شعر اشعار رضی الدین آرتیمانی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,919
  • پاسخ ها 213
  • تاریخ شروع

^Venus^

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/08/05
ارسالی ها
1,650
امتیاز واکنش
2,303
امتیاز
426
محل سکونت
به تو چه؟
سرم بالش تنم مفرش بسوزد

به هر ناخوش که رفته خوش بسوزد

از آن پنهان نمٰایم آتش خویش

که میترسم دل آتش بسوزد

ز گریه سوختم یا رب که دیدست

که آبی آید و آتش بسوزد

رضی دور از تو میسوزد چه حال است

که خس از دوری آتش بسوزد
 
  • پیشنهادات
  • ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    حیف که اوقات ما تمام هبا شد

    عمر گرانمایه صرف چون و چرا شد

    ما حصلی خود نداشت غیر ندامت

    حیف ز عمری که صرف مهر و وفا شد

    آنکه جمٰال تو دید بی دل و دین گشت

    و آنکه وصال تو یافت بی سر و پا شد

    یار شد اغیار و روزگار دگر شد

    روزی کافر مبٰاد آنچه به ما شد

    دین و دلی داشتیم و خاطر جمعی

    زلف پریشان و چشم مـسـ*ـت بلا شد

    غیر نکرد آنچه ما ز خویش کشیدیم

    هجر نکرد آنچه روز وصل بما شد

    دربدر افتاد و اختیار نماندش

    از درت آنکو به اختیار جدا شد

    مرگ رضی موجب ملال تو گردید

    زنده بلا بس نبود مرده بلا شد
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    در روی تو دل به ما نمیمٰاند

    در راه تو سر ز پا نمیـــــمٰاند

    برقع ز جمٰال اگر براندازی

    یک خرقهٔ پارسا نمیــــمٰاند

    گر جلوه چنین کنی تو، یک زاهد

    در گوشهٔ انزوا نمیـــمٰاند

    گر نیم تبسم از لبان ریزی

    یک خاطر مبتلا نمیــــمٰاند

    یا رب تو چه قبله‌ای که در طوفت

    یک حاجت ناروا نمیــــمٰاند

    آیم چو برت که مُدعا گویم

    صد حیف که مدعا نمیــــمٰاند

    ای عشق که سوزیم به کام دل

    کام تو ز اژدها نمیمــــٰاند

    آغشته به خاک و خون شهیدان را

    کوی تو ز کربلا نمیــــماند

    ای ماه اگر به او تو مانندی

    او هیچ بتو چرا نمیـــمٰاند

    گر جان برود چه غم فدای او

    آخر غم او به ما نمیـــــمٰاند

    جان رفت و برفت از سرم سوداش

    بیگانه به آشنا نمیـــــمٰاند

    خوش باش بدوستان که این بستان

    پیوسته به این هوا نمیـــــمٰاند

    می‌خور دمی و غنیمتی بشمر

    کاین نغمه به این نوا نمیـــــمٰاند

    گوئی که رسی به مرگ از هجرم

    هجر تو ز مرگ وا نمیـــمٰاند

    رندی که نمانده هیچ در جائی

    درمانده به هیچ جا نمیـــمٰاند

    ای آنکه نشان کوی او پرسی

    آنجاست که سر ز پا نمیـــمٰاند

    گفتی که بیا اگر جگر داری

    آنجا جگری به ما نمیـــماند

    زنهار مگوی از رضی حرفی

    کان هیچ به حرف ما نمـــیمٰاند
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    مرا نه سر نه سامان آفریدند

    پریشانم به سامان آفریدند

    نه دستم از گریبان واگرفتند

    نه در دستم گریبان آفریدند

    نه دردم را طبیبان چاره کردند

    نه بیدردم چو ایشان آفریدند

    نیامیزد سر دردت به گردم

    که دردم عین درمان آفریدند

    ز من با آنکه بی او نیستم من

    بیابان در بیٰابان آفریدند

    زلیخا گو چمن گلخن کن از آه

    که یوسف بهر زندان آفریدند

    مرا گویی پریشان از چه روئی

    سر و زلفش پریشان آفریدند

    رضی از معرفت بوئی نداری

    تو را کز عین عرفان آفریدند
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    ای کاش که سجاده به زنار فروشند

    این طایفه دین چند به دینار فروشند

    حق از طرف برهمنان است که امروز

    صد سبحه به یک حلقه زنار فروشند

    ترسم که به خاکستر گلخن نستانند

    زان جنس که این طایف دربار فروشند

    در کار دلم کرد همه عشـ*ـوه چشمش

    خوبان دغا مهر به اغیار فروشند

    مخمور دو چشم تو رضی گشته نگاهی

    کاین باده نه در خانهٔ خمـار فروشند
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    مگر شور عشقت ز طغیان نشیند

    که بحر سر شکم ز طوفان نشیند

    مگر بر کنار است زان روی زلفش

    که پیوسته چون من پریشان نشیند

    عجب بادهٔ خوشگواریست عشقت

    که در خوان گبر و مسلمان نشیند

    نشسته است ذوق لبت در مذاقم

    چو گنجی که در کنج ویران نشیند

    نشسته بر آن روی زلف سیاهش

    چو کفری که بالای ایمان نشیند

    اجل گشته آنرا که در خوابش آئی

    سراسیمه خیزد پریشان نشیند

    هر آنکو فکندم جدا از عزیزان

    الهی به مرگ عزیزان نشیند

    قبای سلامت به آن رند بخشند

    که از هستی خویش عـریـان نشیند

    رضی شد پریشان آن زلف یا رب

    پریشان کننده پریشان نشیند
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    شب دوشم جمالی در نظر بود

    کزو هر ذره خورشید دگر بود

    تأمل در رخش چندانکه کردم

    ملاحت از ملاحت، بیشتر بود

    سحر آشفته دیدم شام زلفش

    عجب شامی؟ که بر روی سحر بود

    مگر دوشینه شب بر بام بودی

    که بحر و بر پر از شمس و قمر بود

    نشستم تا کمر در خون دیده

    ز موئی که پریشان تا کمر بود

    ندیدم مادری خورشید زاید

    تو را مادر مگر خورشید گر بود

    چنان اندیشهٔ حسنش کند کس

    که از اندیشه بسیاری به در بود

    تهی میخانه کرد و در خمـار است

    رضی کز بوی می زیر و زبر بود
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    شورش دوشین ما از می و ساغر نبود

    هیچ هوائی به جز وصل تو در سر نبود

    داروی بیهوشیم مایه بی‌جوشیم

    ساقی دیگر نداد، مطرب دیگر نبود

    نیک و بد کائنات بر محک دل زدیم

    هیچ غمی با غم دوست برابر نبود

    بوی تو دیوانه‌ام ساخت مگر هیچکس

    موی معطر نداشت، طره معنبر نبود

    خوب بسی بود لیک هیچکسی همچو تو

    جام مجسم نداشت روح مصور نبود

    داشت امیدی رضی کز تو بسی برخورد

    لیک میسر نگشت آنچه مقدر نبود
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    چه خواهی ز دفتر تو ای خاک بر سر

    چو خشت است بالین و خاکست بر سر

    کجا رفت تاج و نگین سلیمان

    کجا رفت باد و بروت سکندر

    شد افسار سرگشتگی تا قیامت

    اجل گشته‌ای را که دادند افسر

    همه دردسر بود تاج مرصع

    همه داغ دل بود باغ مشجر

    به دامت اگر دشمن افتاد، سر ده

    بکامت اگر دوست افتاد بگذر

    مده فرصت از دست دیگر که هم را

    عجب دانم ار باز ببینیم دیگر

    به شوخی اسیرم که نبود چو اوئی

    نه در هشت خلد و نه در هفت کشور

    براندازد از رخ شبی ار نقابی

    بر انگیزد از هر طرف روز محشر

    سرش بیقرار است از سنبل گل

    برش بی‌نیاز است از مشک و عنبر

    اگر شمعی افروخت دیوانه باشد

    کسی را که ماهی چنین آید از در
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    آن برو رویست یا نور است یا قرص قمر

    آن لب لعل است یا جانست یا تنگ شکر

    طاق ابرویست یا مهراب دل یا ماه نو

    نرگس شهلاست یا چشم است یا بادام تر

    آن قد و بالاست یا سرو سهی یا شاخ گل

    و آن سر زلفست کرده عٰالمی زیر و زبر

    چون کنم وصف سراپای تو را ای بینظیر

    چون سراپای تو میسازد مرا بی‌پا و سر

    بی‌تأمل میکشی چه بی‌زبان چه بیگناه

    بی تکلف میبری، چه دل، چه دین، چه جان، چه سر

    خوش نداری طور هر طرزی که آیم پیش تو

    اینچنین بودست طرز عشق یا طور دگر

    دل کند جان تا تماشایش کند، لیکن چه سود

    میرود چون از تماشایش دل از جان بیشتر
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,547
    بالا