شعر دیوان اشعار امیرخسرو دهلوی

  • شروع کننده موضوع Ay Çocuğu
  • بازدیدها 767
  • پاسخ ها 49
  • تاریخ شروع

Ay Çocuğu

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/27
ارسالی ها
4,039
امتیاز واکنش
28,649
امتیاز
856
چو بگشایی لب شکر شکن را

لبا لب در شکرگیری سخن را

لبت گوید دلیری کن به بوسی

مرا زهره نباشد، صد چو من را

به دل آتش زدی و می دمی دم

بخواهی سوخت جان ممتحن را

شدی در بوستان روزی به گل گشت

نمودی روی خوبان چمن را

دو دیده نیست نرگس را که بیند

از آن گـه باز روی یاسمن را

دلی از سنگ نبود چون دل تو

بت سنگین یغما و ختن را

دل خسرو شکستی آه، گرمن

کنم آگاه شاه بت شکن را
 
  • پیشنهادات
  • Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    درآمد در دل آن سلطان دلها

    دل من زنده شد زان جان دلها

    همی کارد به کویش تخم جان خلق

    که می بارد از آن باران دلها

    ز بس دلها که در کوی تو افتاد

    شده زاغ و زغن مهمان دلها

    به گرما از سواد چشم من کن

    سیه چتر خود، ای سلطان دلها

    زهی مهتاب عالم سوز کافگند

    رخت در عرصه ویران دلها

    عذابی دارم از تو گر چه هستی

    ز رحمت آیتی در شأن دلها

    نگویم درد خود کس را که نشناخت

    طبیب کالبد درمان دلها

    تو می خور گر چه مشتاقان کباب اند

    به روی آتش سوزان دلها

    دل خسرو شد از نو بت پرستی

    تو تا بردی همه ایمان دلها
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    زهی وصف لبت ذکر زبانها

    دهانت در سخن اکسیر جانها

    چو می خندد لب شکر فشانت

    ز حیرت باز می ماند دهانها

    ز عشقت کو به دل تخم وفا ریخت

    مرا در سـ*ـینه می ریزد سنانها

    فلک را آه مظلومی چو من سوخت

    چرا آتش نبارد ز آسمانها

    مکن عیبم، کنم گر بـ..وسـ..ـه بازی

    به گرد کوی تو بر آستانها

    مرا با شکل رسوایی خوش افتاد

    بخندید، ای رفیقان، از کرانها

    ز عشقت آب چشم من که بی تو

    جوان مردی ندارد ناودانها

    شبی کردم به بستان ناله درد

    رها کردند مرغها آشیانها

    از این ره رفت خسرو، خلق گویند

    چو بیند جابه جا از خون نشانها
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    زهی وصف لبت ذکر زبانها

    دهانت در سخن اکسیر جانها

    چو می خندد لب شکر فشانت

    ز حیرت باز می ماند دهانها

    ز عشقت کو به دل تخم وفا ریخت

    مرا در سـ*ـینه می ریزد سنانها

    فلک را آه مظلومی چو من سوخت

    چرا آتش نبارد ز آسمانها

    مکن عیبم، کنم گر بـ..وسـ..ـه بازی

    به گرد کوی تو بر آستانها

    مرا با شکل رسوایی خوش افتاد

    بخندید، ای رفیقان، از کرانها

    ز عشقت آب چشم من که بی تو

    جوان مردی ندارد ناودانها

    شبی کردم به بستان ناله درد

    رها کردند مرغها آشیانها

    از این ره رفت خسرو، خلق گویند

    چو بیند جابه جا از خون نشانها
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    جانم از آرام رفت، آرام جان من کجا

    هجرم نشان فتنه شد، فتنه نشان من کجا

    آمد بهار مشک دم، سنبل دمید و لاله هم

    سبزه به صحرا زد قدم، سرو روان من کجا

    از گریه ماندم پا به گل وز دوستان گشتم خجل

    جان از جهان بگسست و دل، جان و جهان من

    در کار غم شد موریم، بی پرده شد مستوریم

    تلخ است خوشـی‌ از دوریم، شکرفشان من کجا

    شخصم ضعیف و دیده تر، زان ریسمان و زین گهر

    اینک مهیا شد کمر، لاغر میان من کجا

    هر دم جگر، در سوز و تاب، از دیده ریزم خون ناب

    اینک می و اینک کباب، آن میهمان من کجا

    دل رفت در مهمان او گفت آن اویم آن او

    گر هست این دل زان او، آخر از آن من کجا

    من جور آن نامهربان دارم ز خاموشی نهان

    اویم نیارد بر زبان کان بی زبان من کجا

    جان است آن یار نکو، رفته دل خسرو در او

    گر دل نرفته است این بگو، این گو که جان من کجا
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    بشکفت گلها در چمن، ای گلستان من بیا

    سرو ایستاده منتظر، سرو روان من

    از گریه من هر طرف، پر لاله و گل شد زمین

    وقتی به گلگشت، ای صنم، در گلستان من

    حیف است دیدن بی رخت، در بوستان آخر گهی

    ای گل، نهان از باغبان در بوستان من

    هر طره تو آفتی، هر نرگس تو فتنه ای

    گرچه بلای عالمی، از بهر جان من

    تلخی که گویی نیست آن از تلخی هجرت فزون

    با این همه تلخی خود، شکر فشان من

    دانی که هستم در جهان من خسرو شیرین زبان

    گر نایی از بهر دلم، بهر زبان من بیا
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    وقت گل است نوش کن باده چون گلاب را

    بلبل نغمه ساز کن بلبله نوشید*نی را

    ساغر لاله هر زمان باد نشاط می دهد

    بین که چه موسمی ست خوش نقل و می و کباب را

    مرغ چو در سرو شد، بال کشید در زمین

    سبزه بساط سبز وتر از پی رقـ*ـص آب را

    نیست حیات شکرین کاخر شب شکر لبان

    هر طرفی به بوی می تلخ کنند خواب را

    چون به سؤال گویدم ساقی مـسـ*ـت عاشقان

    هان قدحی، چگونه ای؟ حاضرم این جواب را

    چند ز عقل و درد سر باده بیار ساقیا

    درد ترا و سر مرا عقل نوشید*نی ناب را

    گرد سفید برق را تا بنشاند از هوا

    موج بلند می شود چشمه آفتاب را

    نی غلطم که آفتاب اوج ازان گرفت تا

    بـ..وسـ..ـه زند به پیش شه حاشیه جناب را

    خورد خدنگ او بسی خون ز دو دیده، پر نشد

    سیر کجا کند مگس حوصله عقاب را

    خانه خسرو از رخش هست صفا که هر زمان

    از رخ فکر مدح تو دور کند نقاب را
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    شکل دل بردن که تو داری نباشد دلبری را

    خواب بندی های چشمت کم بود جادوگری را

    چون ز هجران شد زحل در طالعم کی بوسم آن پا

    این سعادت دست ندهد جز مبارک اختری را

    زین هـ*ـوس مردم که وقتی سر نهم بر آستانت

    بین چه جایی می نهم من هم چنین مدبر سری را

    چند گویی سوز خود روشن کن از داری زبانی

    چون نخیزد شعله تا کی دم دمم خاکستری را

    بر من بد روز بس کز غم قیامت هاست هر شب

    روز من روزی مبادا تا قیامت کافری را

    می زنندم طعنه کاخر دل که گم کردی بجوی

    من که خود را کرده ام گم چون بجویم دیگری را

    دوستان گویند ناگه مرد خواهی بر در او

    دولتم نبود که گردم خاک از آنگونه دری را

    کی چو من سوزند یاران گرچه دلسوزند، لیکن

    عود چون سوزد بود دل گرمیی هم مجمری را

    آه پنهانی خود خوردن که خسرو راست زان بت

    بوالعجب تر زین فرو بردن که یارد خنجری را
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    گر چه از ما واگسستی صحبت دیرینه را

    جا مده باری تو در دل دوستان دینه را

    خورد عاشق چیست پیکانهای زهرآلود هجر

    وصل چون یار تو باشد بازجو لوزینه را

    بسکه خوشدل با غمم شبهای درد خویش را

    دوست می دارم چو طفل کور دل آدینه را

    محتسب گو تا چو من صوفی رسوا را به شهر

    گشت فرماید به گردن بسته این پشمینه را

    طعنه زد بر بیدلان خسرو که شد زینسان خراب

    فرقتت از جان او خوش می کشد این کینه را
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    تا نظر سوی دو چشم تست یاران ترا

    کی بود پیکاری آن مردم شکاران ترا

    تا شدند اندر کشش دو چشم تو خنجز گذار

    شغلها فرمود اجل خنجر گذاران ترا

    نوجوان گشتی و شکل ناز را نشناختی

    جای تسکین نیست زین پس بیقراران ترا

    هر کرا امروز خواندی باز فردا کشتیش

    بارک الله این چه اقبال است یاران ترا

    تا دلم خوش کردی از امید پیکان ریختن

    نام شد باران رحمت تیر باران ترا

    شرمسار یک نظر گشتیم و هست از چشم تو

    یک نظر دیگر توقع شرمساران ترا

    از لب تو تشنگان محروم و ساغر بهره مند

    مرهمی باید هم آخر دلفگاران ترا

    خون تیره می خورند از چشم تو عشاق تو

    نوش باد این می به یادت درد خواران ترا

    شاه حسنی و بلا و فتنه پیشت یادگار

    شرم بادا قتل خسرو کارداران ترا
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,541
    بالا