شعر اشعار سیف فرغانی

  • شروع کننده موضوع PARISA_R
  • بازدیدها 7,433
  • پاسخ ها 188
  • تاریخ شروع

PARISA_R

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2014/08/02
ارسالی ها
4,752
امتیاز واکنش
10,626
امتیاز
746
محل سکونت
اصفهان
شماره ۵۴ - این قطعه را به دوست خود شیخ نور الدین فرزند شیخ محمود نوشت

با حسن چو لطف یار کردی،
ای جان بنگر چه کار کردی؟!
دل را به سخن گشاد دادی
دی را به نفس بهار کردی
با چاکر خرد خود بسی لطف،
ای صدر بزرگوار کردی
چون شعر رهی نهان نماند
فضلی که تو آشکار کردی
از وصل بریده بود امیدم
بازم تو امیدوار کردی
از نامهٔ خود طویلهٔ در
در گردن روزگار کردی
چون دست عروس نامه‌ای را
از خامه پر از نگار کردی
زین نامه که دام مرغ روح است
چون من زغنی شکار کردی
از بهر جمال وصل خود باز
چشم املم چهار کردی
زین چند لقب که حد من نیست
بر مزبله در نثار کردی
 
  • پیشنهادات
  • PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    شماره ۵۵

    ای ز بازار جهان حاصل تو گفتاری
    عمر تو موسم کار است و جهان بازاری
    اندر آن روز که کردار نکو سود کند
    نکند فایده گر خرج کنی گفتاری
    همچو بلبل که بر افراز گلی بنشیند
    چند گفتی سخن و هیچ نکردی کاری
    ظاهر آن است که بی‌زاد و تهی دست رود
    گر ازین مزرعه کس پر نکند انباری
    زر طاعت زن و اخلاص عیار آن ساز
    خواجه ... ! تا سود کنی بر درمی دیناری
    هر چه گویی بجز از ذکر، همه بیهوده است
    سخن بیهده زهر است و زبانت ماری
    شعر نیکو که خموشی است از آن نیکوتر
    اگرت دست دهد نیز مگو بسیاری
    راست چون واعظ نان جوی بدین شاد مشو
    که سخن گویی و جهال بگویند آری
    از ثنای امرا نیک نگهدار زبان
    گر چه رنگین سخنی، نقش مکن دیواری
    مدح این قوم دل روشن تو تیره کند
    همچو رو را کلف و آینه را زنگاری
    آن جماعت که سخن از پی ایشان گفتند
    راست چون نامیه بستند گلی بر خاری
    از چنین مرده دلان راحت جان چشم مدار
    چون ز رنجور شفا کسب کند بیماری؟
    شاعر از خرمن این قوم به کاهی نرسد
    گر ازین نقد به یک جو بدهد خرواری
    شاعری چیست که آزاده از آن گیرد نام؟
    ننگ خلقی گر ازین نام نداری عاری
    گربهٔ زاهدی و حیله کنی چون روباه
    تا سگ نفس تو زهری بخورد یا ماری
    پیل را خرشمر، آنگه که کشد بار کسی
    شیر را سگ شمر، آنگه که خورد مرداری
    بهر مخدوم مجازی دل و دین ترک کنی
    تا تو را دست دهد پایهٔ خدمتکاری
    هر دم از سفرهٔ انعام خداوند کریم
    خورده صد نعمت و، یک شکر نگفته باری
    نزد آن کس که چو من سلطنت دل دارد
    شه گزیری بود و میر چوده سالاری
    ظالمی را که همه ساله بود کارش فسق
    به طمع نام منه عادل نیکوکاری
    نیت طاعت او هست تو را معصیتی
    کمر خدمت او هست تو را زناری
    هر که را زین امرا مدح کنی ظلم بود
    خاصه امروز که از عدل نماند آثاری
    کژ روی پیشه کنی جمله تو را یار شوند
    ور ره راست روی هیچ نیابی یاری
    کله مدح تو بر فرق چنین تاجوران
    راست، چون بر سر انگشت بود دستاری
    صورت جان تو در چشم دل معنی‌دار
    زشت گردد به نکو گفتن بدکرداری
    اسدالمعرکه خوانی که تو کسی را که بود
    روبه حیله‌گری یا سگ مردم‌خواری
    وگرت دست قریحت در انشا کوبد
    مدح این طایفه بگذار و غزل گو، باری!
    شعر نیکو را چون نقطه دلی باید جمع
    همچو خط را قلم و، دایره را پرگاری
    سیف فرغانی اگر چند درین دور تو را
    بلبل روح حزین است چو بوتیماری
    نه تو را هیچ کسی جز غم جان دلجویی
    نه تو را هیچ کسی جز دل تو غمخواری
    گر چه کس نیست ز تو شاد، برو شادی کن
    همچو غم گر نرسانی به دلی آزاری
    شکر منعم به دعای سحری کن نه به مدح
    کاندرین عهد تو را نیست جز او دلداری
    صورتند این امرا جمله ز معنی خالی
    اوست چون درنگری صورت معنی داری
    چون ازین شیوه سخن طبع تو فصلی پرداخت
    بعد ازین بر در این باب بزن مسماری
    به سخن گفتن بیهوده به پایان شد عمر
    صرف کن باقی ایام به استغفاری
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    شماره ۵۶

    دلبرا تا تو یار خویشتنی
    در پی اختیار خویشتنی
    بی‌قرارند مردم از تو و تو
    همچنان برقرار خویشتنی
    عالم آیینهٔ جمال تو شد
    هم تو آیینه‌دار خویشتنی
    با چنین زلف و رخ نه فتنهٔ ما
    فتنهٔ روزگار خویشتنی
    تو منقش بسان دست عروس
    از رخ چون نگار خویشتنی
    زینت تو ز دست غیری نیست
    تو چو گل از بهار خویشتنی
    در شب زلف خود چو مه تابان
    از رخ چون بهار خویشتنی
    من هزار توام به صد دستان
    گلستان هزار خویشتنی
    کس به تو ره نمی‌برد، هم تو
    حاجب روز بار خویشتنی
    کار تو کس نمی‌تواند کرد
    تو به خود مرد کار خویشتنی
    بار تو دل به قوت تو کشد
    پس تو حمال بار خویشتنی
    من کیم در میانه واسطه‌ای
    ور نه تو دوستدار خویشتنی ...
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    شماره ۵۷

    ملک دنیا و مردمان در وی
    گورخانه است و مردگان در وی
    نیست بستان تو مباش در او
    هست زندان تو ممان در وی
    هر که را دل در او قرار گرفت
    گر چه زنده است نیست جان در وی
    این جهان بر مثال مرداری‌ست
    اوفتاده بسی سگان در وی
    آدمی‌زاده چون خورد چیزی
    که سگان را بود دهان در وی؟
    گوشتی لاغر است و چندین سگ
    زده چون گربه ناخنان در وی
    عدل را ساق لاغر است ولیک
    ظلم را فربه است ران در وی
    اندرین آزمون سرا ای پیر
    طفل بودی شدی جوان در وی
    چشم بگشا ببین که نامده‌ای
    بهر بازی چو کودکان در وی
    خاک دنیاست چون وحل، زنهار
    مرکب خویشتن مران در وی
    اندرین غبر هیچ آب مخور
    که گلوگیر گشت نان در وی
    آرزوها نواله‌ای چرب است
    نیست چون پیه استخوان در وی
    گر چه شیرین بود چو نوش کنی
    نیش بینی بسی نهان در وی
    عرصهٔ ملک پر ز دیو شده‌ست
    نیست از آدمی نشان در وی
    همه را یک سر و دو رو دیدم
    آزمودم یکان یکان در وی
    جمله از بهر لقمه‌ای چو سگان
    دشمنانند دوستان در وی
    چون زر کم عیار قلب آمد
    هر که را کردم امتحان در وی ...
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    شماره ۵۸

    ای صبا با دم من کن نفسی همراهی
    به سوی شاه بر از من سخنی گر خواهی
    قدوه و عمدهٔ شاهان جهان غازان را
    از پریشانی این ملک بده آگاهی
    گو درین مصر که فرعون درو صد بیش است
    نان عزیز است که شد یوسف گندم چاهی
    گو بدان ای به وجود تو گرفته زینت
    کرسی مملکت و مسند شاهنشاهی!،
    شیر چون گربه درین ملک کند موش شکار
    بهر نان گربه کند نزد سگان روباهی
    سرورانی که به هر گرسنه نان می‌دادند
    استخوان جوی شده همچو سگ درگاهی
    امن ازین خاک چنان رفته که گر یابد باز
    خوف آن است که از آب بترسد ماهی
    فتنه از هر طرفی پیش نهد پای دراز
    گر بگیرد پس ازین دست ستم کوتاهی
    خانه‌ها لانهٔ روباه شد از ویرانی
    شهرها خانهٔ شطرنج شد از بی‌شاهی
    حاکمان دردم از او قبجر و تمغا خواهند
    عنکبوت اربنهد کارگه جولاهی
    خرمن سوخته شد ملک و بر ایشان به جوی
    اسب شطرنج کجا غم خورد از بی‌کاهی
    ترکمان خسری هر نفس از هر طرفی
    بر ولایت بزند چون اجل ناگاهی
    نیست در روم از اسلام به جز نام و شده‌ست
    قطب دین مضطرب و رکن شریعت واهی
    بیم آن است که ابدال خضر را گویند
    گر سوی روم روی مردن خود می‌خواهی
    مملکت جمله پر از منکر و معروفی نه
    که به خیر امر کند یا بود از شرناهی
    خلق بیم است که چون ذره پراگنده شوند
    گر به ایشان نرسد سایهٔ ظل اللهی
    گر نیایی برود این رمقی نیز که هست
    ور بیایی کندت بخت و ظفر همراهی
    آفتابا به شرف‌خانهٔ خویش آی و بپاش
    نور بر خلق کز استاره نیاید ماهی
    بعد فضل احدی مانع و دافع نبود
    اینچنین داهیه را غیر تو شاهی داهی
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    رباعی شماره ۱

    در خانهٔ دل عشق تو مجمع دارد
    و از دادن جان کار تو مقطع دارد
    در شعر تخلص به تو کردم که وجود
    نظمی است که از روی تو مطلع دارد​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    رباعی شماره ۲

    ای من همه بد کرده و دیده ز تو نیک
    بد گفته همه عمر و شنیده ز تو نیک
    حد بدی و غایت نیکی این است
    کز من به تو بد به من رسیده ز تو نیک​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    رباعی شماره ۳

    بر کردهٔ خویشتن چو بگمارم چشم
    بر هم زدن از ترس نمی‌یارم چشم
    ای دیدهٔ شوخ، بین که من چندین سال
    بد کردم و نیکی از تو می‌دارم چشم!​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    رباعی شماره ۴

    ای نور تو آمده نقاب رخ تو
    خورشید زکاتی ز نصاب رخ تو
    هر دل که هوای تو برو سایه فگند
    در ذره ببیند آفتاب رخ تو​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    رباعی شماره ۵

    ای سوخته شمع مه ز تاب رویت
    و ز خط تو افزون شده آب رویت
    این طرفه که دل گرم نشد با تو مرا
    جز وقت زوال آفتاب رویت​
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,541
    بالا