شعر اشعار باباطاهر

[فاطمه صفارزاده]

من آن رندم که گیرم از شهان باج

بپوشم جوشن و بر سر نهم تاج

فرو ناید سر مردان به نامرد

اگر دارم کشند مانند حلاج

 

[فاطمه صفارزاده]

ته که می‌شی بمو چاره بیاموج

که این تاریک شوانرا چون کرم روج

کهی واجم که کی این روج آیو

کهی واجم که هرگز وا نه‌ای روج

 

[فاطمه صفارزاده]

اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ

اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ

اگر ملک سلیمانت ببخشند

در آخر خاک راهی عاقبت هیچ

 

[فاطمه صفارزاده]

زدست دیده و دل هر دو فریاد

که هر چه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز فولاد

زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

 

[فاطمه صفارزاده]

گیج و ویجم که کافر گیج میراد

چنان گیجم که کافر هم موی ناد

بر این آئین که مو را جان و دل داد

شمع و پروانه را پرویج میداد

 

[فاطمه صفارزاده]

دو چشمم درد چشمانت بچیناد

مبو روجی که چشمم ته مبیناد

شنیدم رفتی و یاری گرفتی

اگر گوشم شنید چشمم مبیناد

 

[فاطمه صفارزاده]

دلم بی وصل ته شادی مبیناد

زدرد و محنت آزادی مبیناد

خراب آباد دل بی مقدم تو

الهی هرگز آبادی مبیناد

 

[فاطمه صفارزاده]

بیته یارب به بستان گل مرویاد

وگر روید کسش هرگز مبویاد

بیته هر گل به خنده لب گشاید

رخش از خون دل هرگز مشویاد

 

[فاطمه صفارزاده]

یکی درد و یکی درمان پسندد

یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

 

[فاطمه صفارزاده]

نهالی کن سر از باغی برآرد

ببارش هر کسی دستی برآرد

برآرد باغبان از بیخ و از بن

اگر بر جای میوه گوهر آرد