شعر اشعار *بیدل دهلوی*

zohreh77

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/18
ارسالی ها
1,187
امتیاز واکنش
43,458
امتیاز
858
پیری‌ام پیغامی از رمز سجود آورده است

یک‌گریبان سوی خاکم سر فرود آورده است

شبهه پیمایی‌ست تحقیق خطوط ما و من

کلک صنع اینجا سیاهی درنمود آورده است

اندکی می‌باید از سعی نفس آگه شدن

تا چه دامن آتش ما را به دود آورده است

ذوق شهرت دارم اما از نگونیهای بخت

در نگین نامم هبوطی بی‌صعود آورده است

زندگی را چون شرر سامان بیداری‌کجاست

آنقدر چشمی که می‌باید غنود آورده است

گربه این رنگ است طرح بازی نرّاد دهر

دیرتر از دیرگیرید آنچه زود آورده است

صورت اقبال و ادبار جهان پوشیده نیست

آسمان یک صبح و شامی در وجود آورده است

ماجراکم‌کن زنیرنگ بد ونیکم مپرس

من عدم بودم عدم چیزی‌که بود آورده است

گوش پیدا کنید بیدل ازکتاب خامشان

معنیی‌کز هیچ‌کس نتوان شنود آورده است
 
  • پیشنهادات
  • ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    زندگی محروم تکرارست و بس

    چون شرر این جلوه یک بارست و بس

    از عدم جویید صبح ای عاقلان

    عالمی اینجا شب تارست و بس

    از ضعیفی بر رخ تصویر ما

    رنگ اگر گل میکند بارست و بس

    غفلت ما پردهٔ بیگانگیست

    محرمان را غیر هم بارست و بس

    کیست تا فهمد زبان عجز ما

    ناله اینجا نبض بیمارست و بس

    نیست آفاق از دل سنگین تهی

    هرکجا رفتیم کهسارست و بس

    از شکست شیشهٔ دلها مپرس

    ششجهت یک نیشتر زارست و بس

    در تحیر لـ*ـذت دیدار کو

    دیدهٔ آیینه بیدارست و بس

    اختلاط خلق نبود بیگزند

    بزم صحبت حلقهٔ مارست و بس

    چون حباب از شیخی زاهد مپرس

    این سر بیمغز دستارست و بس

    ای سرت چون شعله پر باد غرور

    اینکه گردن میکشی، دارست و بس

    بیدل از زندانیان الفتیم

    بوی گل را رنگ، دیوارست و بس
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    جوانی دامن افشان رفت و پیری هم به دنبالش

    گذشت از قامت خم گوش بر آواز خلخالش

    ز پرواز نفس آگه نیام لیک اینقدر دانم

    که آخر تا شکستن میرسد سعی پر و بالش

    به خواب وهم تعبیر بلندیکردهام انشا

    بهگردون میتند هرکس بقدر گردش حالش

    وداع ساز هستی کن که اینجا هر چه پیدا شد

    نفس گردید بر آیینهٔ تحقیق تمثالش

    مزاج ناتوان عشق چون آتش تبی دارد

    که جز خاکستر بنیاد هستی نیست تبخالش

    شبستان جنون دیگر چه رونق داشت حیرانم

    چراغان گر نمیبود از شرار سنگ اطفالش

    گرفتم نوبهار آمد چه دارد گل در این گلشن

    همان آیینهدار وحشت پار است امسالش

    به ضبط نالهٔ دل میگدازم پیکر خود را

    مگر در سرمه غلتم تا کنم یک خامشی لالش

    غنا و فقر هستی آنقدر فرصت نمیخواهد

    نفس هر دم زدن بیپرده است ادبار و اقبالش

    به هر کلکی که پردازند احوال من بیدل

    چو تار ساز بالد تا قیامت ناله از نالش
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    چیزی از خود هر قدم زیر قدم گم می کنم

    رفته رفته هر چه دارم چون قلم گم می کنم

    بی نصیب معنی ام کز لفظ می جویم مُراد

    دل اگر پیدا شود ،دیر و حرم گم می کنم

    تا غبار وادی مجنون به یادم می رسد

    آسمان بر سر ، زمین زیر قدم گم می کنم

    دل ، نمی ماند به دستم ، طاقت دیدار کو ؟

    تا تو می آیی به پیش ، آیینه هم گم می کنم

    قاصد مُلک فراموشی کسی چون من مباد

    نامه ای دارم که هر جا می برم گم می کنم

    بر رفیقان (بیدل ) از مقصد چه سان آرم خبر ؟

    من که خود را نیز تا آنجا رسم گم می کنم
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    اگر به‌گلشن ز نازگردد قد بلند تو جلوه فرما

    ز پیکرسر وموج خجلت‌شود نمایان چو می ز مینا

    ز چشم مستت اگر بیابد قبول‌کیفیت نگاهی

    تپد زمستی‌به روی‌آیینه‌نقش جوهرچوموج صهبا

    نخواند طفل جنون مزاجم خطی زپست وبلند هستی

    شوم فلاطون ملک‌!دانش اگر شناسم سر ازکف پا

    به هیچ صورت زدورگردون نصیب مانیست سربلندی

    زبعد مردن مگر نسیمی غبار ما را برد به بالا

    نه شام ما را سحرنویدی نه صبح ما راگل سفیدی

    چو حاصل ماست ناامیدی غبار دنیا به فرق عقبا

    رمیدی از دیده بی‌تأمل‌گذشتی آخر به صد تغافل

    اگر ندیدی تپیدن دل شنیدنی داشت نالهٔ ما

    ز صفحهٔ راز این دبستان ز نسخهٔ رنگ این‌گلستان

    نگشت نقش دگر نمایان مگر غباری به بال عنقا

    به‌اولین جلوه‌ات ز دلها رمیده صبر وگداخت طاقت

    کجاست آیینه تا بگیرد غبار حیرت درین تماشا

    به دورپیمانهٔ نگاهت اگر زند لاف می فروشی

    نفس به رنگ‌کمند پیچد زموج می درگلوی مینا

    به‌بوی ریحان مشکبارت به‌خویش پیچیده‌ام چوسنبل

    ز هررگ برگ‌گل ندارم چو طایررنگ رشته برپا

    به هرکجا ناز سر برآرد نیاز هم پای‌کم ندارد

    توو خرامی و صد تغافل‌، من و نگاهی و صد تمنا

    ز غنچهٔ او دمید بیدل بهار خط نظر فریبی

    به معجز حسن‌گشت آخر رک زمرد ز لعل پیدا
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا

    بر رخت نظاره‌ها را لغزش از جوش صفا

    نشئهٔ صدخم نوشید*نی‌از چشم‌مستت‌غمزه‌ای

    خونبهای صد چمن از جلوه‌هایت یک ادا

    همچوآیینه هزارت چشم حیران رو به‌رو

    همچوکاکل یک‌جهان جمع‌پریشان درقفا

    تیغ مژگانت به آب ناز دامن می‌کشد

    چشم مخمورت به‌خون تاک می‌بندد حنا

    ابروی مشکینت از بار تغافل‌گشته خم

    مانده‌زلف سرکشت ز اندیشهٔ دلها دوتا

    رنگ خالت‌سرمه در چشم تماشا می‌کند

    گرد خطت می‌دهد آیینهٔ دل را جلا

    بسته بر بال اسیرت نامهٔ پرواز ناز

    خفته در خون شهیدت جوش‌گلزار بقا

    ازصفای عارضت جان می‌چکدگاه عرق

    وز شکست‌طره‌ات دل‌می‌دمد جای‌صدا

    لعل خاموشت‌گر از موج تبسم دم زند

    غنچه‌سازد در چمن پیراهن ازخجلت قبا

    از نگاهت نشئه‌ها بالیده هر مژگان زدن

    وز خرامت فتنه‌ها جوشیده از هر نقش پا

    هرکجا ذوق تماشایت براندازد نقاب

    گر جمالت عام سازد رخصت نظاره را

    آخر از خود رفتنم راهی به فهم ناز برد

    کیست گردد یک مژه برهم زدن صبرآزما

    مردمک از دیده‌ها پیش از نگه‌گیرد هوا

    سوختم چندانکه با خوی توگشتم آشنا

    عمرها شد درهوایت بال عجزی می‌زند

    ناکجا پروازگیرد بیدل از دست دعا
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    او سپهر و من‌کف خاک اوکجا و من‌کجا

    داغم از سودای خام غفلت و وهم رسا

    عجز راگر در جناب بی‌نیازیها رهی‌ست

    اینقدرها بس‌که تاکویت رسد فریاد ما

    نیست برق جانگدازی چون تغافلهای ناز

    بیش از این آتش مزن در خانهٔ آیینه‌ها

    هرکه را الفت شهید چشم مخمورت‌کند

    نشئه انگیزد زخاکش‌گرد تا روز جزا

    از نمود خاکسار عشق نتوان داد عرض

    رنگ تمثالی مگر آیینه‌گردد توتیا

    نیست در بنیاد آتش خانهٔ نیرنگ دهر

    آنقدر خاکسترکایینه‌ای گیرد جلا

    زندگی‌محمل‌کش وهم دوعالم آرزوست

    می‌تپد در هر نفس صدکاروان بانگ درا

    آرزو خون‌گشتهٔ نیرنگ وضع نازکیست

    غمزه درد دور باش و جلوه می‌گوید بیا

    هرچه‌می‌بینم تپش‌آمادهٔ صد جستجوست

    زبن بیابان نقش پا هم نیست بی‌آوازپا

    قامت او هرکجا سرکوب رعنایان شود

    سرو راخجلت مگر درسایه‌اش داردبه پا

    هرنفس صد رنگ می‌گیرد عنان جلوه‌اش

    تاکند شوخی عرق آیینه می‌ریزد حیا

    بال وپر برهم زدن بیدل‌کف‌افسوس بود

    خاک نومیدی به فرق سعی‌های نارسا
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    کرده‌ام باز به آن گریهٔ سودا، سودا

    که ز هر اشک زدم بر سر دریا، دریا

    ساقی‌امشب‌چه‌جنون ریخت‌به‌پیمانهٔ هوش

    که شکستم به دل از قلقل مینا، مینا

    محو اوگشتم و رازم به ملاء توفان‌کرد

    هست حیرانی عاشق لب‌گویا،‌گویا

    داغ معماری اشکم‌که به یک لغزیدن

    عافیتها شد ازین آبله برپا، برپا

    دردعشقم من و خلوتگه رازم وطن است

    گشته‌ام اینقدر از نالهٔ رسوا، رسوا

    نذر آوارگی شوق هوایت دارم

    مشت خاکی‌که دهد طرح به‌صحرا، صحرا

    دل آشفتهٔ ما را سر مویی دریاب

    ای سرموی توسرکوب ختنها تنها

    دور انسان به میان دو قدح مشترک است

    تا چه اقبال‌کند جام لدن یا دنیا

    تا تقاضا به میان آمده‌، مطلب رفته‌ست

    نیست غیر ازکف افسوس طلبها، ل*ب.ه*ا

    بیدل این نقد به تاراج غم نسیه مده

    کار امروزکن امروز، ز فردا، فردا
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    جولان ما فسرد به زنجیر خواب پا

    واماندگی‌ست حاصل تعبیر خواب پا

    ممنون غفلتیم‌که بی‌منت طلب

    ما را به ما رساند به شبگیر خواب پا

    واماندگی ز سلسلهٔ ما نمی‌رود

    چون جاده‌ایم یک رگ زنجیر خواب پا

    در هر صفت تلافی غفلت غنیمت است

    تاوان ز چشم‌گیر به تقصیر خواب پا

    نتوان به سعی آبله افسردگی‌کشید

    خشتی نچیده‌ایم به تعمیر خواب پا

    اظهار غفلت طلبم‌کار عقل نیست

    نقاش عاجزست به تصویر خواب پا

    آخر سری به عالم نورم کشیدن است

    غافل نی‌ام چو سایه ز شبگیر خواب پا

    سامان آرمیدگی موج‌گوهریم

    ما را سری‌ست برخط تسخیرخواب پا

    بیدل دلت اگرهوس آهنگ منزل است

    ما و شکست‌کوشش وتدبیر خواب پا
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,543
    بالا