شعر اشعار فرخی یزدی

  • شروع کننده موضوع amIRali
  • بازدیدها 1,274
  • پاسخ ها 37
  • تاریخ شروع

amIRali

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2014/06/23
ارسالی ها
926
امتیاز واکنش
5,502
امتیاز
639
سن
24
محل سکونت
Rain City
(۱)
شب چو در بستم و مـسـ*ـت از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا ؟
گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانه ی چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه ی شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابه ی غم بود و جگر گوشه ی درد
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم
(۲)
در چمن ای دل چو من غیر از گل یک رو مباش
گر چو من یک رو شدی در بند رنگ و بو مباش
تا نخوانندت به خوان هر جا مشو بی وعده سبز
تا نبینی رنگ زردی چون گل خودرو مباش
گاه سرگردانی و هنگام سختی بهر فکر
ای سر شوریده غافل از سر زانو مباش
نان ز راه دسترنج خویشتن آور به دست
گر کشی منت به جز منت کش بازو مباش
از مناعت زیر بار گنبد مینا مرو
وز قناعت ریزه خوار روضه ی مینو مباش
چون تساوی در بشر اسباب خیر عالم است
بی تفکر منکر این مسلک نیکو مباش
راست بین گوشه گیر از جفت خود شو همچو چشم
کج رو بالا نشین پیوسته چون ابرو مباش
شیر غازی را در این شمشیر بازی تاب نیست
یا سپر افکن به میدان یا سلامت جو مباش
فرخی بهر دو نان در پیش دونان هیچ وقت
چاپلوس و آستان بـ*ـوس و تملق گو مباش
(۳)
کام دلم ز وصل تو حاصل نمی شود
گیرم که شد دگر دل من دل نمی شود
دیوانه ای که مزه دیوانگی چشید
با صد هزار سلسله عاقل نمی شود
اجرا نشد میان بشر گر مرام ما
آجل شود اگرچه به عاجل نمی شود
حق گو خورد شکست ز یکدسته بی شرف
حق است و حق به مغلطه باطل نمی شود
زور و فشار و سختی و تهدید و گیر و دار
با این طریق حل مسائل نمی شود
تکفیر و ارتجاع و خرافات و های هوی
از این طریق طی مراحل نمی شود
مجلس مقام مردم ناپاک دل مخواه
کاین جای پاک جای اراذل نمی شود
یک ملک بی عقیده و یک شهر چاپلوس
یارب بلا برای چه نازل نمی شود
نازم به عزم ثابت چون کوه فرخی
کز باد سهمگین متزلزل نمی شود
(۴)
دلت به حال دل ما چرا نمی سوزد
بسوزد آن که دلش بهر ما نمی سوزد
ز سوز اهل محبت کجا شود آگاه
چو شمع آن که ز سر تا به پا نمی سوزد
در این محیط غم افزا گمان مدار که هست
کسی کز آتش جور و جفا نمی سوزد
ز دود آه ستمدیدگان سوخته دل
به حیرتم که چرا این بنا نمی سوزد
بگو به کارگر و عیب کارفرما بین
هر آن که گفت که فقر از غنا نمی سوزد
غریق بحر فنا ای خدا شدیم و هنوز
برای ما دل این ناخدا نمی سوزد
ز تندباد حوادث ز بس که شد خاموش
چراغ عمر من بینوا نمی سوزد
(۵)
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است
لیک دیوانهتر از من دل شیدای من است
آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو در پای من است
رخت بر بست ز دل شادی و هنگام وداع
با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است
جامهای را که به خون رنگ نمودم امروز
بر جفا کاری تو شاهد فردای من است
چیزهایی که نبایست ببیند بس دید
به خدا قاتل من دیده ی بینای من است
سر تسلیم به چرخ آن که نیاورد فرود
با همه جور و ستم همت والای من است
دل تماشایی تو دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای من است
آن که در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله ی بادیه پیمای من است
 
  • پیشنهادات
  • Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    هر لحظه مزن در،که در این خانه کسی نیست
    بیهوده مکن ناله،که فریاد رسی نیست

    شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند
    شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست

    آزادی اگر می طلبی،غرقه به خون باش
    کاین گلبن نو خاسته بی خار و خسی نیست

    دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما
    آنروز کخ دیگر ز حیاتش نفسی نیست


    با بودن مجلس بود آزادی ما محو
    چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست

    گر موجد گندم بود از چیست که زارع
    از نان جوین سیر به قدر عدسی نیست


    هر سر به هوای سر و سامانی ما را
    در دل بجز آزادی ایران هوسی نیست

    تازند و برند اهل جهان گوی تمدن
    ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست


    در راه طلب فرخی ار خسته نگردید
    دانست که تا منزل مقصود بسی نیست
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    هرجا سخن از جلوه ی آن ماه پری بود
    كارِ من سودازده ، دیوانه گری بود

    پرواز به مرغان چمن خوش كه درین دام
    فریاد من از حسرت بی بال و پری بود

    گر اینهمه وارسته و آزاد نبودم
    چون سرو ، چرا بهره ی من بی ثمری بود

    روزیكه ز عشق تو شدم بی خبر از خویش
    دیدم كه خبرها همه از بی خبری بود

    بی تابش مهر رُخت ای ماه دل افروز
    یاقوت صفت ، قسمت ما خون جگری بود

    دردا ، كه پرستاری بیمار غم عشق
    شبها همه در عهده ی آه سحری بود
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    آنچه را با کارگر سرمایه داری می کند

    با کبوتر پنجه ی باز شکاری می کند



    می برد از دسترنجش گنج اگر سرمایه دار

    بهر قتلش از چه دیگر پافشاری می کند
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    گلرنگ شد در و دشت ، از اشكباري ما
    چون غير خون نبارد ، ابر بهاري ما

    با صد هزار ديده ، چشم چمن نديده
    در گلستان گيتي ، مرغي به خواري ما

    بي خانمان و مسكين ، بد بخت و زار و غمگين
    خوب اعتبار دارد ، بي اعتباري ما

    اين پرده ها اگر شد ، چون سينه پاره داني
    دل پرده پرده خون است ، از پرده داري ما


    يكدسته منفعت جو ، با مشتي اهرمن خو
    با هم قرار دادند ، بر بي قراري ما
    گوش سخن شنو نيست ، روي زمين و گر نه
    تا آسمان رسيده است ، گلبانگ زاري ما
    بي مهر روي آن مه ، شب تا سحر نشد كم
    اختر شماري دل ، شب زنده داري ما

    بس در مقام جانان ، چون بنده جان فشانديم
    در عشق شد مسلم ، پروردگاري ما

    ازفر فقر داديم ، فرمان به باد و آتش
    اسباب آبرو شد ، اين خاكساري ما

    در اين ديار باري ، اي كاش بود ياري
    كز روي غمگساري ، آيد به ياري ما
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    باغی كه در آن آب هوا روشن نيست

    هرگز گل يكرنگ در آن گلشن نيست



    هر دوست كه راستگوی و يكرو نبود

    در عالم دوستی كم از دشمن نيست
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    هرمملكتی در اين جهان آباد است

    آباديش از پرتو عدل و داد است




    كمتر شود از حادثه ويران و خراب

    هر مملكتی كه بيشتر آزاد است
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    زندگانی گر مرا عمری هرسان كرد و رفت
    مشكل ما را بمردن خوب آسان كرد و رفت

    جغد غم هم در دل ناشاد ما ساكن نشد
    آمد و اين بوم را يكباره ويران كرد و رفت

    جانشين جم نشد اهريمن از جادوگری
    چند روزی تكيه بر تخت سليمان كرد و رفت

    پيش مردم آشكارا چون مرا ديوانه ساخت
    روی خود را آن پری از ديده پنهان كرد و رفت

    وانكرد از كار دل چون ع‍‍‍قده باد مشكبوی
    گردشی در چين آن زلف پريشان كرد و رفت

    پيش از اينها در مسلمانی خدائی داشتم
    بت پرستم آن نگار نامسلمان كرد و رفت

    با رميدنهای وحشی آمد آن رعنا غزال
    فرخی را با غزل سازی غزلخوان كرد و رف
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    شب چو در بستم و مـسـ*ـت از می‌نابش کردم
    ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
    دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا
    گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
    منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
    آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
    شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
    آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
    غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد
    خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
    دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر
    بر سر آتش جور تو کبابش کردم
    زندگی کردن من مردن تدریجی بود
    آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم
    فرخی یزدی
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    ر لحظه مزن در،که در این خانه کسی نیست
    بیهوده مکن ناله،که فریاد رسی نیست
    شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند
    شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست
    آزادی اگر می طلبی،غرقه به خون باش
    کاین گلبن نو خاسته بی خار و خسی نیست
    دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما
    آنروز کخ دیگر ز حیاتش نفسی نیست
    با بودن مجلس بود آزادی ما محو
    چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست
    گر موجد گندم بود از چیست که زارع
    از نان جوین سیر به قدر عدسی نیست
    هر سر به هوای سر و سامانی ما را
    در دل بجز آزادی ایران هوسی نیست
    تازند و برند اهل جهان گوی تمدن
    ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست
    در راه طلب فرخی ار خسته نگردید
    دانست که تا منزل مقصود بسی نیست
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,549
    بالا