شعر اشعار هاتف اصفهانی

гคђค1737

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/12
ارسالی ها
7,959
امتیاز واکنش
45,842
امتیاز
1,000
محل سکونت
زیر خاک
نه با من دوست آن گفت و نه آن کرد

که با دشمن توان گفت و توان کرد

گرفت از من دل و زد راه دینم

ز دین و دل گذشتم قصد جان کرد

کی از شرمندگی با مهربانان

توان گفت آنچه آن نامهربان کرد

منش از مردمان رخ می‌نهفتم

ستم بین کآخر از من رخ نهان کرد

تو با من کردی از جور آنچه کردی

من از شرم تو گفتم آسمان کرد

دو عالم سود کرد آن کس که در عشق

دلی درباخت یا جانی زیان کرد

نه از کین خون هاتف ریخت آن شوخ

وفای او به کشتن امتحان کرد
 
  • پیشنهادات
  • гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    دل بوی او سحر ز نسیم صبا شنید

    تا بوی او نسیم صبا از کجا شنید

    بیگانه گفت اگر سخنی در حقم چه باک

    این می‌کشد مرا که ازو آشنا شنید

    رازی که با تو گفتم و آنجا کسی نبود

    غیر از من و خدا و تو، غیر از کجا شنید

    دل سوخت بر منش همه گر سنگ خاره بود

    غیر از تو هر که حال مرا دید یا شنید

    فرخنده عاشقی که ز دلدار مهربان

    گر حرف مهر گفت حدیث وفا شنید

    پیغام حور نشنود از خازن بهشت

    گوئی کز آشنا سخن آشنا شنید

    نشنیدی ای دریغ و ندیدی که از کسان

    هاتف چها ز عشق تو دید و چها شنید
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    کدام عهد نکویان عهد ما بستند

    به عاشقان جفاکش که زود نشکستند

    خدا نگیردشان گرچه چارهٔ دل ما

    به یک نگاه نکردند و می‌توانستند

    نخست چون در میخانه بسته شد گفتم

    کز آسمان در رحمت به روی ما بستند

    مکن به چشم حقارت نظر به درویشان

    که بی‌نیاز جهانند اگر تهی دستند

    حریف عربدهٔ می کشان نه‌ای ای شیخ

    به خانقاه منه پا که صوفیان مستند

    غم بتان به همه عمر خوردم و افسوس

    که آخر از غمشان مردم و ندانستند

    ز جور مدعیان رفت از درت هاتف

    غمین مباش گر او رفت دیگران هستند
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    با حریفان چو نشینی و زنی جامی چند

    یاد کن یاد ز ناکامی ناکامی چند

    بی تو احوال مرا در دل شب‌ها داند

    هر که بی هم چو تویی صبح کند شامی چند

    باده با مدعیان می‌کشی و می‌ریزی

    خون دل در قدح خون دل آشامی چند

    بـ..وسـ..ـه‌ای چند ز لعل لب تو می‌طلبم

    بشنوم تا ز لب لعل تو دشنامی چند

    گرچه در بادیهٔ عشق به منزل نرسی

    اینقدر بس که در این راه زنی گامی چند

    هاتف سوخته کز سوختگان وحشت داشت

    مبتلی گشت به همصحبتی خامی چند
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    بتان نخست چو در دلبری میان بستند

    میان بکشتن یاران مهربان بستند

    دعا اثر نکند کز درم تو چون راندی

    به روی من همه درهای آسمان بستند

    مگر میان بتان روی آن صنم دیدند

    که اهل صومعه زنار بر میان بستند

    به آشیانه نبستند عندلیبان دل

    اگر دو روز در این گلشن آشیان بستند

    فغان که مدعیان از جفا برون کردند

    مرا ز شهر تو و راه کاروان بستند

    رساند کار به جایی جفای گل چینان

    که در معاینه بر روی باغبان بستند

    جفاکشان سخنان با تو داشتند ولی

    چو هاتف از ادب عاشقی زبان بستند
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    بی من و غیر اگر باده خورد نوشش باد

    یاد من گو نکند غیر فراموشش باد

    یار بی‌غیر که می در قدحش خون گردد

    خون من گر همه ریزد به قدح نوشش باد

    سرو اگر جلوه کند با تن عـریـان به چمن

    شرمی از جلوهٔ آن سرو قبا پوشش باد

    دوش می‌گفت که خونت شب دیگر ریزم

    امشب امید که یاد از سخن دوشش باد

    ننگ یار است که یاد آرد از اغیار مدام

    نام این فرقهٔ بدنام فراموشش باد

    دل که خو کرده به اندوه فراغت همه عمر

    با خیالت همه شب دست در آغوشش باد

    هاتف از جور تو دم می‌نزند لیک تو را

    شرمی از چشم پر آب و لب خاموشش باد
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    کرده‌است یا قاصد نهان مکتوب جانان در بغـ*ـل

    یا درجی از مشک ختن کرده است پنهان در بغـ*ـل

    در مصر یوسف زینهار آغـ*ـوش مگشا بهر کس

    یکبار دیگر گیردت تا پیر کنعان در بغـ*ـل
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    غم عشق نکویان چون کند در سـ*ـینه‌ای منزل

    گدازد جسم و گرید چشم و نالد جان و سوزد دل

    دل محمل نشین مشکل درون محمل آساید

    هزاران خسته جان افشان و خیزان از پی محمل

    میان ما بسی فرق است ای همدرد دم درکش

    تو خاری داری اندر پا و من پیکانی اندر دل

    نه بال و پر زند هنگام جان دادن ز بیتابی

    که می‌رقصد ز شوق تیر او در خاک و خون بسمل

    در اول عشق مشکل‌تر ز هر مشکل نمود اما

    ازین مشکل در آخر بر من آسان گشت هر مشکل

    به ناحق گرچه زارم کشت این بس خونبهای من

    که بعد از کشتنم آهی برآمد از دل قاتل

    ز سلمی منزل سلمی تهی مانده است و هاتف را

    حکایت‌هاست باقی بر در و دیوار آن منزل
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    سرو قدی که بود دیدهٔ دلها به رهش

    نیست جز دیدهٔ صاحبنظران جلوه گهش

    آه از آن شوخ که سرگشته به صحرا دارد

    وحشیان را نگه آن آهوی وحشی نگهش
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    پس از چندی کند یک لحظه با من یار دورانش

    که داغ تازه‌ای بگذاردم بر دل ز هجرانش

    پس از عمری که می‌گردد به کامم یک نفس گردون

    نمی‌دانم که می‌سازد؟ همان ساعت پشیمانش

    چو از هم آشیان افتاد مرغی دور و تنها شد

    بود کنج قفس خوشتر ز پرواز گلستانش

    ز بی‌تابی همی جویم ز هر کس چارهٔ دردی

    که می‌دانم فرو می‌ماند افلاطون ز درمانش

    دلش سخت است و پیمان سست از آن بی‌مهر سنگین‌دل

    نبودم شکوه‌ای گر چون دلش می‌بود پیمانش

    به من گفتی که جور من نهان می‌دار از مردم

    تو هم نوعی جفا می‌کن که بتوان داشت پنهانش

    تن هاتف نزار از درد دوری دیدی و دردا

    ندانستی که هجرانت چها کرده است با جانش
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,541
    بالا