورده زیر پر

    چون صبر نیست کز تو نظر برتوان گرفت
    یکباره بر مگیر ز بیچارگان نظر

    ور زانکه از درم نتوانی درآمدن
    باری ز دل چگونه توانی شدن بدر

    هر گـه که در برابر خواجو گذر کنی
    صد بار باز در دل تنگش کنی گذر
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    ای دل ار سودای جانان داری از جان درگذر
    ور دل از جان بر نمی گیری ز جانان درگذر

    در حقیقت کفر و ایمان جز حجاب راه نیست
    عاشقی را پیشه کن وز کفر و ایمان درگذر

    با سرشک ما حدیث لؤلؤ لالا مگوی
    چشم گوهر بار من بین و ز عمان درگذر

    گر صفای مروه خواهی خاک یثرب سرمه ساز
    ور هوای کعبه داری از بیابان درگذر

    حکم و حکمت هر دو با هم کی مسلم گرددت
    حکمت یونان طلب وز حکم یونان درگذر

    تا ترا دیو و پری سر بر خط فرمان نهند
    همچو باد از خاتم و تخت سلیمان درگذر

    غرقه شو در نیستی گر عمر نوحت آرزوست
    غوطه خور در موج خوناب و ز طوفان درگذر

    تا مسخر گرددت ملک سکندر خضروار
    از سیاهی رخ متاب و زاب حیوان درگذر

    بگذر از بخت جوان و دامن پیران بگیر
    دست بر زال زر افشان و ز دستان درگذر

    گر چو ذره وصل خورشید در فشانت هواست
    محو شو در مهر و از گردون گردان درگذر

    زخم را مرهم شمار وطالب دارو مباش
    درد را از دست بگذار و ز درمان درگذر

    تا ببینی آبروی یوسف کنعان ما
    رو علم بر مصر زن وز چاه کنعان درگذر

    عارض گلرنگ او بین وز شقایق دم مزن
    سنبل سیراب او گیر و ز ریحان درگذر

    گر بمعنی ملک درویشی مسخر کردهئی
    از ره صورت برون آی و ز سلطان درگذر

    تا بکی خواجو توان بودن بکرمان پای بند
    سر برآور همچو ایوب و ز کرمان درگذر
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    شمسهٔ چین را طلوع ازطرف بغتاقش نگر
    چینیانرا بندهٔ چین بغلتاقش نگر

    آنکه طاق افتاده است امروز در فرخار و چین
    بی خطا پیوسته چین در ابروی طاقش نگر

    چون هوای ملک دل بیند کز اینسان گرم شد
    خیمه بر چشمم زند ییلاق و قشلاقش نگر

    ظلم در ، یا ساق او عدلست و دشنام آفرین
    رسم و آئینش ببین و عدل و یا ساقش نگر

    آن مه بد عهد چندان شور بین در عهد او
    وان بت قبچاق چندین فتنه در چاقش نگر

    کرد خون کشتهٔ هجران بیک ره پایمال
    ور نمیداری مسلم نعل بشماقش نگر

    راستی را گر چه هرنوبت مخالف می شود
    از سپاهان تا حجاز آشوب عشاقش نگر

    این همه جور و جفا و مکر و دستانش ببین
    و آنهمه پیمان و شرط و عهد و میثاقش نگر

    نیمه مـسـ*ـت از خیمه بیرون آید و گوید که هی
    جان بده خواجو دلم گوید که شلتاقش نگر
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,547
    بالا